نویسنده

 

آموزه هاى زندگانى حضرت زهرا (س) (18)
شخصیت شناسى فاطمه(ع)
(عمار و مقداد)
احمد لقمانى

 

 

سپیده سخن

دولت جاوید یافت هر که نکو نام زیست
کز عقبش ذکر خیر زنده کند نام را
وصف تو را گر کنند, گر نکنند اهل فضل
حاجت مشاطه نیست روى دلآرام را(1)
جلوه هاى جاودان که در آینه شخصیت اسوه هاى برجسته, نگاه ما را به سوى خود فرا مى خواند, پاسخى گویا براى دستیابى به ((راز و رمز جاودانگى)) است. پاسخى که در آن از آغاز تا فرجام آفرینش با نگرشى روشن و بینشى روشنگر نظاره مى شود. هماى همت آدمى از روزمرگى خلاصى مى یابد و با یاد سپارى صحیح و به کارگیرى خردمندانه رازها و رمزها, نام هر یک از ما به آسانى در دفتر ابدیت ثبت مى شود.
آشنایى با شخصیت ((عمار یاسر)) و ((مقداد بن اسود)) فرصتى اینچنین فراهم مى سازد تا نگاهى دوباره به گذشته خویش کنیم و نگرشى هدفمند و پویاتر براى آینده خود بیابیم. با هم این صحیفه را مى گشاییم:

8 ـ عمار یاسر
((یاسر)) و ((سمیه)) همسرانى پاک نهاد و روشن ضمیر بودند که سیرت خود را از هر گونه سیاهى دوران جاهلیت دور نگه داشته, خانواده اى نمونه براى تمامى عصرها و نسلها گردیدند. شناخت و معرفت والاى آنان زمینه ساز ایمانى از عمق جان و باورى فراتر از احساسات ناپایدار بود, از این رو چونان دو یارى همدل و همراه, شکیبا و بردبار تا آخرین لحظه زندگى مقاومتى سرنوشت ساز نمودند و سرانجام خونین بال به آغوش عرش الهى پرواز کردند. پروازى که رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ آن را ستود و براى خدا و در راه خدا دانست(2) تا همیشه جاودان و تابناک بوده, درسآفرین همسران گردد.
((عمار)) در خانواده اى اینچنین پرورش یافت و با آموختن درس استقامت, قلبى مطمئن و لبریز از ایمان و عشق نصیب خود ساخت, به گونه اى که جبریل امین با آیه اى پر پیام, ویژگى عمار را ستایش کرد و شیوه او را تایید نمود.(3) گرچه برده ((ابوجهل)) بود ولى از ((جهالت)) او کمترین غبارى نگرفت و به مقامى بس والا رسید که پیامبر اکرم(ص), گذشته, حال و آینده وى را سراسر روشنى و نور توصیف کرد و همراه با سعادت دانست.
با تعابیرى بس شگفت اما معرفت آفرین شخصیت عمار را برجسته و شایسته معرفى کرده, فرمود:
((ان عمارا ملىء ایمانا الى مشاشه));(4) همانا ایمان عمار از سرشت پاک و عمق جان او سرچشمه مى گیرد.
و در سخنى دیگر باورهاى تابناک وى را از ((سر تا قدم))(5) عمار ترسیم کرده و گاه با عبارتى دقیق گستره امید و ایمان و عشق عمار را بیان مى کرد.(6)
عرصه بصیرت و ژرف نگرى او موجب آن گردید که ((نخستین شخصیت بیعت کننده))(7) در ((یوم الشجره)) دانسته شود, به خاطر دلباختگى, ایثار و فداکارى والا, آیاتى از قرآن در ستایش وى و همراهان سختکوش او در یارى رسول خدا (ص) نازل شود(8) حجت الهى و پیشواى معصوم, خون, گوشت و استخوان عمار را بر آتش[ عذاب], حرام بداند!!. (9) از سوى رسول گرامى اسلام (ص) صفاتى چشمگیر و کم نظیر در باره او بیان شود:
((عمار با حق است و حق با عمار, هر کجا حقیقت وجود دارد, عمار نیز همانجا خواهد بود,(10) او میزان و معیار حق است به ترازوى صواب و هدایت, ستاره روشن در شب تاریک, راست قامت در فتنه ها و سختیها و تابع پیشواى هدایت(11) خواهد بود.))
