قصه هاى شمـا (31)
مریم بصیرى
این شماره: مادر میمنت ترکى ـ اصفهان
اضطراب طیبه جلالى پور ـ نایین
امتحـان الهى کبـرا اجـاقلـو ـ گلستـان
مـار خـوش خط و خـال ایـران عرب ـ شهرکرد
رویـاى نیلـوفـر معصـومه شـاهسـون ـ شهرکـرد
خـدایا مـرا شفا ده ـ فکـر بکـن نظر بـده فـاطمه عرب ـ شهرکـرد
پیـروزى دوم ـ معصـومه بلا مـریـم تـاج الـدینـى ـ کـرمان
حـادثه هیچ وقت خبـر نمـى کنـد ـ شاه صنـم و عاشق غریب وسـواس ـ
صحراى خاکى بتول عرب ـ شهرکرد
همراهان صمیمى!
محبـوبه سادات روحانى و سیده هاجر حسینى از اصفهان, زینب سقایى از کاشان, صغرى آقا احمدى از تهران, طیبه جلالـى پـور از ناییـن, سمیه شـاهـوارى از بـابل, زهـرا بـابـایـى از چـالـدران, منسیه علیمـرادى از قـم, لیـدا جـراحـى از مشهد, معصـومه حسـن زاده از شاهرود و مهرداد مکـونـد حسینـى, صفیه شاهسون, صـدیقه شاهسـون, سمیه عرب, هـاجـر عرب, طیبه عرب و زهـرا عرب از شهر کرد.
داستانهاى خـوبتـان به دستمان رسیـد. از اینکه ما را مـورد لطف خود قرار مى دهید سپاسگزاریم.
به خـواست پـروردگـار در شماره هاى آینـده به بـررسـى آثـار شما خـواهیـم پـرداخت. پـاینـده و پیـروز بـاشید.
مادرمیمنت ترکى ـ اصفهان
دوست گرامى! از همراهى مستمر شما با صفحه خـودتان سپاسگزاریـم. همان طـور که مـى دانید استعداد یک تـوانایى عام و همه جانبه جهت فـراگیـرى و رشد و مستعد بـودن آدمـى در راستاى هنـرمنـد شـدن, دانشمنـد شـدن و ... است. شمـا استعداد داستـان نـویسـى را دارا هستیـد ولـى چـون گذشته از مـوضـوعات دم دست و تکــــرارى بهره جسته اید. فـوت پدر و فروش طلاى مادر براى درمان کـودک, چیزى است که در اکثر داستانهاى ابتدایى دیده مـى شـود. نگاه خلاق شما باید چیز تـازه اى در ایـن داستـان خلق کند.
از دگر سـو شخصیتهاى شما بایـد هم از جنبه بیرونى و هـم درونـى پرداخت شـونـد. در جنبه بیرونـى آدمها از لحاظ جسمـى و فیزیکـى بررسى مى شوند تمام آن مواردى که شخص در حیـن تـولد و پـس از آن کسب کـرده است, جزو پـرداخت بیـرونـى شخصیت مـى باشنـد. در جنبه درونى فرد از لحاظ روحـى و عاطفى تحت تإثیر ضمیر ناخـودآگاهـش عمل مى کند و در شکل عقلى و استدلالـى بازتاب ضمیر خـودآگاهـش را دارد. همچنیـن پـرداختـن به جنبه هاى فـردى و اجتمـاعى شخصیت که معلـول انـدیشه خـود وى است از عنـاصـر مهم داستـان مـى بـاشـد.
امیـدواریـم بعد از ایـن داستـانهاى زیبـاتـرى بنـویسید.
اضطـراب طیبه جلالـى پـور ـ نایین
در داستان شما, پسـربچه اى زمیـن مى خـورد و سپـس در بیمارستان معلـوم مـى شـود که جمجمه وى شکسته است, مادر مضطرب از ایـن مـوضـوع در پى درمان برمىآید تا اینکه دکتر اعلام مـى کنـد عکـس سر پسر وى با شخص دیگرى عوض شـده است و کودک مزبور سالـم مى باشد. مادر در ایـن میان پس از دلهره بسیار فقط لبخنـدى مـى زنـد و خیـالـش راحت مـى شود.
