صفیه بانوى کرامت ،بانوى شعر قسمت اول


 

صفیه بانوى کرامت,بانوى شعر
((قسمت اول))
لیلى محمد حیالى ـ بغداد ـ دانشگاه مستنصریه
ترجمه: ع. امینى

 

 

صفیه دختر عبـدالمطلب, عمه بـزرگوار پـیامبـر اکرم(ص)و خواهر حمزه از زنان نامدار تاریخ صدر اسلام است که بـجز ویژگیهاى دیگر ایشان مانند روایت از پـیامبـر, تـوان بـالاى وى در سرایش شعر و اشعارى که از او برجاى مانده است, وى را در ردیف شاعران شناخته شده آن دوران قرار داده است.
خـانم ((لیلى محـمد حـیالى)) از دانشـکـده ادبـیات دانشـگـاه ((مسـتـنصریه)) بـغداد, اقدام بـه گردآورى اشعار صفیه و تـدوین دیوان شعر وى کرده است. خانم حیالى, در مقاله اى علمى, تـحـقیقى که در مجله ادبـى, فرهنگى ((المورد)) شماره یکم, سال 1999, چاپ بغداد منتشر ساخته, در خصوص این دیوان و ویژگیهاى شعر صفیه بـه تفصیل سخن گفته است.
با توجه بـه شخصیت والاى صفیه و نیز بـرجستگى وى بـه عنوان یک بـانوى شاعر و بـا تـوجـه بـه محـتـواى غنى مقاله, آن را بـراى علاقه مندان به این گونه مباحث از عربى بـه فارسى بـرگرداندیم که در دو قسمت ملاحظه خواهید کرد. بـخش دوم این مقاله, عمدتـا, بـه بـازگویى و شرح اشعار صفیه مى پردازد. ضمنا عنوان ((صفیه بـانوى کرامت, بـانوى شعر)) را پـیام زن بـراى ترجمه این مقاله انتخاب کرده است.
صفیه دختر عبدالمطلب بن هاشم بن عبـدمناف, هاشمى و قریشى و عمه رسول الله(ص)است. مادر صفیه, هاله بنت وهیب بـن عبـدمناف بـن زهره بـن کلاب بـن مره بـن کعب بـن لوى است. وى خاله رسول الله(ص)است. شوى صفیه, عوام بن خویلد بن اسد بن عبدالعزى بن قصى بن کلاب بن مره بـن کعب بـن لوى اسـت که بـرادر خـدیجـه کبـرى, همسـر رسـول الله(ص)اسـت. فرزند صفیه, زبیر بـن عوام است که رسول الله(ص)او را از یارانش خواند. برادران صفیه, حمزه و عوام و حجل(پسران عبـدالمطلب)اند.
صفیه, ده بـرادر و شش خـواهر داشت و فرزندانش: زبـیر و سـائب و عبدالکعبه بودند.
در زمان جاهلیت, حادث بن حرب بن امیه بـا وى ازدواج کرد و صفیه براى او ((صیفى بن حارث)) را بـه دنیا آورد, که او را بـعدها از دست داد. سپس عوام بن خویلد(پدر زبـیر)بـا وى ازدواج کرد. فرزند صفیه, زبیر, از اولین مسلمانان بـود و در هشت سالگى اسلام آورد. او به حبـشه مهاجرت کرد و در جنگها همراه رسول الله(ص)بـود و در جنگ جـمل بـه حیله کشتـه شد[ .او متـإسفانه در جـمل در مقابـل امیرالمومنین(ع) صفآرایى کرد و در رإس پـیمان شکنان قرار گرفت, ولى ظاهرا پس از سخنان على(ع)بـا وى پشیمان گشت و از جنگ کناره گرفت لکن به دسیسه, توسط طلحه یا دیگرى کشته شد] .
تمامى مصادر بر اسلام آوردن صفیه بـرخلاف دیگر عمه هاى پیامبـر ـ و ایمان نیک او هم رإىاند.(1
صفیه مادرى نمونه در تربیت فرزندانش بود. گاه با مهر با آنان رفتار مى کرد و نرمى و شفقت مى ورزید و گاه بر آنان سخت مى گرفت و جدیت نشان مى داد, زیرا مى خواست آنان در بـزرگى مردانى قوى بـار آیند. گفته اند: ((نوفل بن خویلد)) برادر شوهر صفیه, سرپرستى پسر برادرش, زبیر را به عهده گرفته بود. وى شاهد کمى جدیت در رفتار صفیه با پسرانش بود. صفیه زبیر را به هنگام خردسالى مى زد. عموى زبیر, صفیه را به سبـب این رفتار سرزنش کرد و گفت: بـچه را این چـنین نمى زنند. تـو او را بـا غیظ مى زنى! صفیه رجزگونه گفت:(2)
من قال انى ابغضه فقد کذب
هر کس بگوید من از او[ = زبـیر] بـدم مىآید, دروغ گفته است.
