گفتگو با: شاعر معاصر ، سرکار خانم سیمیندخت وحیدى

نویسنده


چه سبز است آن قامت استوارت
گفتگو با: شاعر معاصر, سرکار خانم سیمیندخت وحیدى

گفتگو: فریبا انیسى

 

 

نغمه فوج کبوتر بود و عشق
نغمه الله اکبر بود و عشق
اولین بار تبسم شعر خانم وحیدى را در شب شعرى به یاد دفاع سرافرازانه و مقدس ملت ایران به جان خریده بودیم و این بار رو در رو به صحبت نشستیم. او که هنر زندگى را به سرپنجه زرگون خود ثبت مى کند, 76 هنر مى داند و آنها را بى دریغ به دیگران مىآموزد. نقاشى, طراحى, گلدوزى, شعرگویى ... باعث شد که ما نتوانستیم شرحى از این لطف و صفا و رنج و شکیب را بنمایانیم.
خانم وحیدى نه تنها شاعر رزم که شاعرى حماسه سرا است. حاصل سخن بیش از اینها بود که ایشان صلاح ندانست و همه را حذف کرد. از خانمهاى شاعر, از بى توجهى به حماسه هاى جنگ, از مظلومیتها بسیار گفت اما ترجیح داد که ...

لطفا ضمن معرفى خودتان و بیان شمه اى از زندگى تان, بفرمایید از چه زمانى سرودن شعر را شروع کردید؟
من سیمیندخت وحیدى, در سال 1312 در خانواده اى که همگى از انسانهاى بزرگ, علمى و مذهبى بودند پا به عرصه حیات گذاشتم. زادگاهم ((جهرم)) شهرى که هنوز سایه سار نخلهایش آرامش بخش جسم و جان گرمازدگان ماه تیر و مرداد دو ماهى که داغى عریانش در چنبره یک برش زمانى نوزاد سبز رنگ نخل را که بر خوشه هایى چشم نواز و زیبا آویخته اند با بلوغى شیرین, رنگ طلایى مى زند و به رطب تبدیلشان مى سازد. هر چند این شهر زیبا براى من یادآور خاطراتى تلخ است.
تولدم آغاز یک تراژدى است که معلوم نیست چگونه به پایان خواهد رسید. از صبح شبى که پا به عرصه این خاک گذاشتم پدر که فردى تحصیل کرده بودند و کارمند اداره یا به قول قدیمى ها, نوکر دولت, از شهر ما رفتند و من تا ده سالگى ایشان را ندیدم.
پدربزرگ که مردى حکیم و عالم و طبیبى حاذق و مورد احترام مردم بودند مرا از چهار سالگى به مکتب سپردند تا تحت تعلیم ویژه قرار بگیرم. در مقطع زمانى کمتر از یک سال خواندن تمامى قرآن را فرا گرفتم و به حفظ ناکاملى از آن موفق شدم. علاوه بر آن آموختن اشعار حافظ و سعدى و نظامى را شروع کردم.
پنج سالگى راهى دبستان شدم و بر صندلى کلاس سوم نشستم. نه ساله بودم که دوران ابتدایى را تمام کردم. در آن زمان 6 سال از فوت پدربزرگم مى گذشت و دایى هایم که یکى پزشک و دیگرى مجتهد و مدرس مدرسه علمیه بودند براى من معلم سرخانه گرفتند و مشغول فراگیرى دروس متوسطه شدم. در 13 سالگى مرا به خانه بخت فرستادند و در 14 سالگى مادر شدم.
اما چگونه کلام من در قالب نظم ریخته شد, داستانى دارد. 17 ساله بودم و درس مى خواندم. پس از آنکه معلم رفت من نزد فرزندانم بازگشتم. دختر 3 ساله ام جلو دوید و گفت: مامان مامان, گربه خانم آمده تمام غذاها را دست زده است. فهمیدم که دسته گلى به آب داده است. چون خواهر کوچکترش در خواب بود, نتوانسته این تقصیر را به گردن آن بچه بیاندازد و گربه خانم بیچاره را متهم مى کند! جالب اینکه این دختر 3 ساله طورى انگشتان خود را در ظرف آش ماست و فرنى فرو برده بود که جاى انگشتانش با جاى پاى گربه مثل هم بود و او این تشابه را خوب درک کرده بود.
پس از اینکه ظرفهاى دست خورده غذا را دیدم و فهمیدم کار, کار خودش است, براى او شعرى بچه گانه در مذمت دروغ گفتم که او این شعر را حفظ کرد. روزى دایى مجتهدم (خداوند ایشان را بیامرزد) به خانه ما آمده بودند, دخترم این شعر را زمزمه مى کرد. دایى ام پرسیدند: این شعر از کیست؟ دخترم گفت: مامان. از من پرسیدند گفتم: همین طور چیزهایى را به هم چسباندم و این شعر درست شده است. ایشان مرا تشویق کرد و گفتند: شعر زیبایى است; خوب است با زبان شعر با بچه صحبت کنید خیلى جالب است.
اما چون در آن زمان شاعر بودن براى زن کار بدى به شمار مىآمد (هرچند مورد تشویق دایى متدین و مذهبى ام قرار گرفته بودم) اما اصلا به خود جرإت شعر گفتن را نمى دادم ولى چون به نوشتن علاقه داشتم, شروع به نوشتن کتابى شامل داستانهاى کوتاه کردم و بعد از چند سال آن را براى چاپ به تهران فرستادم. در انتشارات کوروش کبیر زیر چاپ رفته بود. سازمان امنیت آن مجموعه را سانسور و چاپش را ممنوع کرد. حتى لاشه کتاب مرا هم بردند و به من پس ندادند. تا 6 ماه گرفتار سازمان امنیت بودم. همه از صغیر و کبیر مرا ملامت مى کردند که زن را چه به نوشتن, چه به قلم بدست گرفتن, آبروى ما را بردى و از این قبیل ملامتها. آنقدر اذیت شدم که چندین سال قلم به دست نگرفتم.
البته ناگفته نماند که قاچاقى گاهى کلام را ناخواسته در قالب شعر مى ریختم که تعدادى از اشعار موجود را شهید على اکبر سلیمى جهرمى (از شهداى هفتم تیر) آن را به صورت مجموعه اى آماده چاپ نمود و همان سالها آن را چاپ کرد.

