قصه هاى شمـا قسمت 33

نویسنده


 

قصه هاى شمـا(33)
مریم بصیرى

 

 

این شماره:
بازگشت به خانه, جدایى
کبرا اجاقلو ـ گلستان
سر صندوقچه
صغرا عرب ـ شهرکرد
انتظار
ز.قاضوى ـ نایین
دوستان عزیز!
طیبـه جلالى پور از نایین, منسیه علیمرادى, ام البـنین اکبـرى و اشرف بـهنام فر از قم, صفیه شاهسون, هاجـر عرب و صدیق شاهسون از شهر کرد. داستانها و نامه هاى پـر از مهر شما بـدستمان رسید. پـیشرفت و ترقى شما موجب خوشحالى ماست. امیدواریم با تلاشهاى روزافزون خود موفق شوید.

کبرا اجاقلو ـ گلستان
دوست خوب! از انتخاب موضوعات داستانتان پـیداست که بـه مسایل اجـتـماعى و خـانوادگى علاقه مند هستـید و مایلید در بـاره فقر و نابسامانیهاى فرهنگى قلم بزنید.
در ((بـازگشت بـه خانه)) , پسرى که خانواده اش را از دست داده اسـت, بـه عنوان فرزندخـوانده, نزد زن و شوهرى ثـروتـمند زندگى مى کند تا اینکه آنها صاحب دخترى مى شوند و کماکان رفتـارشان بـا این پـسر خـوب است, ولى او بـه دلایلى نامعقول, از جـمله احـساس اضافى بـودن در آن خانه تصمیم بـه فرار مى گیرد و در آشنایى بـا باند قاچاق مواد مخدر, خود تبـدیل بـه یک قاچاقچى حرفه اى مى شود تا اینکه یکى از دوستانش پس از دستگیرى به اعدام محکوم مى شود و همین نقطه عطفى براى بیدارى وجدان او و سپس معرفى تمام گروه به نیروهاى انتظامى مى شود. در انتها این پسر موفق مى شود با نامزدش که وى را بـه خاطر مواد مخدر, ترک کرده بـود, ازدواج کند و بـه نزد پـدرخوانده اش بـازگردد و مدیر عامل یکى از شرکتهاى او شود. این طرح و سوژه در عین مناسب بـودن, کاملا تـکرارى است و حـرف تازه اى براى گفتن ندارد. با توجه به لحن شما و مثبـت نشان دادن قهرمان اثرتـان, خواننده مطمئن است او عاقبـت موفق شده و تـمام خواسته هایش عملى خواهد شد. اگر قدرى بیشتر درگیر زندگى و مشکلات مردم شوید, خواهید دید همه چیز به همین راحتى و با این خوشى به پایان نمى رسد و ناملایمات بسیارى همواره پیرامون انسان عصر حاضر دور مى زند. پس لازم است, پایان داستان واقعى باشد و اگر تلخى در ماجرا هست, ذکر شود و زود همه چیز با خوبـى تمام نشود, یا لااقل اگر قرار است پایان خـوش در انتـظار شخـصیتـهاى داستـان بـاشد, خواننده از راه جدیدى بـه این خوشى پـى بـبـرد و چون داستانهاى دیگر, با یک پایان کلیشه اى و از قبل تعیین شده, روبـه رو نگردد.
در ضمن, وارد شدن بـه شبـکه قاچاق مواد بـه این آسانى نیست و آنها هرگز اثـرى از خـود بـه جـا نمى گذارند تـا اینکه این پـسر براحتى همه آنها را بـشناسد و آنان را لو دهد. معمولا تهدیدهایى در این میان هست که همیشه راه گریز را بـراى یک قاچـاقچـى جـزء مى بندد.
پس بیش از اینها بـه واقعیات تـوجه داشتـه بـاشید. ((آنتـوان چـخـوف)) در این بـاره نظریاتـى دارد که بـد نیست از آنها مطلع باشید. وى طى نامه اى به یکى از دوستانش مى نویسد: ((شما مرا بـه عینیت گرایى متـهم مى کنید و مى گویید من در بـرابـر نیکى و شرارت بـى تفاوت هستم و از خود, آرمان و اندیشه اى ندارم. شما مى خواهید وقتى از سارقان حرف مى زنم, بگویم که سرقت عمل زشتى است. بىآنکه نیازى به گفتن باشد, قرنهاست مردم مى دانند که این کار بدى است. قضاوت بـا هیإت منصفه اسـت. نقش من صرفا این اسـت که نشان دهم اینان چگونه مردمى هستند. البتـه آمیختـن هنر بـا پـند و اندرز مى تواند جالب بـاشد, اما بـراى شخص من بـه لحاظ ضرورت رعایت فن نگارش, فوق العاده دشوار و محال است. من بـراى آنکه سرقت یک اسب را تـوصـیف کنم, مى بـاید همچـون سـارقـان فـکر کنم و بـه زبـان

