قصه هاى شمـا 38

نویسنده


قصه هاى شمـا (38)

مریم بصیرى

 

 

این شماره:
اشکهاى گرم_ طیبه جلالى پور ـ نایین
عشق و زندگى ـ هدیه اى براى مادر ـ شوره زار زندگى
آن روز بارانى ـ باور عشق_ فرشته سیفى ـ خلخال
پشت پرچینهاى شکسته_ لیدا جراحى ـ مشهد

همراهان گرامى!
مریم زاهدىنسب از شوش دانیال, رامین فرهودى از تبریز, مرتضى لطیف از اندیمشک, طیبه جلالى پور از نایین, على پوریا از قم, فرشته سیفى از خلخال و هاجر عرب و صفیه شاهسون از شهر کرد.
داستانهاى زیبا و پر از احساس شما عزیزان را خواندیم. به امید حق در شماره هاى آتى ((قصه هاى شما)) آثارتان بررسى خواهد شد.

طیبه جلالى پور ـ نایین
دوست عزیز, از دقت و حوصله شما در امر بازنویسى داستان خوشحالیم. نسخه جدید ((اشکهاى گرم)) خیلى بهتر شده است, مخصوصا پایان کار که زن داستان شما از خستگى و افسردگى ناشى از مشکلات خوابش مى برد و وقتى که شوهرش با خبر خوش وارد مى شود دلش نمىآید او را بیدار کند.
اما اطلاعات مربوط به کار مرد, در جایش استفاده نشده است. مى توانستید در جایى که مرد از بیکاریش حرف مى زند, غیر مستقیم عنوان کنید که او چکاره است و به چه علتى کارش را ترک کرده است. در واقع تمام آن اطلاعاتى که شما در مقام نویسنده به خواننده مى دهید باید از زبان خود این شخصیتها و در گفتگوى دو نفره میان آنها عیان شود. ((زهره نگاهى به یک جفت النگویى انداخت که تنها یادگار مادرش بود و حالا دیگر روى دستهایش سنگینى مى کردند و باید از آنها دل مى کند. همین کار را هم کرد. حالا دیگر این دل کندن ها و فقر و بدبختیها براى زهره عادى شده بود. با این حال او باز هم دلش براى بچه هاى مردم مى سوخت. هر وقت از کنار صندوق صدقه اى که سر کوچه شان بود مى گذشت آهنهاى سخت صندوق در نظرش تبدیل به چشمهاى ملتمسانه کودکان فقیر مى شد.))
در ضمن فراموش نکنید که پیچ هاى معقولى به کار خودتان بدهید و همین طور به نقل ساده زندگى این دو زوج نپردازید.
بستر داستان به جاده اى شبیه است که داراى پستى و بلندى و پیچ و مانعهاى زیادى است لذا باید کسى که با این جاده سر و کار دارد حواسش جمع باشد و با گذشتن از این موانع از داستان لذت ببرد. اثر بدون پیچ مثل جاده اى مستقیم و آسفالت است که فرد بدون هیچ مانعى با سرعت تمام مى تازد و گاه وسط راه خوابش مى گیرد, ولى این پیچ و خمها هستند که باعث هوشیارى مخاطب مى شوند. آرزو مى کنیم که روز به روز داستانهاى شما قوت بیشترى پیدا کنند و به یک اثر مطلوب نزدیکتر شوند.