و انما اضربه لکى یلب
من او را مى زنم, تا عاقل گردد
و یهزم الجیش و یإتى بالسلب
و سپاهیان را شکست دهد و غنیمت باز آورد
و لایکن لماله خبإ مخب
و مال خود را از دیگران مخفى نکند
در همان وقت مهر و عطوفت صفیه بـه فرزندانش, لطیف تر از پـرده دل[ و برگ گل] بود. او براى فرزندش زبیر ـ در هنگامى که خردسال بود ـ سرود:(3)
ان ابنى الاصغر خب حنکل
فرزند کوچکم شیطنت مى کند و بزرگ نشده است
اخاف إن یعقنى و یبخل
و مى ترسـم از من سـرپـیچـى کند و دسـت دهنده نداشـتـه بـاشـد
یا رب امتعنى ببکرى الاول
خدایا! از فرزند اولم مرا بهره مند ساز!
بالماجد الفیاض و المومل
که بزرگوار و بخشنده و مایه امید باشد
صفیه از خـداى عز و جـل مى خـواست او را از فرزندانش ـ بـویژه فرزند اولش(زبـیر بـن عوام)ـ بـهره مند سـازد. وقتـى فرزندش دسـت نوجـوانى را در مکـه شـکـسـت و وى را نزد صـفـیه آوردند, گفـت:
کیف وجدت زبرا إاقطا حسبته ام تمرا [زبـیر] قوى و خـردمند را چـگونه یافـتـى؟! ام مشـمعـلا صـقرا
یا عقابى تیزپرواز؟!
صفیه فرزندش را بـا دل و جرإت بـار مىآورد, تا قهرمانى دلیر باشد و بـتـواند از خـود و خـویشاوندانش دفاع کند و در بـرابـر متجاوزان از آنان حمایت نماید.صفیه فرزندش را مى ستایدومى گوید:
او در شجـاعت همچون عقاب است; و بـه خاطر سن کمش او را کوچک نمى شمرد
صفیه در رثـاى فرزندش ـ سـائب ـ که در جـنگ یمامه بـه شـهادت رسید, سرود:(4
سبنى السائب من حلف الجدر
[شهادت] سائب ـ که از خانواده اى شایسته بـود ـ دل مرا سوزاند
لکن ابوطاهر زبار امر
و ابوطاهر[ کنیه زبیر] خردمند و خجسته بود
مبذر لماله بر غفر
و گشاده دست و نیکخوى و خطاپوش بود(5
رسول الله(ص)زنان قریش را ستـود و فرمود: ((بـهتـرین زنانى که سوار بـر شـتـر شـدند, زنان قریش اند که بـر فرزندان خـویش ـ در خردسالى ـ مهربانند.)) (6

پیشامدهاى ماندگار
وقتى حمزه در جنگ احد شهید شد و جنازه اش را مثله کردند, صفیه در قتلگاه برادرش حضور یافت و دلش سخت به درد آمد, ولى بردبارى ورزید. دختر صفیه, امامه وقتى خبردار شد, همراه با مادر از مکه بـه مدینه آمد[ .دیدن] شهادتگاه حمزه دهشتناک و تحمل مصیبـت او سخت بود و مهابـت آن آهن را آب مى کرد. اشکها زبـان دلها بـود و تنها بـه خداوند مى شد شکوى کرد. صفیه محکم و قوى و بـسیار دلیر بود و صبر و بردبارى او, بیش از توان هر زنى بود. پسرش ـ زبـیر بن عوام ـ مادر را دید و گفت: ((مادر! رسـول الله(ص)دسـتـور داده است شما[ بـه مکه] بـرگردید.)) صفیه گفت: ((چرا؟ بـه من گفتـند حمزه مثله شده است, و این در راه خدا بوده است. از این رو بسیار راضى و تسلیم رضاى اوییم. من بـردبـار و ان شإالله خویشتـندار خواهم بود.)) (7
رسول الله(ص),[ از آنچـه پـیش آمده بـود] آگاه شد و بـه زبـیر فرمود: ((او را به حال خود بگذار.)) صفیه نزد[ جنازه] حمزه آمد و بـراى او طلب آمرزش کرد. آنگاه دستـور داده شد حمزه دفن شود. رسول الله(ص)صفیه را دوست داشت و شدیدا رعایت احساسات و حـالات او را مى کرد و در هنگامى که حمزه مثله شد, فرمود:
((اگر صفیه ناراحت نمى شد و پـس از من سنت نمى گشت, جنازه حمزه را به همان حـال مى گذاشـتـم, تـا درون شـکم درندگان و چـینه دان پرندگان شود.)) (8
بـانو صفیه در بـسیارى از جـنگهاى رسول الله(ص)حضور داشت و از ایشان و مسلمانان ـ با تمام نیرویش ـ دفاع مى کرد.
