نویسنده

 

صفیه بانوى کرامت, بانوى شعر
((قسمت دوم))
لیلى محمد حیالى ـ بغداد ـ دانشگاه مستنصریه
ترجمه: ع. امینى

 

 

اشاره
خانم لیلى محمد حیالى به مناسبـت اقدامى که در گردآورى اشعار صفیه دختر عبدالمطلب, عمه بزرگوار پیامبـر(ص)و تدوین آن نموده, مقاله اى را در مجـله ادبـى فرهنگى ((المورد)) شـماره یکم, سـال 1999, چـاپ بـغداد, منتـشر ساخـتـه است که بـه شرح این دیوان و ویژگیهاى شعر صفیه و شخصیت آن بـانو مى پردازد. چنان که در قسمت قبل اشاره کردیم تـرجمه این مقاله را در دو بـخش تـقدیم خواهیم کرد. بخش دوم آن که اینک پیش روى دارید عمدتا به بازگویى و شرح اشعار صفیه مى پردازد. بـه خاطر پرهیز از طولانى شدن بـحث از ذکر متن اصلى بیشتر شعرها خوددارى کردیم. چه اینکه نیازى بـه بـرخى توضیحات نویسنده در خصوص برخى کلمات بـکار رفته در شعرها که در پاورقى آورده نبود.

دیوان صفیه
تـاکنون دیوانى بـراى بـانو صـفیه بـنت عبـدالمطلب بـنى هاشـم بن عبدالمناف قریشى درست و جور نشده که دربردارنده اشعارش بـاشد و آثارش را حفظ کند. اشاره یا ذکرى در کتـب ادبـى نیافتـه ام که بـیان کننده دیوان صفیه بـاشـد. اشـعار وى در بـرگهاى کتـب مهم میراثى مثـل سیره ابـن هشام که مصدر اساسى بـراى پـژوهش در سیره نبوى است و علما بـه مطالب آن اعتماد دارند, یافته مى شود و نیز در کتابـهاى بـرگزیده شعرى مثل دیوانهاى حماسى یا ((سمط النجوم العوالى)) و یا در کتـب تـاریخى مثـل ((البـدایه و النهایه)) , بارزترین اشعار صفیه, مراثى وى بـراى رسول الله(ص)است و در اغلب کتب میراث, شجاعت و قهرمانى و کمک او به رسول الله(ص)با زبـان و اشعارش ذکر شده است.
دیوان صفیه, مجموعه جدید شعرى در عالم ادب به شمار مىآید, که نه در حال و نه در گذشته کسى پیش از من بـه تحقیق و جمعآورى آن اقدام نکرده است. این دیوان به رغم کوچک بودن, بـیش از صد و سى بیت در بـر دارد. از خداوند مى خواهم مرا موفق گرداند یا بـه هر پژوهشگر دیگر بـراى افزون اشـعار دیگر ـ اگر یافتـه شـود ـ کمک کند.