آن زمان چند سال داشتید؟
حدود 32 ـ 30 سال داشتم و داراى پنج فرزند از 15 ـ 14 ساله تا 4 ـ 3 ساله. معذرت مى خواهم که تاریخ درست و دقیقى را ارأه ندادم. اجازه بدهید در باره مجموعه اى که سالهاست به آن نیندیشیده ام نگویم. همین قدر بگویم که اشعار عرفانى دارد.
بالاخره ما تصمیم گرفتیم براى ادامه تحصیلات بچه ها به تهران بیاییم. من که از کودکى طبیعتا و به تبعیت از خانواده با شاه مخالف بودم و بعد از سانسور کتابم کینه من به آن نظام زیادتر شده بود, عملا به مخالفین شاه پیوستم و محیط مساعدترى را براى فعالیت سیاسى پیدا کردم. پس از اینکه پسرم وارد دانشگاه شد او هم با دانشجویان دیگر اغلب در خانه ما جمع مى شدند و کار سیاسى مى کردند به همین دلیل سال 1352 توسط ساواک دستگیر و زندانى شدند.
من آن روزها مورد عمل جراحى قرار گرفته بودم و در بیمارستان بودم. پس از بازگشت به منزل, خود را با یک مسوولیت بزرگتر روبه رو دیدم و تمام اوقات من به نوشتن و گفتن و سرودن شعر و پخش آنها مى گذشت به هر ترتیب بود اشعار خود را به محوطه زندان مى بردم به همین علت مإموران زندان به من مشکوک شدند. چندین بار براى بازرسى به خانه ما ریختند ولى چیزى عایدشان نشد ناچار پسرم را ممنوع الملاقات کردند و مدتها از او خبر نداشتم و بعدها فهمیدم که او را از زندان قصر منتقل کردند.
این کار سبب شد که من آثار خود را همه جا ببرم, به پادگانها, دبیرستانها و دانشگاهها.
یک سال قبل از پیروزى انقلاب بود که اشعارم به دست دانشجویان مى گشت و به دانشگاهها مى رفت. تا الحمدلله انقلاب پیروز شد.
اولین شب آزادى رادیو, به این رسانه رفتم و کار نوشتن و تبلیغات را بر عهده گرفتم. چند ماه در جام جم بودم. بعد به مرکز ارک آمدم. برنامه دو ساعته خانواده پى ریزى شد و مدتى آنجا مشغول بودم. بعد به حوزه هنرى رفتم و بعد به اداره آموزش و پرورش براى تدریس مکاتبه اى جوانان دعوت شدم. کار تدریس مکاتبه اى ادبیات, شعر و قصه را شروع کردم. در اکثر کانونهاى فرهنگى و موسسه هاى فرهنگى, ادبى تدریس داشتم. در تربیت معلم, وزارت علوم و آموزش عالى, مدرسه الزهرا به تدریس ادبیات و اصول و قواعد شعر و عروض مشغول بودم. مسوول شعر و سردبیر گاهنامه کوثر بودم. در 8 سال دفاع مقدس سفر به جبهه در برنامه کارم بود و در اکثر سمینارها و شب شعرها در شهرهاى مختلف کشور حضور داشتم.