رسـول الله(ص)در زمانى که مسـلمانان مشـغول نبـرد در جـنگ خـندق [احزاب] بودند, حسان بن ثابت را که شاعر[ ایشان] بود, با زنان و کودکان گذاشـت. رسـول الله(ص)عادت داشـت بـه هنگام جـنگ, یکى از صحابه خویش را با زنان و کودکان بـگذارد, تا مواظب آنان بـاشد.
در جنگ خندق, حسان بـه همراه صفیه و زنان دیگر و فرزندانشان در دژ معروف به ((حصن حسان)) بودند. مردى یهودى در اطراف دژ مى گشت و بنى قریظه[ یهودیان قلعه خیبر] مشغول جنگ با رسول الله(ص)بودند و میان ساکنان دژ و رسول الله(ص)فاصله افتـاده بـود و کسى در دژ نبود تا از زنان و بـچه ها حمایت کند.(9)صفیه بـه طرف مرد یهودى رفت و ضربتى به او زد و سرش را قطع کرد. سپس سر را برداشت و به سوى یهودیانى که بـر قلعه مشرف بـودند, پـرت کرد. این حـکایتـى کم نظیر از داستـانهاى قهرمانى و شجاعت و ازجان گذشتـگى زن عربـى است. صفیه اولین زنى است که فردى از مشرکان و دشمنان خدا را به هلاکت رساند و در جنگ خندق حضور داشت و تیر خورد ...

شعر صفیه
علما و نقادان پـیشین در زنده نگهداشتن یاد اقربـاى پـیامبـر زحمت فراوان کشیده اند و در میان روایاتـى که آورده اند, آنچه را که از جنبـه دینى و سیاسى و اجتماعى در بـاره زنان یا عمه ها یا نزدیکان پیامبر بوده است, حفظ نموده اند. همه آنچه به ما رسیده, بسان ضرب المثل بـر زبـانها جارى و یا بـه سبـب شهرت و ماندن در حـافظه مردمان بـوده اسـت و یا گاه در اشعار زنان بـوده که بـه عنوان شواهد لغوى, نحوى یا بـلاغى یا در ضمن ذکر حـوادث تـاریخى مربوط به زمان یا مکان خاص و یا شخصیتهاى اسلامى بـه کار رفته و سینه به سینه, به ما رسیده است.
اشعار صفیه که به ما رسیده ـ در کتـابـهاى مختـلف, مثل کتـب سیره و مجموعه اشعار و کتب تاریخى و ادبـى و بـلاغى و لغت نامه ها پـراکنده اسـت. این پـدیده, یعنى پـراکندگى ابـیات شعر در میان کتابـها و نیز خوبـى و لطافت شعرها, دلیل محکمى بـر وجود اشعار دیگرى است که به ما نرسیده است. استشهاد بـه شعرهاى زنان شاعر, دلیل دیگرى بر بلاغت و فصاحت و زیبایى شعرهاى بانوان[ صدر اسلام] است.