و در گفتارى گران سنگ, آینده سرخ نام ـ اما سبز سیرت و جاودان ـ وى را اینگونه توصیف فرمود:
((کسى که با عمار دشمنى ورزد, با خدا دشمنى کرده و آنان که به او بدى کنند با خدا چنین نموده اند.(12)
... اى عمار! تو را گروه ستمگران و طاغیان مى کشند(13) ... همانا بهشت مشتاق دیدار عمار است و شوق بیشترى به سوى وى خواهد داشت!))(14)

عمار; ویژگیهاى برجسته, پاسخى براى امروز ما
اى بى خبر بکوش که صاحب خبر شوى
تا راهرو نباشى کى راهبر شوى
در مکتب حقایق پیش ادیب عشق
هان اى پسر بکوش که روزى پدر شوى
گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد
بالله کز آفتاب فلک خوب تر شوى
از پاى تا سرت همه نور خدا شود
در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى(15)
دانستیم که عمار عظمتى والا و بالا یافت به گونه اى که رسول خدا(ص) ((از پاى تا سر او را نور خدا و روشناى ایمان)) دانست و از آن سو, نه تنها وى را چونان ترسویان, عبادت گرى براى فرار از جهنم و یا مانند بازرگانان, تاجرى در بازار بندگى براى سود بهشت ندانست, بلکه ((عاشق و شیفته اى)) شمرد که آیات خدا به خاطر او شوق نزول مى یابند و روضه رضوان و فردوس برین, شوقى برتر به دیدار عمار خواهد داشت!
پرسشى که در آینه اندیشه بسیارى به چشم مى خورد آن است که به راستى پرورش در آغوش پدر و مادرى چون یاسر و سمیه, پذیرش ایمان در آغاز رسالت رسول خدا(ص), حضور در محضر پیامبر(ص) و یا آشنایى با آموزه هاى زندگى ساز آن حضرت ـ به عنوان سه عامل تعلیم و تربیت یعنى; وراثت, مربى شایسته و محیط پاک و تابناک ـ یگانه عوامل شخصیت ساز براى عمار بوده اند؟ و او را از خاک به افلاک رسانده اند؟ با این نگرش نخست باید به تمامى نتایج تحلیل پاىبند شویم و افرادى که از خانواده اى ارجمند و مربیان و محیط تعلیم و تربیتى ارزشمند بى بهره بوده اند, در خطاها و گمراهى ها به دور از هر گونه قصور یا تقصیرى بدانیم! و از آن سو, کسانى که پدر و مادرى صالح داشته, از ایمان آورندگان صدر اسلام بوده و هر روز در محضر رسول خدا(ص) به سخنان هدایت گر آن حضرت گوش فرا مى دادند, چونان ابوذر و عمار و یا سلمان و مقداد دانیم!
در حالى که پاسخ هر دو منفى خواهد بود, زیرا اشراف زادگانى ناز پرورده همچون ((مصعب بن عمیر)) بوده اند که پدر و مادرى مشرک داشته اما با نسیم سخنان رسول اسلام(ص) بهارى معطر از رشد و شکوفایى در سراسر وجودشان پدید آمد و یا افرادى چون ((اویس قرن)) در زمان پیامبر(ص) مى زیسته اند که حسرت یک لحظه دیدار با آن حضرت را در ژرفاى جان خود حس مى کردند, اما گویى صبحگاهان تا شامگاهان پا به پاى رسول خدا(ص) بوده, شیرینى معارف محمدى(ص) و کامیابى آموزه هاى احمدى(ص) را یکجا نصیب خود مى سازند و هیچ سهمى به دیگران نمى دهند!