فکر نمـى کنید ایـن مادر بیـش از انـدازه خـونسرد است و در قبال چنیـن اشتباهى هیچ واکنـش خاصى نشان نمى دهد؟ در ضمـن اتفاقات و حـوادثـى که در بیمارستان رخ مـى دهـد, با واقعیت سازگار نیست و شما باید بیـش از اینها با مسایل پزشکـى و بهداشتـى آشنا باشید تا بتـوانیـد در بـاره محیط یک بیمـارستـان داستـان بنـویسیـد.
سعى کنید به طبیعت اطرافتان بیشتر تـوجه کنید و مضمـونهایـى را بـراى نـوشتـن انتخاب نماییـد که حـداقل بکر باشنـد. در زمیـن, آسمان, آبها و دنیاى پیرامـون ما حادثه هاى بسیارى اتفاق مى افتد که لازمه آن در خـود فرو رفتـن و سپـس غرق شدن در آن مسایل است. به قـولى دیگر طبیعت آمـوزگار خـوبى براى یک نویسنده است تا با الهام از حـوادث کوچک و بزرگ به آفرینـش یک اثر ادبى دست ببرد. موفق و پیروز باشید.
امتحـان الهى کبـرا اجـاقلـو ـ گلستان
خـواهـر عزیز! ((امتحان الهى)) زیادى امتحان است! بچه اى که کلاس سوم ابتدایى است سیر زندگى خـود را تعریف مى کند تا اینکه پدر و سپـس مادرش را در تصـادف از دست مـى دهـد. در ادامه به تحصیلاتـش پرداخته و خواهرش نیز ازدواج مى کند. بعد نوبت خود ایـن پسر است که ازدواج کند و صاحب دو فـرزنـد شـود. خـواهـر وى نیز صاحب دو فرزند مى شـود ولـى ناگهان یک روز بر اثر تصادف جان مى سپارد ... مرگ, تولد و ازدواج آن قدر در ایـن داستان زیاد است که خواننده سر در گم و گیج مى شود.
اصلا براى ذکر یک واقعه و مصیبت خانـوادگى چه احتیاجى است که از کودکى او شروع کنید؟
در داستان کـوتـاه بـایـد همیشه عنصـر زمـان را مـد نظر داشت و بیهوده عناصر و شخصیتها را کـش ندهید. ایـن کار داستان نویس, به کار ستاره شناسى مى ماند که تلسکـوپ خـود را به جانب کهکشانى رصد کـرده و در آن میـان فقط پـدیـده اى کـوچک را که به حبـابـى روى جـویبارى شبـاهت دارد, نظاره مـى کنـد. او به دیگـر پـدیـده ها و تبدیلات التفاتى ندارد و صرفا در پى جستـن راهى به رمزى از رموز کائنات است و به اصل اتفاق نظر ندارد. نـویسنـده داستان کـوتاه در بیان اثـرش از ذکر همه حقیقت طفره مـى رود, کلیت را به کنارى مى گذارد و با گزینـش نسبـى از آن کار, نیروى بیشتـرى مـى گیرد و بدیـن طریق با دیدى روشـن و ادراکى دقیق به نظاره دنیاى واقعیت و تخیل مى نشیند. شاید برخى بگویند در چنیـن صورتى داستان کوتاه سطحى است و به کلیتى در آن اشاره نمى شـود. در واقع همیـن خصیصه است که صـورت داستان کـوتـاه را تعییـن کـرده و آن را به لحـاظ تإثیر عاطفى, زنده و نیرومند مى سازد. نقـش داستان کوتاه ضبط و ثبت چیزهـاى بـارز و عرضه آنها به گـونه بـارزتـــر است. در یک داستان چنـد صفحه اى مجال بـراى طـرحهاى پیچیـده و ذهنیت گـرایـى نیست.
در عصرى که سلیقه هاى مختلفى دایـم در حال تغییر و تحـول هستند; رعایت اصل ایجاز در بیان و ذکـر زیبـاى وقایع به گـونه زنـده و روشـن مـوجب بازارگرمى داستان خـواهد شد. ایجاز در واقع, رعایت حداکثر کیفیت در حداقل کمیت است. ایجاز ساده ترین و در عیـن حال گویاترین شکل طرح موضوع است.