در مورد سفر به جبهه توضیح بفرمایید.
من فکر مى کنم در این 20 سال, یک جهاد فرهنگى عظیمى داشتیم اما تصور من این است که نقایصى در کار بوده که با آن همه تلاش و زحمت و دقت ما با موقعیت اجتماعى, فرهنگى مطلوبى روبه رو نیستیم. زمانى که به جنگ مى اندیشم ـ گرچه جنگ پدیده زیبایى نیست, اى کاش همه انسانها به حق خود قانع بودند و هیچ وقت فکر تهاجم به خانه دیگران را در ذهن نمى پروراندند که جنگى به وجود بیاید ـ در زمان جنگ یک اندیشه متعالى و یک تحرک انسانى و زیبا را داشتیم که امروز کاملا از آن زیبایى ها محرومیم. جوانهاى ما اکثرا داراى یک شخصیت سالم و دوست داشتنى بودند, مرد بودند, احساس بزرگى مى کردند و سالم مى اندیشیدند. وقتى در جبهه ها با پسربچه هاى 12 ساله صحبت داشتم, تعجب مى کردم که چقدر وسیع مى اندیشند؟ چقدر بلندپرواز و سخت کوش هستند؟ اما امروز که 10 سال از جنگ مى گذرد, متإسفانه دستهاى پلید سوداگران از هر سو به دنبال شکار این جوانان معصوم است آن چنانکه فرصتى براى اندیشیدن در ابعاد زیباى زندگى را به آنان نمى دهد.
آنچه فکر مى کنم براى جوانان امروز جز سرگردانى و تباهى, فساد و تباهى اخلاقى و انحرافهاى گوناگون چیزى فراهم نیامده چرا و به چه دلیل نمى دانم و این خطر بسیار عظیم که دارد جامعه ما را این چنین به تباهى مى کشاند. به قدرى وحشتناک است که نفس را در سینه انسان حبس مى سازد. در دوران امام و جنگ کشورمان از نظر فرهنگى بسیار سنجیده و حسابگرانه پیش مى رفت و در تمام ابعاد زندگى آرامشى نسبتا مطلوب وجود داشت اما امروز لحظه ها با اضطراب آمیخته اند و زمان بسیار خشن و نامهربان از کنار انسان عبور مى کند.

