نویسنده

نقد فیلم
تلخ تر از شوکران

مریم بصیرى

 

 

کارى از بهروز افخمى
با نقشآفرینى:
هدیه تهرانى, فریبرز عرب نیا
و رزیتا غفارى
نویسندگان فیلمنامه:
مینو فرشچى, بهروز افخمى
بهروز افخمى چهره اى نیست که بر کسى ناشناخته مانده باشد, خصوصا که امروزه تبدیل به چهره اى سیاسى هم شده است. او از همان اولین فیلمش یعنى ((عروس)) و سپس ((روز فرشته)), ((روز شیطان)) و ((جهان پهلوان تختى)) به سراغ سوژه هاى خاص و آدمهایى خاص تر رفته است و به گفته خودش, دوست داشته از مرزهاى محدودیت پا را فراتر بگذارد و چیزى را که دیگران جرإت گفتنش را ندارند و یا بسته به شرایط عاجز از گفتن آن هستند, با هنر سینما به تصویر بکشد. این بار نیز ((شوکران)) با اشاره به مسإله اى جنجال برانگیز, نگاهى به ازدواج موقت و پیامدهاى ناشى از آن دارد.
محمود, مهندس کارخانه اى در زنجان است که زندگى متوسطى دارد همراه با زن و دو فرزند. طى تصادفى, مدیر عامل کارخانه در بیمارستانى در تهران بسترى مى شود و همین امر موجب رفت و آمد مکرر مهندس از زنجان به تهران و بالعکس مى شود و گویا این جناب مدیر عامل, هیچ کس و کارى جز محمود ندارد و وى تنها حامى اوست. در همین آمد و شدها به بیمارستان, مهندس با سیما, پرستار مدیر عامل آشنا مى شود که ظاهرا روحیه اى خشن و غیر قابل انعطاف دارد و این مهندس شهرستانى است که با شرم به پرستار پیشنهاد مى کند که همراه وى براى خرید هدیه اى مخصوص جشن تولد زنش, همراه او برود. پرستار با کمال میل مى پذیرد و طى صحنه هایى شاد و خوش و خرم, با مهندس به بوتیک هاى مختلف سر مى کشد و در رستورانى معروف, غذاى دریایى براى او سفارش مى دهد. حتى نوع انتخاب غذا و رفتار مهندس نشان از سادگى ظاهرى وى دارد و اینکه کاملا با چنین محیطها و آدمهایى بیگانه است. سیما در نظر او زنى مرفه و جذاب است که مى تواند تنهاییش را در این رفت و آمدها به تهران پر کند. شب هنگام به جاى آنکه مهندس با بسته هاى خریدش به زنجان برگردد ناگهان امیال و هوسهاى خفته اش بیدار مى شود و مجذوب حرکات و گفتار سیما مى گردد, حتى رفتارهاى او را تقلید مى کند و براى اولین بار چون او سیگار به دست مى گیرد. در ادامه, این برخورد و گفتگوها باعث مى شود که محمود بگوید اگر جایى احتمال افتادن به گناه باشد باید صیغه خواند. پرستار این حرف را یک شوخى جدى تلقى مى کند و مى خندد. به همین راحتى طى دو سه ساعت آشنایى از نزدیک, هر دو تن, به ازدواج موقت مى دهند, گرچه سیما راضى نیست و مى گوید که انتظار بیش از این را داشته و مى خواسته همسر دایمى او باشد.
عاقبت هر دو به خانه اى در شمال شهر مى روند که سیما از آن نگهدارى مى کند ولى به دروغ آن را متعلق به خودش مى داند; گرچه حواسش هست که محل سکونت وى خانه اى کوچک در جنوب شهر است و آنجا تعلق به دکترى دارد که به خارج از کشور رفته است. اما سیما که نقاب تزویر به چهره خویش کشیده است, محمود را به درون مى برد و در به روى بیننده بسته مى شود و او را در دریاى سوالات بیشمارش غرق مى کند.