حال آنکه در همان ایام, برخى بودند که هماره پشت سر حضرت در محراب و روبه روى پیامبر(ص) بر منبر حاضر بودند اما لحظه اى دل به امواج دانش و بینش پیامبر الهى نسپردند, گرچه آموزه هاى وحیانى آن عزیز را از زبان او و با گوش خود مى شنیدند.
بار دیگر به پرسش خود باز مى گردیم که براستى راز و رمز آن همه سعادت و عظمت براى عمار و دوستان او چه بوده است؟ نگاهى از سر دقت و توجه بیانگر این واقعیت است که ((آگاهى اندیشمندانه و شناخت صحیح اسلام ناب محمدى(ص))) و ((بصیرت و بینش روشن)) نسبت به فضاى موجود در جامعه, دستها و دسیسه هاى دشمنان, حضور بهنگام در عرصه هاى
مختلف و هوشیارى سرشار نسبت به شیوه هاى حمایت از نبوت و ولایت راه رشد و رویش عمار و عمارصفتان بوده و خواهد بود. امتیازاتى که رسول خدا(ص) را بر آن داشت با روشنگرى خاصى ((تمام وجود عمار را لبریز از ایمان و عشق الهى))(16) توصیف کند, او را ((همراه و همپاى حقیقت))(17) بداند و از سر مهر و محبت سه مرتبه رحمت الهى براى او آرزو کرده, بفرماید: ((رحم الله عمارا, رحم الله عمارا, رحم الله عمارا; قاتل مع امیر المومنین));(18)
خداوند رحمت کند عمار را! خداوند رحمت کند عمار را! خداوند رحمت کند عمار را! [در آینده] با امیر مومنان, على همراه بوده, در رکاب او[ با دشمنان] جنگ خواهد کرد.
با این سخن آینده سراسر بصیرت و بینایى عمار در دفاع از ((ولایت)) و همراهى با ((امامت)) به خوبى بیان مى شود. زمانى که سوز و سیاهى اوضاع سیاسى, بسیارى از خوش سخنان روز غدیر را وادار به خزیدن در خانه کرد و تنها سه, چهار, پنج و یا هفت نفر از رادمردان دانا و هوشیار را تا آخرین لحظه سر و قامت برپا داشت. از این رو عمار چون مقداد, ابوذر و سلمان از ((مومنان))(19) یعنى تکامل یافتگان ایمان به ((نبوت)) با ((ولایت)) محسوب گردید.

عمار; امام على(ع) و فاطمه زهرا(س)
طلیعه این فراز از سخن را با گفتارى گرانسنگ در باره نگرش امام على(ع) در باره عمار و برخى دیگر از انسانهاى اسوه و صالح آغاز مى کنیم:
((زمین به خاطر هفت نفر خلق شده است, مردم به برکت وجود آنان روزى مى خورند و به جهت ایشان بر آنها باران مى بارد و به خاطر آنها یارى مى شوند. آنان عبارتند از:
ابوذر, سلمان, مقداد, عمار, حذیفه و عبدالله بن مسعود و من که امام آنهایم. ))(20)
در این میان عمار چون سلمان از محرمان اسرار خانواده امیر مومنان(ع) و فاطمه زهرا(س) بوده است و در صحنه هاى مختلف چونان برادرى دلسوز, کوشا و مهربان مددکار شایسته اى به حساب مىآمد.
روزى که رسول خدا(ص) برخى از زنان و مردان را طلبید و به هر یک چندین درهم داد تا وسایلى براى جهیزیه زهراى مرضیه(س), خریدارى کنند, عمار از جمله آنان بود.(21) او از سوى پیامبر(ص) مإموریت یافت براى دخت عزیزش, عطرهاى خوشبو تهیه کند.
عمار مى گوید: عطر خوبى تهیه کردم و به منزل فاطمه(ع) بردم. آن حضرت رو به من کرده, فرمود: ((یا ابا الیقظان! ما هذا الطیب؟)); اى عمار! این عطر چیست؟
گفتم: پدر شما, رسول خدا(ص) مرا امر کرد تا تهیه کنم.(22)
روزى دیگر که پیر مردى اعرابى با لباسى مندرس و توانى کم رو به پیامبر(ص) کرده, از آن حضرت درخواست کمک کرد, رسول خدا(ص) فرمود:
((من خود چیزى ندارم اما ... نزد کسى راهنمایى ات مى کنم که خدا و رسولش را دوست مى دارد و خدا و رسولش نیز او را دوست مى دارند و او خدا را بر خود ترجیح مى دهد! برو به خانه فاطمه!))