فرشته سیفى ـ خلخال
خواهر ارجمند, از همراهى شما با بخش هنر و ادب سپاسگزاریم و امیدواریم همیشه در این راه فعال و کوشا باشید. داستانهاى ارسالى شما همه ساده و صمیمى هستند و با خواننده ارتباط مناسبى برقرار مى کنند ولى تازگى و پرداختى نو در آنها به چشم نمى خورد. یادمان باشد که ((میلان کوندرا)) نویسنده چکسلواکى گفته است: ((هر نویسنده اى که در شإن این نام باشد باید از دو اصل پیروى کند; اول اینکه فقط چیزهایى بگوید که تا به حال گفته نشده اند و دوم اینکه همیشه در پى فرم نوینى براى آثار خود باشد, اما نوآفرینى نیز حدود خود را دارد و آن به قیمت از دست دادن اصالت است و ...))
در هر سه داستان نخست, شکل و قالبى مشابه را اساس کار خود قرار داده اید و قطعه شعر و یا روایتى را ملاک عمل کرده و بر پایه آن داستانى نگاشته اید. اگر مى خواهید بعد از این نیز, چنین سوژه هایى را پرداخت کنید, بهتر است زاویه دید و نوع پرداخت خود را تغییر دهید و مثل انشا, شعرى را در اول داستان ذکر نکنید تا در آخر نتیجه گیرى نمایید که موضوع مورد بحث شما ثابت شده و حقیقت همانى است که در آغاز بیان شده بود. براى اینکه بتوانید در مورد یک حدیث, روایت و یا ضرب المثل داستانى زیبا خلق کنید باید بدون اشاره به موضوع در اول داستان, در بستر اثر حادثه اى غیر مترقبه ایجاد کنید و در دل این حادثه وضعیتى به وجود بیاورید که موضوع مد نظر شما, خود به خود ثابت شود نه اینکه مثل درس ریاضى ابتدا صورت مسإله را عنوان نمایید و بعد از حل مشکل نتیجه کار را ارأه دهید. خواننده باید از کل محتواى اثر شما به طور غیر مستقیم منظور شما را برداشت کند نه اینکه بخواهید تفکرتان را مستقیما به او تلقین کنید. ((عشق و زندگى)) اثبات این ضرب المثل است که ((سر بى گناه بالاى دار نمى رود)). ماجرا از این قرار است که یک راننده خیر به مردى که قبلا تصادف کرده است کمک مى کند ولى از قضا آن مرد فوت مى کند و راننده را به جرم قتل عمد به پاى چوبه دار مى برند ولى با یک تصادف کوچک حقیقت آشکار مى شود و راننده که تا به حال کاملا خونسرد بوده و هیچ واکنشى از
خود نشان نمى داده به مخاطب مى قبولاند که توانسته است در طول داستان این ضرب المثل را به اثبات برساند. ((حسین خندید و گفت: یادت باشد که سر بى گناه بالاى دار نمى رود که تاب بخورد. با کنجکاوى پرسیدم: حسین اگر یک بار دیگر با چنین صحنه اى برخورد کنى باز هم دلت مى خواهد که به مصدوم کمک کنى؟ حسین با لبخند دلپذیرى که همیشه مهمان لبهایش بود گفت: با کمال میل. چون حالا دیگر مطمئنم که سر بى گناه بالاى دار نمى رود ...)). گذشته از این داستان یک سرى مشکلات قانونى و حقوقى در مورد مسإله قتل عمد, غیر عمد, اعدام و زندان نیز داشت که قبلا به طور کامل در نامه برایتان ذکر کردیم تا اگر خواستید بعد از این در باره چنین مسایلى داستان بنویسید با مطالعه و آگاهى کامل از قضایاى دادگاه و ... دست به قلم ببرید.
((هدیه اى براى مادر)) ساده و قابل باور است. دخترى فقیر که پولى براى خرید هدیه روز مادر ندارد تصمیم مى گیرد یک کتاب را براى مادر بى سوادش که به زبان آذرى صحبت مى کند, ترجمه نماید.
دغدغه هاى این دختر براى یافتن هدیه اى مناسب زیباست و با عنصر ((تعلیق)) در داستان مطابقت دارد. ((.. در تمام مدتى که کتاب بانوى بانوان را براى مادر مى خواندم او گریه مى کرد و به سینه مى زد و آه مى کشید. وقتى کتاب را بستم و نگاهم در نگاهش گره خورد. اشک چشمانش را پاک کرد و در نهایت غمگینى, لبخندى زیبا بر لبانش نقش بست. صورتم را بوسید و گفت:
این بهترین هدیه اى بود که مى توانستم در تمام طول عمرم از کسى دریافت کنم.))
و اما داستان سوم در باره دخترى است که دوست دارد پزشک شود و با بى میلى تمام خیاطى یاد مى گیرد ولى بعد از فوت پدرش مى فهمد که این حرفه چقدر به کارش مىآید و مى تواند با آن امرار معاش کند.