از طریق آگاهى بـر اشعار صفیه در زمینه هاى مخـتـلف و درسـتـى تعابیر به کار گرفته شده براى بیان احساسات و روان بودن واژه ها و معانى ژرف آن امکان دارد به ارزش شعر وى دست یابیم. گفته اند:
به هنگام احتضار, عبدالمطلب شش دختر خویش را گرد آورد و بدانان گفت: بـرایم عزادارى کنید, تا پیش از اینکه بـمیرم, آنچه را که مى گویید, بشنوم.(10
دختـران بـه تـرتـیب سن شروع بـه شعرسرایى کردند. اول از همه صفیه, سپس بره, بعد عاتکه, آن گاه ام حکیم البیضإ, بعد امیمه و در پـایان: اروى. صفیه در رثـاى پـدر و در لحظات جـان دادن او, چنین سرود:(11

 

شبى از خواب با صداى زنى پریدم
که بر مردى روانه به گور, شیون مى کرد
در آن هنگام اشکهایم جوشید
و مانند دانه هاى مروارید بر گونه ام ریخت
[مى گریستم] بر مرد بزرگوارى که عالیمقام
و آشکارا بر بردگان, بخشنده بود
بر سفید موى بخشنده اى که داراى صفات برجسته
و خیر و وارث هر کار نیکو بود
همو که در هر جا درستکار بود و پست نبود
و جایگاهش, بى ارزش و در اصل و نسبش شک نبود
توانایى که قوىترین انسانها
و در خانواده اش, مورد پیروى و ستوده بود
از بیتى رفیع و گشاده روترین بخشندگان
و باران رحمت براى مردمان در زمان بى کسى بود
تلاشى کریمانه داشت و عیب و ننگى نداشت
و بر کهتران و مهتران مهربان بود
بسیار بردبار و از افراد نیکوکار
و سخى و شخص شریفى بود که بدو پناه مى بردند
اگر کسى به سبب بزرگوارى همیشگى اش جاودان بزید
ـ گو این که راهى براى جاودان زیستن نیست ـ
او تا شبهاى واپسین زنده خواهد بود
زیرا مجد و حسب مایه برترى است
شعرهاى صفیه, لطیف و ساده و بـا معانى زودیاب و شیوه اى متـین بود و بدون تکلف و سختى بر زبان جارى مى شد. تعابـیر وى صادقانه و توصیفش نیکو و داراى تإثیر بسیار, بـا واژگان روان و معنایى عمیق بـود. اشعار او سهل ممتنع است. بـیشترین هدف او از اشعارى که سروده, مرثیه و نوحه سرایى است; مانند آنچه که در رثاى پدرش, و سپس در رثاى برادرش(حمزه)و بعد از آن در رثاى پیامبـر سرود ـ که ذکر آن در شرح اشعار وى, به خواست خدا خواهد آمد.
او اشعارى در فخر و مدح دارد و آنها را در وقتى که عبدالمطلب چاه زمزم را حفر کرد و به این کار مبـارک مفتخر گشت و بـه خاطر اهمیت چاه مقدس زمزم سرود.
حضرت اسماعیل(ع)در زمان قدیم این چـاه را کنده بـود, ولى بـه مرور زمان آب آن در زمین فرو رفتـه و ریزش بـارانها جـاى آن را محو کرده و اثرى از زمزم نبود. عبدالمطلب دوباره آن چاه را حفر کرد و صفیه در آن زمان سرود:(12)
نحن حفرنا للحجیج زمزم
ما براى حاجیان, زمزم را حفر کردیم
سقیا نبى الله فى المحرم
جـایى که آبـشخور پـیامبـر خدا(اسماعیل)در حرم امن الهى بـود
رکضه جبریل و لما یفطم
و آن اثـر قدم جبـرئیل بـود ـ زمانى که(اسماعیل)هنوز شیرخوار بود
او در مباهات و فخر نیز اشعارى دارد. زمانى که بنى عبدالدار, چـاه ((احراد)) را حفر کردند, هووى صفیه, ((امیه)) دختـر عمیله بن السباق بن عبدالدار سرود:(13
نحن حفرنا البئر ام احراد
ما چاه ((ام احراد)) را کندیم
لیست کبدر النزور الجماد
چاهى که مانند[ چاه] بدر, کم آب و زمینش سخت نیست
و صفیه در جواب, به او گفت:(14
نحن حفرنا بدر
ما چاه بدر را کندیم
نسقى الحجیج الاکبر
و حاجیان بسیارى را آب دادیم
من مقبل و مدبر
از آیندگان و روندگان
وام احراد شر
در وقتى که[ چاه] ام احراد خشک بود.
اشعار صفیه بـازگوکننده وقایع تاریخى و داراى اثر بـسیارى در تاریخ اسلام است. او در جنگهاى احد و خندق و خیبر شرکت جست و در هر جنگى داراى موقعیتى مهم بود.