این ماجرا زمانى اتفاق افتاد که سه روز بود که حضرت رسول(ص), على(ع) و فاطمه(ع) گرسنه بودند و پیامبر(ص) نیز از این مطلب کاملا باخبر بود.
فاطمه(ع) ـ در حالى که آن پیرمرد پوستى که زیرانداز حسن و حسین(ع) بود, نپذیرفت و تقاضاى چیز دیگر کرد ـ گردنبندى که دختر عموى آن بانو ـ دختر حضرت حمزه ـ به او هدیه کرده بود به وى بخشید تا به فروش رسانده, احتیاجات خود را با آن برطرف سازد.
اعرابى گردن بند را گرفته, نزد رسول خدا(ص) رفت و ماجرا را بیان نمود و تقاضاى فروش آن را کرد.
... عمار یاسر از جا حرکت کرده, گفت: اى رسول خدا! آیا اجازه مى فرمایید من این گردن بند را خریدارى کنم؟ ... پیامبر(ص) اجازه داد و عمار چندین برابر آنچه که آن پیر مستمند درخواست کرد به او بخشید. سپس گردن بند را با مشک خوشبو کرد, در بردى یمانى پیچید و به غلام خود داد تا نزد فاطمه(ع) برده, خود نیز در خدمت او باشد.
زهراى مرضیه(س) گردن بند را گرفت, اما غلام را در راه خدا آزاد کرد. ناگاه خنده غلام به گوش زهرا(س) رسید, حضرت از علت خنده او جویا شد. غلام گفت:
از برکت این گردن بند خنده ام گرفته است; گرسنه اى را سیر, برهنه اى را داراى لباس, تهیدستى را بى نیاز, بنده اى را آزاد کرد, و سرانجام نیز نزد صاحب خود بازگشت.(23)
افزون بر این وقایع, گاه حضورى بس ارزشمند ـ همراه با پیامهاى پر عظمتى براى شخصیت عمار ـ بود که نشان از اعتماد و اطمینان امام(ع) و همسر عزیزش به این صحابى صالح بوده است. مانند پرسشى که عمار از سلمان کرد:
سلمان! آیا خبر شگفتآورى به تو بگویم؟
و او که اشتیاق خود را اظهار کرد, عمار گفت:
((على بن ابى طالب(ع) را دیدم که بر حضرت زهرا(س) وارد شد. همین که چشم فاطمه به على(ع) افتاد صدا زد, نزدیک بشو تا تو را از آنچه بوده و آنچه که هست و آنچه که تاکنون نبوده, تا روز قیامت خبر دهم! على(ع) از شگفتى عقب عقب قدم برداشته, نزد رسول خدا(ص) رفت, من نیز با او همراه بودم تا آنکه پیامبر(ص) از عظمت فاطمه(ع) و خلقت دختر خود, نکته هایى را بیان کرد, على(ع) سجده شکر به جاى آورد و به سوى زهرا(س) حرکت کرد, من نیز با او وارد شدم ...))(24)

حمایت از ولایت; همراهى با فاطمه(ع)
حادثه سیاه سقیفه, توفانى تند و لرزشى عظیم بود که ایمان سست باوران را دچار ریزش ساخت و در زمانى کوتاه, چرخشى هولناک در مسیر کاروان مسلمانان پدید آورد. در این صحنه حساس و سرنوشت ساز, تنها بلندباوران اندیشمند که آگاه به زمان و هوشیار حرکت دشمنان بودند, توان ایستادگى و استقامت یافتند.
