پیامبر(ص)در خانه, سازگارى, مهربانى, مدیریت احمد عابدینى
((قسمت پنجم))
خلاصه قسمتهاى گذشته
در قسمت قبـل روشن شد که ازدواجهاى متعدد پـیامبـر اکرم(ص)نه تنها مباح, بلکه لازم و ضرورى بـود و بـه نوبـه خود فداکارى بـه حساب مىآمد, تا حضرت زنان بـى سرپـرست را سرپـرستـى کند; قبـایل مختـلف را بـه خود و اسلام متـمایل سازد; کینه ها را تـقلیل دهد; روحیات ضعیف شده را تقویت کند; سبب آزادى اسرا را فراهم سازد و ... تمامى مشرکان, یهودیان و سایر دشمنان پیامبر(ص)که در آن زمان سخن بـه انتقاد گشودند و انواع اتهامات را متوجه ایشان ساختند, هیچ کدام چنین نقصى را متـوجه آن حضرت نکردند, بـلکه ازدواجهاى او را ستودند. حتى ابوسفیان که بزرگترین دشمن پیامبر اکرم(ص)بـود و دست از مخالفت بـا دین اسلام بـرنداشت وقتـى شنید ایشان با ام حبیبـه ـ دختر ابـوسفیان ـ ازدواج کرده است, از فرط خـوشحـالى گفت: هذا الفحـل لا یرغم انفه; شکست و خـوارى بـر این جوانمرد مباد!
چند پرسش در باره زندگى خصوصى پیامبر(ص)
اکنون نوبت به پاسخگویى بـه سایر پرسشهایى است که در اول فصل مطرح کردیم:
چرا پیامبر اکرم(ص)در روزى که سهم حفصه بود, کنار ماریه قرار گرفت, تا حفصه به وى اعتـراض کند؟ چرا بـه دنبـال اعتـراض حفصه برخى از اخبار غیبـى را در اختیار او گذاشت, تا وى آنها را بـا عایشه در میان گذارد؟ چـرا بـراى خوردن شربـت عسل در غرفه زینب بنت جحش بیشتر تـوقف کرد, تـا عایشه تـحریک شود؟ چرا در روزى که سهم عایشه بود, بـا حضرت على(ع)زیاد صحبـت کرد, تا عایشه دلتنگ شود و اعتراض کند؟ چرا فرزندان زهرا(س)را زیاد دوست مى داشت, تا موجب تحریک برخى همسران خود شود؟
در این باره چند بحث مطرح است:
اول اینکه: این چراها حد و نهایتى دارد؟
دوم: آیا بـه این چراها بـاید جواب کلامى داد یا جواب تاریخى؟
سوم: بـر فرض اینکه بـخواهیم جـواب تـاریخى دهیم, آیا تـمامى حوادث تاریخى ثبـت و ضبـط شده است؟ و آیا تاریخ بـه طور کامل و صحیح براى ما نقل شده است؟
چهارم: آیا در هنگام جواب دادن بـاید خواننده را فرد مسلمانى که بـه نبـوت پـیامبـر اکرم(ص)و عصمت او معتقد است, فرض کرد یا خواننده را فردى که بـه هیچ یک از امور ذکرشده اعتـقادى ندارد, در نظر گرفت؟
بدیهى است بـا انتخاب هر یک از گزینه هاى فوق, نحوه جواب دادن به سوالهاى مطرح شده, فرق مى کند, ولى چون بحث اصلى ما چیز دیگرى است و جواب گفتن تنها بـراى آماده کردن زمینه بـراى بـحث اصلى, یعنى سازگارى پیامبر اکرم(ص)در خانواده است, جواب این سوالها و اعتراضات را به اجمال مطرح مى کنیم; به طورى که ذهن پرسش گر ـ از هر نوع که باشد به اقناع نسبى دست یابـد, تا بـه فصل بـعدى که مهمترین فصل نوشتار است, برسیم.
در روابط اجتماعى و روابـط خانوادگى همیشه چراها وجود دارد و انسان بـا اندکى دقت مى یابـد کدام ((چـرا)) اصلى اسـت و کدامین انحرافى. کدامین حادثه علت است و کدامین معلول. بـا مثالى مطلب را ملموستر مى کنیم: پیامبر اکرم(ص)و اصحاب به ساختن مسجدالنبـى مشغول بـودند و هر یک سنگهایى را از فاصله اى نسبـتـا دور بـراى بناى مسجد مىآوردند. عمار که فرد نیرومندى بود, هر بـار دو سنگ مىآورد و مى گفت: یکى سهم خـودم و دیگرى را بـه نیابـت از رسـول اکرم(ص)مىآورم. اصحاب که قوت و نیروى او را دیدند, بـر پـشت او سه سنگ مى گذاشتـند تـا بـیاورد و خودشان یک سنگ مىآوردند. عمار پیش رسول اکرم(ص)شکایت بـرد و گفت: اینان مى خواهند مرا بـکشند. پیامبـر اکرم(ص)فـرمود: ((تـقتـلک فـئه البـاغـیه; تـو را گروه تـجـاوزکار خواهد کشت. )) (1)این جـمله در ذهن اصحاب ماند, تـا اینکه پس از حدود سى و پنج سال جنگ صفین شروع شد و عمار به دست لشکریان معاویه کشتـه شد. معلوم شد گروه معاویه ((فئه بـاغیه)) هسـتـند, ولى معاویه و عمروعاص فورا بـا تـرفند گفتـند: ما فئه باغیه نیستیم, بـلکه لشکریان على فئه بـاغیه هستند, چرا که اگر آنان عمار را به میدان نمىآوردند, کشته نمى شد.(2
بـا اندکى تـإمل روشن مى شود آوردن عمار بـه میدان جرم نیست, زیرا اولا هر کسى در میدان جـنگ از تـمامى امکانات خود استـفاده مى کند; ثانیا عمار خـود بـا تـشخـیص خـویش در صف لشکریان حـضرت على(ع)قرار گرفته است, نه اینکه او را آورده بـاشند; و ثـالثـا ((تقتله; او را مى کشند)) ظهور در مبـاشرت دارد, نه در تـسبـیب.