از خاطرات جبهه بفرمایید؟
از اوایل جنگ با گروهى از هنرمندان به جبهه مى رفتیم و در شهرهاى خطوط مرزى در مساجد و حسینیه و خطوط جبهه در جمع رزمندگان و مردم به شعرخوانى مى پرداختیم; شعرهایى که در مدح و ستایش رزمندگان بود و از دلاورى و ایثار آنان حکایت داشت. این مسافرتها به قدرى در من تإثیر داشت که تا پایان جنگ خارج از گروه هنرى در جبهه ها حضور پیدا مى کردم و تا خطوط مقدم مى رفتم که خاطرات زیادى از آن روزها برایم باقى مانده است. زمانى با تعدادى از هنرمندان حوزه هنرى به کوت شیخ رفته بودیم. آن موقع حصر آبادان تازه شکسته شده بود. منطقه کاملا در دید عراقى ها بود, از کانالهاى روبسته گذشتیم تا به کنار رودخانه رسیدیم و کنار رودخانه کانال روباز بود. در مورد تبلیغات آنجا بسیجى ها توضیح مى دادند که ما در داخل نخلستان بلندگو گذاشته ایم اذان که گفته مى شود صدا مى پیچد. عراقى ها فکر مى کنند که یک لشگر در اینجا مستقر است. در صورتى که منطقه در دست 7 نفر از بسیجى ها است.
من دوربین را گرفته بودم و با دوربین آن طرف شط را نگاه کردم دیدم که عراقى ها آن طرف قدم مى زنند. شاعران و همراهان از مقر دور شده بودند. همراه ما دو تن از نمایندگان مجلس نیز بودند. محافظ آنها فردى بود به نام عبدالزهرا. او از کانال بالا رفته بود. کنار شط, مهمانخانه خرابه اى بود که در دید عراقى ها قرار داشت. او یک عراقى را دیده بود که در آب شنا مى کند. گمان کرده بود که قصد دارد به این طرف بیاید و شبیخون بزند, تیراندازى کرد و سپس عراق شروع به کوبیدن منطقه کرد.
من و خانم وسمقى در کانال روباز بودیم. ریگ از بالا به پایین مى ریخت. خانم وسمقى تصور کرد که کسى در آنجا راه مى رود, شدت اصابت گلوله باعث شده بود که خاک و ریگ به پایین بریزد. ما به اتاق مقر آنها رفتیم, کسى در آنجا نبود و بى سیم مرتب صدا مى کرد. بیرون آمدیم و بسیجى ها را خبر کردیم. از بى سیم اعلام کردند که شاعران را پیدا کنید و به عقب بفرستید. من و خانم وسمقى را داخل سوله کردند و بقیه شاعران را جمع کردند. مرتب خمپاره از بالاى سر ما رد مى شد. شدیدا مى کوبیدند. بسیجى ها با مصیبتى ما را سوار مینى بوس کردند. در مینى بوس همه با صداى بلند گریه مى کردند. نمى دانستیم کجا هستیم; حال عجیب و غریبى داشتیم. این گیجى تا دو سه روز براى ما باقى ماند تا اینکه از منطقه دور شدیم.
در محلهاى مختلفى که بودیم هواپیماهاى عراقى را که براى بمباران آمده بودند مى دیدیم. باید کنار دیوار مى ایستادیم, تکان نخوریم و مواظب بودیم اما نمى ترسیدیم, نه ما مى ترسیدیم و نه بچه ها, انگار خداوند به ما نیروى خارق العاده اى داده بود.
