سخن اهل دل


سحرخیزتر از شبنم ها
(به مهربانتر از تمامى اهل زمین)
اى سحرخیزتر از شبنم ها
دست و رو شسته تر از مریم ها
اى دویده به رگ آبى من
مثل حس خنک زمزم ها
اى که با یاد تو برمى خیزند
از دلم هرچه به رنگ غمها
تو و دلتنگى یک جمعه دور
من آلوده به نامحرم ها!
آفریننده آبادى عشق
رنگ آرامش ابریشمها!
صاف کن سقف مهآلود مرا
با سرانگشت همین نم نم ها
مجرم مومن چشم تو منم
اى تو بخشنده تر از حاتم ها
یا تو یا گریه; نه چیزى دیگر
دل خوشم دار به این ((دارم))ها
به امید تو نفس مى گیرم
بین آزار همین آدمها
فصل فرمایش تشریف شما
خیر باشد همه مقدم ها! ...
سیدمحمدعلى رضازاده ـ فریدون کنار

رویا
در دستهایم مى گیرم
زمستانى را که
بانویش
بر شانه هایم شالى روشن مى اندازد
و شادى را
که در سلولهایم یخ زده است
به جنبش وا مى دارد
پیش از این
در تصویرهایى واهى, قدم مى زدم
در واژه کوتاه ((مرگ)),
و حالا
به برگى سبز رسیده ام
بیست و سه زمستان
در من ورق خورده است
و من به رویا رسیده ام
و بهار را تا جبران گناهان کوچکم
نفس خواهم کشید
دستهایم لبخند را جرقه خواهند زد
زینب گشتیل ـ برازجان

شکوه نامه
حسى براى نغمه سرودن نداشتیم
ذوقى براى چلچله بودن نداشتیم
چون غربت غروب خزیدیم پشت کوه
رخصت براى چهره نمودن نداشتیم
عمرى به پاى آینه گشتن گذاشتیم
اما توان زنگ زدودن, نداشتیم
شد سینه مان خزانه اسرار واى دریغ
یارى براى عقده گشودن نداشتیم
عمرى صفاى آینه ها را ستوده ایم
خلقى اگر براى ستودن نداشتیم
فرزانه بازرگان ـ اصفهان

اى دل
اى دل بیا و کودکیها را رها کن
از قلب بى تاب کسى دردى دوا کن
تا کى خیال خام و رویا مى چرانى؟
در این چمن یک دم بیا فکر خدا کن
گاهى میان گریه هاى بى بهانه
یادى از اشک مردمان بینوا کن
وقتى دلت در شادمانى غوطه ور شد
قلب غریقى را ز بحر غم جدا کن
وقتى براى چیدن گل مى برى دست
فکرى به حال باغبان بى نوا کن ...
فاطمه فرخاد ـ قم

راز سحر
با چشمانى پر اشک
دستان خالى خویش را
به سوى تو بلند مى کنم
با اسم تو
صورتم را شستشو مى دهم
با یاد تو
باغچه دل را آبیارى مى کنم
تا در روز روشنت
با لطف تو
شاداب شوم.
زهرا بابااحمدى ـ اصفهان

زیارت آئینه
زمین نشسته به راهم که باز برگردم
خبر ندارد از این شوق آسمان گردم
من از قبیله دریا و ابر و بارانم
که آفتاب به آغوش خویش پروردم
و روى خاطره هایم که سنگى و تار است
حریر شیشه اى ماهتاب گستردم
مرا گناه نخستین بس است, استغفار
براى بخشش عصیان چه نذرها کردم
دگر صدا نزنیدم! غبار مى خیزد
من از زیارت آئینه برنمى گردم
مریم فتاحى ـ تهران

نگاه مهربان تو
براى یوسف زهرا(س)
اگر غزل سروده ام براى چشمهاى تو
حدیث دیده است و دل; فداى چشمهاى تو
مرا به خواب مى برد نگاه مهربان تو
مرا اسیر مى کند صفاى چشمهاى تو
چه سهل و ساده است اگر به یک اشاره از تو من
دو چشم خود فدا کنم به پاى چشمهاى تو
نه این دل شکسته را, که یاسهاى خسته را
دوباره زنده مى کند هواى چشمهاى تو
چه گریه ها که کرده ام; غرور این نگاه را
شکسته ام به خاطر رضاى چشمهاى تو
نیاز عارفانه ام, به انتظار ماندنم
((و ان یکاد)) خواندنم, دعاى چشمهاى تو
دلم غریبه گشته, با تمام هست و نیست ها
چرا که دیده ام شد آشناى چشمهاى تو
عزیز من خدا کند که هیچ وقت و هیچ جا
نبیند این دو چشم, گریه هاى چشمهاى تو
سرود عاشقانه ام, دو بیتى و ترانه ام
براى چشمهاى تو, براى چشمهاى تو
حسن غفارى ـ زنجان