عصر جدید و روابط خانوادگى قسمت دوم

نویسنده


 

عصر جدید و روابط خانوادگى
((قسمت دوم))
احمد عابدینى

 

 

تربیت تدریجى فرزند
در مورد چگونگى تربیت و ادب کردن او در این هفت سال و رها بودن او در هفت سال اول عمر, در روایات توضیحهاى خوبى وجود دارد که از مجموع آنها روشن مى شود تعلیم در تربیت باید تدریجى باشد, ولى در هفت سال اول, تعلیم و آموزش بسیار کم است و در هفت سال بعد بیشتر مى باشد و حتى اگر نوجوان نخواست تعلیم ببیند, مجبور مى شود.
((عبدالله بن فضاله)) نقل مى کند: از حضرت باقر یا حضرت صادق ـ علیهماالسلام ـ شنیدم:
((وقتى پسربچه سه ساله شد, به او بیاموز هفت مرتبه بگوید: لا اله الا الله. سپس رهایش کن تا عمر او به سه سال و هفت ماه و بیست روز برسد. آن گاه هفت مرتبه به او گفته شود: بگو: محمد رسول الله. و رها شود تا به چهار سالگى برسد. آن گاه به او گفته شود: بگو: اللهم صل على محمد و آل محمد. سپس رها شود تا پنج سالش تمام شود. آن گاه به او آموخته شود دست راست کدام است و دست چپ کدام. هنگامى که دست راست و چپ را شناخت, روى او را به سوى قبله کن و به او گفته شود: سجده کن. سپس رها شود تا شش سال او تمام شود و در آن هنگام به او گفته شود:
نماز بخوان, و به او رکوع و سجود یاد داده شود تا هفت سالش تمام شود. وقتى هفت سالش تمام شد, به او گفته شود: صورت و دستهایت را بشوى. هنگامى که شست, به او گفته شود: نماز بخوان, سپس رها شود تا نه سال او تمام گردد. در آن هنگام وضو به او یاد داده شود و بر او حتمى گردد و به نماز فرمان داده شود. وقتى وضو و نماز را یاد گرفت, خداوند پدر و مادر او را مىآمرزد.))(1)
در همین زمان یعنى در ده سالگى و پس از آنکه بچه ها کم کم بزرگ مى شوند, اسلام دستور مى دهد محل خواب آنان جدا شود.(2) شاید این دستور بدان جهت باشد که آنان بزرگ شده اند و مسایل جنسى را مى فهمند و باید زمینه تحریکات جنسى را براى آنان فراهم نکرد و حتى خانواده هایى که به جهت فقر مالى, چند بچه را زیر یک لحاف مى خوابانده اند باید فکرى براى جداسازى آنان بکنند, و شاید مراد این باشد که به بچه ها شخصیت داده شود تا از تنها خوابیدن و تنها بودن وحشت کنند و کم کم خود را براى دوره زندگى مستقل آماده کنند.
در اواخر این دوره کم کم آموزش دوره بلوغ و پیامدهاى آن, که بحرانى ترین دوران زندگى است, شروع مى شود و چون فرزند با پدر و مادر دوست است, مشکلات خود را با آنان در میان مى گذارد و آنان نیز او را راهنمایى مى کنند تا گرفتار شیادان و افراد ناباب نشود. حتى والدین قبل از اینکه جوان سوال کند, برخى از مسایل را ضمن تعلیم غسل و سایر معارف دینى به او مىآموزند.
به هر حال نوجوان تربیت شده در یک خانواده دینى, انسانى عاطفى و شکور و بدون انحراف است و با پدر و مادر دوست است و دوستدار خانواده مى باشد.

کودک و تربیت عصر جدید
حال به بررسى فرزند در یک خانواده, این دوران که عصر جدید و روزگار تمدن است, بپردازیم تا بتوانیم ریشه مشکلات را بیابیم و به فکر اصلاح باشیم تا شعار ((بهداشت)) و پیشگیرى قبل از درمان)) یا ((پیشگیرى, مقدم بر درمان)) را جامه عمل بپوشانیم.
