قصه هاى شمـا قسمت 39

نویسنده


قصه هاى شمـا (39)

مریم بصیرى

 

 

این شماره:
قلبهاى آسمانى طیبه جلالى پور ـ نایین
خانه سبز رامین فرهودى ـ تبریز
مخمصه روح مرتضى لطیف ـ اندیمشک
سینى بلور صفیه شاهسون ـ شهرکرد
به رنگ اطلسى صدیقه شاهسون ـ شهرکرد

دوستان عزیز!
خدیجه عرب انصارى از شاهرود, بى بى زهرا قاضوى از نایین, مهدیه قاسمیان از شهربابک, عزت حلوانى از خوروبیابانک, مریم زاهدىنسب از خوزستان, مهدى جوادزاده از قم و هاجر عرب, صفیه شاهسون, صدیقه شاهسون و مرضیه عرب از شهر کرد.
خواندن نامه ها و داستانهاى شما, مایه خوشحالى ماست. آرزویمان این است که آثار شما عزیزان روز به روز به مرز داستان امروزى نزدیکتر شود. موفقیت همواره با شما باد.

طیبه جلالى پور ـ نایین
همراه همیشگى ((قصه هاى شما)) آثارتان با پیشرفتهاى قابل ملاحظه اى به دستمان مى رسد. نسبت به داستانهاى قبلى خود ترقى بسیارى کرده اید و مى رود که هر روز بیشتر از دیروز با اصول داستان نویسى مدرن آشنا شوید.
نویسنده داستان کوتاه داراى اهداف مشخصى است و یکى از هدفهاى او حرکت دادن شخصیتها از جایى به جاى دیگر است. گرچه ممکن است این سفر سخت و صعب العبور باشد ولى شخصیتها و خوانندگان, هر دو مى دانند که سفرى مشکل را آغاز کرده اند که در انتها مى تواند روى آنها تإثیرات بسیارى داشته باشد. نویسنده باید مسیر کلى داستانش را به روشنى بداند و مطمئن باشد که در جهت درستى شروع به حرکت کرده و بالاخره پس از طى پیچ و خمهاى مختلف به جاى مشخصى خواهد رسید, هر چند که اتفاقات غیر قابل پیش بینى شده اى سر راهش سبز شود.
در داستان شما هم باید دید, هدف نویسنده از نگارش اثر چیست. آیا نرگس در پى شهید شدن شوهر اولش و ازدواج با یک رزمنده دیگر, دنبال هدف خاصى است و یا اینکه دست تقدیر چنین براى او رقم زده است.
نرگس تنها در خانه مى نشیند تا مردان زندگیش یک به یک به خواستهاى خود برسند و او در انتظارى جانکاه, فقط چشم به راه آنها باشد. ((آنروز که خبر شهادت جواد را برایش آوردند غیر منتظرانه بود اما اولین داغ بود. شاید اولین بارى بود که طعم تلخ هجران را با بوى بهشت درهم آمیخته مى دید. جواد همیشه مى گفت: ((نرگس تو از اینکه من به آرزوم برسم ناراحت مى شى؟)) و نرگس با تعجب مى گفت: ((نه, چطور مگه؟ )) جواد لبخندى مى زد و مى گفت, ((درسته که ما عقد کردیم, اما اگه منو دوست دارى, دعا کن به آرزوم برسم و شهید بشم.)) و نرگس ابروهایش را در هم مى کشید و مى گفت: ((این چه حرفیه جواد؟ من دعا مى کنم پیروز برگردید.)) و عجیب این بود که همین سوال را یوسف هم از او کرده بود و نرگس باز هم جواب داده بود نه. با اینکه مى دانست یوسف چه خواهد گفت.))
در داستانهاى رئالیستى و یا همان واقع گرایانه, نویسنده بر اساس هدف خود, پیامى را در عمق جملاتش پنهان مى کند تا خواننده در مواجه با آن, داستان را به مانند آینه اجتماع خود بپندارد و در جهت کشف عواملى باشد که آینه به او نشان مى دهد. ما هم امیدواریم شما در بازنمایى این آینه تمام نما با موفقیت بیشترى دست به عمل ببرید. آینه چشمانتان همواره صاف و زلال باد.