شیوه گردآورى و تحقیق
دیوان صـفیه یکى از دیوانهاى کوچـک اسـت که من در رسـاله فوق لیسانس خود آن را گرد آورده ام. اشعارى که در این دیوان تحقیق و جـمعآورى شده است, دربـردارنده اشعار جـاهلى و اسلامى و شعرهایى است که توانسته ام بر آن دست یابم.
ترتیب اشعار طبق قافیه و با تقدیم کسره بر ضمه و فتحه و سکون ـ به حسب قوت حرکتها ـ است.
در شـیوه تـحـقـیق نصـوص, بـه گونه اى که مىآید, عـمل کرده ام:
1ـ در درجه اول, بـه قدیمى تـرین نصوص اهتـمام داشتـه ام. عنوان مصدر را ثبـت کرده, سپـس شمار ابـیات را در نظر داشته و ابـیات طولانى تر را مقدم داشته ام.
2ـ مناسبـت اشعار را غالبـا و بـه اندازه اى که فهمیده ام, ذکر کرده ام.
3ـ تـفاوت میان روایات مختـلف نصوص و الفاظ را بـیان داشتـه, اختلاف میان مصدر و کتب دیگر را روشن کرده ام.
4ـ پـس از هر حاشیه ـ که اختـلاف روایات را در آن ذکر مى کنم ـ واژه ها یا ترکیبـها و یا اسـامى را که در متـن شـعر اسـت, شـرح مى دهم.
5ـ قطعه هاى شعر را بـر اسـاس قافیه سـامان داده و هر قافیه را بـر اساس حرکات قویتر ـ اول کسره, بـعد ضمه, سپس فتحه و در آخر سکون ـ بر روى هم قرار داده ام.
6ـ بـخش آخر دیوان را بـه ذکر مصادر اشعار و اختـلاف گفتـار در نسبت شعرها به شاعره یا کسى دیگر یا آنچه بدون ذکر نام سراینده بوده, اختصاص داده ام.
در پـایان امیدوارم در ارائه دیوان شاعره بـه گونه رضایت بـخش موفق شده باشم. باید دانست آنچه در توان و همت داشته ام, به کار گرفته ام.
براى پژوهشگر و بسیارى از محققان و پژوهشگران متخصص, اخلاص در عمل و انگیزه خدمت بـه ادب عربـى کافى است; همچـنین از آن رو که این شـاعره اثـر مهم و فعالى در زندگى رسـول الله(ص)و مسـلمانان داشتـه, مضافا اشـعار وى در مدح یا در رثـاى رسـول الله(ص)داراى اهمیت است.

[نمونه هایى از شعر صفیه] :
1ـ او در رثاى رسول الله(ص)مى گوید:

 

وجـودم شـعـلـه ور شـد و مـانند عـزادار شـب را بـه روز آوردم
و در شب به مانند مالباخته بى خوابى کشیدم
به سبب غصه ها و دریغى که برایم پیش آمده بود
و اى کاش آن را با باران آرزوهایم نشسته بودم
هنگامى که گفتند رسول الله(ص)به شبانگاه در آمد
و آنچه مقرر شده[ = مرگ] با او همراه شد
زمانى که دیدیم پشت پیامبر بر زمین است
و موهاى پشت سرش پیچیده و درهم آمیخته است
زمانى که دیدیم خانواده اش وحشتزده اند
و براى آنان آسایشى پس از دوستدارشان نیست
این واقعه دل را دچار حزن بسیار کرد
و با قلب عجین گشت, آن چنان که قلب مرعوب بود
کاش مى دانستم چگونه شب را به سلامت سپرى خواهم کرد
پس از آنکه خویشمان, رسول الله از ما جدا شد
او که بحق در روى زمین بزرگوارترین مردم
و آقاى آنان, و عشقش در دلها بود
از این پیشامد به خدا شکوه مى کنم و او مرا بس است
همو که بى چیزى و گریه شدید مرا مى داند(1

2ـ وى سروده است:
اى چشم من! پیاپى اشک بریز
به خاطر پیامبر پاک و جهادگر
براى مصطفى در آشکار و نهان
با اشکهاى جوشنده و روان نوحه سر کن
چشمى که پس از پیامبر بگرید
خـداوند ـ پـروردگار ما ـ[ نام] او را در کتـاب اعمال خـواهد نوشت
پیامبرى که فاتح و خاتم پیامبران و رحیم و مهربان
و راستگو و پاکیزه بود
همو که دلسوز و نصیحت گر و خیرخواه ما
و رحمتى از سوى خداوند بخشنده ما بود
رحمت و درود خدا بر او باد!
و خداوند مالک[ دنیا و آخرت] به او بـهترین پاداش را دهاد!(2

3ـ در رثاى پیامبر گفته است:
با بى خوابى و مانند عزادار شب را به روز آوردم
به خاطر غم و غصه اى که در درونم مى لرزد
این غصه مرا پـیر کرده است, در حالى که همسالانم پـیر نشده اند
پس سرم مانند شاخه بى برگ نخل[ سفید] است
به سبب فقدان مصطفى که بحق نور بود
اى رسول الله! تو مانندى ندارى
کریم الطبع و بزرگوارترین مردمى
و توانایى که برگزیده و نجیبى
باران رحمت ضعفا و فقرا و همسایگانى
و پناهگاه هر شکست خورده غریبى
اکنون مقیم گور هستى و در آنجا به سر مى برى
و پیشتر کریم و خوب زیستى
در هر امرى موفق بودى
و در هر حادثه اى که پیش مىآمد, سخنور و خطیب(3