چه چیزى باعث مى شود محمود, این مرد خانواده دوست و مهربان به همین راحتى گول بخورد و یا گول بزند و در حالى که راهى شهرش است تا هدیه هاى تولد زنش را به او بدهد, زنى دیگر در تهران اختیار کند! البته افخمى طى صحنه هاى بسیار کوچک و ظریفى این میل و اشتیاق را در وجود محمود زنده کرده است; مثل صحنه اى که او پشت چراغ قرمز به راننده زن ماشین بغلى خیره شده است و یا جایى که یکى از رانندگان به او متلک مى پراند و مى گوید:
((شب کجا بودى؟)) و یا صحنه اى که زنى با وضعیتى غیر متعارف سوار ماشینش مى شود و از او مى خواهد که راه بیفتد, مرد که هنوز تجربه چنین برخوردى را نداشته است متعجب مى ماند و زن خیابانى وقتى مى بیند اشتباه کرده, پیاده شده و سوار ماشین دیگرى مى شود. مهندس که تحت تإثیر چهره آراسته زن قرار گرفته است با قیافه اى ظاهرا پشیمان رفتن او را نظاره مى کند و ... همه این نکات کوچک و بزرگ باعث مى شود تا شعله هوس کم کم در وجود مهندس شعله ور شود تا در کنار مدیر عامل شدن کارخانه و رسیدن به یک زندگى مرفه, چیزهاى نداشته اش را هم مزه مزه کند و اما سیما که به نظر مى رسد به علت متارکه با همسر قبلیش شدیدا تنهاست و احتیاج به یک هم صحبت دارد, شاید به خاطر همین کمبودهاى عاطفیش تسلیم مى شود و سعى مى کند با نقش بازى کردن, مثل مهندس نداشته هایش را با حضور مردى به عنوان همسر, هر چند همسر موقت پر کند.
محمود که در رابطه اى دوگانه با همسر خویش و سیما گرفتار آمده است, رفتارش عوض شده و آموخته هاى خویش از سیما را براى همسرش تعریف مى کند, اما این زن زنجانى هنوز شخصیتى ساده دارد, هنوز هم مطیع بى چون و چراى محمود است و اعتماد کامل به حرفها و کارهاى وى دارد, مهربان است و صادق و شاید همین ویژگیهاى متضاد وى با سیما است که موجب مى شود محمود به سوى جذابیتهاى ظاهرى یک زن تحصیلکرده و موفق تهرانى کشیده شود! اصلا مخاطب مى ماند که کدام یک از این دو, بیشتر مقصر هستند و تجسم شیطان مجسم. آیا شیطان زن است یا مرد و یا هر دو.
سیما طى تلفنهایش به زنجان از محمود مى خواهد که وقت بیشترى را با او بگذراند. حتى وى متحول شده و تحت تإثیر ارزشهاى مذهبى محمود قرار مى گیرد و از او مى خواهد که به وى نماز خواندن یاد بدهد. گرچه مرد در کل طول فیلم, در حرف و نه در عمل, آدمى متدین و آشنا به اصول دینى معرفى شده است. اما محمود که همچنان گرفتار مثلث این دو زن و شغل جدیدش است, قدرت تفکرش را از دست داده و یا اینکه احتمالا دچار احساس عذاب وجدان و خیانت به خانواده خود شده است. به همین علت در آخرین ملاقات دوستانه اش با سیما ظاهرا خود را خوش و خندان نشان مى دهد و ناگهان تا قرار شام با سیما, رفتارش عوض شده و به گلفروشى و طلافروشى مى رود.
شب هنگام سیما سرخوش از یک زندگى مشترک موفق و هر چند موقت و خبرى خوش, چادرى مى خرد و با چهره اى کاملا متفاوت به خانه بازمى گردد تا محمود را غافلگیر کند, اما خبرى از او نیست و در عوض دسته گلى زیبا و چند سکه طلا و پیغام تلفنى محمود, تنها یادگارهاى او هستند. مرد اعتراف کرده که پشیمان است و زنش را بسیار دوست مى دارد و فردى تنوع طلب نیست و تمام مهریه او را همچنان که شرط کرده بودند تمام و کمال پرداخته است و آرزو مى کند تا وى بتواند همسرى دایم براى خویش بیابد.
محمود که گویا لحظاتى بین روح سرکش و باطن زیباطلب خود با ظاهر تقریبا متدینش نتوانسته کنار بیاید, تن به خواسته خویش داده و سپس پشیمان از کارى که کرده در صدد از بین بردن هر نقطه آشنایى برآمده است. هوس آنى, کشش سریع به سوى یک زن بسیار متفاوت با همسر خودش, پشیمانى و رها کردن زن دوم به سرعت برق و باد و شاید یافتن زن دیگرى در آینده اى نزدیک, همه و همه محمود را به جلو پیش مى برد, البته به روشنى مشخص نمى شود که چرا وى به این سرعت کنار مى کشد؟ آیا او از اطلاع یافتن مدیر عامل از این قضیه مى هراسد و یا اینکه شغل جدید و خرید کارخانه توسط خارجیان فرصتى براى هوس در وى باقى نمى گذارد.