رامین فرهودى ـ تبریز
برادر گرامى, اولین داستان ارسالى تان, کاملا نشان از ذوق و استعداد فطرى شما دارد و ما آرزو مى کنیم که بتوانید این ذوق و علاقه خود را پرورش دهید و به نحو احسن به خدمت نویسندگى درآورید. صفحات اول داستان شما بسیار خوب پیش رفته است ولى کم کم از قالب داستان امروزى دور افتاده اید و به گزارش صحنه به صحنه و روز به روز ماجرا پرداخته و تمام جزئیات را با استناد به زمان و مکان شرح داده اید. از آنجایى که شعر هم مى سرایید, بهتر است بدانید ایجاز و گزیده نویسى مزیتى است که فقط نصیب داستان کوتاه و شعر مى شود. ((ادگار آلن پو)) نویسنده آمریکایى در مقایسه داستان کوتاه و شعر معتقد است که وزن شعر در عین آنکه کلام را موزون و زیبا مى کند ولى مانعى است در جهت بیان همه ظرایف اندیشه که مبناى حقیقت است, اما نویسنده داستان کوتاه مى تواند انواع فراز و نشیبهاى اندیشه خود را در بیان خویش منعکس سازد البته در شکلى خلاصه و موجز. وى اضافه مى کند, نویسنده اى که هدفش زیبانویسى و استفاده از کلمات و جملات زیبا باشد به تلاشى عبث دست یازیده است زیرا فقط شعر محمل زیبایى است.
داستان شما نیز در عین زیبایى, همان طور که گفتیم دچار زیاده گویى شده است. ((خانه سبز)) حکایت پسرى به نام صادق است که طى حوادثى پدر و مادرش را از دست مى دهد و چون به او تفهیم شده است که مادرش به کربلا رفته, سوار اتوبوسى مى شود که عکس امام حسین(ع) بر روى شیشه آن است. از آنجایى که صادق فکر مى کند این اتوبوس به کربلا و نزد مادرش مى رود, راهى سفر شده و در ادامه با اتفاقات مهمى رو به رو مى شود.
اگر چند صفحه اول داستان را حذف مى کردید و شروع را همانجایى قرار مى دادید که صادق کوچک, پنهانى سوار اتوبوس مى شود تا مادرش را پیدا کند خیلى بهتر بود, آن وقت مى توانستید حوادث گذشته زندگى او را با روش ((تداعى معانى)) نشان دهید. روانشناسان چون نویسندگان بر این عقیده اند که اندیشه هاى طولانى باید بر اساس تداعى معانى بیان شود یعنى یک شىء و یا پدیده و همچنین یک کلام, شخصیت اصلى را به سمت خاطره اى مشخص برد و شىء و یا حالت دیگرى در همان خاطره, باز او را به خاطره اى دیگر رهنمون کند و همین طور الى آخر. تداعى معانى در ادبیات داستانى با مفهوم ((جریان سیال ذهن)) در ارتباط است; به فرض یک کلمه مثل سرخى انار مى تواند قهرمان را به یاد خون بیندازد و به زمان و مکانى که وى در خانه مادر بزرگش دستش را بریده بود و همان خون باز وى را به یاد چند سال قبل بیندازد که در اثر تصادفى خونین در بیمارستان بسترى بود و به فرض پرستار بیمارستان وى را به یاد مادرش بیندازد و ... در این شکل هر خاطره, شخصیت را به خاطره دیگرى پیوند مى دهد و باز خود همان خاطره منشإ یادآورى خاطرات دیگر مى شود.
در این شکل, ماجرا به راحتى پیش مى رود, بدون اینکه بخواهیم به جزئیات تمام زمانها و مکانها اشاره کنیم. لازمه این کار آن است که ابتدا ذهنیت مشخصى از فضاى زندگى این شخصیت و افکار او ارأه دهیم, پس از آن نویسنده به آسانى وارد خاطرات او مى شود و خواننده همه حوادث را باور مى کند.
اگر بعد از این بتوانید به این فرم عمل کنید از حجم داستان بلند خود به میزان قابل ملاحظه اى, خواهید کاست و مخاطب از ذکر مو به موى حوادث عادى احساس خستگى نخواهد کرد و در نهایت هنگامى که صادق اقدام به تإسیس خانه اى سبز براى نوجوانان بى پناه مى کند, خود را در این امر شریک مى پندارد, چون که تمام لحظات موثر زندگى صادق را تجربه کرده است و انگار خود اوست که در پایان دست به عمل مى زند. ((هنگامى که صادق مى خواست از
ایران برود با پول خودش به کمک صابر که در رشته مهندسى راه و ساختمان فعالیت و تحصیل کرده بود, آسایشگاهى براى کودکان بى سرپرست و خیابانى مشهد ساخت و با همکارى آستان قدس رضوى سرپرستى آن را به مسوولین آن آستان مقدس واگذار کرده و نام آن را خانه سبز گذاشت, به قصد اینکه اگر خانه سبز حسین و شیوا براى او فراهم نمى شد او هم اکنون شاید اصلا زنده نبود تا بتواند در همسایگى امام رضا(ع) چنین کارى بکند.))
در هر حال آخرین توصیه ما به شما این است که نعمت نوشتن و قلم را دست کم نگیرید و در هر شرایطى به داستان نویسى ادامه دهید. حتى اگر تمام تئوریهاى مربوط به داستان و رمان را هم بدانید ولى داستان ننویسید, هرگز نویسنده نخواهید شد. تمرین و نوشتن مکرر است که باعث آموزش غیر مستقیم یک علاقه مند مى شود, چرا که اگر فرد بخواهد بر اساس تئوریها و عناصر داستان, کارش را از پیش ببرد اثرش کاملا مصنوعى خواهد شد. باید به صورت ناخودآگاه با علم به عناصر به قلم, آزادى عمل بدهید تا خودش راهش را روى کاغذ سفید ذهن شما پیدا کند.
موفق باشید.

