زندگى یکنواخت

 

 

دختر: پدر, ما همگى از تو سپاسگزاریم و به زحمات شبانه روزیت ارج مى نهیم. من, مادر و برادرم تو را بسیار دوست داریم. اما ...
پسر: پدر, ما همگى از تو سپاسگزاریم و به زحمات شبانه روزیت ارج مى نهیم. من, مادر و خواهرم تو را بسیار دوست داریم. اما...
دختر: پدر من, فردى است که شبانه روز به رفاه خانواده اش مى اندیشد و براى اینکه بتواند نیازهاى مالى ما را تإمین کند شبانه روز کار مى کند و زحمت مى کشد.
پسر: مادر من مى گوید نیازهاى مالى خانواده حد و مرزى ندارد و پدرتان هر چقدر هم کار کند نمى تواند به نهایت ثروت اندوزى برسد.
دختر: پدر من مى گوید تفریح و گردش براى ما نان و آب نمى شود. من مجبورم شب و روز کار بکنم و پول دربیاورم. وقتم را نمى توانم در مهمانى و گردش و سفر بگذرانم.
پسر: پدر من تلاش زیادى براى تإمین هزینه هاى زندگیمان مى کند. درآمد حاصل از فعالیتهاى اوست که عامل رفاه اقتصادى خانوادگى ماست اما ...
دختر: اما آیا رفاه و آسایش ما صرفا در گرو رفع نیازهاى مادى است؟ آیا زندگى کسل کننده و یکنواخت نمى شود؟ مثل ...
پسر: مثل زندگى ما. من, خواهرم و مادرم همان طور که از نظر جسمانى نیازمند غذا هستیم از نظر روحى نیز احتیاج به غذا داریم.
دختر: مادر مى گوید, همزمان با تلاشى که پدر براى تإمین نیاز مادى خانواده مى کند, باید به اوقات فراغت و تفریح اعضاى خانواده نیز توجه داشته باشد.
پسر: ما احتیاج داریم از نظر روحى رفع خستگى کنیم.
دختر: تا داراى روحیه اى خوب و بشاش باشیم. زندگى که همه اش رفع نیازهاى مادى نیست.
پسر: کاشکى پدر همان طور که به رفع نیازهاى مالى ما نظر داشت, به نیازهاى معنوى و روحى ما نیز مى اندیشید.