4ـ و باز در رثاى پیامبر سروده است:
بعد از تو خبرها و اتفاقات سختى بود
که اگر شاهد آن بودى, بسیار سخن نمى گفتى
ما تو را از دسـت دادیم, مـانند از دسـت دادن زمـینى بـسـیار بخشنده
و قوم تو بى چیز و نیازمند شدند و من شاهد گرسنگى اشان بـودم(4

5ـ و نیز در رثاى پیامبـر(ص[ (و خطاب بـه حضرت زهرا(س]( گفته است:
ا فاطم بکى و لا تسامى
اى فاطمه! گریه کن و دست برندار
بصبحک ما طلع الکوکب
زیرا به هنگام سپیده دم ستاره ظاهر نخواهد شد
هو المرء یبکى و حق البکإ
او[ پیامبر] کسى بود که برایش مى گریند آن گونه که سزاوار است
هو الماجد السید الطیب
او بزرگوار و شخصى پاک بود
فإوحشت الارض من فقده
زمین از فقدان او وحشت کرد
و إى البریه لا ینکب
و کدام سرزمین است که رنج و سختى نبرد؟!
فمالى بعدک حتى الممات
پس از تو حتى نمى توانم بمیرم
الا الجوى الداخل المنصب
و فقط گداز حزن وجود دارد و مرا رنجور کرده است
فبکى الرسول و حقت له
پس بر رسول گریه کن و سزاوار است
شهود المدینه و الغیب
حاضران مدینه و غایبان[ نیز بگریند]
لتبکیک شمطإ مضروره
بـاید مردمان آشـفتـه و زیان دیده از فقدانت بـر تـو بـگریند
اذا حجب الناس لا تحجب
[گویى که] زمانى که مردم غایب شوند, تو غایب و پـنهان نمى شوى
لیبکیک شیخ ابو ولده
باید پیرمردان موى سفید و داراى فرزند
یطوف بعقوته اشهب
به هنگامى که گرداگرد سراى خویشند, بر تو بگریند
و یبکیک رکب اذا إرملوا
و باید سواران آن زمان که بى زاد و توشه مى شوند, بر تو بگریند
فلم یلف ما طلب الطلب
زیرا دیگر حتـى بـه ناچـیزتـرین خـواستـه خـود نخـواهند رسید
و تبکى الاباطح من فقده
و آنان که زیر حمایت پیامبـر بـودند, بـا از دست دادنش بـاید بگریند
و تبکیه مکه و الاخشب
و مکه و منطقه ((اخشب)) نیز باید گریه کنند
و تبکى وعیره من فقده
منطقه ((وعیره)) نیز از فقدانش, با حزن
بحزن و یسعدها المیثب
مى گریست و منطقه ((المیثب)) بر آن فائق مىآمد
فعینى مالک لا تدمعین
پس اى دیده من! چرا تو نمى گریى؟!
و حق لدمعک یستسکب
و حال آنکه سزاوار است اشکت پیاپى سرازیر شود(5

6ـ و در بـاره فرزندش ـ زبـیر بـن عـوام ـ پـس از مرگ پـدرش و هنگامى که در تربیتش سخت مى گرفت, گفته است:
[پیشتر گذشت] (6)

7ـ و بـه خـاطر بـدحـالى و از دسـت دادن عزیزان سـروده اسـت:

شب من به درازا کشید و خواهرانم مرا خوشدل نمودند
مرده و شخص از دست رفته من مانند دیگر رفتگان نیست
از دست رفته من مانند رفتگان
مردم نیست و مثل او در زندگى وجود ندارد
شب من بـه درازا کشید بـه سبـب درد و رنجى که مرا رنجور کرده و مانند آن را ندیدم(7)

8ـ در رثاى پدرش به هنگام احتضار گفت:
[پیشتر گذشت] (8)