آنان صحبت کنم و احساسى شبیه احساس آنان داشته بـاشم. در غیر این صورت, چنانچه کارم شکل ذهنیت گرایى داشته بـاشد, تـصویرى که عرضه مى کنم تـیره و گنگ شده, داستـانم فشرده و متـراکم نخـواهد بود. وقتى دست به قلم مى بـرم, من روى خواننده حساب مى کنم که وى آن عناصر ذهنى را که در داستان نیامده است, از خود اضافه خواهد کرد.))
شما بـدون اینکه اطلاعاتـى در مورد معتـادان و افراد خلافکار و قاچاقچى داشته باشید, خواسته اید مو به مو وقایع را گوشزد کنید, در حالى که مى توانستـید روى شخصیت این پـسر کار کنید و بـه قول ((چـخوف)) نحوه کار شبـکه را بـه عهده تـخیل خواننده بـگذارید.
مخاطب در خیال خود, به شکلى این قسمت خـالى را پـر خـواهد کرد, حتى اگر تفکرش اشتبـاه بـاشد. ولى وقتـى شما بـه عنوان نویسنده حـکمى صادر مى کنید و مى گویید ماجـرا بـه طور یقین چـنین اتـفاق افتاده است, باید به طور یقین نیز آن مسایل را دیده و یا از آن مطلع باشید تا بتوانید در مورد آنان بنویسید.
در ((جدایى)) نیز دو بـرادر در پـى خودسوزى مادرشان و سپـرده شدن به پرورشگاه و بـعد از تحمل سختیها, همدیگر را یافته و بـه مدارج علمى بالایى دست پیدا مى کنند.
در کجاى ایران خبـر دارید که دو پـسر را بـا داشتـن پـدر, در پرورشگاه قبول کنند, آن هم خود پدر آنها را به پرورشگاه بسپارد و نبـود مادر را بـهانه کند؟! نکات دیگرى هم هستند که بـه دلیل عدم آشنایى شما بـا مسایل پزشکى و قانونى, ایجاد اشکال مى کنند.
داستان بیش از حد عاطفى است, و چون اثر قبـلى, همه چیز بـخوبـى پایان مى گیرد.
سعى کنید در هنگام نگارش داستان از سوژه ها و موضوعاتـى بـهره بگیرید که آشنایى کاملى بـه آنها دارید و مطمئن هستید مى توانید با توجه به تجربه, آگاهى و مطالعاتتان از پس آنها بربیایید. به هر حـال موفقیت شما آرزوى ماسـت و امیدواریم بـتـوانید دردها و رنجهاى اجتماعى را به بهترین شکل بیان کنید.

