نویسنده

 

عصر جدید و روابط خانوادگى
((قسمت سوم))
احمد عابدینى

 

 

هفت سال چهارم زندگى جوان عصر جدید و جوان دینى
در این مرحله با جوانانى مواجهیم که وجه اشتراکشان سن آنان و استقلالشان از خانواده است. همه آنان در مرحله اى هستند که ازدواج کرده اند یا زمان ازدواجشان فرا رسیده و آتش شهوت در وجودشان شعله ور است.
حال به تفاوتها و ویژگیها و امتیازات آنان باید توجه کرد تا مقایسه اى بین آنان صورت گیرد. جوان ادب شده با روش دینى, سه دوره سرورى و کارآموزى و مشاوره را پشت سر گذاشته است و در تمامى مراحل, همراهانى امین و مطمئن و دلسوز و فداکار داشته است که حاضر بوده اند در دوره اى که کودک حس برترىجویى و آقایى و سرورى داشته, او را به سرورى بپذیرند و هنگامى که او همبازى مى خواسته, همبازى او شوند و هنگامى که به مرحله درسآموزى و تربیت رسیده است, او را تربیت کنند و به او علم و ادب بیاموزند و در دورانى که نیاز داشته با او مشورت شود تا عقلش رشد یابد, با او مشورت کنند و در هنگامى که بحران دوران بلوغ را پشت سر مى گذاشته, او را به بهترین نحو همراهى نمایند و هنگامى که نیازمند ازدواج بوده, همسرى مناسب و خوب و همشإن برایش پیدا کنند و او اکنون مشکل روحى و روانى و جسمى ندارد. در رساله حقوق از حضرت سجاد(ع) نقل است:
((و حق فرزندت این است که بدانى او از توست و بدى و خوبى او در این دنیا منسوب به توست و تو در آنچه به عهده ات گذاشته شده است ـ اعم از حسن ادب و راهنمایى او به سوى پروردگار و یارى او بر اطاعت خداوند ـ مسوول هستى)).(1)
در حدیثى از پیامبر اکرم(ص) آمده است:
((از حقوق فرزند بر پدر این سه حق است: برایش نام نیکو انتخاب کند: به او نوشتن بیاموزد; هنگامى که بالغ شد به او همسر بدهد)).(2)
در حدیث دیگر ـ به جاى ازدواج ـ آمده است: او را در جایگاه نیکویى قرار دهد(3); که مفهومى عامتر از ازدواج است. از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است: ((پسر هفت سال بازى مى کند و هفت سال کتاب (قرآن) مىآموزد و هفت سال حلال و حرام را فرا مى گیرد))(4). و از حضرت على علیه السلام روایت شده است: ((به فرزندان خود شنا و تیراندازى بیاموزید))(5). باز از حضرت صادق علیه السلام روایت شده است:
((قبل از اینکه[ گروههاى منحرف نظیر] مرجئه, جوانان را گمراه کنند, بر آموزش حدیث به جوانانتان مبادرت ورزید)).(6)
از این گونه احادیث روشن مى شود خانواده ملتزم به دستورهاى دینى سعى مى کنند فرزند خود را در طى این مدت بیست و یک سال تعلیم دهند و در رشته هاى مختلف, به او مهارت بیاموزند و او را در وقت مناسب همسر دهند.