اى دیده! براى مرد نرمخویى اشک بریز
و بـراى بـهتـرین شخصى که مى میرد و از دست مى رود, نوحه سر کن
با حزن بسیار براى برگزیده اى نوحه سر کن
که بسیار محبوب و پیوند خورده با دلمان بود
نزدیک بود زندگى را از دست بدهم, زمانى که
آنچه[ مرگ] مقدر و نوشته شده در کتاب[ الله] مجید است, به سر او آمد
او با بندگان[ خدا] مهربان
و براى آنان رحمت و خیر بسیار بود
چه زنده و چه مرده, خدا از او راضى
و در روز جاودان, بهشت پاداش وى باشد(9)

10ـ و در رثاى پیامبر هدایت گفته است:
آب لیلى على بالتسهاد
و جفا الجنب غیر وطء الوساد
و اعترتنى الهموم جدا بوهن
لامور نزلن حقا شداد
[ترجمه این دو بیت گذشت]
رحمه کان للبریه طرا
براى همه زمینیان رحمت بود
فهدى من اطاعه للسداد
و هر کس در راستى از او پیروى کرد, هدایتش نمود
طیب العود و الضریه و الشیم
او که درست کردار و با پشتکار و بلندمرتبه
محض الانساب وارى الزناد
و از نسبى اصیل و خوب سرشت بود
ابلج صادق السجیه عف
گشاده روترین و با سجایاى صادقانه و با عفت
صادق الوعد منتهى الرواد
و خوش قول و جوانمردترین مردم بود
عاش ما عاش فى البریه برا
تا زمانى که روى زمین مى زیست, نیکوکار بود
و لقد کان نهبه المرتاد
و به مانند شىء گرانبـهایى بـود که مورد دستبـرد[ و استفاده] دیگران قرار مى گرفت
ثم ولى عنا فقیدا حمیدا
سپـس از ما روى بـرگرداند و از دسـت رفت و همه او را سـتـایش مى کردند.
فجزاه الجنان رب العباد
پروردگار بندگان در جزا به او بهشت عنایت کناد!(10

11ـ و در رثاى برادرش حمزه گفته است:
آیا از اصحاب احد مى پرسى, به خاطر
دختران پدرم, آنان که نمى دانند و آنها که مى دانند؟
از آقاى بزرگوار و کریم و شجاعى از تو مى پرسند
که در هنگام مشکلات, بـسیار یورش مى بـرد و زیبـا و جـسور بـود
بـرادر مورد اعتـمادم که بـا ساز و آواز خوش بـه نشاط مىآورد
[شتـران جـنگى] را تـا زمانى طولانى و در سختـیها شکیبـا بـود
من گفتم: شهادت آسایش
و دستیابى به خشنودى پروردگار پیشواى بخشنده است
بدان! پدر تو ـ حمزه ـ شخص نیکوکار
و بهترین وزیر رسول الله بود
خداوند صاحب عرش او را خواند
به بهشت, تا به آن راضى و مسرور باشد
این را ما امید داشتیم و رجایمان بود
براى حمزه در روز حشر, زیرا بهترین سرنوشت بود
تا وقتى باد صبا مى وزد, تو را فراموش نمى کنیم
و در حضر و سفر برایت مى گرییم
بر اسد الله[ لقب حمزه] که رادمردى بزرگ بود که
هر کفرپیشه اى را از اسلام دفع مى کرد
و اى کاش آن روز را مى دیدم و بزرگش مى شمردم
وقتى که کفتارها و عقابـها گوشت تـنش را پـاره پـاره مى کردند
مى گویم و با شهادت او مصیبت بزرگ است
خداوند جزاى خیر به برادر و یاورم بدهد(11)

12ـ و در رثاى پیامبر هادى گفته است:
یا عین جودى بدمع منک منحدر
اى دیده! دانه هاى گرد اشکت را جارى کن
و لا تملى و بکى سید البشر
و خسته نشو و بر سید بشر گریه کن
بکى رسول الله فقد هدت مصیبته
بر رسول الله گریه کن, زیرا مصیبت او در خطر افکنده
جمیع قومى و اهل البدو و الحضر
تمامى قومم و اهالى شهر و روستا را
و لا تملى بکائک الدهر مغوله
گریستن تو خسته نمى کند روزگار زشت باطن را
علیه ما غرد القمرى بالسحر
تا زمانى که قمرى در سحر مى خواند(12)