اجازه خداوند بـه پـیامبـر(ص)و تـوافق زنان در چگونگى رفتـار
در مسإله تقدیم و تإخیر همسران پیامبر(ص)یا مهربانى بـیشتر با یکى از آنها و امثال آن اولا خداوند به حضرت اجازه داد حق هر کدام از همسران را که خـواسـت, مقدم بـدارد و زنان در این گونه موارد حق اعتراض نداشتند: ((ترجى من تشإ منهن و تـووى الیک من تشإ و من ابـتغیت ممن عزلت فلا جناح علیک(3); نوبـت هر کدام را که مى خواهى, بـه تإخیر بـینداز و هر کدام را که مى خواهى, پـیش خود جاى ده و بر تـو بـاکى نیست که هر کدام را که تـرک کرده اى, [دوباره] طلب کنى.)) روشن است آیات سوره احزاب در اواخر سال پنجم و ششم هجرت نازل شده, در حالى که آیات سوره تحریم مربـوط بـه اواخر عمر پیامبـر اکرم(ص)اسـت و همان طور که در تـاریخ قـرآن آمده, سـوره احـزاب نودمین سوره و سوره تحریم صد و هفتـمین سوره است و طبـق تـمامى ترتـیب قرآنها, سوره احزاب قبـل از سوره تـحریم است.(4)داستـان ماریه که بیشترین بحثها و اعتراضها را برانگیخته, در آیات سوره تـحریم ذکر شده که پـس از سوره احزاب است. ثانیا در سوره احزاب پس از اینکه پیامبر(ص)به امر خدا همسرانش را بین ماندن و زندگى نزد وى با امکانات کم و یا طلاق گرفتن مخیر ساخت, همه زنان جانب پیامبر(ص)را برگزیدند. بنابراین پیامبر اکرم(ص)اگر حق همخوابگى یکى از همسران را مقدم یا موخر مى داشت یا به یکى از آنان محبـت بیشترى مى کرد, بر طبق شرطى بود که بـینآنان انجام شده بـود. از این رو نه اعتـراض حفصه وارد است که چرا در روزى که سهم من است, بـا ماریه بـود, و نه اعتـراض عایشه, که چرا در روزى که سهم من است, با على نجوا کردى, زیرا خودشان چنین قرارى گذاشته بـودند. ابن جریر و ابن منذر و ابن ابـى حاتم از محدثان اهل سنت و دیگران از ابـى رزین نقل کرده اند که پیامبـر اکرم(ص)خواست زنانش را طلاق دهد و آنان چـون چـنین دیدند, گفـتـند: ما را طلاق مده و تـو در امورى که بین ما و شماست, اختـیار کامل دارى. هر چه خواستـى از خودت یا مالت بـراى ما قرار بـده. آن گاه خداوند آیه ((ترجى من تشإ ...)) را نازل کرد.(5)
بنابراین تمامى عملها و کارهاى پیامبر(ص)بـا همسرانش و تقدیم و تإخیرها, بر اساس شرطى بـود که بـین حضرت و همسرانش بـود. و خدا نیز بـه پـیامبـر اکرم(ص)اخـتـیار چـنین کارى را داده است. به هر حال با توافق طرفهاى قرارداد(پیامبر اکرم(ص)و همسران)و تإیید خداوند راه بسیارى از چراها بـسته مى شود; اگر چه در جاى خود گفتـه شده است که اخلاق کریمه پـیامبـر اکرم(ص)ابـا داشت از اینکه مساوات بـین زنان را رعـایت نکـند. مواردى کـه بـه خـاطر مصلحـتـى مسـاوات را رعایت نکرده و در تـاریخ نقل شده, بـسـیار انگشت شمار است.
از سخن حفصه که گفت: در روز و اتـاق من, بـا غیر من!(6)و نیز از صفیه که خـطاب بـه عایشه گفت: امروز سـهم من اسـت, ولى چـون احـتـمال مى دهم رسول خـدا از من دلخـور بـاشد, سهمم را بـه تـو مى بـخشم, بـه شرطى که در رضایت رسول الله تلاش کنى(7), و نیز از سخن رسول اکرم(ص)که فرمود: اى عایشه! امروز روز تـو نیست(8), و همچنین از اجازه خواهى عایشه از سایر زنان بـه هنگام مریضى منجر به وفات حضرت پیامبر(ص)بـراى استراحت کردن آن حضرت در حجره وى, معلوم مى شود, حضرت تا آخرین لحظات عمر سعى در رعایت تساوى بـین زنان داشتـه است; على رغم اینکه زنانش او را در این مسإله صاحب اختـیار قـرار داده و خـداونـد نـیز آن را تـإیید کـرده بـود.
عایشه و حـفصه هر دو فاقد فرزند بـودند و طبـیعى اسـت از این مشکل بسیار رنج بـبـرند. بـرخى از رنجهاى آنان عبـارت بـود از: نداشتن فرزند, براى اینکه عاطفه مادرى را بـه پاى او بـریزند و نسـل و نام خـود را بـه واسـطه او زنده نگه دارند. از طرفى فکر مى کردند چون فرزندى ندارند, پس در دوران پیرى و درماندگى و پـس از فوت پیامبـر اکرم(ص)حافظ و نگهبـان و سرپرست و یا روزىرسانى ندارند; خصوصا این مسإله پس از نزول آیه ششم سوره احزاب که در آن خداوند زنان پیامبر(ص)را مـادران مـومـنان نامـید(و ازواجـه امهاتهم)و ازدواج با آنان را حرام کرد(و لا ان تزکحوا ازواجه من بعده ابـدا)) (9)شدت یافت, زیرا آنان فهمیدند پس از پیامبـر(ص) حق ازدواج ندارند. در زندگى پیامبر(ص)نیز مال و منال چندانى به چشم نمى خورد که بـه آن امیدوار بـاشند. این مسایل و ناراحتـیها سینه حفصه و عایشه را مى فشرد.
اگر بـر این مشکلات و ناراحتـیها این مسإله نیز اضافه شود که پـیامبـر اکرم(ص) فرزندان حضرت زهرا(س)و فرزند ماریه را ثـمرات وجودى خـود مى دانسـت و آنان را دوسـت مى داشت و روى زانوان خـود مى نشاند, طبعا دلخورى عایشه و حفصه را به دنبـال داشت, که جمله ((فقد صغت قلوبـکما(10)در قرآن; واقعا دلهایتـان انحـراف پـیدا کرده است)) بیانگر مقدارى از حالات درونى آن دو است.
((فصل دوم))
بـحث اصلى در این نوشتار سازگارى پیامبـر اکرم(ص)بـا همسرانش بوده که طى دو فصل به عنوان زمینه ساز این بحث به بـرخى اختلافات زنان آن حضرت با یکدیگر, آزار و اذیتها یا حداقل کم لطفى هایى که به پیامبر اکرم(ص)نمودند, اشاره شد و همچنین بـه شبـهاتى که در باره تـعدد همسـران آن حـضرت و نظایر آن بـود, پـاسـخ داده شد.
در این فصل جاى سخن این است که پـیامبـر اکرم(ص)بـا چه روش و منشى در خانه مدیریت مى کرد و چگونه با همسران خود برخورد مى کرد که توانست بـخوبـى آنان را از خود راضى کند و نه تنها زمینه هاى اختلاف و کدورت را بخشکاند, بـلکه بـتواند محبـوب آنان شود, بـه طورى که وقتـى آیه قرآن آنان را بـین بـاقى ماندن و ساختـن بـا زندگى ساده و بىآلایش پیامبر یا طلاق گرفتن و بـه دست آوردن متاع دنیوى مخیر کرد, آنان همگى زندگى بـا پـیامبـر اکرم(ص)را ترجیح دادند.(11 به نظر مى رسد در این فصل نیز بحث را در دو بـخش پى گیرى کنیم. در بخش اول به اخلاق پیامبر اکرم(ص)بـپردازیم که موجب جذب تمامى مردم مى شد, به طورى که هر کس چند روزى با آن حضرت به سر مى برد, عاشق روش و منش ایشان مى گشت, و در بـخش دوم اخلاق و سلوکى را که در خـانواده داشتـند, بـررسى و از هر کدام چـند نمونه اى را ذکر مى کنیم. اذعان داریم که تمامى نمونه ها را نمى توان پـیدا یا ذکر کرد, زیرا نه همه در کتـابـها بـه ثبـت رسیده و نه در قرآن بـا صراحت از آنها پرده برداشته است و نه نوشته حاضر گنجایش همه آن مطالب را دارد. حـتـى ما تـمامى زوایاى زندگى آن حـضـرت را درک نمى کنیم; بـنابـراین از چـند سو محدودیت وجـود دارد و ما را در محدوده ذکر چند نمونه نگه مى دارد.