زوج جوان یا میانسالى که با هم ازدواج کرده اند و یک یا حداکثر دو فرزند دارند, به مقتضاى جهان صنعتى یا مشکلات اقتصادى یا تبلیغ برابرى مرد و زن و اشتباه معنى کردن تساوى آنان, چه بسا برابرى را در این مى پندارند که هر دو باید تمام یا نیمه وقت در بیرون از منزل به کار اشتغال داشته باشند و مرد, اوقات فراغت خود را در محافل تفریحى بگذراند و زن نیز ارضاى تمایلات خود را در محفلهاى خارج از خانه جستجو کند. در نتیجه مادر, کودک را مزاحمى مى پندارد که شیر دادن به او, زیبایى اندام زن را به خطر مى اندازد! و نظافت و محافظت از کودک, کارى تحقیرآمیز به حساب مىآید و نگهدارى فرزند, مانع کار بیرون از خانه که نشانه تساوى است, مى باشد.
مشکلات فراوانى از این قبیل, از بچه و نوجوان فردى مى سازد که کاملا با خانه و پدر و مادر بیگانه است و خود را موجودى مى داند که در اثر اشتباه والدین به وجود آمده است و هیچ یک از آنان از وجود او خوشحال نیستند و حاضر نمى باشند براى او سرمایه گذارى کنند و یا با او همبازى شوند و او را شریک زندگى خود بدانند. در نتیجه او از آنان تنفر دارد و اگر بتواند شبى را مستقلا در بیرون خانه و کنار دوستانش به سر ببرد, ابایى ندارد و آن را شب خوب زندگى مى داند. به همین جهت زود خود را از خانواده جدا مى کند و هیچ مهر و محبتى به آنان ندارد.

روحیه زن در عصر جدید
انسانهاى عصر جدید در جهان صنعتى تقریبا همه به کار بیرون از خانه اشتغال دارند. اشتغال ممکن است به چند سبب باشد: شاید خانواده و زوجها, از نظر اقتصادى مشکلاتى دارند, مثل: کرایه سنگین خانه و کرایه وسیله نقلیه یا خرید آن و گرانى وسایل و مایحتاج عمومى و زیاد شدن وسایل به ظاهر ضرورى زندگى, به مقتضاى پیشرفت صنعت و تکنیک و مد و تغییر آن و تجددطلبى انسان و افزون خواهى او. این امور باعث شده است زن و مرد, بیرون از خانه به کار مشغول شوند و تا آن جا که بتوانند اضافه کار بگیرند یا در چند موسسه و شرکت به کار مشغول گردند. همچنین گاه چشم و همچشمى زن و شوهر یا یکى از آنان با افراد همسطح خود, مشوق آنها به کار بیشتر در خارج از خانه مى شود.
گاه آنان مشکلات مادى ندارند, ولى زن احساس مى کند در خانه بودن و کار بیرون نداشتن, نشانه بى ارزشى اوست و زنى داراى ارزش است که حتما در بیرون از خانه کار داشته باشد. او فکر مى کند اگر به کارهاى خانه رسیدگى کند, تحقیر شده است و مساوى با مردان نیست. او از تساوى مرد با زن, مفهوم اشتباهى در ذهن دارد. وى تساوى حقوقى و ارزش اجتماعى را با تساوى شغلى اشتباه کرده است و گمان مى کند هنگامى با مردان مساوى است که همچون آنان, شغلى به عهده بگیرد, غافل از اینکه اگر تساوى, از راه شغل به دست مىآمد, باید همه مردان یک شغل خاصى را مى داشتند, چون همه با هم مساویند و نیز لازم بود در آن شغل, همه, مسوولیت متساوى داشته باشند, که در این هنگام نه کارخانه اى مى ماند و نه صنعتى!
مردان به حسب توان و استعداد و مهارت و نیاز, شغل خود را انتخاب مى کنند و زنان نیز باید چنین باشند. وانگهى توان و استعداد زنان در کارهاى منزل, بیشتر از مردان است و تساوى این است که همین مشاغل در اختیارشان قرار گیرد. اما اشتباه و غفلت و شاید بدآموزى موجب شده است زن, کار بیرون از خانه و اشتغال کامل را برگزیند. به همین جهت دوران باردارى را به سختى مى گذراند و چه بسا چند ماه استراحت و زایمان را نشانه مساوى نبودن خود با مردان مى داند. لذا از آن متنفر است, در حالى که در دیدگاه دینى, خانه و شوهردارى, عملى همتا با جهاد در راه خدا دانسته شده است.