بـرخـى پـژوهشگران بـه ارزش اشعار زنان در دوران صدر اسـلام و اهمیت آن آگاه نبوده, بـناحق اشعار را ضعیف مى دانند و گاه آنها را ذکر نکرده اند; ولى مراثـى صفیه در بـاره بـرادرش ـ حمزه ـ و نیز رسول الله(ص)و روانى اشعار وى, دلیل شایسته اى براى حفظ کردن و قوى شمردن شعرهاى وى است. بـرخى پـژوهشگران عرب بـه شعر زنان اهمیت نداده و بـه آن نپـرداخـتـه اند, زیرا از زنان شـاعر, جـز ((خـنسـإ)) و ((لیلى الاخـیلیه[ ((از شـعراى معروف جـاهلیت] را نمى شناسند; در نتیجه هر پژوهشگرى بـه نوشته هاى آن که پیش از وى بوده, اعتماد کرده و به باور وى در باره زنان شاعر بـسنده کرده اسـت. اما امروز حـقیقت غیر از سـابـق اسـت. حـقیقت شـعـر زن و نیک سرایى زنان شـاعر ـ که در درون کتـب وا نهاده شـده بـودند ـ مجراى تاریخ ادبى را تغییر داده است. مردان شاعر, صفیه را براى مرثـیه و نوحه سرایى ـ که بـیان کننده دیدگاههاى خردمندانه وى از اسلام و مسلمانان بود ـ مخاطب و مورد ستایش قرار داده اند. ((کعب بن مالک انصارى[ ((از شعراى صدر اسلام, به هنگام
شهادت حمزه] بـه وى مى گوید:(15)
صفیه قومى و لا تعجزى
اى صفیه! برخیز و ناتوان مشو
و بکى النسإ على حمزه
و زنان را به خاطر حمزه بگریان
و لا تسامى إن تطیلى البکإ
و تا اینکه گریستن را به درازا بکشانى دست بر ندار
على اسد الله فى الهزه
براى اسدالله[ کنیه حمزه] که جنبانده موکب بود
فقد کان عزا لایتامنا
او مایه عزت ایتام ما
و لیث الملاحم فى البزه
و شیر رزمگاهها و مرد جنگ بود
یرید بذاک رضا احمد
او رضایت احمد(ص)
و رضوان ذى العرش و العزه
و رضوان خـداوند صـاحـب عرش و عزت را بـا عمل خـویش مى طلبـید ((ولید بـن عقبـه)) در سـروده اى صفیه را که علت اسـاسـى عزت و کرامت فرزندش بود, مى ستود و معتقد بود اگر صفیه نبود, ابن زبـیر در زمان معاویه معروف نمى گشت(16):
و لولا حره مهدت علیکم
و اگر صفیه ـ زن آزاده ـ شما را نمى پروراند
صفیه ما عددتم فى النفیر
شما جزء مردمان نبودید
و لا عرف الزبیر و لا ابوه
و زبیر و پدرش معروف نمى گشتند
و لا جلس الزبیر على السریر
و زبیر بر تخت نمى نشست
وددنا ان إمکم غراب
آرزو داشتیم مادرتان کلاغ بود
فکنتم شرطیر فى الطیور
تا شما بدترین پرنده در میان پرندگان باشید!
تاریخ نگاران و ادیبان در نسبت دادن اشعار بـه صفیه اختلاف نظر داشته و میان اشعار او و اشعار ((حسان بن ثابت)) شاعر رسول الله(ص), که بهتـرین شـاعر شـهرنشـینان و انصار بـود, خـلط کرده اند. اگر شعرهاى صفیه را نتوان تشخیص داد و آن را از اشعار ((حسان بن ثابت)) جدا کرد, دلیل روشنى است که اشعار صفیه عالى و هنرمندانه و در سبـکى نیکو و بـا حسن تعبـیر و ترسیمى ژرف و در سلامت الفاظ و خوبـى ساخـتـار بـوده است. نمونه آن قطعه شعرى در رثاى حمزه است:
إسائله اصحاب احد مخافه
آیا بـیمناکانه حـال اصـحـاب و جـنگجـویان را از خـواهران من مى پرسى؟
بنات ابى من اعجم و خیبر(17
چه آنان که نمى فهمند و آنان که مى دانند!