وقتى خداوند که خالق پـیامبـر اکرم(ص)و خالق کل موجودات جهان است, با جمله ((و انک لعلى خلق عظیم; (12)براستى که تو را خویى والاست)) او را بستاید, گویى خداوند از اخلاق پیامبـر اکرم(ص)بـه شگفت آمده که چگونه به او انواع تهمتها را بزنند, انواع آزار و اذیتها را برسانند, ولى او در زمان ضعف و بى یاورى خم بـه ابـرو نیاورد و در زمان توانمندى و اقتدار به راحتى از مقصران بـگذرد و با گفتن ((اذهبوا انتم الطلقإ; بروید شما آزادید)) بر تمامى گذشته ها خط عفو و بخشش بکشد و حتى حاضر نبـاشد گذشته دشمنان را به یادشـان بـیاورد. شـاید بـه همین جـهت در آیه قرآن بـه جـاى ((حسن)) تعبیر بـه ((عظیم)) کرده است, زیرا واژه شناسان مى دانند اخلاق را بـا لفظ ((حسن)) مى ستـایند و جا داشت خداوند بـفرماید: ((ان خلقک حسن)) , اما تعبیر ((عظیم)) همراه بـا حرف ((على)) و حـرف قسم ((لام)) بـیانگر ویژگیهاى خاصى از اخلاق و روش آن حـضرت است که بـا لفظ ((حسن)) قابـل بـیان نیست. پیامبـر(ص) چنان عمل مى کند کـه همه دشـمنان نیز وى را بـه امانتـدارى, راسـتـگویى و راست کردارى بشناسند و پیوسته امانتهاى خود را نزد او بگذارند و در بین انسانها بـا تمامى مسالک و رفتارها تنها او لقب امین را از آن خود کند و در نزد دوست و دشمن بـه این ویژگى شناخته شود.
بخش اول
نمونه هایى از برخورد پیامبر(ص)با دیگران
یکى از راههاى یافتن شخصیت یک فرد رجوع بـه دست پـرورده هاى او است. اگر ما شخـصیت رسـول اکرم(ص)و بـزرگواریهاى وى را از همین دید مورد بـررسى قرار دهیم, بـه نتـایج بـسیار جـالبـى مى رسیم.
الف ـ فدا کردن جان, به خاطر آرامش پیامبر(ص)
یکى از دست پرورده ها و عشاق پیامبـر(ص)ابـورافع است. او بـرده عباس بن عبدالمطلب عموى پیامبر(ص)بود. عباس او را به پیامبر(ص)هدیه کرد و وى اسلام آورد, پس به حبشه و بعد بـه مدینه هجرت کرد. در بیعتهاى پیامبر(ص)حضور داشت و با ایشان عهد کرد و بالاخره وقتى او خبر اسلام آوردن عباس را به گوش پیامبر(ص)رساند, حضرت او را آزاد ساخت. ابورافع که عاشق اخلاق و سجیه هاى پیامبـر اکرم(ص)شده بـود, حضرت را رها نکرد و پیوسته در خانه ایشان بـه خدمتگزارى مشغول بود و آن را بر آزادى ترجیح مى داد.
روزى او بر پیامبـر اکرم(ص)وارد شد و حضرت را در حال استراحت یافت و دید که مارى بـه سـوى ایشان در حـرکت اسـت. فکر کرد اگر بخواهد مار را بـکشد, شاید پیامبـر(ص)از خواب بـیدار شود و اگر اقدامى انجام ندهد, ممکن است مار پـیامبـر(ص) را نیش بـزند. او براى حفظ جان و خواب پیامبر(ص), بین حضرت و مار خوابـید تا سپر بلاى حضرت شود. پس از لحظاتى پیامبر(ص)بیدار شد, در حالى که آیه ((انما ولیکم الله و رسوله ...)) را تـلاوت مى کرد و ابـورافع را کنار خود دید. پـرسید: اینجا چه مى کنى؟ چرا اینجا خوابـیده اى؟!
ابـورافع جـریان را تـعریف کرد. حضرت فرمود: بـرخیز و مار را بکش.(13)
شایان ذکر است آیه ((انما ولیکم الله و رسوله ...)) در بـاره ولایت حضرت على(ع) و از آیات سـوره مائده اسـت که در اواخـر عمر پیامبـر اکرم(ص)نازل شده است و اسلام آوردن عبـاس, حتما قبـل از این زمان انجام شده است. بـنابـراین ابـورافع در آن زمان بـرده نبوده و انسانى آزاد بـوده است و روشن است که چنین انسانى حیات و زندگى خود را بـر هر چیز مقدم بـدارد, زیرا تازه طعم آزادى و استقلال را مى چشد; ولى ابورافع نه تنها حفظ جان پیامبر(ص)را بـر حیات خود ترجیح مى دهد, بـلکه فکر مى کند بـاید جان خودش را فداى لحظه اى از استراحت پیامبر اکرم(ص)نماید, و به همین قصد بین مار و پیامبر(ص)فاصله مى شود, تا خود بـمیرد, ولى پیامبـر اکرم(ص)از خواب بیدار نشود.
پیامبر اکرم(ص)چگونه رفتار مى کرد که برده وى یا به هر حال یک انسان, این گونه عاشق او و حاضر است براى لحظه اى استراحت ایشان این چـنین جـانفشانى کند, در حالى که بـه هیچ روى نمى تـوان گفت امور دنیایى یا امید به جایزه و امثال آن وى را بـه این کار وا داشته است؟! بیدار کردن پیامبـر اکرم(ص)کار مشکلى نبـود و حضرت ناراحت نمى شد, ولى ابورافع تشخیص مى دهد جان او کمتر از استراحت پیامبر اکرم(ص) ارزش دارد.
در اینجا تنها بـه یک ویژگى از حضرت, که در میان همین داستان به طور گذرا آمده است, اشاره مى کنیم:
پاداش بزرگ در مقابل کار خوب
چنان که گذشت ابورافع بـرده عبـاس بـود که او را بـه پیامبـر اکرم(ص)بخشید. وقتى ابورافع خبر مسلمان شدن عباس را به پیامبـر اکرم(ص)رسـاند, حـضرت او را آزاد سـاخـت. از اینجـا روشن مى شود پیامبر اکرم(ص)کار خوب را ـ هر چند کوچک باشد ـ نادیده نمى گرفت و در مقابل آن پاداش زیادى پرداخت مى کرد. وقتى خبـر اسلام آوردن یک انسان پاداشى به این بـزرگى داشته بـاشد و از طرفى روشن است انسان بـنده احسان است, معلوم مى شود چرا ابـورافع عاشق پیامبـر اکرم(ص)است. البته این تنها یک علت است که در این ماجرا از روى آن پرده بردارى شده و بـه دسـت ما رسـیده اسـت. مسـلما آن حـضرت ویژگیهاى فراوانى داشته که ابورافع را عاشق خود مى ساخت که شاید در این نوشتار بتوانیم به برخى از آنها اشاره کنیم.