پس از تولد فرزند, باز زن براى اشتغال و درآمد یا متساوى دانستن خود با مرد یا سایر علل, فورا بچه را به مهد کودک مى سپارد و هیچ گاه فرصت نمى کند او را به سینه خود بچسباند و از شیر خود به او بنوشاند و اگر فرصت کند, فکر مى کند تناسب اندام او به هم مى خورد! زن, این توان عظیم را که هیچ مرد و موجودى ندارد که بتواند شیر مناسب با نیاز بچه را تولید کند, به هیچ مى انگارد و تبلیغات غلط موجب شده است آن را نقطه ضعف خود بداند, به طورى که با توجیهات از پستان نهادن به دهان کودک امتناع ورزد.

کودک عصر جدید تا هفت سالگى
بچه در سالهاى اول از محبت مادر محروم مى شود و با شیر خشک و زیر نظر مربى مهد کودک رشد مى یابد و هیچ گاه انسانى که واقعا او را دوست بدارد, پیدا نمى کند و به همین جهت محرم اسرارى براى خود نمى یابد. مربى مهد کودک نیز هر چند به بچه مهربانى کند, اما نمى تواند جاى مادر را که مختص کودک و محبوب کامل او باشد پر کند, زیرا اولا هر مربى, تربیت چندین کودک را به عهده دارد و همه نیز همسال هستند; پس نمى تواند خود را مختص تک تک بچه ها بداند.
ثانیا: در مهد کودک, مربى اطفال دو ساله, با مربى اطفال سه ساله متفاوت است. به عبارت دیگر: کودک در هر سال یک مربى عوض مى کند, پس نمى تواند با هیچ یک دوستى مستمر داشته باشد.
ثالثا: با رسیدن به سن هفت سالگى و ورود به دبستان, رابطه اش با مربیان مهد قطع مى شود. مربیها نیز مانند مادر کودک, این کار را به عنوان شغل انتخاب کرده اند, نه اینکه به مقتضاى روحیه مهرافشانى, به این کار اقدام کرده باشند.
بنابراین کودک تا قبل از دبستان, نه دوست کامل و خوبى در خانه دارد و نه در بیرون از خانه, او هیچ کس را نمى یابد که واقعا او را دوست داشته باشد.
کودک, پدر و مادر را مى شناسد, ولى به عنوان انسانهایى که چند ساعتى کنار او هستند, اما وقت بازى کردن با او را ندارند و بیشتر اوقات در بیرون خانه اند و دوستان و محافل خود را بر کودک ترجیح مى دهند. این برداشت براى کودک عقده مى شود. کودکى که تا هفت سال رییس و آقا خلق شده است, درمى یابد هیچ کس براى او ریاست و آقایى قایل نیست و در مهد کودک با او و با دیگران به طور متساوى برخورد مى شود و در خانه نیز وقتى صرف او نمى شود و به خواسته او گوش داده نمى شود. به همین جهت در دوره اول, شخصیت او بر عکس مقتضاى طبیعتش شکل مى گیرد و طبق نقشه تکوینى خداوند پرورش نمى یابد. او در حالى که هیچ تکیه گاه محکمى ندارد, وارد هفت سال دوم مى شود و با بریدن از مهد کودک و مربیان, یک سرى دوستان نیم بند را از دست مى دهد و وارد محیط جدیدى مى شود.
او در دوره هفت ساله اول در مى یابد پدر یا مادر, کارهاى شخصى و جلسات محفلى و تفریحى را بر بودن با او, ترجیح مى دهند و اکثر اوقات, از او جدا هستند و اگر برخى اوقات او را همراه خود, به میهمانى یا مجلس سرور و شادى ببرند, کمتر حاضرند به احساسات و پرسشهاى او پاسخ بگویند و معمولا با بى میلى و ترشرویى با سوالهاى او برخورد مى کنند, اما با دوستان خود قهقهه مستانه سر مى دهند. کودک همه این امور را درک مى کند و گاه مى گوید: مامان! چرا جواب مرا نمى دهى؟! به دنبال همین جلسات است که گاه کودک از روى عمد, به شکستن اشیا و وسایل دست مى زند و خشونت نشان مى دهد.