و گاه اشعار صفیه را با شعرهاى[ حضرت] فاطمه بنت
محمد(ص)اشتباه گرفته[ میان آن دو خلط کرده] اند;
از جمله:
قد کان بعدک إنبإ و هنبثه
بعد از تو خبرها و اتفاقات سختى بود
لو کنت شاهدها لم تکثر الخطب(18)
که اگر شاهد آن بودى, بسیار سخن نمى گفتى
((بـشیر یموت[ ((یکى از نویسـندگان معاصر دنیاى عرب] صفیه را شاعرى از عهد جاهلیت دانسته, ولى اشتباه کرده است, زیرا بـیشتر اشعار صفیه را در پرتو اسلام مى یابیم.
صفیه در زمان عمر, سال 20 هجرى, در 73 سالگى درگذشت.(19)گفتـه اند مرگ او در عهد عثـمان بـوده اسـت. او فضاى تاریخ اسلام را در حالى که بـه بـوى خوش وجودش آمیخته بـود, ترک گفت. خاطره خوش او براى کسانى که از او پیروى کنند, بر جا است.

شعرهاى بانو صفیه
شعرهاى صفیه, پاره اى از قلب دردناک و برگ سبز بـا طراوتى است که عطر مهر مى دهد. او خردمندى والا و اندیشه گر بـود. مدبـر اصول دین و دنیایش بود و نیز بسیار نیرومند و شجاع بود و در بـرابـر سختگیرى کینه توزان و حسودان کرنش نکرد. اشعار او نمونه اى اساسى براى روانشناسـى جـدید در تـربـیت فرزندان و بـهسـازى رفتـار و استوارى شخصیت آنها است.
بـسـیارى از شـعراى اموى و عبـاسـى و کسـان دیگر, از معانى و واژه هاى اشعار بـانو صفیه اقتبـاس کرده اند, مثل این گفته شاعر:
یا ذالعلا و الکرم
اى(خداى)والا و کریم
ادعوک کشف الظلم
براى برطرف کردن تاریکیها تو را مى خوانم
انت الرحیم المرتجى
تو رحیم و مایه امیدى,
ان زل یوما قدمى
اگر روزى پایم بلغزد
ا
ین شـعر بـرگرفتـه از سـروده بـانو صـفیه, در مدح[ و رثـاى] رسول الله(ص)است:
على المرتضى للهدى و التقى
بر آن که مورد رضایت براى هدایت و تقوا است
و للرشد و النور بعد الظلم
و براى راهنمایى و نور, پس از تاریکیها
شاعر حکیم و مشهور ((صالح بن عبـدالقدوس)) معانى شعرش را ـ در اشعار ذیل ـ از اشعار صفیه برگرفته است:(20
و ان من ادبته فى الصبا
هر که را در خردسالى تإدیب نمایى
کالعود یسقى المإ فى غرسه
مانند نهالى است که در وقت کاشت, سیراب مى شود
حتى تراه مورقا ناعما
تا آن را پربار و بهره مند بینى
بعد الذى ابصرت من یبسه
بعد از آن که خشک بوده است.
شعر صفیه در این بـاره ـ بـرتر است, از آن رو که پیشتر گفته شده, و نیز واژه هاى نیکو و گفتارى لطیف در آن به کار گرفته شده است:
من قال انى ابغضه فقد کذب
و انما اضربه لکى یلب
و یهزم الجیش و یإتى بالسلب
و لا یکن لحاله خبامخب
یإکل فى البیت من تمر و حب
[معنى این شعر پیشتر گفته شد]. ((ابوفراس حمدانى[ ((از شعراى آل حـمدان در شام] در بـسـیارى از اشعارش, واژه هاى اشعار بـانو صفیه را برگرفته است. اشعار صفیه منبع اساسى, فرهنگ ((ابـوفراس حمدانى)) است.
وى در بـیت هیجـدهم قصیده ((بـائیه)) خـویش چـنین گفتـه است:
الى الله اشکوا اننا بمنازل
به خدا شـکـوه مى کـنم, از آن رو کـه ما در خـانه هایى هسـتـیم
تحکم فى اسارهن کلاب
که سگان بر شیران ریاست مى کنند
این شعـر بـرگرفتـه از اشـعـار بـانو صـفیه در مدح[ و رثـاى] پسربرادرش[ حضرت] محمد(ص)است:
فالى الله ذاک اشکو و حسبى
از این پیشامد[ مرگ پیامبر] بـه خدا شکوه مى کنم و او مرا بـس است;
یعلم الله حوبتى و نحیبى
همو که بى چیزى و گریه شدید مرا مى داند.