حال هر کسى از خود مى پـرسد: اگر خبـر اسلام آوردن عبـاس, چنین پاداشى را به همراه داشت, فاصله شدن بـین مار و آن حضرت و کشتن مار, چه پاداشى را داشته است؟
ابورافع چنین نقل مى کند: ((پس از اینکه مار را کشتم, پیامبـر اکرم(ص)دست مرا گرفت و فرمود: اى ابورافع! هنگامى که گروهى بـا على مى جنگند و او بـرحق است و آنان بـر بـاطل, تـو در چه موضعى هستى؟
از حضرت خواستـم بـرایم دعا کند که اگر دشمنان امام را دیدم, خداوند نیروى جـنگ بـا آنان را بـه من عطا کند و ایشان نیز دعا کرد. سپس دست مرا گرفت و بین مردم آورد و فرمود: هر کس مى خواهد به شخص مورد اعتـماد من در مورد جان و اهل بـیتـم نگاه کند, بـه ابورافع بنگرد که او امین بر جانم است. )) (14
دو عمل از ابورافع(حایل شدن بین پیامبـر(ص)و مار و کشتن آن)و دو پاداش بزرگ از پیامبر اکرم(ص)(پیشگویى از جنگى که بـین حضرت على(ع)و مخالفان رخ خواهد داد و برحـق بـودن حـضرت على و وجـوب یارى او, و دعاى پیامبر(ص)در حق ابـورافع)مضمون این روایت است. جالب است بدانید ابورافع در جنگها در خدمت حضرت على(ع)بود و پس از شهادت حضرت, خانه خود را در کوفه فروخت و به همراه امام حسن مجتبى(ع)به مدینه رفت و در خدمت آن حضرت بود.(15
اگر توجه شود که مردم در هر زمانى پیوسته خود را به آب و آتش مى زنند تـا تـإییدى از یک مقام عالى رتـبـه دریافت کنند, روشـن مى شود چه لطف و عنایت بزرگى, پیامبـر(ص)بـه ابـورافع کرده است. ایشان در اواخر عمر شریفش و در حالى که پـیامبـر خاتـم و داراى حاکمیت وسیع در جزیره العرب بود و بـر جانها حکومت مى کرد, چنین تـإییدیه مهمى را بـه ابـورافع مى دهد و او را در جمع مردم بـه عنوان امین خود و اهل بیتش معرفى مى کند.
نمونه دوم: زید بن حارثه, از اسارت تا فرزندخواندگى
زید پسر حارثه فرزند شراحیل و در خانواده اش بسیار محبوب بود. او به همراه مادرش(سعدى)براى زیارت طایفه مادر(بنى معن از قبیله طى)رفته بود که لشکریان بنى القین بـر بـنى معن یورش بـردند و در بین اسرا زید را نیز به اسارت گرفتند و در بازار عکاظ او را در معرض فروش گذاشـتـند. حـکیم بـن حـزام او را بـراى عمه اش حـضـرت خدیجه(س)خرید و حضرت خدیجه(س)قبـل از بـعثت پیامبـر(ص)او را که هنوز پسربچه اى هشت ساله بود, به آن حضرت بخشید.
پدرش در فقدان او اشعار غمناکى سرود که از آنها عمق محبـت وى روشن مى شود:
بکیت على زید و لم ادرما فعل
احى یرجى ام اتى دونه الاجل
فوالله ما ادرى و ان کنت سائلا
إغالک سهل الارض ام غالک الجبل
فیالیت شعرى هل لک الدهر رجعه
فحسبى من الدنیا رجوعک لى مجل(16)
بر زید گریستم و نمى دانم چه کرد
آیا زنده و گرفتار است یا مرگش رسیده است
به خدا قسم نمى دانم ـ اگرچه پرسیده ام ـ
آیا زمین هموار تو را گرفتـه یا کوهها تـو را حبـس کرده است؟
اى کاش مى دانستم آیا در طول زمان برگشتى بـرایت وجود دارد از دنیا تنها برگشتن تو برایم کافى است.
زمانى گذشت تا اینکه گروهى از قبیله بنى کلب حج انجام دادند و زید را دیدند و شناختـند و او نیز آنان را شناخت و گفت: مى دانم که آنان در فقدان من زیاد جزع و فزع کرده اند. و در ضمن اشعارى, از سلامتى و راضى بودن خود سرود و خداوند را ستایش کرد از اینکه او را در خانه پیامبر(ص)که اهل کرم و بـزرگوارى است, قرار داده است:
فانى بحمد الله فى خیر اسره
کرام معد کابرا بعد کابر(17)
طایفه بـنى کلب خـبـر زنده بـودن او و موقعـیتـش را بـه پـدرش رساندند. پدر و عموى زید بـراى فدیه دادن و آزاد ساختن او خدمت پیامبر(ص)آمدند و گفتند: اى فرزند عبدالمطلب!اى فرزند هاشم! اى فـرزند سـرور قوم خـویش! آمده ایم تـا در مورد فـرزندمان که نزد شماست, صحبت کنیم. بر ما منت بگذار و احسان نما و فدیه بـگیر و او را آزاد کن.
پیامبر اکرم(ص)فرمود: چه کسى را؟
گفتند: زید بن حارثه را.
پیامبر(ص)فرمود: چرا پیشنهاد دیگرى مطرح نمى کنید؟
گفتند: چه پیشنهادى؟
فرمود: او را بـخوانید و مخیر سازید. اگر شما را انتخاب کرد, از آن شما بـاشد[ و پـول و فدیه اى نمى گیرم] و اگر مرا اخـتـیار کرد, سوگند به خداوند, کسى که مرا ترجیح دهد, او را به هیچ نحو و با هیچ چیز معامله نمى کنم.
گفتند: بیش از انصاف با ما سخن گفتى و احسان کردى!
پیامبـر(ص)زید را صـدا کـرد و فـرمـود: اینان را مـى شـناسـى؟
گفت: بله. این پدر من است و این عموى من.
پیامبر(ص)فرمود: من همانم که شناخته اى و همنشینى مرا دیده اى.
مرا یا آنان را اختیار کن.
زید گفـت: آنان را نمى خـواهم. من هیچ کـس را بـر تـو تـرجـیح نمى دهم. تو براى من به جاى پدر و عمو هستى. پدر و عمویش گفتند: اى زید! واى بر تو! آیا برده بودن را بر آزاد بودن و بـر پدر و عمو و خانواده ات ترجیح مى دهى؟ زید گفت: بله, این مرد ویژگیهایى دارد که هیچ کس را بر او ترجیح نمى دهم.
وقتى رسول اکرم(ص)چنین دید, او را به حجر اسماعیل برد و اعلام کرد: اى کسانى که حاضرید! گواه بـاشید که زید فرزند من است! از من ارث مى برد و من از او ارث مى برم.