خیلى عجیب است که آن روزها به رغم این همه ویرانگرى و وحشیانه ترین هجوم دشمن روزهاى قشنگى بودند. روزهایى که مرد و زن با یک هدف و هماهنگ و همسو به تلاش همه جانبه مشغول بودند بدون اینکه از همدیگر توقع بیجا و تحقیرآمیز داشته باشند. زنها اکثر اوقات خود را صرف پشتیبانى از مردان جبهه مى کردند و مردها با خیال آسوده به جانانه ترین دفاع از مقدسات خود مى پرداختند و حاصل این تلاش هماهنگ این بود که حتى یک وجب از خاک ما در اختیار دشمن نماند و کلى از خاک دشمن در اختیار ما بود که چون از جانب ما طمعى در کار نبود خاک دشمن را خود و بدون فشار دشمن به خودش واگذاشتیم. به نظر من زندگى خانوادگى هم باید همین طور باشد; هر کدام از مرد و زن کار مربوط به خود را انجام بدهند بدون اینکه ظلم و زورى در کار باشد یعنى زندگى زناشویى هم یک نوع جهاد و وظیفه انسانى بدانیم و براى استحکام و نگهدارى آن کانون نهایت تلاش و هماهنگى به کار گرفته شود. واقعا فکر کنید ببینید خانمها چقدر در انقلاب و در دفاع مقدس درخشش داشتند اما روز تقدیر, فقط از سرداران تقدیر مى شود در صورتى که اگر خانمى فرزند و کانون خانواده را نگهدارى نمى کرد چگونه آقاى سردار, سردار مى شد؟ حال این خانم جناب سردار است یا مادرش که باید به سفر مکه مجانى فرستاده شده و از او تقدیر و تشکر به عمل آید. این مادر و همسر شهید است که باید بعد از شهید تشویق شود و از او قدردانى به عمل آید. واقعا زن چقدر مظلومیت و غربت را باید تحمل کند. فرزند را بدهد, شوهر را بدهد و خود تنها و غریب به فراموشى سپرده شود, این است روزگار زن.
شهید که به نهایت درجه و اوج قرب پروردگار رسیده و سعادت ابدى را درک کرده است. به هر حال ما هستیم و خاطره دفاع مقدس. اگر این خاطره به فراموشى سپرده شود تمام سرمایه هاى معنوى این ملت را باد خواهد برد و نگاهدارى این خاطره و این حال و هوا باید اول در خانه شهدا باقى بماند و بعد براى مردم و براى نسلهاى امروزى که اصلا نمى دانند انقلاب چیست و جنگ چیست.
باید فکرى کرد, باید به آنها شناساند نسلى را که تصمیم گرفتند رژیم 2500 ساله شاهنشاهى را در هم بریزند و شاه را از مملکت برانند, نسلى را که از دین و آیین و کشور در قبال هجوم دشمن حیوان صفت دفاع کردند, نسلى که باید حافظ و نگهبان باشد, این نسل باید تاریخ ساز باشد, باید آبروى خود را حفظ کند, جایگاه خود را بشناسد و مسوولیت خود را بفهمد و طورى نباشد که تاریخ بگوید نسلى سلحشور چنین و چنان کرد و نسل بعد از آنها آمدند و حاصل تلاش آن شوریده مردان عاشق و سرمست را در شعله هاى امیال نفسانى خود سوزاندند. این نسل باید بداند بارى سنگین از مسوولیت را بر دوش دارد که باید با استعانت از پروردگار, این بار مقدس و سنگین را به سرمنزل مقصود برساند و ثابت کند که داراى قابلیت و شایستگى خلافت الهى بر زمین است و مى تواند چون نسل قبل از خود بلکه بهتر, این اسلام و قرآن و مملکت را نگهبان باشد.