((خیاطى, کارى که پدر مجبورم کرد تا یاد بگیرم. حالا مى فهمم که اصرار پدر براى چه بود. او همیشه مى گفت: ((هرگز نمى توانى آینده را حدس بزنى پس مجبورى از لحظه اى که در آن قرار دارى نهایت استفاده را ببرى.)) حالا که در بیمارستان پشت میز کارم نشسته ام و به گذشته و موفقیتهایم فکر مى کنم مى بینم تمام اینها را مدیون دوراندیشى پدر هستم. اگر او مجبورم نکرده بود تا در تابستانها بیکار نمانم و کارى انجام دهم, چطور مى توانستم بعد از اینکه مادر خانه نشین شد کار کنم و به آرزوى خودم که دکتر شدن بود برسم.))
اگر مى خواهید روى این قضیه تإکید کنید که هر کارى روزى به درد مى خورد باید روى این کار که خیاطى است بیشتر مانور بدهید.
مسایل حاشیه اى داستان بسیارند و آن وقت اصل ماجرا و پرداختن به خیاطى به عنوان یک راه حل, خیلى گذرا و اندک بیان شده است.
اما از بین چند داستانى که بعدا فرستادید ((آن روز بارانى)) از لحاظ نثر و پرداختن به موضوع بسیار موفق تر است. مردى در آستانه خودکشى, تصور مى کند که نامزدش به وى خیانت کرده و با مرد دیگرى در ارتباط است ولى بعدا پى مى برد که مرد مذکور برادر دور از وطن دختر است. ((وقتى چشم باز کرد روى تخت بیمارستان بود, دو سرم از دو طرف به بازوهایش وصل بود.
دخترى با چادرى سیاه پشت به او کنار پنجره ایستاده بود. یاراى حرف زدن نداشت.
نالید و دخترک برگشت. او سوسن بود. چشمانش سرخ بود و بارانى. با بغض گفت: حسین تو به هوش آمدى و به شادى بیرون دوید و لحظه اى بعد پرستار همراه دکتر وارد اتاق شد. هنوز گیج بود, نمى دانست چه اتفاقى افتاده و چگونه او را به اینجا آورده اند. دلش نمى خواست چشمانش به سوسن بیفتد.))
باید توجه داشته باشید که در چنین داستانهایى حتما به تقابل محتوا و ساختار هم بیندیشید و ببینید حرف شخصیت با وضعیت او و با زبانى که شما براى بیان انتخاب کرده اید هماهنگى دارد یا نه؟ زبان داستان و نحوه روایت باید کاملا هماهنگ باشند. به فرض این شخصیت در هنگام خودکشى باید جملاتى خشن و تلخ و پراکنده به زبان بیاورد. خوب است بعد از این دقت بیشترى بکنید و با قواعد واژگانى و ظرفیتهاى زبانى نثر داستانى بهتر آشنا شوید و از کلمات صیقل خورده یارى بگیرید و به یک زبان پالوده و زیبا و لبریز از تصاویر و تعابیر مناسب برسید.
در داستان پنجم خود که برداشتى از واقعیت بوده به ماجراى دخترى پرداخته اید که طى دوستى با یک مزاحم تلفنى, در انتها با ازدواج او با دخترى دیگر, خود را شکست خورده مى بیند ولى با این همه هنوز آرزوى خوشبختى براى وى دارد. ((افسوس که در پاى دیوار سرنوشت چه رنگها که بى رنگ نمى شود و فقط دعاى خیر و دانه هاى اشک مریم پشت سر امید بود و دیگر هیچ. پنج شنبه ها که دعاى کمیل پخش مى شد بیشتر دلش به حال خودش مى سوخت و با چند قطره اشک از خدا مى خواست که امید و شریک زندگیش را خوشبخت کند.))
احساسهاى متضاد مریم براى خواننده قابل درک نیست. وى جایى از جفاى ((امید)) مى گوید و جایى دیگر براى وى دل مى سوزاند. او از کارى که کرده پشیمان نیست و حتى اظهار مى کند امید باعث شده نگاه وى به زندگى عوض شود و به اندیشه هاى متعالى دست یابد. نوشتن و دقیق شدن در زندگى اشخاص و خود را جاى آنها گذاشتن, از آن چیزهایى است که به همین راحتى میسر نمى شود. اگر شما واقعا خود را جاى آن دختر مى گذاشتید, مى توانستید به همین راحتى گذشته هاى تلخ و شیرین خود را فراموش کنید؟ در هر حال دنیاى نویسنده ها مختص به خودشان است و آنها در گیر و دار شخصیتها و حوادث مختلف, زندگى مى کنند. ((ابراهیم حسن بیگى)) یکى از داستان نویسان معاصر در این زمینه مى گوید: ((نویسندگى دنیاى شگرفى است و نویسنده انسانى است که این دنیاى شگرف را کشف و تجربه مى کند.
نویسنده هر چند, چون دیگران زیستگاهى دارد و مى زید, اما در درون نویسنده لایه هاى تو در توى هستى رنگ و مفهومى دیگر دارد که به جز نویسنده کسى را به این لایه ها راهى نیست. ارتباط حسى و عاطفى نویسنده با دنیاى داستانهایش, هنوز براى بسیارى از مردم ناشناخته است و کسى از اندرون ((من خسته دل)) نویسنده اطلاعى ندارد.))
در هر حال با جدیت و همتى که شما دارید, مى توانید در آینده اى نزدیک, داستانهایى که عیب و نقص کمترى دارد بنویسید و موفقیت را در آغوش بگیرید.