عمار یاسر از شخصیتهاى برجسته در این میدان بود که امام على(ع) او را به گونه اى کم نظیر مى ستود و مى فرمود:
((خداوند عمار را رحمت کند ... کجا همانند او یافت مى شود؟! به خداى کعبه او داراى صداقت[ در رفتار و گفتار] است.))(25)
با رحلت رسول خدا(ص) و انحراف حرکت جامعه مسلمانان از صراط مستقیم ولایت, عمار با شناخت روشن و روشنگر خود, لحظه اى در راهى که پیش رو داشت ـ تردید نکرد و بدون کمترین درنگى ـ به خاطر وسوسه هاى موقعیت اجتماعى, منافع اقتصادى و یا ... ـ از بیعت با خلیفه اول امتناع کرد. با صراحت تمام و در مقاطع مختلف از حقانیت امام على بن ابى طالب(ع) سخن گفت(26) و ضمن حمایت از آن حضرت, از شیوه هاى فاطمه زهرا(ع) در دفاع از ولایت پشتیبانى مى نمود. از این رو سوز سختیها و دشمنیهاى سران ستم را به خاطر خشنودى دخت رسول خدا(ص) پذیرا شد و تا آن زمان که زهراى عزیز(س), زنده بود, تن به بیعت نداد و تنها به خاطر حفظ وحدت مسلمانان ـ آن هم پس از شهادت فاطمه(ع) ـ راضى به بیعت شد.(27)
با مرگ خلیفه دوم, شجاعت و شهامت عمار بار دیگر به نمایش در آمد و او با غیرت دینى چشمگیرى با اهل شوراى منصوب از سوى خلیفه, سخن گفت و ضمن نصیحت و خیرخواهى براى آنان و جامعه مسلمانان, براى برچیدن دامن اختلاف و گمراهى آنها را سوگند داد که با امیر مومنان على(ع) بیعت کنند و از سوى خود و دوستان خویش گفت: ان بایعتم علیا سمعنا و اطعنا(28); اگر با على(ع) بیعت کردید ما گوش فرا مى دهیم و اطاعت مى کنیم.
فاطمه زهرا(س) که پیشینه پرارزش عمار را مى دانست و از دلیرى, بى باکى و عمق ایمان و ارادت او نسبت به اهل بیت(ع) آگاهى داشت, وى را چونان رازدارى قابل اطمینان و ولایت مدارى شیفته مى نگریست و نام عمار را در بین معدود اصحاب شایسته بیان کرد که امام على(ع) تنها آنان را از مراسم تشییع پیکر پاک و دفن آن عزیز آگاه کند تا همه انسانهاى آگاه و هوشیار پى به صفات برجسته عمار و عمارصفتان برده خود را چونان آنها کنند.
از این رو به همسر خود چنین وصیت کرد:
((اذا توفیت لا تعلم احدا الا ... و من الرجال ... عمارا ...));(29)
آن هنگام که وفات کردم, هیچ فردى را آگاه مکن مگر ام سلمه و ام ایمن و فضه را از زنان, و از مردان دو فرزندم حسن و حسین و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذیفه را خبر کن.