شما جایگاه زنان شاعر را چگونه مى بینید؟
خانمها هنوز خودشان را نشناخته و جایگاه رفیع و والاى خویش را نمى شناسند. ما زنان, انسانهایى هستیم که در طول تاریخ مظلوم ماندیم و ضربه هایى سخت را بر شانه جان تحمل کردیم. همیشه به ما گفته اند تو ضعیفى, تو محکومى, ... ما هم واقعا باور کردیم که ضعیف و بى لیاقت و تنبل و نادان هستیم! و این ضربات چنان کارى و محکم بود که ما هنوز از گیجى بیرون نیامده ایم یعنى واقعا خود را پیدا نکرده ایم.
خوب, چاره کار چیست؟
تلقینها و زورگفتنهاى مداوم و تحقیر کردنهاى پیوسته و مداوم, اعتماد به نفس را در ما کشته است و این مشکل نه خاص کشور ما بلکه در تمام دنیا چنین است. من به اغلب کشورها مسافرت کرده ام, اعتقاد دارم تشخص زن مسلمان به ویژه زن ایرانى بیشتر از ملیتهاى دیگر است. حتى در شیخ نشینها با اینکه زنان تقریبا از حقوق انسانى, اجتماعى و سیاسى و خانوادگى خود محرومند باز بهتر از زنان اروپایى و امریکایى هستند. منظورم این است که در خانواده نزد فرزند در زندگى مشترک داراى احترامى افزون تر از سایر زنهاى دنیا هستند اما این کافى نیست. زن موجودى است داراى حقوقى یکسان با مرد, خداوند فقط با ((ان اکرمکم عند الله اتقیکم)) بنده هاى خود را مى سنجد و عزیز مى دارد. هر کدام با تقواتر باشند در نزد خداوند عزیزترند نه هر کدام محرومتر, بدبخت تر و زیردست تر. در اسلام اصلا زیردست و بالادستى نیست. حقوق همه انسانها مساوى است و مثل هم است. من آنچه از آیات الهى درک کرده ام این است که براى حفظ احترام زنان بسیار سفارش شده است. دلیلش هم این بوده که همیشه زنان مورد ستم قرار مى گرفتند و مردان با تکیه بر زور بازو آنها را برده خود مى ساختند نه همسر و شریک زندگى. به هر حال ما باید به قرآن نزدیک تر شویم و حقوق خود را خوب بشناسیم و طبق آیات الهى و بر اساس اوامر قرآن زندگى زناشویى خود را پى ریزى کنیم; نه کمتر نه بیشتر, که سعادت در همان احکامى است که قرآن به ما یاد مى دهد.
بزرگترین عیبى که ما داریم ناآگاهى, بى اطلاعى, کم فهمى و دور بودن از حقایق و دانستنى هاى دینى است. ما در امور دین محقق زن کم داریم, مفسر زن نداریم. باید خانمهاى حوزوى و دانشگاهى براى جولان در این عرصه تلاش کنند. وقت صرف کنند, با دقت و پشتکار دنبال درک و فهم کامل دین و قرآن باشند, به تخصص و فوق تخصص هم اکتفا نکنند. در این زمینه باید بسیار کار کرد, اندیشه را به کار انداخت که قرآن چشمه اى است زایا در هر عصر و زمان جوشنده تر و زیادتر مى شود. اقیانوسى است که هر چقدر غواص ما آزموده تر باشد گوهرهاى ناشناخته ترى را از این اقیانوس صید مى کند. من تردید ندارم که اگر خانمها دنبال این مهم باشند و اسب همت را زین کنند و در فضاى لایتناهى سیر و گشتى حکیمانه داشته باشند و با پر و بال علم پرواز را تجربه کنند و چشم دل را به افق بى انتهاى آیات قرآن بگشایند آن وقت هیچ مردى نمى تواند با دیدى دیگر به زنان بنگرد زیرا او مى تواند لطف خداوندى را که در حرف حرف قرآن جارى است عادلانه بین مرد و زن تقسیم کند.
خانمى مى گفت شوهرم مى گوید خانه پدر و مادرت نباید بروى. گفتم مى دانى چرا؟ گفت: نه. گفتم براى اینکه زنان عاطفه خود را در احساس گم مى کنند در صورتى که گاه باید عاطفه را فداى منطق کنند. ما زنان به تنبلى عادت کرده ایم و راه ساده تر و راحت تر را انتخاب مى کنیم. حتما زمانى که شما به خانه پدر مى روید مادر مى بیند انگشت خود را بریده اى یا از شما مى شنود که کمرتان درد مى کند یا عصبانى هستى فورا احساس مادرانه اش گل مى کند و با شما طورى صحبت مى کند که طلبکار مرد و بچه و خانه باشى یا طلبکار خانواده شوهر و اگر شما یک انسان محکم و منطقى باشید خودتان فکر مى کنید یک انسان در طول زندگى خود با بسیارى از ناملایمات و مشکلات روبه رو مى شود که باید با تدبیر و عقل و اندیشه حلش کند نه برود براى پدر و مادر مظلوم نمایى کند ... منظورم این نیست که ظالم و احساساتى و حسود و کج اندیش عمل کنى یا برخورد کنى, اهل تفکر و انصاف و مروت باشى, اهل زندگى باشى, ساده بگویم اهل خدا و تقوا باشى آن وقت خواهى دید که هیچ وقت همسرت تو را از دیدار پدر و مادرت محروم نخواهد کرد.
یک وقت از تلویزیون دیدم خانمى امریکایى مى گفت من و شوهرم دانگى زندگى مى کنیم, به همین جهت من برنامه خاص خود را دارم و او برنامه خاص خود. این طرز تفکر زن غیر مسلمان است. اما الحمدلله خانمهاى ما بزرگوارند, زحمات زیادى را متحمل مى شوند ولى من فکر مى کنم به آنها ظلم مى شود مخصوصا حالا که هم کارهاى خانه را دارند و هم اغلب بیرون از خانه شاغلند و حقوقى که دریافت مى کنند مجبور هستند براى کمک خرج شوهرشان به مصرف هزینه زندگى برسانند بدون حساب و کتاب. حالا کسى نمى داند که آینده چه پیش مىآید. اگر خداى ناکرده بین این دو زوج اختلافى ایجاد شود حساب خرج خانم معلوم نیست نه پس اندازى دارد و نه تإمینى که بدون دغدغه خاطر بتواند زندگى خود را اداره کند. به نظر من در کار انسانها باید حساب و کتابى باشد. امروز که از نظر فرهنگى متداول است که زن در نگهدارى خانه و فرزند اجبار دارد دولت باید در مقابل این فداکارى مقدارى از حساب مرد را ماهیانه بگیرد و به حساب بیمه اى خاص براى زن بگذارد که اندوخته اى براى این موجود نجیب و مظلوم باقى بماند.