وقتى پدر و عموى او چنین دیدند, دلشاد شدند و آسوده خاطر بـه دیار خود رفتند. (18
از داستان زید و فرزندخـواندگیش روشن مى شود وى در خـانواده اش محبوب بود, به طورى که در رثاى او اشعارى مى خوانند و براى پیدا کردن وى افرادى را بـه این طرف و آن طرف گسـیل مى کردند و بـراى فدیه دادن و خریدن او به التماس مى افتادند. از طرفى زید بـچه اى بود که بیش از هر چیز نیاز بـه مادر و لطف و محبـتهاى او داشت, ولى با این حال برده بودن و در خانه پیامبـر اکرم(ص)زندگى کردن را بـر آزادى تـرجـیح مى داد! بـه احـتـمال زیاد در ذهن زید این مسإله بـود که شاید اگر محمد(ص)را بـرگزید, بـاید تـا آخر عمر بـرده بـماند و ممکن است پـدرش او را از نسب خود جـدا کند و در نتیجه شخصى بى هویت و بى حسب و نسب شود, ولى با همه این احتمالات, باز بودن با پیامبر را ترجیح مى داد.
اهمیت نسب در عرب
اگر مقایسه اى بین این کار زید و کارى که زیاد بـن عبـید و پسر وى براى بـه دست آوردن حسب و نسب انجام دادند بـشود, قدر حسب و نسب روشن مى شود و آنگاه بـا صراحت مى تـوان اعلام کرد ما هنوز از درک اخلاق, روش و منش پیامبر اکرم(ص)عاجزیم و نمى دانیم او چگونه چنین عاشقانى تربیت مى کرد.
زیاد فرزند زنى به نام سمیه بود که به فحشا معروف بـود و بـه همین جهت معلوم نبود پدر زیاد کیست. آیا نامش عبـید است یا نام دیگرى دارد؟ ((زیاد)) شخـصى مسلمان و یکى از استـانداران حـضرت على(ع)بود, ولى چون نسب درستى نداشت, رنج مى برد, معاویه از این نقطه ضعف استـفاده کرد و بـه او گفت: اگر راه و روش خود را رها کنى و به طرف من بـیایى, تو را بـه ابـوسفیان ملحق مى کنم. زیاد براى ملحق شدن به ابـوسفیان و حسب پیدا کردن حاضر شد حق را زیر پا گذارد و بـه قیمت تـرک مسیر حق و پـیوستـن بـه معاویه, زیاد بن ابـى سفیان نامیده شود.(19)پـس از قیام امام حسین(ع)یزید پـسر معاویه بـه عبـیدالله پـسـر زیاد نامه نوشت که یا این غائله را پایان مى دهى و یا اینکه تو را به نسب اصلى خودت ((عبـید)) ملحق مى کنم. ابن زیاد براى باقى ماندن بر حسب و نسب ابوسفیان, به آن جنایت بـزرگ دست زد و حـاضر شد امام حـسین(ع)و یارانش را از دم تیغ بگذراند, تا بر نسب ابوسفیان باقى بماند.
بـه هر حال حسب و نسب آن قدر بـراى مردم آن دوره مهم بـود که حتى اعتقادات خود را در پـاى آن فدا مى کردند و ننگ کشتـن فرزند پیامبـر را مى خریدند. حفظ کردن نام پـدران و اجداد و خواندن آن در جـنگها و در ضمن اشعار, حکایت از اهمیت نسب مى کند. حال اخلاق پیامبر اکرم(ص)و محبتهاى او به بـرده اى مانند زید چقدر و چگونه بوده است که او بردگى نزد ایشان و بى حسب و نسب شدن را بر آزادى و حسب و نسب ترجیح مى دهد! آیا این تـإثیر از دین اسلام بـود یا از اخلاق نیکـوى پـیامبـر اکـرم(ص), یا چـیزى دیگر؟ بـه هر حـال نقـشآورنده مکـتـب و صـفـات و ویژگیهاى او قـابـل تـإمل اسـت.
از اشعارى که زید بـراى پـدر و مادرش فرستاد, معلوم مى شود او شخصى فهیم و با عقل و ادراک قوى بوده است. بـنابـراین بـرگزیدن پیامبـر اکرم(ص)و ماندن نزد آن حضرت, از روى احساسات و یا فریب خوردن مانند فریب خوردن کودکان با مقدارى اسبـاب بـازى و وسایل تفریح ـ نبـوده است و از جملاتى که مقابـل پـدر و عموى خود گفت, معلوم مى شود واقعا ویژگیهاى خوب و منحصر بـه فردى در حضرت دیده بود که آن ویژگیها بر همه چیز ترجیح داشت و بـا هیچ چیزى قابـل تعویض نبود.
شـمه اى از بـزرگواریهاى حـضرت رسـول اکرم(ص)در همین جـا و در جریان فدیه گرفتن براى زید مشخص مى شود که اشاره بـه آن خالى از لطف نیست. پـیامبـر اکرم(ص)فرمود: او را مخیر کنید. اگر شما را برگزید, از آن شما باشد و اگر مرا برگزید, نزد من باشد. از این جمله روشن مى شود اگر زید پدر و طایفه خود را برمى گزید, پیامبـر اکرم(ص)از آنان فدیه نمى گرفت و بدون گرفتن چیزى زید را به آنان تـحویل مى داد. بـه همین جهت آنان بـسیار خوشحال شدند و گفتـند: زیادتر از انصاف با ما برخورد کردى و احسان نمودى.
وقتى زید ماندن نزد حضرت را ترجیح داد, پـیامبـر(ص)تشخیص خوب زید را بى پاسخ نگذاشت و در مقابل آن, چند احسان بـه او کرد: او را آزاد ساخت; او را در حضور جمع فرزند خود معرفى کرد, به طورى که از آن پس بـه او زید بـن محمد گفته مى شد, تا در سال ششم هجرى آیه ((ادعوهم لابـائهم)) (20)فرمان داد آنان را بـه نام پـدران اصلى بخوانند. همچنین پیامبـر(ص)او را وارث خویش و خود را وارث او معرفى کرد, تا پسرخواندگى تشریفاتى نبـاشد, و این حکم بـاقى بود تا اینکه آیه ((و او لو ا الارحام بعضهم اولى ببـعض فى کتاب الله)) (21)نازل شد.
این فقط یک نمونه از برخوردهاى پیامبـر اکرم(ص)بـا زید و بـا پدر و عموى او است که آنان را از ناراحتى نجات داد و آنگاه بـا خاطرى آسوده زید را نزد پیامبر(ص) رها کردند و رفتند. اما سایر بـرخوردهاى پیامبـر(ص)چگونه بـود که این گونه زید را شیفته خود کرد, به گونه اى که در نزد وى پیامبر(ص)جایگزینى بـهتر از پدر و مادر و عمو و خویشاوندان و نیز بـهتـر از آزادى و حـسـب و نسـب نمایان شده و او حاضر بـود همه چیز را بـراى ماندن نزد پیامبـر فدا کند؟! این امرى است که قلم در طول تـاریخ از بـیان آن عاجز بوده است و در آینده نیز عاجز خواهد بود.