امام(ع) نیز آنگاه که مدینه از غوغاى ساکنان بیدار خود آسوده شد و پاسى از شب سپرى گردید, با فرا خواندن عمار و دیگران به وصیت همسر عزیز خود عمل کرد.(30)

9ـ مقداد بن اسود
غلام نرگس مست تو تاج دارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب دیده شد غماز
و گرنه عاشق و معشوق رازدارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرایم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند(31)
مقداد از دیگر صحابى صالح و برجسته رسول خداست که از آغاز پذیرش اسلام تا پایان حیات, درخششى چشمگیر در عشق و ایمان به اسلام و اهل بیت ـ علیهم السلام ـ از خود نمایان ساخت. به گونه اى که ((حارس رسول الله));(32) نگاهبان پیامبر(ص) لقب او گردید و در عرصه هاى مختلف دفاع از آیین الهى اسلام, مردانه و بى باک شجاعت خود را به رخ دشمن مى کشید. نخستین سوارکار در صدر اسلام دانسته شد و دشمنان وى را چونان ((هزار مرد(33))) در دلیرى مى دانستند. و صاحب نظران شخصیتى فاضل, نجیب, بزرگ و از بهترین اصحاب رسول خدا(ص) تعریف کرده(34) که مصداق بارز آیه ((انفروا خفافا و ثقالا(35))); سبکبار و گرانبار بسیج شوید, گردیده است و در پذیرش دعوت جهاد هماره پیشقدم بوده است و در عرصه هاى پیکار و نبرد, قلب او همچون پاره هاى آهن, محکم و غیر قابل نفوذ بوده و در ثبات و استقامت, دانش و شرافت و هجرت و حمایت, سرآمد دیگران شمرده مى شده است. از این رو تا واپسین لحظات زندگى, راه رشد و پویایى که در صراط مستقیم نبوت رسول خدا(ص) و امامت على مرتضى(ع) برگزیده بود, با مشوقى چشمگیر و عشقى روزافزون طى مى نمود.(36)
پیامبر اکرم(ص) با بینشى اینچنین, هماره مقداد را مى ستود و مى فرمود:
((خداوند مرا امر کرده که ... مقداد را دوست داشته باشم)).(37)
گاه با عبارتى لبریز از مهر و محبت چون ((مرحبا بک یا مقداد))(38); آفرین بر تو باد اى مقداد! صفات شایسته او را ستایش مى کرد و در زمانهاى مختلف وى را به ادامه راه خود با پیروى از امام على(ع) سفارش مى نمود.(39) و به خاطر آگاهى و هوشیارى کم نظیر مقداد خرسند گشته, آیاتى که در باره مقام والاى وى نازل مى شد, بیان مى فرمود.(40)

مقداد; امیر مومنان(ع) و فاطمه زهرا(س)
رحلت رسول خدا(ص) پدیدآورنده فصلى دیگر از زندگانى مقداد بود. فصلى که در آن بیعت مقداد با امام و حجت الهى دچار ضعف و دگرگونى نگردید و ارتباط سراسر ارادت و اطاعت وى با اهل بیت(ع) استمرار یافت و در این راه آزار بسیارى از سوى حاکمان, بر روح و جسم مقداد وارد گردید.
مقداد که روزى مددکار پیکار در عرصه هاى نظامى بود, در این ایام در خط مقدم نبرد فرهنگى سیاسى, سربازى مطیع و دلاورى هوشمند و آگاه محسوب مى شد. همراه و همدل پیشواى عادل و معصوم(ع) گردید و با دردهاى نهفته در وجود امام(ع) و مصایب و غصه هاى همسر دلبند زهراى مرضیه(س) همدم بود. روزى که با تهدید و تطمیع از اطرافیان بیعت گرفته مى شد, چون با استدلال قوى او روبه رو شدند و بیعت این یار باوفاى على مرتضى(ع) و فاطمه زهرا(س) را غیر ممکن دیدند, از سر خشم و خشونت, به سینه اش کوبیدند.(41) و روز دیگر که با وصیت دخت رسول خدا(ص) اندکى از مومنان و شیعیان راستین دعوت به حضور در مراسم تشییع و تدفین آن بانو شدند, فرداى آن روز که مردم براى نماز بر پیکر آن حضرت(س) رو به خانه على(ع) نهادند, مقداد ابوبکر را دید و گفت:
ما دیشب فاطمه(ع) را به خاک سپردیم.