مرتضى لطیف ـ اندیمشک
برادر ارجمند, شما کوشیده اید که بر اساس احادیث, داستان بنویسید و ((مخمصه روح)) در همین ارتباط به ((حسد و سوء ظن و تبعات آن)) اشاره دارد. اول از همه باید گفت که بسیار موفق عمل کرده و بر خلاف برخى از دوستان, از این احادیث به شکل درست الگوبردارى کرده اید. بابک که بیهوده نسبت به همسرش ظنین مى باشد طى یک مسافرت برون شهرى, شاهد اتومبیلى است که همسرش به همراه مردى در آن نشسته است. بابک به تعقیب آنها مى پردازد تا اینکه در تاریکى شب ماشین مذکور به دره اى پرت مى شود و بابک که بسیار پریشان است از دره پایین رفته و وقتى مى بیند زن هنوز زنده است وى را خفه مى کند و با خیال راحت به خانه خویش بازمى گردد ولى وقتى همسر منتظرش را دم در مى بیند تازه متوجه مى شود که شخص دیگرى را به قتل رسانده و فقط سوء ظن هاى درونى وى باعث بزرگ نمایى شباهتها شده است, در نتیجه تنها راهى که براى او باقى مى ماند خودکشى در کنار آن ماشین متلاشى شده و اجساد درون آن است. ((بابک داشت از اندوه و رنجى که درونش را پاره پاره مى کرد مى گریست. اما واقعا نمى دانست باید چه کند, مستإصل بود, فقط مى خواست به ماشین جلویى برسد. باران همچنان بى وقفه مى بارید و سر خوردن اتومبیلها, روى جاده لغزنده هراس انگیز مى نمود. جاده خلوت شده بود و سایه هاى مهیب کوه, روى جاده کش مىآمد. سر تندترین پیچ جاده که بلندیهاى شهر را به چشم مىآورد, سوارى قرمز رنگ لیز خورد و تعادلش را از دست داد و بعد از چند پیچ و تاب و چرخیدن دور خود, اتومبیل از جاده منحرف شد و با صداى ترسناکى به درون دره شیطان سقوط کرد. صحنه پرت شدن را فقط بابک دید و روى جاده دیگر هیچ نشانه اى از اتومبیل قرمز رنگ نبود.))
توصیفات شما در جاى جاى داستان بخوبى تنیده شده اند ولى گاهى خواننده را گیج مى کنند و او را به سرعت به اصل مطلب نمى رسانند. ((چخوف)) طى نامه اى به ((ماکسیم گورکى)) در مورد استفاده زیاد از توضیحات چنین مى نویسد: ((توصیه من به شما این است که تعداد فراوان اسمها و واژه هاى اضافى و توضیحات را در داستانهایت حذف کن. شما به قدرى فزون از حد واژه به کار مى برید که ذهن خواننده خسته مى شود. مثلا اگر من بنویسم: مردى روى چمن نشست. شما آن را به راحتى مى فهمید و نیازى به دقت ندارید, اما این جمله را به زحمت خواهید فهمید: مردى بلندقامت, سینه باریک با قامتى متوسط و ریش حنایى روى چمن سبزى که توسط عابران لگدکوب شده بود, به آرامى نشست و شرمگینانه به اطراف خود نگاهى افکند. ذهن نمى تواند این جمله را بسرعت بفهمد, در صورتى که نوشته خوب بسرعت مفهوم مى شود, طى فقط یک ثانیه.))
از همه اینها هم که بگذریم بابک شخصیتى غیر قابل باور دارد و شما نتوانسته اید در پیش زمینه داستان به این ناراحتى روحى و روانى وى اشاره کنید و دلایل قانع کننده اى براى رفتارهاى بعدى او ارأه دهید.
در ضمن مى توانستید داستان را از صحنه تعقیب و گریز شروع کنید و بعد دور بزنید و ماجرا را از اول دنبال کنید تا به انتها برسد. چنین آغاز نفس گیرى براى خواننده بسیار جذاب خواهد بود و او بدون اینکه بداند بابک براى چه آن اتومبیل را تعقیب مى کند, لحظات پر از دلهره اى را پشت سر خواهد گذاشت. در اصطلاح داستان نویسى به این شیوه نگارش ((مدور)) مى گویند که بیشتر در کارهاى ((گابریل گارسیا مارکز)) دیده مى شود. در عوض داستانهایى که از شروع واقعى, آغاز مى شوند و به ترتیب حوادث تا پایان ادامه پیدا مى کنند داستانهاى خطى نامیده مى شوند. بهتر است هر دو روش را تجربه کنید تا خود به فواید و نقایص هر دو شیوه پى ببرید.
موفقیت همواره با شما باد.