ازدواج زینب با زید
بـه عنوان نمونه اى دیگر از بـرخورد پیامبـر اکرم(ص)بـا زید و محبـت بـه او مى توان از ازدواج زینب بـا وى سخن بـه میان آورد. زینب, دختر عمه پیامبر اکرم(ص)بود. حضرت از وى براى ازدواج بـا زید خواستگارى کرد, ولى زینب متمایل نبود, تا اینکه آیه ((و ما کان لمومن و لا مومنه اذا قـضـى الله و رسـوله امرا ان یکون لهم الخـیره من امرهم و من یعص الله و رسـوله فقد ضـل ضـلالا مبـینا; (22)و هیچ مرد و زن مومنى را نرسد که چـون خدا و پـیامبـرش بـه کارى تصمیم بـگیرند, بـراى آنان اختـیارى بـاشد. و هر کس خدا و رسولش را نافرمانى کند, قطعا دچـار گمراهى آشکارى گردیده است)) نازل شد و زینب به ازدواج راضى گشت.
از اینجا روشـن مى شـود پـیامبـر اکرم(ص)بـه این ازدواج اصرار داشت, به طورى که آیه قرآن از آن به ((قضى)) (تصمیم جدى)تعبـیر مى کند. بنابراین روشن مى شود پیامبر اکرم(ص)زیاد به زید علاقه مند بود که بر چنین کارى تصمیم جدى گرفته بود. البـته این علاقه بـه تصمیم خدا بود و مصلحتهایى داشت که در توضیح ازدواج پیامبر(ص)با زینب گفته شد.
از دیگر محبـتهاى پیامبـر اکرم(ص)بـه زید, این بـود که حضرت, ام ایمن را بـراى همسرى او ـ پـس از طلاق زینب ـ بـرگزید. ام ایمن کنیزى بود که ((عبدالله)) پدر گرامى پیامبر اکرم(ص)آزادش ساخت. اسمش ((برکه)) بـود و حضانت پیامبـر(ص)را بـر عهده داشت. وى از کسانى بود که در همان اوایل به اسلام گروید و در دو هجرت حبشه و مدینه شرکت داشت. او زنى بود که پیامبر(ص)بـه دیدنش مى رفت و از او در منزلش عیادت مى کرد. حضرت, چـنین زن محبـوب و داراى شخصیت را به ازدواج زید در آورد و ثـمـره پـربـارى بـه نام ((اسـامـه بـن زید)) بـه وجود آمد که هنگام وفات پیامبـر(ص)حدود هیجده سال داشت و حـضرت او را بـه فرماندهى لشکرى که بـه شام مى فرسـتـاد, برگزید و بزرگانى چون ابوبـکر و عمر را از افراد این لشکر قرار داد.(23)و این گونه برترى او را بر دیگران نشان داد.
گونه هاى متفاوت محبت
در اینجـا اگـرچـه بـحـث در بـاره زید اسـت, ولى بـرخـوردهاى پیامبر(ص)با ((ام ایمن)) نیز بـسیار راهگشاست, زیرا روشن مى سازد حضرت هر کسى را احترام مى کرد و گونه هاى مختلف لطف و محبت را در بـاره آنان اعمال مى نمود; مثـلا بـا اینکه ((ام ایمن)) کنیز آزاد شده اى بیش نبود, ولى چون حضانت پیامبـر(ص)را در کودکى بـه عهده گرفته بود, حضرت به دیدار او مى شتافت و وى را زیارت مى کرد. این سیره پس از پیامبر اکرم(ص) نیز جارى بود و ابوبـکر و عمر او را در خانه اش زیارت مى کردند. حضرت در بـاره او فرمود: ام ایمن بـعد از مادرم, مادر من است.(24)پـیداست علت این گونه بـرخوردها, از خود گذشتـگى و کاردانى و تـواضع است. ایجاد محبـت در دل افراد, بسته به مال فراوان و انفاق و بخشش نیست, بلکه مربوط بـه قلبـى است که مالامال از عشق به مردم بـاشد و در مناسبـتهاى مختلف, در قول و عمل و مناسب بـا شخصیت و روحیات هر کسى بـروز کند. وقتـى پـیامبـر(ص)بـا زنى چون ((ام ایمن)) که از او بـزرگتر است, چنین برخورد کند و به عیادت او برود و او را مادر خود بـداند و وقتى بـا ((زید)) چنین بـرخورد کند و بـه فکر انتخاب همسرى بـراى او باشد و آنگاه که بـا پـدر و عموى زید مواجه شود, پـیشنهاد مخیر ساختن زید را مطرح کند و زمانى که لیاقت اسامه را ببیند, او را به فرماندهى برگزیند و ... اینها همه نمونه هایى از بـزرگوارى و اخلاق نیکو است.
انس بن مالک
نمونه دیگرى از اخـلاق پـیامبـر اکرم(ص)بـرخـورد او بـا ((انس بن مالک)) است. او حدود نه سال به خدمت پیامبر(ص)مشغول بـود. در بـاره او ویژگى خاص و مدحى از پـیامبـر(ص)نرسیده,(25) بـلکه در کتابهاى شیعه مذمتهایى در بـاره او وارد شده است; مثلا او کتمان شهادت کرد و به همین جهت مشمول نفرین حضرت على(ع)شد و بـه بـرص مبتلا گردید.(26)
او در بـاره اخلاق پیامبـر(ص)مى گوید: نه سال بـه خدمت پیامبـر اکرم مشغول بـودم و هیچ گاه نگفت: چرا چنین کردى؟ و هیچ گاه از من عیبجویى نکرد.(27
او نقل مى کند: رسول اکرم(ص)دو خـوردنى داشت که بـا یکى افطار مى کرد و دیگرى بـراى سحر بـود و گاه تنها یک خوردنى داشت که یا شیر بود و یا نانى بود که در آب نرم شده بود. شبى افطار پیامبر اکرم را آماده کردم, ولى بـراى حـضـرت مانعى پـیش آمده بـود که تإخیر کرد. گمان کردم بـرخى از اصحاب او را دعوت کرده اند. بـه همین جهت پس از تـإخیر حضرت, غذا را خوردم. ساعتـى پـس از عشا حضرت وارد شد. از برخى همراهان پـرسیدم آیا پـیامبـر(ص)در جایى افطار کرده و کسـى او را دعـوت کرده اسـت؟ گفتـند: نه. در غم و اندوه فرو رفتـم که اگر پـیامبـر(ص)از من غذا بـخواهد, چه جواب دهم؟
پیامبر اکرم(ص)شب را گرسنه به صبح رساند و فردا را روزه گرفت و از آن زمان تـا حال هیچ گاه در بـاره آن شب از من سوال نکرده است.(28)
بـدیهى است خوردن و آشامیدن ضرورىتـرین نیاز انسانهاست. حـال اگر گرماى هواى مدینه و روزه دار بودن نیز بر آن اضافه شود, این نیاز چـند بـرابـر مى شود, ولى بـا این حال حضرت از انس نپـرسید غذایى دارد یا خیر.
به عبارت دیگر, نه تنها حضرت او را توبیخ نکرد, حتى گرسنگى و تشـنگى خـود را کـتـمان کـرد و این در زمانى اسـت کـه پـیامبـر اکرم(ص)در مدینه حاکم است, چـون خدمتـگزارى انس در مدینه بـوده است.