هفت سال دوم کودک در عصر جدید
اکنون چنین بچه اى وارد دبستان مى شود و پدر و مادر خوشحالند از اینکه او بزرگ شده است و دیگر لازم نیست وقتى صرف او شود. آنان از اندک وقتى که در هفت سال اول صرف کودک مى کردند, مى خواهند مضایقه کنند و امیدوارند او را به درس و مشق و تهیه کلکسیون و ... مشغول کنند. والدین فکر مى کنند دیگر لازم نیست او را در محفلهاى تفریحى و صنفى خود ببرند تا مزاحمشان باشد. از آن طرف کودک ناراحت است از اینکه احساسات کودکیش سرکوب شده و حتى دوستان مهد کودک ـ اعم از مربیها و برخى هم سن و سالهایش ـ را از دست داده است. و او ناراحت است از اینکه وارد محیطى ناآشنا و بیگانه شده است. ترس و وحشت عجیبى بر او حاکم مى شود و کسى را ندارد احساسات خود را به او بگوید و از او راهنمایى بخواهد. اگر در خانه مشکلاتش را طرح کند, با جملات: خودت به فکر باش; دیگر بزرگ شده اى و ما وقت نداریم; مواجه مى شود. به همین جهت خودش با مشکلات دست و پنجه نرم مى کند. گروهى از آنان نمى توانند بر مشکلات پیروز شوند, که به بیماریهاى روانى گرفتار مى شوند و از محیط مدرسه مى گریزند و گروه دیگر, در اثر روحیه قوىتر با راهنمایى اندک پدر و مادر یا با تعلیم مدرسه, نوعى برخورد با همکلاسى ها و مسوولان مدرسه را فرا مى گیرند و بر آن اساس عمل مى کنند, که در این صورت احساس مى کنند توانسته اند به تنهایى بر مشکلات پیروز شوند و بدون کمک دیگران در محیط جدید رشد کنند. آنان گمان مى کنند مى توانند مستقل باشند و تنها نیاز و وابستگى آنها به خانواده, وابستگى اقتصادى است.
چنین فرزندانى بر فرض که خود را بدهکار و مدیون پدر و مادر تصور کنند, بدهکارى در بعد اقتصاد را در نظر دارند, اما اصلا خود را بدهکار پدر و مادر تصور نمى کنند, زیرا حس شکرگزارى در آنها تقویت نشده است. آنها معناى تشکر و قدردانى را نمى دانند و اگر چنین مفاهیمى را بدانند, پدر و مادر را مصداق انسانهایى که سزاوار سپاسگزارى باشند, نمى دانند و تنها آنان را انسانهایى مى دانند که هزینه زندگى را تإمین کرده اند. این کودکان با پیمودن دوره دبستان و چشیدن طعم استقلال و یافتن همسالهایى نظیر خود, تقریبا از خانواده جدا مى شوند و همان محفلهایى را که پدر با دوستان خود, یا مادر با همگنهاى خود, تشکیل مى دادند, با همکلاسیهایشان تشکیل مى دهند. آنها راهنما و مرید و محبوبى که مشکلات خود را با او در میان بگذارند ندارند. بنابراین آنها را با همکلاسیها در میان مى گذارند که در این صورت شیادان و منحرفان بیشترین سوءاستفاده را از چنین کودکانى مى برند و آنها را به پلیدى و حمل مواد مخدر و اعتیاد و ... سوق مى دهند. آنان سعى مى کنند این گونه کارهاى انحرافى را براى کودکان زیبا جلوه دهند و حتى این اعمال را کارهایى اقتصادى که فرد را از خانه کاملا مستقل مى کند, نمایش دهند. اینجاست که زمینه انحرافات پدید مىآید و از جمله بلوغ زودرس مطرح مى شود.