[ویژگیهاى شعر صفیه]
اشعار صفیه داراى ویژگیهایى است که بـدان تـشخیص داده مى شود; از جمله:

1ـ بـکارگیرى واژه هاى کهن و گاه اسلامى, الهام گرفتـه از قرآن کریم; مانند آنچـه در بـاره فرزندش, زبـیر بـن عوام, گفتـه است:
ان ابنى الاصغر خب حنکل
اخاف ان یعقبنى و یبخل
((خب)) به معنى نیرنگ و ((حنکل)) به معنى پست و فرومایه است.
[این شعر پیشتر به فارسى برگردانده شد].
بـسـیارى از شـعرا این واژه ها را وا نهاده اند, زیرا بـه جـاى مانده از دوران پـیش از اسـلام اسـت. این واژه ها در همـان زمـان متداول و پذیرفته شده و رایج بـود و بـر زبـان مردم بـه سان آب چشمه روان جارى بود. هر پـدیده جـدیدى در زمان خود جـدید, و در زمانى دیگر قدیمى است.
2ـ بـکارگیرى واژه هایى از آیات کریم قـرآنى یا احـادیث شـریف نبوى.
او به عطر ایمان خـوشبـو شده, نسیمهاى حـق را در اطراف خـویش پراکنده مى ساخت و به حق فرهنگ شعرى جدید زنان شاعر صدر اسلام را نمایان ساخت; مانند این شعرش:
الى الله اشکو و حسبى
یعلم الله حوبتى و نحیبى
شاعر این شعر را از آیه کریمه ((انما اشکو بـثـى و حـزنى الى الله; من غم و اندوهم را تـنها بـه خـدا مى گویم و شکایت نزد او مى بـرم)) (12 / 86)و ((لا تـإکلوا اموالهم الى اموالکم انه کان حوبا کبیرا; اموال یتیمان را همراه اموالتان نخورید, زیرا گناه بزرگى است)) (4 / 2)گرفته است.
3ـ شعرهاى او آینه شفاف و سندى بـود که حوادث تـاریخ را روشن مى نمود و نقطه نور درخشانى بود که پـى در پـى بـودن رویدادها و رخدادها در جـنگهاى رسول الله در احد و بـه هنگام شهادت حمزه در آن بیان شده است; وى گفته است:
فقلت ان الشهاده راحه
پس گفتم: شهادت, دستیابـى بـه آسایش و رضوان رب یا امام غفور و خشنودى پروردگار, خداى آمرزنده است!
4ـ صداقت شـاعر و گرماى عاطفه, اشـعار وى را رنگین مى سـاخـت. احساسات رقیق و صداقت عاطفه و شفاى آلام او به سبـب نظم قافیه ها و سرودن اشعار بود, که از مکنونات قلبـى او حکایت مى کرد; مانند آنچـه که در رثـاى بـرادرش, زبـیر بـن عـبـدالمطلب, گفتـه اسـت:
فلم اطق صبرا على رزئه
بر آسیب و پیشامد[ سوء] وى طاقت و شکیبایى ندارم
و حدثه اقرب اخوانیه
زیرا او نزدیکترین برادران[ به من] است.
لو لم اقل من فى قولا له
چیزى را که در دل دارم, نگویم
لقضت العبره اضلاعیه
مرگ وجودم را فرا مى گیرد[ و از غصه دق مى کنم]
_5 او رجز را در بـسـیارى از جـاها, بـه سـبـب روانى و آسـانى سرودنش و آهنگ دلنشینش بـه کار گرفته است. این شاعر در بـسیارى از مواقع, رجز را بالبداهه, به دور از تکلف و همخوان با اوضاع, مختلف سروده است.
6ـ وحدت موضوع در بـسیارى از اشعار. وى بـه مرثیه یا مدایح و یا حماسه سرایى ـ هر یک بـه جـاى خود ـ دست زده است; مانند آنچه در رثاى رسول الله(ص)است:
آب لیلى على بالتسهاد
شب بر من به بیخوابى گذشت
و جفا الجنب غیر الوساد
همه چیز ـ جز زیرانداز ـ ناآرام و بى قرار بود
و اعترتنى الهموم جدا بوهن
و غصه ها, به نیمه شب, مرا سخت بیمار ساخت
لامور نزلت حقا شداد
بـه خاطر امور بـسیار ناگوارى که پیش آمده است ادامه دارد.