لیدا جراحى ـ مشهد
همراه گرامى ((قصه هاى شما)) با توجه به توصیه هاى قبلى ما توانسته اید داستانتان را تا حد زیادى اصلاح کنید و خواننده را با حس غریب کارتان همسو سازید. سرنوشت تلخ شخصیت اثر شما, تلخ ترین و تنهاترین مشکل موجود نیست و حرف خاصى در آن به چشم نمى خورد, اما این نحوه روایت شماست که به یک موضوع تکرارى شکل و شمایل جدیدى مى بخشد و آن را جذاب و خواندنى مى کند. البته باید بدانید که لحن شخصیت اصلى داستان باید مشخص باشد و به روشنى معلوم شود که دارد با خودش واگویه مى کند و یا با دیگرى حرف مى زند, هر چند شما به این موضوع دقت داشته و آن را درست پرداخت کرده اید, ولى حواستان باشد که این واگویه ها و تفکرات درونى شخصیت باید ساده و روان باشد. کمتر کسى است که در هنگام غم و اندوه مفرط در آن فکر باشد که غصه هایش را با زبانى ادیبانه بیان کند و یا اینکه به مشکلاتش جنبه هایى شاعرانه ببخشد. با این همه هستند کسانى که به شیوه شما دست به قلم مى برند و سرنوشت تلخ اشخاص داستان را با آب و تاب فراوان و با جملاتى زیبا بیان مى کنند. در هر حال شما توانسته اید به خوبى به اندوه این دو خواهر بپردازید و مخاطب را اندوهگین سازید. البته مطمئن هستیم که این اندوه به خودتان هم سرایت کرده است. بسیارى از نویسندگان, بخصوص ((بالزاک)) و ((تولستوى)) چنان غرق حوادث زندگى شخصیتها مى شدند که تحمل دورى از آنها را نداشتند و براى غم آنان و یا همچنان مرگشان مى گریستند و حتى گاه شنیده شده که برخى از نویسنده گان براى مرگ شخصیتى که خود خلق کرده اند سیاه مى پوشند و عزادارى مى کنند.
مسإله دیگر ((پشت پرچین هاى شکسته)) تضاد اندیشه این دو خواهر است. چرا ((پریسا)) این همه عاقل و همه چیزدان است و ((پریوش)) ساده و احساساتى؟ آیا تربیت خانوادگى در این حسهاى متفاوت دخیل بوده و یا محل رشد و شکل گیرى شخصیتها با هم فرق داشته است. عوامل زمانى و مکانى بسیارى باعث مى شود تا آدمهاى داستان داراى خلق و خوهاى مشخصى باشند که در داستان شما اشاره اى به آنها نشده است. پریسا حامى و دلسوز پریوش است و کسى که باید حق او را از دیگران بگیرد.
همراه شما ((پشت پرچین هاى شکسته)) را به تمامى خوانندگان خوب مجله تقدیم مى کنیم.