چگونگى و فواید ازدواج
چنین جوانى علاوه بر آنچه در خلال بحثهاى گذشته مطرح شد, نظیر دوست خوبى چون پدر یا مادر داشتن و متعبد و متإدب شدن و علم و آگاهى و مهارت یافتن, انسانى است امیدوار به لطف و عنایت خداوند و معتقد به وعده هاى او, و همین سرمایه او را در زمینه هاى گوناگون یارى مى کند. به عنوان نمونه ((ازدواج)) را که نزد جوانان این عصر و زمان از مشکل ترین امور زندگى است, از دیدگاه یک خانواده تحت تربیت دینى بررسى مى کنیم.
جوان تحت تربیت دینى در هنگام نیاز به همسر, ازدواج کرده است و پس از آن, تمام وقت و امکاناتى که جوانان دیگر صرف مى کرده اند تا خود را به مد روز در بیاورند تا براى جنس مخالف, خودنمایى کنند و از سوى آنان پذیرفته شوند و تمامى فکرى که جوانان دیگر براى فریفتن دیگران از آنان مصرف کرده اند, او صرف همسر خود و تهیه مایحتاج زندگى کرده است. آن گاه پس از گذشت مدت زمانى برایش روشن شده است همان غذایى که قبلا با توجه به ساختار زندگى خانوادگى خود و امکانات مادى موجود, مى خورده, در این مدت ـ پس از ازدواج ـ نیز خورده است و افزون بر آن, همسرى در کنار خود داشته که در سایه او آرامش روحى داشته و ذهنش مشغول جذب دیگران نبوده و زندگیش با انتخاب همسر جهت داده شده و بیشتر به کار و فعالیت پرداخته و از اوقات فراغت خود بهترین بهره را برده و به جاى هزینه کردن اموال خود براى مثلا سیگار و مواد مخدر و محفلهاى پارتى, آنها را در راه تهیه وسایل زندگى مصرف کرده است. او پس از این مدت, (پایان هفت سال چهارم) مى بیند امکانات زیادى دارد که دوستان همدوره اى او که ازدواج نکرده اند, آن امکانات را ندارند. او روحیه سالمى دارد که آنان ندارند و ... در این هنگام عملا و از روى تجربه شخصى معناى آیه ((ان یکونوا فقرإ یغنهم الله من فضله(7); اگر زن و شوهر تنگدست بودند, خداوند آنان را از فضل خویش بى نیاز مى کند)) درک و باور مى کند. همیشه لازم نیست یارى خداوند و بى نیازسازى او, به صورت کارهاى غیبى و خارق العاده بروز کند, بلکه اشباع عاقلانه و طبیعى غریزه شهوت و جهت دادن به زندگى و دخل و تصرف درست در اموال و نگهداشتن روحیه اى سالم از اضطراب و استرس, یکى از بى نیازیهاست و پولى که دیگران صرف شهوترانى یکروزه یا اعتیاد و تخدیر خود یا براى مد و امثال آن هزینه کرده اند و فکرى که مشوش شده است تا دوستى بیابد, یا شبى را در بین جمعى خوش باشد, او براى زندگى شرافتمندانه و شرعى و طبیعى هزینه کرده است و به اصطلاح نان و پنیرى که پسر و دختر به طور جدا مى خورده اند, اکنون همان را در کنار یکدیگر و با صفا و صمیمیت مى خورند و داراى هدف و برنامه هستند.

آشنایى با دین
امروزه براى کاستن از استرسها سعى مى کنند جوانان را با یکى از ادیان آشنایى دهند تا در پرتو اعتقاد به ماورإ ماده و نیروهاى غیبى, نوعى امید در دلها زنده کنند و از استرسهاى روحى بکاهند. این رویکرد جهان صنعتى را باید به فال نیک گرفت, و دو نکته را متذکر شد:
نخست: چرا گرایش به سوى هر دینى؟
دوم: چرا دین و معنویت را فقط براى رفع نگرانیها بخواهیم؟

چرا گرایش به سوى هر دینى؟!
حال که معلوم شد بشر بدون معنویت و اعتقاد دینى نمى تواند مسیر خود را ادامه دهد و دین نیاز ضرورى اوست, چه بهتر که بهترین دین و راه و باور, بررسى و شناخته شود و همان به جامعه معرفى شود تا از آن پیروى کنند, زیرا در غیر این صورت ممکن است, به پیروى از مذهبى مبادرت ورزند که مشکل امروز آنان حل و از استرسها کاسته شود, ولى چون آن مذهب, کاملترین و بهترین نیست, در آینده مشکلات و خطراتى بیافرید.
به نظر ما دینى که معجزه اش کتاب است و آن کتاب با همان نص و شیوه و لفظ اولیه باقى مانده است و اکنون در عصرتمدن و پیشرفت باز فریاد مى زند: ((اگر در آنچه بر بنده خود نازل کرده ایم, شک دارید, سوره اى مانند آن بیاورید))(8) و هنوز تا این زمان انسانها نتوانسته اند چنین کارى را انجام دهند و زحماتشان پیوسته بى حاصل بوده است و آنچه گاه به خیال خود آورده اند, اشکالهاى فراوانش از دید محققان مخفى نمانده است, به هر حال معجزه اى از علم و کتاب باقى مانده و تا زمان کنونى درخشیده است, در عصر علم و تمدن مى تواند راهنمایى براى انتخاب بهترین دین و روش باشد.