13ـ و به هنگام حماسه مى سراید:
اى کسى که از سوى من به طرف قریشى ها مى روى!
[بپرس]: سرورى از آن کیست؟ سرورى از آن ما است
مى دانید ما داراى اسلاف[ بزرگوارى] پیشین هستیم
و به حیله برافروخته نشد براى ما آتشى,
تمامى صفات نیک نیکوکاران در ما وجود دارد
زیرا داشتن برخى از این صفات, نقصان و عار است(13)

14ـ و گفته است:
از جماعت بنى على بپرس
در هنگامى که همگونى و فخر زیاد مى گردد
که ما تن به خوارى نمى دهیم
و بـراى آن کـس کـه خـود را از مـا بـدانـد, مـایه زیبـایى و افتخاریم(14)

15ـ و زمانى که پـسرش ـ زبـیر ـ در نوجوانى بـا یکى از مردان مکه ـ به هنگامى که وى بر زبیر حمله برد جنگید و دستش را شکست, گفت:
[پیشتر گذشت] (15)

_16 و بـراى فرزندش ـ سائب ـ که در جنگ یمامه بـه شهادت رسید, سرود:
[پیشتر گذشت] (16)

17ـ و در وقت کندن چاه بدو گفت:
[پیشتر گذشت] (17)

18ـ و هنگامى که فرزندش ـ زبیر بن العوام ـ را به وجد مىآورد, سرود:
و پدرت خردمند بود و خوار و احمق نبود
او همچون عقاب, و کریم و با نیاز بود
حامى حقیقت و بزرگوار و شجاع صادق بود
با بزرگ هر قوم رو در رو مى جنگید
و دشمن را غافلگیر نمى کرد و احمق(نابخرد)نبود(18)

_19 و هنگامى که مى خـواسـت فرزند خـردسـالش را بـه وجـد آورد, مى گفت:
[پیشتر گذشت] (19)

20ـ و در رثاى پیامبر(ص)سرود:
اى دیدگان من! اشکهاى رونده را ببار
اشکـهایى کـه مـانند آب ریزنده از آسـمـان بـه اطراف گـونه ام مى بارند
اى دیدگانم! بسرعت و پیاپى ببارید
با شوق و حزنى که بسیار دردآور است
بر برگزیده خداوند و پروردگار بندگان
و پروردگار آسمان و آفریننده جنبندگان
بر آن که مورد رضایت براى هدایت و تقوا است
و براى راهنمایى و نور, پس از تاریکى ها
بر رسول برگزیده پاک
رسولى کـه خـداوند صـاحـب کـرم او را میان مرگ و زندگى مخـیر کرد(20

21ـ و در رثاى پیامبر(ص)سرود:
براى از دست دادن رسول الله, در روز وفاتش
اى دیده! اشکهاى رونده ببار(21)

22ـ و در رثاى محمد(ص)سرود:
چه شده است از دیده ام آب نمى جوشد؟!
و حال آنکه به مصیبت بهترین آدمیان ـ در وقتى که زنده بـود ـ گرفتار شده ایم
روزى که بلال براى نماز ندا کرد
پس از آن بسیار گریستیم
هر روز که پاسخى از تو به من نرسد
برایم سخت و مشکل است
پیش از این و بعد از این, غصه اى
تلختر از آنچه دارم[ به خاطر وفات تو] نخواهم دید
و دانه هاى[ اشک] هر پیرمرد در
صورتـش مى غلتـد, مثـل بـوى خوشى که بـیاید و هر جا را بـگیرد
درگذشت تو, گاه در سینه جنبشى برمى انگیزاند
و در آن هنگام, دل میل به تو دارد
اى کاش روز[ مرگ] من, پیش از روز تو بود
قلب با حرارتى داغ[ از مرگ تو] پخته شد
تو که خلقى عالى و دینى بزرگ داشتى
و آن را که خواهان درستى و راستى بود, بـه صراط مستقیم هدایت مى کردى
و نورى بـودى که در تاریکى ها روشنى مى بـخشیدى و هدایت مى کردى
و پیامبر بزرگوار عرب بودى
هوشیار و پایدار و بردبار و کریم
بخشنده و نیکوکار و پارسا
روزى که بر تو گذشت, مثل روزى است
که خورشید نورافشانى کند و درخـشان بـاشد[ از این رو در یادها خواهد ماند]
از ما و از پروردگارت, به وسیله جبرئیل
بر تو ـ در هر صبح و شام ـ سلام و درود.(22)