سیما که تازه از تنهایى و افسردگى نجات پیدا کرده است و از درون شکفته شده, با توجه به کودکى که در راه دارد تمایل به ادامه پیوند نشان مى دهد, حتى به داشتن یک شناسنامه به اسم محمود براى فرزندش راضى است. اما مرد مدعى مى شود که حرفهاى سیما دروغى بیش نیست, حتى در مقابل ارأه مدرک, از سیما مى خواهد فرزندش را سقط کند. محمودى که به قول سیما یک مسلمان واقعى است و همه اصول را رعایت مى کند حال خودش بدتر از سیما مى شود و دیگر به هیچ ارزشى پایبند نیست. حتى به سیما متذکر مى شود که قرار نبوده بچه دار شود. اما سیما که دوست دارد طعم مادر شدن را بچشد و گویا از همان اول مى خواسته به هر قیمتى شده مادر بشود و کمبود محبت مادر خویش را در وجود خود به گونه اى دیگر تجربه کند, حاضر به سقط فرزندش نیست.
محمود کاملا تغییر کرده است و رفتارهاى خشنى از خود نشان مى دهد, حتى از سیما متنفر مى شود از او مى خواهد براى همیشه از زندگیش خارج شود. تغییر رفتار آدمها گاه چنان شدید است که بیننده را مىآزارد; در عطف اول فیلم در زمان آشنایى محمود با سیما, تماشاگر, زن را خطاکار تلقى مى کرد ولى در عطف دوم زمانى که سیما باردار مى شود ترازوى خیر و شر تغییر جهت داده و سیما شخصیتى مثبت قلمداد مى شود و مخاطب بر عکس نیمه اول, براى مظلومیت و بى کسى وى دل مى سوزاند.
سیما طى رفت و آمدش به زنجان آن هم به شکل یک ناشناس سعى دارد محمود را راضى کند ولى هیچ وقت موفق به دیدن او نمى شود, اما محمود که متوجه رفتن سیما به نزد همسرش شده است به منزل پدر سیما مى رود و همه چیز را براى وى تعریف مى کند, با پیرمرد گلاویز مى شود و وقتى مى بیند او معتاد است و توان ندارد, رهایش کرده و تهدیدکنان بیرون مى رود. البته قابل توجه است جایى که سیما به نزد زن مهندس مى رود هیچ حرفى از رابطه خود و شوهر او نمى گوید ولى وقتى مهندس پیش پدر سیما مى رود همه چیز را فاش مى کند.
زن وقتى به خانه خویش بازمى گردد با درى بسته روبه رو مى شود و پدرى که قصد جانش را کرده است. ((سیما)) رانده شده از خانه پدر و مطرود شوهر با بچه اى در شکم, خویش را شکست خورده واقعى مى پندارد, زنى که در آغاز فیلم با جسارت و قدرت تمام مى تاخت, حال به موجودى ضعیف و قابل ترحم تبدیل شده است. هیچ کدام از مردان زندگى سیما به وى رحم نمى کنند; حتى پدر فراموش مى کند که چطور سیما هزینه خرید مواد او را تإمین کرده و از قاچاق فروشى به نام محمود برایش مواد خریده است. حتى به ارتباط نامشخص بین آن محمود و سیما کارى ندارد, در حالى که محمود خود را ارادتمند سیما مى داند.
مخاطب هم در این میان به روشنى متوجه این ارادت مى شود چرا که براستى محمود قاچاق فروش, بسیار مهربان تر از مهندس محمود, شوهر صیغه اى سیما معرفى مى گردد.
در پایان فیلم جایى که سیما تمام درها را به روى خود بسته مى یابد, بنزین خریده و به خانه مهندس در زنجان بازمى گردد اما خبر ندارد که او زنش را براى خرید و گردش و جبران کمبود محبتهاى پیشین و پوشاندن خطاهایش و اغفال وى به تهران برده تا حسابى تفریح بکنند و چیپس قورباغه بخورند, همان غذایى که محمود براى اولین بار اسمش را از زبان سیما شنیده بود.
مهندس بى خبر از وجود زن صیغه اى در خانه اش, با زن دأمیش به خوشگذرانى مشغول است. از آن سو سیما به اتاق خواب او رفته است تا بنزین را بر روى تخت خواب آنها بپاشد ولى از بوى بنزین, حالت تهوع ناشى از حاملگى اش بیشتر شده و توان او را مى گیرد و سیما پشیمان از کارى که مى خواست بکند از خانه فرار مى کند.
چهره گریان سیما در ماشینى که از محمود قاچاق فروش به امانت گرفته است با چهره خندان مهندس محمود و زنش که با ماشین خود به طرف زنجان بازمى گردند, از صحنه هاى کاملا متضاد و در عین حال زیباى فیلم است. یک برش موازى از خنده و گریه و جاده اى که دو ماشین از دو سوى آن به طرف هم حرکت مى کنند. سیما که به همان اندک حق خود نرسیده و مورد بى مهرى مهندس واقع شده و بچه اى بى پدر روى دستش مانده است تنها راه چاره را خودکشى مى داند و یا احتمالا بى توجهى به زندگى و در معرض تصادف عمد قرار گرفتن.