صغرى عرب ـ شهرکرد
زهرا کنجکاو است بـفهمد در صندوقچه دوستش چیست. وى هنگامى که مى خواهد به سراغ صندوقچه برود, ناگهان خوابـش مى بـرد و در خواب مى بیند که اسب سفید بالدارى از درون صندوقچه بـیرون مىآید و او را به گردش مى برد.
در انتهاى داستان زهرا خوابش را براى دوست خود بـیان مى کند و چون او اصرار بـیش از حد زهرا را مى بـیند, در صندوقچـه را بـاز مى کند, در حالى که درون آن چیزى جـز چـفیه و پـلاک بـرادر شهیدش نیست.
موضوع این داستان, در واقع کنجکاوى بیش از اندازه زهراست. با اینکه تـإکید خاصى در مورد صندوقچه و محتـویات آن وجود ندارد, با اینهمه زهرا بسیار مشتاق است درون آن را ببـیند; حتى سر این مسإله با دوست دیرینه خود قهر مى کند.
حال اگر زهرا درسـت در آن هنگام خـوابـش نمى بـرد و بـه سـراغ صندوقچـه مى رفت, چـه اتـفاقى مى افتـاد؟ اصلا ملاک و منطق دیدن آن خواب چیست؟ معمولا در چـنین مواقعى هر شخص علایق و حدسیات خود را در خواب مى بـیند. آیا زهرا انتظار دارد درون آن صندوقچه یک اسب سفید باشد و یا آرزو مى کند که چنین چیزى واقعیت داشته باشد؟ در ضمن دوست او چه دلیلى براى پنهان کردن صندوقچه و وسایل درون آن دارد؟ مگر اینکه بخواهیم روى این قضیه تـإکید داشتـه بـاشیم و وابستگى او را به برادر شهیدش نشان دهیم و یا ...
شما بـاید ماجـرا را چـنان نقل کنید که خواننده فرصت آن را نداشته باشد که خویشتن را دریابـد. او مى بـاید همواره بـه حالت تعلیق باشد, در بیم و هیجان.
اهمیت یک داستان در جنبـه ((داستان سرایى)) آن است; یعنى همان تـمایل و کششى که مى بـایست در خـواننده بـرانگیخـتـه شود و این انگیزش با نشان دادن واقعیتـهاى پـیش پـا افتـاده و وقایع عادى میسر نمى شود. شما در بـیان داستان بـاید از چنان شگردى استفاده کنید که مخاطب کاملا غرق ماجرا شود و کنجکاویش بـیشتـر گردد. در صورتى که حالت تـعلیق در خواننده ایجاد نمى شود و فقط زهراست که تمایل به دیدن درون آن صندوقچه را دارد.
خواننده در صورتى مى تواند بـا داستـان رابـطه بـرقرار کند که نویسنده بر کلیه عناصر و نکات داستان احاطه داشته باشد و مهمتر از همه اینکه خواننده را در جـهتـى بـیفکند که آنچه را مى گوید, باور کند; یعنى داستانش واجد قابلیت تلقین باشد. بـه قول معروف حالت تـعلیق یا ((سوسپـانس)) داشتـه بـاشد; چیزى که خواننده را برمى انگیزد و موجب مى شود بخواهد بـداند بـعد چه پیش خواهد آمد; که متـإسـفـانه این نکات در داسـتـان شـما رعـایت نشـده اسـت. اگر در صحنه هاى متعددى این کنجکاوى و خواسته زهرا نمود پـیدا مى کرد و هر بـار دوستش بـه گونه اى طفره مى رفت, طورى که صندوقچه حـالتـى مرموز مى یافـت, خـواننده عـلاقه مند مى شـد مانند زهرا از محتواى آن آگاهى یابـد. در انتـها نیز بـا مشخص شدن وسایل درون صندوقچـه, مخـاطب بـه یک معنویت پـنهانى در وجـود دوسـت زهرا و ارتباط عاطفى و روحى او با بـرادرش پى مى بـرد و مى فهمید چرا آن دختر تمایلى براى فاش کردن محتواى آن صندوقچه ندارد.
سوژه شما با کمى تغییر و تبدیل و بـهره گیرى از عناصر داستانى جاى کار دارد و مى تواند در شکلى زیبـا و قابـل قبـول بـازنویسى شود. موفق باشید.