23ـ و در حفر چاه زمزم گفت:
[پیشتر گذشت] (23)

24ـ و در رثاى مصطفى(ص)سرود:
اى رسول الله: تو امید ما بودى
و با ما خوب بودى و رویگردان نبودى
و مهربان و هدایتگر و آموزگار بودى
و هر کس گریاننده است, باید امروز بر تو بگرید
به جانت قسم! براى فقدان پیامبر مى گریم
بـلکه[ مى گریم] بـه خاطر هرج و مرجى که پـیش خواهد آمد, و از این هراسانم
گو اینکه در دلم یاد محمد(ص)است
و پس از پیامبر, از داغى نترسیدم
اى فاطمه! درود خدا, پروردگار محمد
بر قبرى که در یثرب استقرار یافت
فداى رسول الله, مادر و خاله
و عمو و پدران و جانم و مالم باد!
[اى پـیامبـر]! درستـکار بـودى و بـحق رسالتـت را ابـلاغ کردى
و در حالى وفات کردى که راست قامت و سفید روى و نورانى بـودى
اگر پروردگار مردم, پیامبرمان را باقى مى گذاشت
خوشبـخت مى شدیم, ولى خواست او[ مرگ انسانها] انجـام خواهد شد
از خداوند سلام, بر تو درود!
راضى به بهشت عدن وارد شوى!
مى بینم حسن را یتیم کرده و او را ترک نموده اى
و او جـد خود را مى خواند و بـر او امروز گریه مى کند, در حالى که اشکش را پاک مى کند(24

_25 در هنگام مرثیه سرایى براى برادرش ـ زبـیر بـن عبـدالمطلب ـ گفته است:
بر زبیر نیکوکار گریه کن, آن زمان که مرد, اگر
مى خواهى بر کریمى گریه کنى
اگر جنازه اش را زمین بیرون اندازد, ملاقاتش نمى کنم
اگر زمین فروتنى کند و از او عارى شود
در نظر داشتم به حال خود بگذارم
مردگان را و برایشان قافیه نسرایم
ولى بر مصیبت او نتوانستم صبر کنم
زیرا او را نزدیکترین برادرانم یافته بودم
اگر چیزى را که در دل دارم, نگویم
مرگ وجودم را فرا مى گیرد[ و از غصه دق مى کنم]
او از شام و یمن به شمار مىآمد, اگر
خون او که صاحـب شـمشـیرى تـیز و خـون چـکان بـود, بـه رایگان نمى رفت.(25)
ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ طبقات الکبیر, ابن سعد, ج2, ص94.
2ـ همان, ص96.
3ـ همان, ص95.
4ـ همان.
5ـ همان.
6ـ الاصابه, عسقلانى, 2 / 554.
7ـ الـزهره, مـحـمـدى داوود اصـفـهانـى, چـاپ اردن, 2 / 508.
8ـ سیره ابن هشام, 1 / 169.
9ـ طبقات الکبیر, 2 / 96.
10ـ همان.
11ـ سمط النجوم العوالى, 2 / 113.
12ـ انساب الاشراف, بلاذرى 1 / 594.
13ـ همان.
14ـ نسب قریش: 11.
15ـ طبقات الکبیر, ابن سعد, ج3, ص71.
16ـ نسب قریش 20 / 236.
17ـ معجم ما استعجم, بکرى 3 / 725.
18ـ همان.
19ـ الحماسه السنیه الکامله المزیه, سنقیطى: 48.
20ـ طبقات الکبیر, ابن سعد, ج2, ص95.
21ـ الاصابه 7 / 745.
22ـ الزهره, محمد بن داوود اصفهانى, 2 / 35.
23ـ معجم البلدان(زمزم), 3 / 148.
24ـ الاستیعاب, ابن عبدالبر, 2 / 49.
25ـ شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, 15 / 222.