هنگامى که مهندس به سیما و ماشین شعله ورش نزدیک مى شود و جنازه او را مى بیند, در عین آشفتگى از مرگ وى شاد مى شود چرا که دیگر هیچ کس واقعیت را به زنش نخواهد گفت.
البته خودکشى سیما منطقى نیست. او که خودش را در طول فیلم, زنى چابک و زرنگ نشان داده و توانسته بود مردى را به خلوت خودش بکشاند چطور نمى تواند مشکلش را با او حل کند و ... آیا همین عدم صداقت اولیه سیما و روحیه آزادش باعث شده تا محمود ساده شهرستانى تغییر پیدا کند و یا ... آیا این همان محمود چشم و گوش بسته نیست که به تمام خواسته هاى زنش گردن مى نهاد و مردى مهربان و خانواده دوست بود و مى گفت زن جماعت چه بلایى بر سر مرد که درنمىآورد, آیا آشنایى با سیما موجب این تغییرات شده است و یا نشست و برخاست با مدیران و خریداران کارخانه و خارجیانى که به او وعده و وعید مى دهند!
البته اگر بخواهیم در فیلمنامه به دنبال چنین جوابهایى بگردیم, سوالهاى بدون جواب دیگرى هم جلوى پایمان سبز مى شود; چرا همیشه تصادفها به کمک محمود مىآیند؟ اگر تصادف مدیر عامل نباشد او مدیر عامل نمى شود و اگر تصادف سیما نباشد او خانه خراب مى شود. آیا این تصادفها, فقط یک تصادف سینمایى نیستند و راهى براى نجات محمود از مخمصه و راهى براى پولدار شدنش, بدون اینکه خود وى هیچ تلاشى در این مورد کرده باشد!
اگر بخواهیم بیش از اینها ((شوکران)) را زیر ذره بین بگذاریم, اعمال غیر معقول شخصیتها بیشتر به چشممان مىآید و قضیه نادیده گرفتن علت و معلولها با تمام توجیه هاى لازم, خودى نشان مى دهد و تماشاگر فکر مى کند اگر چنین موضوعى را در قالب فیلمى پخته تر و منسجم تر مى دید, بیشتر لذت مى برد; خصوصا که از قدیم و بر طبق نظریات مختلف روایت شده است که تمام مردان در طول زندگى با دو زن سر و کار دارند; یکى زنى که با آنها زندگى مى کند و دیگرى زنى آرمانى که در ذهنشان جاى دارد و گاه بعضى ها در دنیاى خارج با او برخورد دارند و آن زن ذهنى, شکلى عینى به خود مى گیرد. اما کسانى که به این فرضیات خود دست نمى یابند بقیه عمر را فقط با خیال این موجود فرضى مى گذارند.
بدون هیچ پیشداورى مى توان گفت که این فیلم, فیلم زنان و مردان مختلفى است که یا ازدواج مجدد مى کنند و یا با وجود فوت همسر دیگر ازدواج نمى کنند و ...
از آن جایى که طرح اصلى فیلم توسط مینو فرشچى به فیلمنامه برگردانده شده و افخمى در نهایت تغییراتى در آن ایجاد کرده است, مى توان گفت که حق و حقوق هیچ جنسى پایمال نشده و آدمهاى این چنین, آن طورى که لازم است شخصیت پردازى شده اند, البته با کاستیهایى که قبلا ذکر شد.
در هر حال فیلمساز با ((شوکران)) به روشنى از زندگى معتادان, قاچاقچیان, زنانى که جلوى ماشینها را مى گیرند و مردانى که شلوارشان دو تا شده است, سخن مى گوید و واقعیت عریان بخشى از جامعه امروزى را به ما نشان مى دهد و این جسارت و صراحت تمام در بازگویى واقعیات پشت پرده و رو کردن دست کسانى که به دروغ خویش را مدافع حفظ ارزشهاى خانوادگى مى دانند, جاى تقدیر و تشکر دارد.
گرچه با توجه به سوژه مشترک این فیلم و چند اثر غربى, چنین به نظر مى رسد که کار بهروز افخمى فقط یک کپى ایرانى از اثرى غربى است, ولى با این همه, واقعیت روز بخشى از جامعه ماست. واقعیتها را باید پذیرفت, هر چند که حقیقت آن تلخ باشد, حتى تلخ تر از جام شوکران.