ز.قاضوى ـ نایین
خواهر گرامى خسته نباشید! گویا بیشتر وقایع این داستان واقعى هستند و در روستـاى خود شما اتـفاق افتـاده اند. بـه هر حال بـه عنوان تجربه هاى اول, داستان خوبى است و مى تواند آینده روشنى را در عرصه نویسندگى براى شما به ارمغان بیاورد.
نخستین چیزى که در وهله اول خواننده را درگیر مى کند, حجم بیش از اندازه داستـان است. همان طور که بـارها گفتـه ایم, ایجـاز و اخـتـصار در نویسندگى بـاید حـتـما رعایت شود; یعنى یک نویسنده تـوانا بـاید از بـسط و گستـرش بـیهوده داستـان بـپـرهیزد و در خلاصه ترین شکل موجود, اثرش را خلق کند. خود شما نیز مى توانستـید در این زمینه اثرتان را مورد نقد و بـررسى قرار دهید و صحنه هاى اضافى آن را حذف کنید, و همان طور که ((تولستوى)) گفته, خودتان یک منتقد درونى در وجودتان داشته باشید.
((آنتـوان چـخـوف)) بـه یک نویسـنده تـازه کار مى گوید: ((شـما مى خواهید بدانید من در داستـانتـان چه معایبـى مى بـینم. شما در کارتان ملاحظات فنى را مد نظر دارید و نه جنبه هاى نقد ادبى را و از این رو فقط نویسنده است که مى تواند به آنها ارج بـگذارد و نه خـواننده. من تـصور مى کنم شما بـه عنوان نویسنده اى پـر وسواس و بدگمان, بـیم آن را دارید که اشخاص داستانى شما بـه حد کافى از ظرافت بـرخـوردار نبـاشد و لذا ناخـواستـه بـه شرح جـزییات روى مىآورید و نتـیجه این مى شود که داستـان شما از اثـرات گونه گونى بـرخوردار شده و تإثیر کلى آن آسیب مى بـیند. آثار بـلند مانند رمان از بـراى خـود اهدافى دارند که لزوما صرف نظر از تـإثـیر کلى, بـه شرح کامل دقایق امور مى پـردازند, اما در داستان کوتاه مى بـاید سخن کمتر و گزیده تر گفته شود. شما بـاید ماجرا را چنان نقل کنید که خـواننده فرصت آن را نداشتـه بـاشد که خـویشتـن را دریابـد. او مى بـاید همواره بـه حـالت تـعلیق بـاشد, در بـیم و هیجان.))
همان طور که از این سخنان بـرمىآید, پـرداخـت بـیش از اندازه ماجرا خـواننده را خـستـه مى کند و او را از ادامه داستـان بـاز مى دارد.
بـا اینهمه, ((انتـظار)) محـاسـنى هم دارد که نبـاید از آنها چـشم پـوشى کرد. همین که شما سـعى کرده اید نیمى از وقایع را بـه صورت خاطره بـیان کنید و نیمى دیگر را بـه شکل وقایع جارى, خود از لطف داستـان است, اما نکتـه کوچـک و در عین حـال مهمى را در بـازگویى خاطرات از یاد بـرده اید, و آن اینکه وقتـى از ابـتـدا عنوان مى کنید ((حـسـین)) زنده اسـت و بـالاخـره بـعـد از سـالها برمى گردد, خواننده بـعد از خواندن همان خاطرات اول متوجه مى شود این زن با حسین ازدواج کرده و شوهرش به جبهه مى رود, ولى آن طور که بـقیه فکر مى کنند شـهید نمى شـود. در واقع شـما تـمام گره هاى داستان را از همان ابـتـدا گشوده اید و دیگر جایى بـراى انتـظار خواننده نگذاشته اید و در حقیقت این ((انتظار)) فقط مختـص شخصیت اصلى داستان است و نه خواننده. در چنین حالتى نویسنده بـاید آن قدر ماهر باشد که بـتواند نحوه وقوع تمام وقایعى را که از قبـل خودش لو داده است, بیان کند و طورى از آن اتفاقات یاد نماید که خواننده حتـى تـصورش را هم نمى کرده است. در این صورت بـا اینکه خـواننده اصـل ماجـرا را مى داند, ولى همین کـه بـا قـلم زیبـاى نویسـنده بـه چـگونگى رخ دادن رویدادها, پـى بـرده لذت مى بـرد. در ضمن یک مشکل کوچک هم در داستان دیده مى شود; بارها از جانب دختر و پدر و مادرش عنوان مى شود احتمال دارد بـراى او حرف درست کنند, چونکه وى چند مرتبه با ((حسین)) صحبـت کرده است, در حالى که مرد اصلا واهمه اى از این ماجرا ندارد و در طول داستان هم هیچ کس در مورد دیدن آنها با همدیگر حرفى به میان نمىآورد. خواننده بلاتکلیف است که آیا این گفتـه ها فقط تـصورات دختـر و خانواده اش است و یا اینکه مرد شخصى سر به هواست که اهمیتى بـه این حرفهاى مردم نمى دهد. با اینهمه داستان نقایص و محاسن دیگرى هم دارد که ما آن را به هنر و سلیقه خوانندگان واگذار مى کنیم. در همین بخش ((انتظار)) را از جانب شما به تمام دوستـداران این صفحه تـقدیم مى کنیم.