دوره بلوغ که دوره اى بحرانى و سخت است, اگر با امورى انحرافى و تسریع کننده همراه شود, گاهى فاجعه به بار مىآورد. الکل و اعتیاد و نظایر آن محصول این دوران است. بنابراین هفت سال دوم زندگى بچه اى که در یک خانواده بى ارتباط با دین و بى توجه به فرزند متولد شده است, این گونه سپرى مى شود و از هر سو عوامل انحراف به سراغ وى مىآیند و احتمال مبتلا شدنش به گرفتاریها و بیماریها بسیار فراوان است. آنان پس از منحرف و معتاد شدن, ضربه هایى به محیط و اجتماع خواهند زد که در هفت سال سوم بیان خواهد شد و بر فرض که هیچ گونه انحرافى پیش نیاید و معلم و مربى خوبى, آنها را از بحرانهاى هفت سال دوم نجات دهد و غربت آنان را با کتاب و فیلمهاى سالم جبران کند و تنهایى آنها را با دوستان جدید و کمبود محبت خانواده را با محبتهاى مربى و مدیر جبران نماید, نوجوانى تربیت مى شود که هیچ گونه احساس مسوولیتى در قبال پدر و مادر و دیگران ندارد, زیرا از نظر او, پدر و مادر تنها کمک اقتصادى کرده اند و در همین حد از او طلبکارند و مربى و مدرسه نیز در قبال حقوقى که گرفته اند, وظیفه خود را انجام داده اند.
بنابراین با پایان هفت سال دوم زندگى این انسان عصر تمدن, فردى مى شود که داراى انحرافهاى فراوان جنسى و اعتیاد و ... است یا در خوش بینانه ترین صورت, فردى است که اگرچه انحرافى ندارد, ولى از عاطفه و احساس مهربانى و سپاسگزارى و امثال آن بى بهره است و خود را مدیون هیچ کس نمى داند, گرچه ممکن است خود را مدیون اجتماع ـ به معناى عام آن ـ بداند.

رهنمود آموزه هاى دینى
روایات زیادى که دوست داشتن فرزند و محبت به آنان را ترغیب کرده است, تنها ناظر به مردم عصر جاهلیت نبود که دختران را از ترس اسیر شدن در دست دشمن و پسران را از ترس گرسنه ماندن مى کشتند, بلکه روایت مطلق است و مردم عصر ما را هم شامل مى شود و به آنان مىآموزد راه صحیح زندگى, دوست داشتن کودک و تربیت او است. به نمونه هایى از احادیث توجه کنید.
از حضرت صادق(ع) نقل است که حضرت موسى(ع) از خداوند پرسید: کدامین عمل نزد تو بهترین اعمال است؟ خداوند پاسخ داد: دوست داشتن کودکان.(3)
حضرت على(ع) فرمود: هر کس فرزندش را ببوسد, برایش پاداش نیکوست و هر کس فرزندش را شاد کند, خدا روز قیامت شادش خواهد کرد.(4)
حضرت صادق(ع) فرمود: خداوند, مرد را به خاطر شدت علاقه اش به فرزندانش, مورد رحمت قرار مى دهد.(5) و پیامبر اکرم(ص) فرمود: فرزندان خود را زیاد ببوسید, که با هر بوسه اى, درجه اى براى شما در بهشت است و فاصله دو درجه, فاصله پانصد سال راه است.(6)
همچنین ایشان فرمود: اگر یکى از شما فرزندى را تربیت و ادب کند, براى او بهتر است از اینکه هر روز نصف صاع صدقه بدهد.(7)

هفت سال سوم زندگى جوان عصر جدید و جوان دینى
در این مرحله با دو نوجوان حدود چهارده ساله مواجهیم که صرف نظر از پسر یا دختر بودن, یکى به خانواده خویش علاقه زیادى دارد, اگرچه در بیرون خانه نیز دوست و رفیق و همکلاسى دارد, ولى یاران و دوستان, او را از دوست داشتن پدر و مادر بى نیاز نمى کنند, اگرچه همنشینى با آنان و گردش رفتن با آنها فرصت خوبى براى تجربه فعالیتهاى جمعى و مشارکت در زندگى جدید است, ولى هیچ یک جاى محبتهاى پدر و مادر و تفریحات سالم همراه با آنان و گفتگوى مهربانانه و رازگونه و بر اساس فطرت و طبیعت با آنان را پر نمى کند.