خانم وحیدى, آیا زن در اشعار شعرا جایگاه واقعى خویش را دارد؟
این موضوع جالبى است که در اشعار شعراى زن جایگاه منفى دارد و کمتر دیده ام در اشعار متقدمین زن جایگاه مثبتى داشته باشد حتى جناب سعدى علیه الرحمه مى فرماید:
زن خوب فرمانبر پارسا
کند مرد درویش را پادشاه
که حضرت ایشان حکمتشان بر فرمانبردارى زن حکم مى دهد و اینکه مرد درویش و کم بضاعت را به تمولى سرشار برساند و او را به مسند پادشاهى بنشاند و شاعرى دیگر هم زن را موجودى خطرناک تر از مار مى داند که پایه هاى منیت و منفى را به زن نسبت مى دهند. البته از مهربانى و محبت زن هم سخن گفته اند اما آنچه مسلم است اکثر شاعران مرد همیشه اصرار بر تحقیر زن داشته اند و اصولا مردان مبناى زندگى اجتماعى خود را بر پایه عدالت و انسانیت استوار نکردند؟!! متإسفانه هنوز هم در جامعه چنین است. همیشه در اکثر موارد حقوق خانمها پایمال مى شود. مثلا پرونده اى را از نزدیک سراغ دارم و دنبال مى کنم که 20 سال است شخصى براى گرفتن سهم الارث پدرش از خواهر و برادران ناتنى و خانم پدر پرونده دادگاهى دارد و نمى تواند سهم الارث خود را از برادران و خواهرانى که همه ثروتمند و تحصیل کرده هستند بگیرد و یقین دارم که اگر مرد بود لازم نبود 20 سال به دنبال سهم الارث بدود و خیلى زودتر از اینها به حقوق خود رسیده بود!!!
آیا مى توان از شعر براى شناسایى وظایف نسل جدید و به طور کلى علیه تهاجم فرهنگى استفاده کرد و شاعران در این زمینه چه نقشى دارند؟
بله از آن جایى که باید این روحیه همیشه در وجود ملتهاى جهان سوم بویژه جوانان زنده بماند هنر بهترین وسیله و ابزارى است که مى تواند فرهنگ ساز باشد. هنر متعهد که از رهگذر هنرمند متعهد مى گذرد و در تمامى ابعاد فعال شود. هنر باید نماى اخلاقى و روحى یک ملت باشد, هنرى که به انسان کمال ببخشد و او را به خدا و اوصاف الهى نزدیک کند راه و رسم زندگى را به او بیاموزد, چراغ راهنمایش باشد, دست او را بگیرد و به مکانهاى والا ببرد. هنر وسیله اى است محکم و کارا براى ساختن و هم براى ویران کردن. من فکر مى کنم روح تعهد در هنر ضعیف شده باشد. اگر ما بتوانیم هنر را چون چراغى فرا راه انسان قرار دهیم و راهى را به او بنمایانیم که براى حرکت او شایسته است موفق خواهیم بود. در صورتى که هنرمند راه خود را شناخته باشد مى تواند بهترین مربى براى انسانها باشد. هنر ابزارى است قوى که در مویرگهاى ذهن جارى مى شود و در تمامى وجود انسان جریان مى یابد و او را به هر کجا که بخواهد مى برد. و در این میان هنر شعر, قدرت القایى چندین برابر هنرهاى دیگر را دارد. بویژه زمانى که بر نتهاى موسیقى سوار مى شود و در برابر تماشاگر خود را به نمایش مى گذارد که غیر ممکن است بیننده را مسحور خود نسازد. و شاعر و نوازنده دو قدرت افسونگر یا دو بال سیمرغ اندیشه اند که مى توانند دلها و جانها را در اختیار خود بگیرند و شاد و شادمان سازند یا بخوانند یا بگریانند که هر دو حال در جاى خود و به راه کمال درخور ستایشند.
متإسفانه امروز هنر دارد از سلاح تعهد خالى مى شود مخصوصا شعر و برخى شاعران جهت خود را تغییر داده اند و مردمى کج اندیش و هنرناشناس به بها دادن به شاعر و شعر غیر متعهد روح هنر را به سلاخ خانه مى برند و با کمال بى رحمى ذبحش مى کنند و متولیان نیز در خواب خوش مانده اند.