خلیفه دوم رو به ابابکر کرد و گفت: اى ابابکر, من به تو نگفتم که اینان چنین خواهند کرد؟
مقداد با صراحت تمام و شهامت بسیار گفت: فاطمه چنین وصیت کرد که شما بر جنازه او نماز نخوانید. ناگاه او دست برآورد و بر سر و روى مقداد زد به گونه اى که خسته شد. افرادى که اطراف آن دو ایستاده بودند, مقداد را از دست وى رها کردند اما او با شجاعت قابل ستایشى از حقوق از دست رفته زهراى مرضیه(س) پرده برداشت, رو به آنان کرده, فرمود:
((دختر رسول خدا از دنیا رفت در حالى که به خاطر ضرب شمشیر و تازیانه اى که شما بر او زدید, خون از پشت و پهلوى او مى رفت!!))(42)
صفاتى اینچنین و ایمانى آن گونه مى سزد که زهراى اطهر(س) صاحب آن را داراى فرشته اى بهشتى به نام ((مقدوده)) دانسته که با ((سلمى)) و ((ذره)) که از آن سلمان و ابوذر هستند به دیدار فاطمه(ع) آمده بودند.(43) و برتر از آن, اطمینان و اعتمادى پرپیام و درسآموز به مقداد پیدا کرد, که در وصایاى مختلف نام او را بر زبان جارى ساخته, وى را براى شرکت در نماز, تشییع و تدفین پیکر خود لایق بداند.(44)
بى جهت نبود که پس از شهادت دخت رسول خدا(ص) مقداد از سر عشق و ارادتى بس والا, در حد توان از همکارى و همراهى مولاى متقیان(ع) کوتاهى نکرد و نسبت به امتیازاتى که پاره اى از خلفا به ستمگران بر بدن فاطمه(ع) ـ که به عنوان سپاس از خدمت آنان از هر گونه مالیات معافشان کرده بود ـ داده بودند بغضى از اندوه در سینه نهفته مى داشت.(45)
آرى شهد عشق ولایت تمامى سختیها را سهل و همه تلخیها را شیرین مى کند(46) و مقداد و مقدادصفتان را نغمه سراى این سروده مى سازد که:
من ترک عشق و شاهد و ساغر نمى کنم
صد بار توبه کردم و دیگر نمى کنم
باغ بهشت و سایه طوبى و قصر حور
با خاک کوى دوست برابر نمى کنم
حافظ جناب پیر مغان جاى دولت است
من ترک خاک بوسى این در نمى کنم(47)
ادامه دارد.
پى نوشت :
1ـ کلیات سعدى, ص34.
2ـ ((و اما ابو عمار و ام عمار فقتلا الى الله ...)); تفسیر منسوب به امام عسکرى(ع), ص;626 ((صبرا آل یاسر فان موعدکم الجنه)); سیر اعلام النبلإ, ج1, ص409.
3ـ ((و من کفر بالله من بعد ایمانه الا من اکره و قلبه مطمئن بالایمان ...)); نحل, 106. ر.ک: تفسیر المیزان, ج12, ص;353 مجمع البیان, ج6, ص;357 صافى, ج3, ص157.
4ـ المستدرک, حاکم نیشابورى, ج3, ص;292 وقعه صفین, ص;323 الدرجات الرفیعه, ص257.
5ـ ((عمار ملىء ایمانا من قرنیه الى قدمه)); ایمان در وجود عمار از سر تا قدمش وجود دارد; الدرجات الرفیعه, ص258.
6ـ ((عمار ملىء ایمانا الى اخمص قدمیه)); ایمان در وجود عمار تا گودى کف پاى او نهفته است. ر.ک: الدرجات الرفیعه, ص257.
7ـ شرح الاخبار فى فضأل الأمه الاطهار, ص411.
8ـ تفسیر القمى, ج2, ص;301 تفسیر الحبرى, ص;239 بحارالانوار, ج36, ص;87 نور الثقلین, ج5, ص27.
9ـ الدرجات الرفیعه, ص257.
10ـ علل الشرایع, ص;223 عوالم العلوم, ج16, ص;153 عیون اخبار الرضا(ع), ج2, ص;66 کامل بهایى, ج1, ص262.
11ـ الصفوه من الصحابه و التابعین, حسین الشاکرى, ص131.
12ـ همان, ص132.
13ـ دعأم الاسلام, ج1, ص;392 شرح الاخبار فى فضأل الأمه الاطهار, ص407 و 412.
14ـ الدرجات الرفیعه, ص;257 الجمل, ص102. ر.ک: کامل بهایى, ج1, ص77 و ;156 خصال صدوق, ص;303 شرح الاخبار ..., ص;410 وقعه صفین, ص323.
15ـ دیوان حافظ, گزیده غزل 478.
16ـ وقعه صفین, ص;323 الدرجات الرفیعه, ص257 و ;258 سیر اعلام النبلإ, ج1, ص413.