باز در اینجـا سجـیه دیگرى از رسول اکرم(ص)ظهور مى نماید و آن رازنگهدارى و در عین حال باحیا بـودن و عیبـجویى نکردن است, که انس را به شگفتى وا داشته است.
نکته اى که براى ما جالب است, غذاى ساده پیامبر اکرم(ص)است که یا شیر بـود و یا نان خـیس خـورده, که حـضرت بـه یکى از این دو اکتفا مى کرد.
در مورد ویژگیهاى اخلاقى پیامبـر(ص)و نوع بـرخـوردهاى وى سخـن فراوان اسـت, ولى همان طور که قبـلا بـیان شد, آنچـه نقل مى شود, تنها به عنوان نمونه است.
مرد یهودى و پیامبر(ص)
حـضـرت على(ع)نقل مى کند: ((مردى یهودى از پـیامبـر اکرم چـند دینار طلبکار بود و از حضرت آنها را خواست. حضرت فرمود: اى مرد یهودى! فعلا پولى ندارم که پرداخت کنم.
یهودى گفت: حال که چنین است, تو را رها نمى کنم تـا بـدهى خود را پرداخت کنى.
پـیامبـر فرمود[ :اشکالى ندارد] کنار تـو مى نشینم. حضرت آنجا نشسـت و همان جـا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشا و نماز صبـح روز بعد را خواند. اصحاب پیامبـر یهودى را تهدید کردند و ترساندند.
نگاه رسول اکرم به آنان افتـاد و فرمود: چه مى کنید؟ گفتـند: اى رسول خدا! آخر این یهودى تـو را حـبـس کرده است! پـیامبـر اکرم فرمود: خداوند عز و جل مرا مبـعوث نکرده است تا بـر شخصى ذمى و یا غیر او ظلمى روا دارم.
هنگامى که مقدارى از روز گذشت, یهودى گفت: اشـهد ان لا اله الا الله و اشهد ان محمدا عبـده و رسوله. و سپس افزود: نیمى از مال من در راه خدا مصرف شود.)) (29
اگر قرار بـاشد اخلاق پیامبـر اکرم(ص)را در جمله اى خلاصه کنیم, بهتر از کلام قرآن نخواهیم یافت: ((فبما رحمه من الله لنت لهم و لو کنت فظا غلیظ القلب لا نفضوا من حولک فاعف عنهم و استغفر لهم و شاورهم فـى الامر فـاذا عـزمت فـتـوکل عـلى الله ان الله یحـب المتوکلین; (30)پس به برکت رحمت الهى, با آنان مهربـان و نرمخو شدى و اگر تندخو و سخت دل بـودى, قطعا از پـیرامون تـو پـراکنده مى شدند. پـس از آنان در گذر و بـرایشان آمرزش بـخـواه و در کار [ها] با آنان مشورت کن و چون تـصمیم گرفتـى, بـر خدا تـوکل کن, زیرا خداوند توکل کنندگان را دوست دارد.))
از ((فإ)) در ((فبما رحمه)) معلوم مى شود این آیه مرتبـط بـه آیات قبل است که مربوط به جنگ احد و بى نظمى بـرخى و فرار بـرخى دیگر و کارشکنى گروه سومى است و نرمخویى و خوش اخلاقى و مهربـانى پیامبر(ص)با آنان را ناشى از رحمت الهى مى داند و سپس با ((لو)) (حرف شرط امتناعى)مى فرماید: بر فرض محال اگر تـو تـندخو مى شدى, همه از گردت پراکنده مى شدند.
پیامبر(ص)از این آیه فهمید ـ همچنان که قبـلا همین طور بـود ـ بـاید بـا همگان حتـى اشخاص ضعیف الایمان و منافقان و فراریان از جنگ با نرمخویى و مهربـانى بـرخورد کند. مهربـانى حضرت بـا مرد یهودى مطابـق بـا مفاد همین آیه است. بـه هر حال این آیه, تنها مربوط به برخورد در خانواده یا بـرخورد بـا بـرده و کنیز نیست, بـلکه قبـل از هر چیز, بـرخورد محبـتآمیز بـا مخالفان را سفارش مى کند.
پیامبر(ص)و زن یهودى سم دهنده به ایشان
از این مهمتر داستان پیرزن یهودى است که تصمیم گرفت پـیامبـر اکرم(ص)را سـم دهد; از این رو گوسـفندى را کشـت و آن را بـه سـم آلوده کرد و چون دانست پیامبر ذراع گوسفند را بیشتر دوست دارد, در آنجا سم بیشترى ریخت و گوشت را بـراى پیامبـر آورد. پیامبـر لقمه اى در دهان گذاشت و فورا آن را بـیرون انداخت و فرمود: این گوشت مى گوید مسموم است. ((بشر بن برإ)) از آن گوشت لقمه اى خورد و در اثـر آن جان داد. زن یهودى را حاضر کردند. پـیامبـر از وى پرسید: چرا چنین کردى؟ گفت: فکر کردم اگر پیامبر خدا بـاشد, سم به او ضررى نخواهد رساند و اگر ملک و پادشاه بـاشد, مردم را از دسـت او راحـت کرده ام. پـیامبـر اکرم از او درگذشت و او را عفو کرد.(31
این خبر سندهاى گوناگونى دارد و مى توان بـر آن ادعاى تـواتـر کرد. اما آنچـه در اینجـا و از بـعد اخلاقى مهم است, این است که پیامبـر(ص)در اوج قدرت و پـیروزى بـر یهودیان خیبـر زنى را عفو مى کند که کمر به قتل آن حضرت بـستـه و تـوطئه خود را عملى کرده است و در ظاهر شرع, همه دلیلها بر جواز بلکه بر وجوب قتل آن زن دلالت مى کند. اینها نمونه هایى از بزرگوارى و کرامتهاى پیامبر(ص)در بـرخورد با افراد در جامعه است. پیامبر اکرم(ص)در مهربانى و لطف و عطوفت به مردم گوى سبقت را از همگان ربوده به گونه اى که خداوند او را بـا دو وصف از اوصاف خـود ستـود و فرمود: ((لقد جـائکم رسول من انفسکم عزیز علیه ما عنتـم حـریص علیکم بـالمومنین رووف رحـیم; (32)قطعا بـراى شـما پیامبرى از خودتـان آمد که بـه سختـى و رنج افتـادن شما بـر او دشوار است و بـه[ هدایت] شما حریص و نسبـت بـه مومنان, دلسوز و مهربان است.))