شما نیز مى تـوانید ایـن داستان طولانى را کوتاه تر کرده و فقط به وقایع زمان حال بپـردازیـد و هر آنچه را که گفتنـش لازم است, با بازگشت به گذشته, باز گـویید. اگر چنیـن کنید به طـور حتـم شما نیز از ((امتحان)) داستان نـویسـى کـوتاه, سربلند بیرون خـواهید آمد. سرافراز و سربلند باشید.
مـار خـوش خط و خـال ایـران عرب ـ شهرکرد
مار شما واقعا خوش خط و خال است; مارى که بر اثر خـوردن, پرنده, خرگوش, بـوقلمون و گوزن, سبزرنگ و بزرگتر شده و چون اژدهایى به قبیله سـرخ پـوستان حمله مـى کنـد و آنها را که در حال پایکـوبـى هستند, از بیـن مى برد. مجلس جشـن تبدیل به مجلس عزا مى شود و در میـان قبیله مـى پیچـد که ایـن مـار شبیه سفیـدپـوستـان است ... در واقع پیام شما زیباست ولى از بیراهه به ایـن پیام رسیده اید.
در حالـى که خـواننده تصـور مى کند با یک داستان صید و صیاد طرف است, نـاگهان سـر و کله سـرخ پـوستـان و ... پیـدا مـى شود.
تکویـن داستان از عناصر تکنیکى آن آغاز مى شـود و نه پیام. یعنى ما نمى تـوانیـم براى یک خاطره کـوچک و یا یک حرف قشنگ, داستانى تمام عیار بتراشیـم. قصـد ما در هنگام نـوشتـن داستان, انجام یک کار هنرى است و ما باید بتـوانیـم به شکلى هنرمندانه از حـوادث داستان به عقاید خـودمان راه گریزى بزنیـم, نه اینکه عقایـدمان را تبـدیل به حـادثه هـاى داستـانـى کنیم.
پیام و تکنیک باید با هـم مطابق باشند, نه اینکه پیام اصل باشد و در ایـن میـان فـن به فـرامـوشـى سپـرده شـود. در کتـاب ((چشـم در چشـم آینه)) آمده است:
((نویسندگان مسلمان در دو مرحله راهشان از نـویسندگان دیگر جدا مـى شـود. اول اینکه پـس از جرقه طرحـى پـرجاذبه در ذهنشان, اگر نتیجه کار به پیامى اسلامى نینجامد, به نوشتـن آن داستان نخواهد پـرداخت و دوم اینکه به هنگـام گستـرش مایه داستـانـى خـود, از عناصـر ضد اسلامـى و ضـد فکرى جهت ایجاد جاذبه هاى کاذب, استفاده نخـواهد کرد.)) شما نیز بجاست براى بیان کردن اندیشه ها و افکار انسانى و اسلامى خـود, با دیدى ظریف و هنرى مسایل را عنوان کنید و هـرگز چنیـن مستقیـم شعار نـدهیـد. امیـدواریـم بعد از ایــن داستانهاى قـوىتـر بنـویسید و ما را قریـن لطف خـودتان بکنیـد.
رویاى نیلوفر معصـومه شاهسـون ـ شهرکرد
دختـرى به نام نیلـوفـر درگیر یک ازدواج زودرس مـى شـود, او بـراى آینـده اش نگران است و مـى انـدیشـد که آیا تـن به ازدواج بـدهـد یا نه, تـا اینکه بـا راهنمـایـى دوستـش جـواب ((بله)) را مـى دهد.
اگر بیـش از اینها دقت کنید, خـواهید دید که نیلوفر باید بیشتر به خـواننـده معرفـى شـود تا او با شخصیت فـردى وى آشنا شـود و تصمیـم نـاگهانـى او بـرایـش قـابل قبـول بـاشد.
تفکرات و رویاى نیلـوفر واقعا آن طـور نیست که باید باشد. ایـن دختـر در خلـوت خـویـش, بـایـد بیــش از اینها به ادامه تحصیل, ازدواج, خانـواده و آینده خـود بیندیشد, نه اینکه صرفا با صحبت کـردن با یک دوست راضـى به ازدواج شـود, در حالـى که هنـوز هیچ آگاهى خاصـى در مـورد خـواستگار و ویژگیهاى اخلاقـى و روانـى وى ندارد.