17ـ عیون اخبار الرضا(ع), ج2, ص;66 علل الشرایع, ص;233 عوالم العلوم, ج16, ص153.
18ـ روضه الواعظین, ص285.
19ـ ((المومنون هم سلمان و المقداد و عمار و ابوذر)); ر.ک: تفسیر فرات کوفى, ص577.
20ـ خصال صدوق, ص360 و ;361 بهجه قلب المصطفى(ص) (ترجمه), ص768.
21ـ مناقب ابن شهر آشوب, ص352 و 353.
22ـ دلأل الامامه, ص;26 کتاب عوالم, ج11, ص585.
23ـ بحارالانوار, ج43, ص56 ـ 58. نک: اعیان الشیعه, ج8, ص;383 الاصابه, ج2, ص;512 شذرات الذهب, ج1, ص;45 سیر اعلام النبلإ, ج1, ص406.
24ـ عوالم المعارف, ج11, ص6 و 7.
25ـ شرح الاخبار من فضأل الأمه الاطهار(ع), ص;357 خصال صدوق, ص379 و ;650 نک: نهج البلاغه, خ182, ف30.
26ـ الصفوه من الصحابه و التابعین, ص;136 ر.ک: تاریخ ابوالفدإ, ج1, ص164.
27ـ الصفوه من الصحابه و التابعین, ص136.
28ـ همان, ص137.
29ـ بحارالانوار, ج78, ص;310 دلأل الامامه طبرى, ص44.
30ـ المجالس السنیه فى مناقب و مصأب العتره النبویه, سیدمحسن امین, ج2, ص133 ـ 136.
31ـ دیوان حافظ, برگزیده از غزل 190.
32ـ الصفوه من الصحابه و التابعین, ص144.
33ـ عمروعاص, ر.ک: تاریخ الیعقوبى, ج2, ص148.
34ـ الاستیعاب, ج3, ص473. 35ـ توبه, آیه 41.
36ـ معجم الرجال الحدیث, ج18, ص315 و ;317 رجال بحر العلوم, ج3, ص345.
37ـ بحارالانوار, ج22, ص;352 عیون اخبار الرضا(ع), ج2, ص32.
38ـ تفسیر امام عسکرى(ع), ص;121 ر.ک: تفسیر فرات کوفى, ص;213 شرح الاخبار, ص;497 الاختصاص, ص12.
39ـ هدایه الکبرى, ص;103 تفسیر العیاشى, ج2, ص;268 نورالثقلین, ص;197 کنزالدقأق, ج12, ص584.
40ـ تفسیر القمى, ج2, ص;301 بحارالانوار, ج22, ص349.
41ـ الغدیر, ج7, ص75 ـ ;78 تاریخ ابن شحنه در حاشیه کامل, ج7, ص164, نقل از بهجه قلب المصطفى, ترجمه, ص711.
42ـ کامل بهایى, شیخ عمادالدین طبرى, ص313.
43ـ ریاحین الشریعه, ج1, ص;135 بحارالانوار, ج22, ص352 و ;353 کتاب عوالم, ج11, ص161.
44ـ تاریخ طبرى, ج2, ص;448 کوکب الدرى, ج1, ص;243 دلأل الامامه, ص44.
45ـ کتاب سلیم بن قیس کوفى, ص134.
46ـ براى آگاهى بیشتر از عظمت مقداد و نقش ارزشمند وى در صدر اسلام مراجعه کنید به:
بحارالانوار, ج36, ص;277 ج28, ص;124 ج8, ص;151 ج43, ص;31 ج22, ص353 و ;440 ج2, ص;213 ج96, ص;147 ج41, ص;272 ج22, ص349 و ;345 ج43, ص;88 کافى, ج5, ص;344 تهذیب, ج7, ص;395 تفسیر فرات کوفى, ص525 و 212 و ;213 کتاب سلیم بن قیس, ص;658 شرح الاخبار, ص26 و 497 و ;495 مروج الذهب, ج2, ص;352 وفاه الصدیقه الزهرا(س), ص106 ـ 110.
47ـ دیوان حافظ, برگزیده از غزل 345.