لطفا در مورد مجموعه اشعارتان توضیح بفرمایید؟
پنج مجموعه شعر به نام هور, یک آسمان شقایق, حس مى کنم زندگى را, موجهاى بیقرار, گزینه ادبیات معاصر هم به بازار کتاب راه یافته است. پنج مجموعه از اشعار خانمها را گردآورى کرده و به چاپ سپرده ام. چند مجموعه شعر کلاسیک, سپید, نو و قطعات ادبى و نیایش آماده چاپ دارم و یک مجموعه از مراثى و مداحى اهل بیت رسول الله صلوات الله و سلام علیهم اجمعین است که دوست دارم به چاپ سپرده شود.

به عنوان آخرین سوال چه صحبت خاصى با مخاطبان مجله دارید؟
تشکر مى کنم, زحمت کشیدید از من حقیر یادآورى فرمودید. امیدوارم خداوند به تمام شما که براى مجله پیام زن کار مى کنید توفیق خدمت بیش از پیش عطا فرماید, مجله, مجله خوبى است. تا اندازه اى به بیان مسایل زنان مى پردازد اما هنوز من فکر مى کنم در پاره اى موارد محافظه کارى دارد و آن طور که باید حقوق واقعى زن و مرد را مطرح نمى کند.
امروز در امور مربوط به حقوق زن باید شفاف صحبت شود. حقى که از آن اوست به او گفته شود یا واگذار شود. در مواردى که زن به مرز حقوقى خود مى رسد باید عادت کند یاد بگیرد که پا را از آن حد فراتر نگذارد و مرد هم به همین ترتیب. در صورتى که بعضى از حقوق زن, امروز نادیده گرفته مى شود اما در پاره اى موارد زن از مرز حقوق خود تجاوز مى کند یعنى هم به او ظلم مى شود و هم او به مرد ظلم مى کند. اگر بدین شکل پیش رود مسإله بسیار حاد و خطرناک مى شود و پىآمدها و ضرباتى که به ارکان خانواده وارد مى گردد به آسانى جبران پذیر نخواهد بود.
مرد و زن هر دو باید تابع دستورات پروردگار باشند و هیچ کدام حق دیگرى را چه مادى و چه معنوى مورد هجوم و بى احترامى قرار ندهند و سعى کنند صادقانه حساب و کتابى را براى راه و روش زندگانى خانوادگى داشته باشند تا نظم و قانون الهى بر زندگى آنان حکمفرما باشد و رضایت هر دو آنها و سعادت خانواده و فرزندان و حتى فامیل زن و مرد فراهم آید و نسلهاى آینده یاد بگیرند و طبق همان فرمول زندگى خود را مدون سازند. ان شإالله.
پیام زن: در پایان با سپاسگزارى از سرکار خانم وحیدى, دو قطعه از اشعار ایشان را تقدیم خوانندگان عزیز مى کنیم:

تو از عشیره عشقى من از تبار تبسم
تو آفتاب بلندى که در تو من شده ام گم
تو پرشکوه تر از فصل آفتابى صبحى
و چشمه سار پر از جوش الفتى و تفاهم


حضور آینه و آب و آفتاب و امیدى
چو آسمان پرى از اختران پر ز ترنم
منم چو جنگل سبزى که در هجوم تیرها
پرم ز درد شکستن تا پرم ز رنج تهاجم
شب ایستاده در آن سوتر از غروب ما و غربت
درون وسعت ژرفى کشیده خط تداوم
به تربتى که در آن مانده رد پاى حقیقت
مباد آنکه بکاریم دانه هاى توهم
به شوق حرف قشنگت که خرم است چون گلها
نشسته ام که گشایى زبان براى تکلم
اگرچه مختصر اما دل من است که داند
همیشه بیشتر از هر که راز آدم و گندم

خواب دیدم آسمان فیروزه اى یا سبز بود
هر کجا مرغ دلم مى رفت آنجا سبز بود
برفها را در سحر برچیده بود از روى خاک
آنکه گرماى نگاهش مثل فردا سبز بود
باغ زیبا, دشت زیبا, کوه زیبا, شهر سبز
در ردیف شعر من امواج دریا سبز بود
یاسمن مى شد شکوفا لاله در بزم چمن
مثل آتش سرخ مى رقصید اما سبز بود
گیسوان بید زیر چتر باران خیس خیس
نارون خرم تر از افرا و افرا سبز بود
خنده ها بر روى لبها آفتابى مى شدند
فصل گل در منظر چشم تماشا سبز بود
از محبت بود و از مهر و صفا و دوستى
رشته نورى کز اینجا تا ثریا سبز بود
سبز مانى اى وطن چون نخلهاى سبز من
شهر من, شهرى که صحرا تا به صحرا سبز بود
دستها با هم گره مى خورد و تا نام بهار
از همین امروز تا پایان دنیا سبز بود