صفیه شاهسون ـ شهرکرد
دوست عزیز نامه هاى سرشار از لطف شما پشت سر هم به دستمان مى رسد, امیدواریم با یک جهش ادبى بزرگ به آثار خود سر و سامانى بدهید و داستانهاى خوب و ماندگارى خلق کنید. البته یادتان بماند که هیچ گاه و تحت هیچ شرایطى نباید از نویسندگان معروف تقلید کنید. یک داستان نویس باید به تنهایى در زندگى کنکاش کند و نتیجه جست و جویش را به روى کاغذ بیاورد طورى که به او بگویند: هیچ کس جز شما نمى توانست این اثر را به تحریر درآورد. اگر قرار باشد نثر کار ما شبیه یک نفر و پیشبرد طرح ما شبیه دیگرى و حادثه پردازى ما مثل فلانى باشد, آن وقت از خلاقیت ذهنى خویش دور مى مانیم و نوشته هاى ما حتى اگر خوب از آب دربیاید, فقط یک کپى موفق از داستانهاى دیگران است.
در ضمن فراموش نکنید که بازخوانى و بازنویسى داستان باید هوشمندانه انجام شود. روح و نیروى حیاتى داستان مسإله اى مهم است که باعث مى شود اثر زنده و پویا باشد, لذا نباید با وسواس بیش از حد و تکه پاره کردن داستان باعث از دست رفتن روح اثر شویم. سعى کنید از همان اول طورى داستان را پیش ببرید که بعدها مجبور نباشید طى بازنویسى هاى مکرر جملات و احساسات نهفته در آن را پاره پاره کنید.
شکسته شدن یک ظرف بلور در یک خانواده مرفه و تحصیلکرده نمى تواند آغاز یک حادثه باشد هرچند که شما بخواهید مسایل تربیتى را دخیل نمایید و بگویید این اتفاق مى تواند مهم و پر از کشمکش درونى باشد. حتى با دوباره نویسى نمى توانید کمکى به داستان بکنید و به فرض پتانسیل لازم را به آن تزریق نمایید. خود سوژه باید از ابتدا, قابلیت تبدیل شدن به داستان موفقى را داشته باشد; بازنویسى فقط در راستاى کمک به داستان و نگاهى دوباره به آن مى تواند تإثیرى داشته باشد.
دوست داریم که تمام توصیه هاى ما به دیگر دوستان را بخوانید و با دید کافى و آشنایى لازم با امر داستان نویسى قدم به جلو بگذارید. ما نیز آرزو مى کنیم هرچه زودتر قلم شما داستانى تر شود.