1ـ رک: اسدالغابـه, ابـن اثـیر جزرى, 5 / 319, ابـن اثـیر از ابـن اسـحـاق نقل مى کند: ((از عـمه هاى پـیامبـر(ص)غـیر از صـفیه (ام الزبـیر)کسى اسلام نیاورد.)) و در روایتـى دیگر مى گوید: ((از عمه هاى پیامبـر, صفیه و اروى اسلام آوردند)) و در ((تجرید اسمإ الصحابـه)) ابـن اثیر نیشابـورى جزرى, 2 / 298 است: غیر وى کسى اسلام نیاورد. در ((التحفه اللطیفه فى اخبـار المدینه الشریفه)) , شمس الدین سخاوى, 1 / 26 است: از عمه هاى پیامبر, عاتکه و اروى و امیمه و صفیه اسلام آوردند.
_2 رک: نسب قریش, ابـوعبـدالله مصعب زبـیرى, 230 و الاصابـه فى تـمییز الصحابـه, ابـن اثیر جزرى, 2 / 554 و سیر اعلام النبـلإ, شمس الدین ذهبى, 1 / 28.
_3 رک: الحـماسـه السـنیه, شـنقـیطى: 48 و الطبـقـات الکبـیر, ابن سعد, 3 / 71 و سیر اعلام النبلإ, 1 / 28.
4ـ نسبت قریش: 20.
_5 رک: درالسحابه فى بـیان مواضع و فیات الصحابـه, حسن صخانى, 29.
6ـ رک: مسلمات خالدات, محمدعلى قطب, 23.
7ـ الطبقات الکبیر, محمد بن سعد زهرى, 8 / 33 و معاهد التنصیص على شرح شواهد التـخلیص, عبـدالرحـیم عبـاسى, 1 / 214 و السیره النبـویه, ابـن هشام, 2 / 167 و البـدایه و النهایه فى التاریخ, عمادالدین بن کثیر القریشى, 4 / 58.
8ـ سیره ابن هشام, 2 / 167.
_9 همان: 228 و سـمط الـنجـوم الـعـوالـى فـى انبـإ الاوائل و التـوالى, عصامى خـالکى, 1 / 360 و سیر اعلام النبـلإ, 1 / 193.
10ـ سیره ابن هشام, 1 / 169.
11ـ همان.
12ـ معجم البلدان(زمزم), یاقوت حموى, 3 / 148.
13ـ سیره ابن هشام, 1 / 164 و معجم ما استعجم و اسمإ البلاد و المواضع, ابـوعبـید بـکرى, 3 / 725 و معجـم البـلدان, 1 / 135.
14ـ همان.
15ـ دیوان کعب بن مالک, تحقیق سامى العانى: 216.
16 الحـیوان, ابـوعـثـمان عـمرو بـن بـحـر الجـاحـظ, 3 / 432.
17ـ البـدایه و النهایه, 4 / 58 و شرح دیوان الخـنسإ و سیره ابن هشام. این شعر در دیوان ((حسان بن ثابـت)) منسوب بـه وى است.
_18 البیان و التبیین, ابوعثمان عمرو بـن بـحر الجاحظ, 3 / 363 و شرح نهج البلاغه ابن ابـى الحدید, 2 / 50. در این شرح, شعر منسوب بـه ((ام مسطح بـنت اثاثه)) و در کتـاب ((مراثى شواعر العرب)) : 166 منسوب به حضرت فاطمه(س)و در مصادر دیگر منسوب به صفیه است.
19ـ التبیین فى انساب القریشیین, موفق الدین بن قدامه المقدسى: 140 و تـجـرید اسـمإ الصحـابـه: 398 و سـمط النجـوم, 1 / 361.
_20 شاعر حکیم صالح بن عبـدالقدوس در زمان مهدى ـ خلیفه عبـاسى ـ زیست. محمد بـن شاکر الکتـبـى در ((فوات الوفیات)) (تـحقیق د. احسان عبـاسى)چـاپ 1974, ج2, ص116 مى گوید: صالح بـن عبـدالقدوس, شاعر حکیم و زندیق متکلم بود که مهدى ـ خلیفه عباسى ـ او را از دمشق به بغداد آورد و به خاطر زندیق بودنش کشت. از شعر وى است: ما تبـلغ الاعدإ من جاهل, ما یبـلغ الجاهل من نفسه. دکتر کتبـى مى گوید: او اهل بـصـره بـود و مردم را در آنجـا موعـظه مى کرد و بـرایشـان قـصـه مى گفـت. وى داراى سـخـنان نیکو در حـکمت اسـت.