او جوانى است که دو دوره سرورى را در هفت سال اول, و عبودیت و تحت تعلیم بودن را در هفت سال دوم تجربه کرده و محتوایى را که باید در مورد عبادت و شکرگزارى و دانش و کارهاى فنى و غیره بیاموزد, آموخته است و در نتیجه دوران پرمخاطره و سخت بلوغ را با آرامش و به خوبى پشت سر مى گذارد و آنچه باید در این باره بیاموزد, از افرادى سالم و غیر منحرف و آشنا به مسایل جوان آموخته است.
وى در این دوران, تحت تعلیم فرد یا افرادى بوده که توجه داشته اند پس از کودکى, نوجوانى است و پس از نوجوانى, جوانى و ... و خودشان این مراحل را پشت سر گذاشته اند و در فکر سوء استفاده از نوجوان بى تجربه نیستند; بنابراین در هر دوره راهنماى خوبى, براى دوره بعد بوده و در هر برهه اى مقدمات مرحله بعد را آماده کرده اند.
به هر حال این جوان اگرچه ممکن است در خانواده اى بزرگ شده باشد که از نظر مالى در وضع مطلوبى نباشند, ولى از نظر روانى کمبودى احساس نمى کند و به او محبت شده و بر محبت پدر و مادر تکیه زده و گرمى مهر آنان را لمس کرده و دست نوازش آنان را بر سر خود احساس کرده است. بنابراین حتى اگر از نظر مادى فقیر باشد, جاذبه مادیت زندگى دیگران, دل او را نمى رباید و زر و زیور دیگران او را نمى فریبد و پدر و مادر خویش را منشإ تمامى موفقیتهاى خود مى داند و آنان را با هیچ چیز معاوضه نمى کند. از طرف دیگر او براى اجتماع, انسانى مودب و کاردان و عزیز و داراى شخصیت مى باشد و امورى نظیر قدردانى و تشکر و محبت و دوستى در ذهنش نقش بسته است.
اما نوجوان دیگرى که با او در این مرحله مواجهیم, شخصى است که غریزه آقا و رییس بودنش در هفت سال اول, اشباع نشده و اگرچه اسباب و وسایل بازى فراوانى داشته است, ولى شخص مدبرى که کودک امروز را نوجوان مرحله بعد بکند و در بازیها به او جهت داده باشد و دل او را کاملا مجذوب و شیداى خود کرده باشد, وجود ندارد و تربیت کودک منحصر است به آنچه در کتابهاى مدرسه خوانده یا از دوستان و همکلاسى ها و معلمانش آموخته است.
او بیشتر مهر و علاقه خود را به پاى همکلاسى ها مى ریزد و در گردش و اردو با آنان, گمشده خود را مى یابد و علاقه اى به خانواده و ماندن در کنار آنان ندارد و با آنها تقریبا بیگانه است ـ همان گونه که خانواده با او بیگانه است ـ و مفاهیم شکر و سپاس برایش روشن نیست و این آرإ و باورها را شایسته و بایسته نمى داند و یا بر فرض که آنها را خوب به حساب آورد, پدر و مادر را مصداق احسان کننده به خود نمى شمارد.
بنابراین بر فرض که چنین نوجوانى به دست منحرفان نیفتاده باشد و معلمان و اساتید و دوستان او خوب باشند, نهایتا او جوان خوب و بىآزار براى پدر و مادرش خواهد بود. او در این دوران سعى مى کند آزارش به والدین نرسد, ولى انگیزه اى براى کمک به آنان ندارد.
همه مى دانیم چنین فرضى که همه دوستان و معلمها و محیط خوب باشند و او را صحیح تربیت کنند, بسیار کمیاب و یا به طور کلى خلاف واقع است, زیرا در زمان ما راههاى انحراف منحصر به موارد ذکر شده نیست و فیلمهاى مخرب و تفریحات ناسالم و ... سهم زیادى در انحراف افراد دارند, خصوصا جوانى که دوران بلوغ را سپرى مى کند و همراز مطمئنى ندارد. از طرف دیگر باندهاى فاسد در همه جا وجود دارند. بنابراین احتمال سلامت چنین جوانى, شاید به یک دهم درصد نرسد.