داستان شما بیشتـر با دیالـوگها پیـش رفته است, در حالـى که به خوبى جا داشت با ذهنیت نیلـوفر بازى شـود و او خـود را در ایـن میان عیان سـازد و پـرده از خـواسته ها و علایق درونیـش بـردارد. امید است به زودى زود, شاهد چاپ آثار زیبایتان در مجله باشیـم.
خـدایـا مـرا شفـا ده فکـر بکـن نظر بـده فـاطمه عرب ـ شهرکـرد
دوست محترم! اثر اول شما, فقط خاطره شفا یافتـن نرگس نابینا در مشهد مقـدس است و نمـى تـوان به آن داستان گفت چـرا که ویژگیهاى خاص یک داستان کـوتاه را نـدارد. در حـد خـودش به شکل یک خاطره خیالى قابل قبـول است, اما شما به راحتى مى توانستید با استفاده از عنـاصـر داستـانـى, یک اثـر جذاب خلق کنید.
داستان دومتان هـم که مربـوط به حیوانات است. باید دید که چطور یک قـورباغه مـى تـواند میان یک بره و گاو را آشتـى دهد. معمـولا صفات مشخصى را به هر حیـوان نسبت مى دهند و هرگز از قـورباغه به عنـوان حیـوانـى عاقل و دانا نام نمـى برند. گذشته از اینها حرف شمـا در ایـن داستـان چیست و مـى خـواهیـد چه بگـوید؟
داستان به قـول برخى به شهابى مى ماند که خط نورى به دنبال خـود مـى کشد. تازه خواننده مدتها پـس از آنکه داستانى را خـواند, به معناى آن پـى مـى بـرد. ایـن گـونه داستانها در زمـره بهتـرینها هستند.
شما نیز سعى کنیـد, جا پـاى بزرگان بگذاریـد و در داستـان خـود حـرفـى پنهان بـراى گفتـن داشته بـاشید. پیـروزى شمـا در امـر نـویسنـدگـى آرزوى مـاست.
پیـروزى دوم ـ معصـومه بلا مـریـم تـاج الـدینـى ـ کـرمـان
یک جراح که ویلچرنشیـن است, در پى مداواى خـود قصد سفر به خارج را دارد که ناگهان از بیمارستان تلفـن مى کنند و مى گـویند وجـود او ضـرورى است و او بایـد عمل مهمـى را انجام دهـد. جـراح مردد مـى شـود که بـرود و یا اینکه بمانـد; در انتها وقتـى خـواننـده انتظار دارد او از فرودگاه سر در بیاورد, در بیمارستان پیدایـش مى شـود. ((علـى در جنگ بیـن وجدان و نفـس اماره, جانب وجدان را گرفته بـود و پیروز شد. على صداى وجدانـش را به وضوح مى شنید که ایـن پیـروزى را به او تبـریک مـى گفت. على تا آن روز خیلـى عمل انجام داده بود ولى در هیچ کدام از آنها ایـن قدر خوشحال نبود.
تازه وقتـى که على شنید که ایـن دختر تنها یادگار یک شهید عزیز است, خوشحالیـش دو چندان شد و اشک شوق از چشمانـش جارى شد و به نمـازخـانه رفت و سجـده شکـر به جا آورد و اینجـا بـود که علـى پیروزى واقعى زندگیـش را حـس کرد.)) مى بینید که مـوضـوع زیباست ولى بر عکـس پرداخت شما قدرى ضعیف است و بسیار شتابزده مى باشد.
اول از همه بایـد دیـد که یک جـراح جانباز اجازه عملـى به ایـن مشکلـى را دارد یا نه؟ سپـس او را درگیر وجـدان و نفـس اماره اش کرد. با کمى دقت مـى تـوانستید, یک داستان خیلـى خـوب بنـویسید.
((معصـومه بلا)) هـم عمه اى پیر دارد که به دلیلى نامعلـوم از او قهر کـرده است. در یک نشست فامیلـى, تمام نزدیکان و بستگان عمه مى کوشند تا به نحـوى او را به خانواده اى دیگر پاس دهند تا خـود بتـوانند به راحتى به گردش و مسافرت خـود برسند هر کـس در ایـن میان بناى ناسـازگـارى را مـى گذارد تـا اینکه قـرعه به اسـم یک پیـرزن مـى افتـد که میانه خـوبـى هـم بـا عمه نـدارد, سپـس ...