صدیقه شاهسون ـ شهرکرد
خواهر عزیز, صبر و تلاش شما براى ما و دیگر دوستان این صفحه, قابل ستایش است. داستانهاى ارسالى تان گاه بسیار زیبا هستند و گاه نشانگر آنند که با عجله و بدون دقت لازم نوشته شده اند. ((به رنگ اطلسى)) نیز هنوز خام است و جاى کار بسیارى دارد. ولى از آن جایى که شخصیتهاى خودمانى و سوژه اى فراگیر دارد لذا بر دل مى نشیند و دیگر ضعفهاى کار را به نظر کم رنگ تر مى کند.

اولین ضعفى که به چشم مىآید عدم سازمان دهى درست طرح است. همان طور که قبلا گفته بودیم طرح یا پیرنگ مجموعه وقایع و حوادثى است که با رابطه علت و معلولى به هم پیوند خورده و با الگو و نقشه اى مرتب شده اند. از آن جایى هم که طرح داستان شما ساده است و مربوط به حوادث معمولى زندگى مى باشد, در دسته بندى طرحهاى موسوم به ((باز)) قرار دارد. از ویژگیهاى این گونه طرحها, غلبه نظم طبیعى حوادث زندگى بر نظم ساختگى و قراردادى آن است که بیشتر در داستانهاى ((آنتوان چخوف)) دیده مى شود.
این پیرنگها بر آشفتگى وضعیت و یا موقعیتهاى خاص داستانى بنا مى شود; شخص در خود و یا دیگران چیزى کشف مى کند که قبلا از آنها خبر نداشته و همین آگاهى موجب بروز کنش ها و واکنشهایى در فرد مى شود. لذا باید از آوردن وقایعى که جز تصادف علت دیگرى ندارند پرهیز کرد; مثلا شخصیت زن داستان شما فقط به علت حواسپرتى نمى تواند افکارش را منسجم کند, به همین خاطر تمام رشته هایش پنبه مى شود و در آخر این بزرگوارى و بخشش مرد است که به کمک او مىآید.
یادتان باشد بعد از تولد فکر اولیه باید آن را پرورش داد و سپس با ذهنیتى که از طرح کلى موجودات, ساختمان داستان را کامل کرد, براى یافتن فکر اولیه هم باید زندگى را شناخت و تعادل و یکنواختى موجود در آن را به هم زد. حضور در زمانها و مکانهاى خاص و همدمى با آدمهاى خاص و پرداختن به علایق خاص آنها مى تواند راهگشا باشد.
شخصیت داستان شما فکر بسته اى دارد و گویا هیچ تجربه اى نداشته و ناگهان مى خواهد شوهردارى یاد بگیرد.
سعى کنید بعد از این آدمهاى زنده اى خلق کنید و در موقعیتهاى فعال و پویایى آنها را به عمل وادارید تا اینکه داستان از حالت سکون و رخوت بیرون بیاید. ((به رنگ اطلسى)) را از جانب شما به تمامى گلهاى اطلسى ایران تقدیم مى کنیم.