آنگاه پس از انحرافات ابتدایى, به انحرافهاى بالاتر کشیده مى شود. اعتیاد و تقلب و سرقت و انحرافات جنسى و محفلهاى فاسد و ... آثار این دوره است. همچنین دستگیر شدن و زندان رفتن و آلودگى به فسادهاى گوناگون, همکارى با باندهاى منحرف, محصول این دوره است. انواع و اقسام بیماریهاى واگیردار و صعب العلاج که تا آخر عمر همراه فرد باقى مى ماند, ریشه در این دوران دارد.
نزاعهایى که با همپالگى ها رخ مى دهد و آسیبهاى روانى که نصیب نوجوان مى شود و ناسازگارى اخلاقى و خشونت و دلمردگى, از دیگر ثمرات این دوران است که بذر آن در دوره هاى قبلى کاشته شده و اکنون روییده و رشد کرده و به ثمر نشسته است.
این فرد کم کم سرخوردگى آرمانى پیدا مى کند, زیرا از یک سو دوستان دیگر خود را که تربیت صحیح یافته و به درجه هایى از کمال رسیده اند مى بیند و از سوى دیگر بدبختى و انحراف و گرفتاریهاى خود را نظاره مى کند و راه بازگشت براى او سخت است, زیرا هیچ یک از زمینه ها براى برگشتن او مهیا نشده است. و پشت پا زدن به تمامى بافته ها و یافته ها اراده بسیار قوى مى خواهد, که بالاتر از توان افراد معمولى است. او گاه جامعه را مقصر مى داند و گاه خانواده را. به هر حال به فکر انتقام گرفتن از آنان مى افتد. انتقام گاه فیزیکى و مستقیم و آشکار است, نظیر ترور و ضرب و شتم, و گاهى غیر فیزیکى است, مانند منحرف ساختن کودکان و سرایت دادن بیمارى واگیردار خود به دیگران, و گاهى غیر مستقیم است, نظیر ناامید ساختن نوجوانان از زندگى و اتلاف عمر آنان با بازیها و دلقک کاریهاى بى محتوا.
به هر حال نوع انتقام مربوط به زیرکى و کودنى انتقام گیرنده و مقدار امکانات متفاوت است. این گونه مى شود که روابط اجتماعى افراد روز به روز تیره تر مى شود و رفاقتها کم مى گردد و پدران و مادران پیر, گوشه عزلت برمى گزینند یا به دست فرزندان و آشنایان سر به نیست مى شوند و یا به آسایشگاهها منتقل مى شوند.
گروهى که به طور مستقیم, در فکر انتقام از پدر و مادر یا جامعه مى افتند, خطرشان محسوس است و همگان را به فکر علاج وامى دارد. براى جلوگیرى از این گونه فسادها امروزه دولتها و خردمندان اجتماع مجبور شده اند قانونهاى متنوع و سختى را به اجرا بگذارند و با مإمور مخفى و دوربین و رایانه و تمامى وسایل پیشرفته در صدد کنترل جامعه باشند.
در این حال, پیروى از نظم, وابسته به مقدار حاکمیت دولت و اقتدار آن و چگونگى نظارت مسوولان مى باشد. بنابراین انسانهاى منحرف از ترس پلیس و قانون, از فسادهاى اجتماعى خوددارى مى کنند ولى پیوسته مترصد هستند راه فرارى بیابند تا ضربه خود را به جامعه بزنند. خبرهاى عجیب و غریبى که از کشورهاى صنعتى مبتلا به این وضع به گوش مى رسد و آمار بى نظمیها و تلفات و ترورها و سرقتهایى که در ساعات قطع برق گزارش مى شود, نشانگر اصلاح نشدن روحیه هاست و نشان مى دهد در سایر اوقات که آنان زندگى منظمى دارند, این نظم به خاطر ترس از قانون و مجازات است.