خوب بـود در ایـن میان قدرى بیشتر به خود عمه مى پرداختید تا به فامیل او. خـواننده اصلا با هیچ کدام از خصایص مثبت و منفـى عمه آشنا نیست و باور نمـى کنـد که افراد فامیل در صـدد فرار از دست عمه باشند و در آخر باز هـم عمه بعد از مدتها به خانه ((معصومه بلا)) بازگردد و روابط حسنه شود.
در چنیـن مـواردى خوب است به تنهایـى پیـرزن و گذشته هاى خـوش و ناخـوش او بیشتر تـوجه مى کردید و میل به زندگى را در او کشته و وى را ناامید از زنـدگـى با دیگران مـى کردید و یا اینکه برعکـس حساب کار را به عمه مـى سپردید و او با درایت خـویـش محل زندگـى خـود را انتخاب مـى کرد و حـس دوستـى و میل زندگـى را در دیگران بـرمـى انگیخت. انصاف نیست در حالـى که داستان در باره عمه است, خود عمه ساکت باشد و هیچ گـونه حرف و عملـى از خـود بروز ندهد. پـویایى شخصیت عمه کمک بسیارى در جذابیت و پیشبرد داستان دارد.
حادثه هیچ وقت خبر نمـى کند شاه صنـم و عاشق غریب ـ وسـواس صحراى خاکى بتول عرب ـ شهرکرد
دوست گـرامـى! از خیل نامه ها و داستـانهاى شما پیـداست که علاقه زیادى به نوشتـن دارید و سعى مـى کنید تند تند داستان بنـویسید. ایـن کار از جهاتى مفید است و جهاتى مضر. چرا که نفـس نوشتـن و روانى نثر و قلـم خود از نکات مهم است, ولى وقتى ایـن کار باعث شـود که شما فقط داستانهاى ضعیف و ناقصـى بنـویسید و دیگر هرگز به آنها مراجعه نکنید و فقط در فکر مـوضـوعات جـدیدى باشید, در کل ضرر خواهید کرد. بعد از ایـن سعى کنید به جاى زیاد نوشتـن و کار روى چنـد موضوع, فقط روى یک مـوضـوع خاص فکر کنید و با دقت تمام آن را روى کاغذ بیاورید. سپـس چندیـن بار آن را خـوانده و دوباره بازنـویسـى کنیـد و اشکالات اثـر را پیـدا کنیـد و تا آن داستان را به سرانجام مثبتى نرسانده اید, شروع به نوشتـن موضوعى دیگر نکنید.
در مجمـوع ایـن چهار اثـر جـدیـد شما, مثل آثار قبلـى تان داراى اشکالات مشابهى است و بیشتر به یک شرح حال مـى مانـد تا داستانـى کامل و واقعى. ((شرح)) ماننـد نقاشـى اشیاى بـى جان است, اما در داستان کوتاه همـواره چیزى در حال وقـوع است. شرح کـوتاه ممکـن است طرح کلى شخصیت یا حتـى تصـویرى از حالت ذهنى کسى باشد, اما در داستان مـى بایـد چیزى رخ دهـد و عملـى صـورت پذیـرد. داستان کـوتـاه, نـوع عالـى و دشـوار ادبیـات داستـانى است.
نوشتـن داستانى که هم کوتاه باشد و هم ساختار داستانى به درستى در آن رعایت شده باشد, کار هر کسى نیست. داستان روایت حـوادثـى است در راستـاى زمان, پیـرنگ نیز روایت حـوادث است و لیکـن بـا تإکید بر علیت. مـوقعیت داستانـى, اشخاص و رابطه هاى میان آنها و حالات عاطفـى شان و ... باعث رشد طرح و پیرنگ و فرافنکى حالات و افکار اشخاص داستانـى خواهـد شـد به طـورى که خواننـده با خـود خواهد گفت چرا چنین شده و دایما در پى علت ایـن کار خواهد گشت, نه اینکه بگوید بعدش چه مى شـود و فقط در فکر پایان ماجرا باشد.
همیـن علت و معلولهاى داستانى و ارتباط آنها با طرح اثر است که به داستـان قـوت و استحکـام لازم را مـى بخشـد و آن را تبـدیل به داستـانـى قـوى و منطقـى مـى کنـد. مـوفق بـاشیـد.