مرحوم طبـرسى در مجـمع البـیان مى نویسد: ((بـرخى از پـیشینیان گفته اند: خداوند براى هیچ یک از اولیا و یا انبیائش بین دو اسم از اسمائش جـمع نکرده است, مگر بـراى پـیامبـر ما حضرت محمد که فرمود: ((بـالمومنین رووف رحیم, و خداوند در بـاره خودش فرمود:
((ان الله بالناس لرووف رحیم.)) (33
او از بـین مردم و از آنان بـود. بـا دردها و گـرفـتـاریها و جهالتهاى آنان آشنا بود و بر او بسیار گران بود مردم در سختى و رنج باشند. به همین جهت تمام وقت خود را با تمامى امکانات, صرف هدایت آنان مى کرد و لغزشهاى کوچک و بزرگ آنان را مى بـخشود و از توطئه گرانى که چندین مرتبـه نقشه قتـل او را کشیدند, در گذشت و نه تـنها زن یهودى را عـقـوبـت نکـرد, بـلـکـه اجـازه نداد نام توطئه گرانى که تصمیم داشتند شتر حضرت را در گردنه کوه بترسانند و به این گونه حضرت را نابود کنند, بر کسى مشخص شود.
اگر این گونه رفتارهاى پـیامبـر اکرم(ص)بـا آنچه الان در جهان مرسوم است که سازمانهاى مخوف اطلاعاتى و امنیتى با احتمال توطئه علیه شخـص اول مملکت افراد فراوانى را دسـتـگیر مى کنند و تـحـت انواع شکنجه ها قرار مى دهند, مقایسه شود, آنگاه عظمت کار پیامبر اکرم(ص)روشن مى شود.
وقتى در فقه مى خوانیم: کسى که بـه پیامبـر اکرم(ص)دشنام دهد, کشته مى شود, به طریق اولى سم دهنده پیامبر(ص)و قاتل ایشان بـاید کشته شود, ولى بـا این حال پیامبـر اکرم(ص)او را عفو مى کند, تا برترى عفو و بخشش را بـر اجراى قانون بـه نمایش بـگذارد; خصوصا هنگامى که حق, شخصى باشد و صاحب حق, داراى منصب و پستى اجتماعى باشد که عملش بتواند براى دیگران الگو شود.
این گونه برخوردها از سوى پیامبر اکرم(ص)معیارهاى خوبى بـراى تشخیص رهبران اسلامى واقعى از رهبران اسلامى اسمى است.
در ادامه مى خواهیم برخوردهاى چنین پیامبـرى را ـ که شمه اى از اخلاق او گذشت ـ, در درون خـانه بـا همسـرانش مورد بـررسـى قرار دهیم, تـا از او درس زندگى بـیاموزیم و بـه لطف خـدا بـتـوانیم بـسیارى از مشکلات خود و خانواده هایمان را حـل و فصل نماییم. او با اخلاق نیکوى خود توانست با همسرانى که بـرخى از نظر سن و سال با او تناسب نداشتند و یا از نظر روحیات و ظرفیتها و یا از نظر فهم و درک امور شخصى و اجـتـماعى بـا او هم افق نبـودند, بـلکه تفاوت بسیارى داشتند, زندگى مسالمتآمیز و همراه با محبت و خوشى داشته باشد; به گونه اى که همه آنان بودن بـا پیامبـر اکرم(ص)را بـر هر چیز تـرجـیح مى دادند, در حالى که در خانه پـیامبـر(ص)از امکانات مادى و مال و متـاع دنیا و نیز موقعیت اجتـماعى و امید به آینده اى سرشار از نعمت, خبرى نبود, چون آنان موظف بـودند در خانه و در وراى حجاب بـاقى بـمانند و پس از فوت پیامبـر(ص)شوهر نکنند.
باز این چنین نبـود که پـیامبـر اکرم(ص)بـیشتـر وقتـش را صرف همسران خویش و گفتگوى بـا آنان یا صرف نشست و بـرخاست بـا آنان کند, زیرا حضرت علاوه بـر تـبـلیغ رسالت و پـیامدهاى فراوان آن, رهبـرى مسلمانان را نیز بـه عهده داشت و حـاکمیت بـر شهرى چـون مدینه با توجه به بافت قبیله اى آن بسیار وقت گیر بـود. علاوه بـر اینها عبادتهاى زیادى که بر پیامبر اکرم(ص)واجب بود, وقت ایشان را مى گرفت.
بـه هر حال جـان سخن این است که او بـا امکانات و وقت کم, در سایه اخلاق خوب بر مشکلات فراوان فایق آمد, ولى بسیارى از پیروان او پیوسته بـا مشکلات خانوادگى زیادى مواجهند, بـا اینکه در این زمان امکانات و فرصت براى نشستن و گفتگو با خانواده بیشتر است. تنها مشکلى که وجود دارد, نداشتن یا نبود شمه اى از اخلاق پیامبر اکرم(ص)است.
تـمام سـعى و کوشش نوشتـه حـاضر این اسـت که بـا بـیان انواع سازگاریهاى حضرت با همسران, همگان را بـه فراگیرى راه زندگى از این الگوى بشریت رهنمون کند. باشد که زندگیها شیرین و آمار طلاق و جداییها کم شود و نزاعهاى خانوادگى کاهش یابد و بـچه هایى خوب و مورد قبـول در کانون گرم و پـرمحـبـت خـانواده تـربـیت شوند.
ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ سیره حـلبـى, ج2, ص77, بـه نقل از فروغ ابـدیت, ج1, ص370.
2 مـسـند احـمـد, ص199, بـه نقـل از فـروغ ابـدیت, ج1, ص371.
3ـ احزاب(33), آیه 51.
4ـ تاریخ قرآن, محمود رامیار, ص674 تا 679, چاپ دوم, چاپخانه سپهر.
5ـ تفسیر روح المعانى, ج12, ص89, دارالفکر; مجمع البیان, ج7 ـ 8, ص36, دار الاحیإ.
6ـ تفسیر مجمع البیان, ج9 ـ 10, ص314.
7ـ مسند احمد, ج6, ص338.
8ـ همان.
9ـ احزاب(33), آیه 53.
10ـ تحریم(66), آیه 4.
11ـ احزاب(33), آیه 28 ـ 29 و تمامى تفاسیر ذیل این آیه ها از جمله تفسیر قمى, ج2, ص172.
12ـ قلم(68), آیه 4.
13ـ معجم رجال الحدیث, ج1, ص175 و 176.
14ـ همان, ص176.
15ـ همان, ص176 ـ 177.
16ـ استیعاب, ترجمه, رقم ;848 الاصابه, ترجمه, رقم ;2897 سیره ابن هشام, ج1, ص;248 طبقات, ج3, ص28.
17ـ الاصـابـه, ص;2897 اسـتـیعـاب, ص;848 الطبـقـات, ج3, ص28.
18ـ اسدالغابه, ج2, ص250 ـ 252.
19ـ همان, 336 و 337.
20ـ احزاب(33), آیه 5.
21ـ همان, آیه 6.
22ـ همان, آیه 36.
23ـ اسدالغابه, ج1, ص194 و ج7, ص291.
24ـ همان, ج7, ص291.
25ـ همان, ج1, ص295.
26ـ معجم رجال الحدیث, ج3, ص240 و 241.
27ـ بـحـارالانـوار, ج16, ص230, بـه نـقـل از مـکـارم الاخـلاق.
28ـ بحارالانوار, ج16, ص247.
29ـ همان, ص216.
30ـ آل عمران(3), آیه 159. 31ـ بـحارالانوار, ج16, ص;265 مجـمع البیان, ج9, ص122.
32ـ توبه(9), آیه 128.
33ـ بحارالانوار, ج16, ص303, آیه 65, سوره حج است.