حال اگر نیرو و بودجه اى که صرف نظم بخشیدن به جامعه, توسط پلیس و مإموران مخفى و وسایل مدرن و دوربینهاى مجهز و دستگاه قضایى مى شود, محاسبه شود و همچنین مقدار نیرو و امکاناتى که براى مداواى معتادان و بیماران روانى و ... هزینه مى شود, حساب گردد, روشن مى شود سهم عظیمى از نیروهاى انسانى و امکانات مادى در این راه صرف مى گردد. اگر این مقدار نیرو و امکانات, به تعداد خانواده ها تقسیم شود و هر خانواده همین مقدار از وقت را براى فرزندان خود صرف کند و با آنان بنشیند و مراحل تربیتى آنان را ـ آن طور که دین بیان کرده است ـ بپیماید, در نهایت به نفع جامعه تمام مى شود. و این وضع, شاید تإویل مضمون حدیثى است که مى گوید: ((اگر یکى از شما فرزندش را تربیت و ادب کند, بهتر است از اینکه هر روز نصف صاع[ حد یک چهارم مزد کار] صدقه دهد)),(8) زیرا در غیر این صورت جامعه باید هر روز, به این مقدار یا بیشتر تاوان ادب نشدن فرزندان را بپردازد.
این تنها یک طرف قضیه و در مورد افرادى است که به طور مستقیم در صدد انتقام گرفتن از پدر و مادر و یا جامعه خویش هستند, که چون مستقیم وارد کارزار مى شوند, خطرشان براى همگان محسوس است و با وضع قوانین و مجریان زبردست جلوى فعالیت آنان گرفته مى شود و با این حال روشن است اگر این مقدار نیرو و امکانات براى اصلاح آنان هزینه شده بود, بهتر و باصرفه تر بود.
اما آنان که از راه غیر مستقیم در صدد انتقام گیرى از جامعه هستند و پدر و مادر و یا جامعه را مقصر در سرنوشت خویش مى دانند, گاه با ساختن فیلم و گاه با نوشتن کتاب و ارأه تحلیلهاى به ظاهر علمى و منطقى, در صدد انتقام گیرى برمىآیند و مثلا پیران جامعه را افرادى مى دانند که تاریخ مصرف آنان گذشته است و ماندن آنان جز از بین بردن غذا و خوراک و تنگ کردن جاى دیگران فایده اى ندارد. آنان با تلقین این فکر, نه تنها زمینه نابودى پدران و مادران پیر را فراهم مى کنند, بلکه جوانان را نیز از زندگى ناامید مى سازند, چون به چشم خویش, خوارى و خذلان و بى ارزشى پیران روزگار را که زمانى چون او جوان و برومند بودندـ مى بینند و متوجه مى شوند چنین سرنوشتى براى آنها خواهد بود. همین فکر, موجب مشکلات روانى زیادى مى شود که رهایى از آن به راحتى امکان پذیر نیست. بالاخره در پایان هفت ساله سوم, والدین داراى فرزندى خواهند بود که درستکار و امین و دوستدار پدر و مادر و مهربان است و یا فرزندى دارند که این ویژگیها را ندارد. حال ممکن است تمام ویژگیهاى مقابل را دارا باشد, مثلا بدکاره و خأن و دشمن والدین و یا اینکه دست کم نسبت به آنان بى اعتنا باشد. و در صدد خدمت یا خیانت به آنان نباشد. به بیان دیگر: در پایان هفت سال سوم, چند نوع جوان داریم; یک دسته جوانهاى متعهد و سپاسگزار و دوستدار والدین و خدمتگزار آنان و داراى روحیه تعبد نسبت به خدا; دسته دیگر جوانانى که این گونه نیستند, که طیف گسترده اى هستند. گروهى تمامى صفات متضاد گروه اول را در خود پرورش داده و گروهى تنها از صفات خوب بى بهره اند و گروههاى دیگر کم و بیش مقدارى از صفات خوب و بد را دارند.
با چنین افراد و گروههایى, به مرحله بعدى زندگى مى رسیم تا هر کسى آنچه را که کاشته است, درو کند و ثمره دسترنج خود را ـ در دنیا, قبل از رسیدن به آخرت ـ ببیند.

پى نوشت :
قسمت آخر مقاله را در شماره بعد مى خوانیم.
1ـ بحارالانوار, ج104, ص94, ح36 و ص100, ح82.
2ـ همان, ص96, ح47 و 50 و 54 و ص97, ح55.
3ـ همان, ص97, ح57 و ص105, ح103.
4ـ همان, ص99, ح71.
5ـ همان, ص91, ح9.
6ـ همان, ص92, ح10.
7ـ همان, ص95, ح43.
8ـ همان, ص95, ح43.