چرا دین و معنویت را فقط براى رفع استرسها و مشکلات فعلى خواستار شویم؟
حال که معلوم شد ما مشکلات فراوانى داریم که یکى از آنها استرسهاى روحى است که دین مى تواند آن را علاج کند, چرا براى حل سایر مشکلات روحى و روانى و تربیتى خود, از دین مدد نگیریم؟! چرا راه خود را طى کنیم, و ما هر گاه گرفتار شدیم, به سراغ دین برویم؟!
به نظر مى رسد اگر در جنبه هاى اجتماعى و تربیتى سخن دین را بشناسیم و بیاموزیم و به آن عمل کنیم, نه تنها استرسها تمام مى شود و بیماریهاى روانى و جسمى ناشى از امور شهوانى, به حداقل مى رسد, بلکه زندگى سالم و خوبى که در آن تمامى افراد, جایگاه اجتماعى مناسب و شایسته خود را داشته و همکارى خوب و صمیمانه داشته باشند, ایجاد خواهد شد.

دوران کهولت و توصیه هاى دینى
تا کنون دوره هاى مختلف حیات انسان (کودکى و نوجوانى و جوانى) بیان شد و نیاز فرزند به پدر و مادر و دوست شدن به آنان و بالاخره مهربانى فرزند با پدر و مادر در مراحل مختلف, بررسى گردید.
اکنون یک اشکال جدى مطرح است; طبق بحثهاى گذشته, محبت پدر و مادر به فرزند و در مقابل مهر و محبت فرزند به پدر و مادر ـ بنا بر روش دینى ـ بر اساس برنامه طبیعى و ناشى از تکوین است و طى کردن مسیرى خلاف آن, راه پیمودن بر خلاف طبیعت و تکوین قلمداد مى شود. اکنون طبق چه قانونى طبیعى یا تکوینى, یک فرزند سى و پنج ساله به بالا موظف است پدر و مادر خود را که در سنین شصت, هفتاد و بالاتر هستند, مراقبت و مواظبت و تیمار کند؟ بویژه با توجه به اینکه وسایل زندگى آنان مشغول و عشق و علاقه طرفین بین آنان حاکم است. بنابراین به طور طبیعى او کم کم پدر و مادر پیر و فرتوت را فراموش مى کند و عشق و محبت به فرزندان, جاى دوستى پدر و مادر را مى گیرد و خلاصه اینکه راهى طبیعى و تکوینى وجود ندارد که انسانهاى بالاتر از سى و پنج سال را به یارى پدر و مادر سوق دهد. به همین جهت روش دینى نیز کارآیى چندانى در حل مشکل خمودى و بى یاورى و تنها ماندن پیران ندارد!
از بحثهاى گذشته روشن شد طبق روش دینى, تربیت کودک به گونه صحیح انجام مى گیرد و زمینه رشد او فراهم مى شود. وى در دوره دوم و سوم زندگى با امور دینى و عاطفى و عقلى آشنا مى شود و در وقت مناسب ازدواج مى کند و از نظر تربیتى و روانى مشکلى ندارد و با پدر و مادر دوست است و خود را بدهکار آنان مى داند. ممکن است تصور شود پس از ازدواج, مقدارى از عواطف و علاقه, به همسر عطف مى شود و پس از بچه دار شدن, هر بچه کمى از محبت پدر را به خود جلب مى کند و کم کم فرصتى براى محبت به پدر و مادر پیر ـ که نیاز فراوانى به کمک دارند ـ باقى نمى ماند و از این جهت فرقى بین روش تربیت بر طبق دین و روش زندگى انسانهاى عصر جدید باقى نمى ماند.
در این پندار از این نکته غفلت شده است که در روش تربیتى عصر جدید, فرزند از پدر و مادر بیگانه است و به آنان علاقه اى ندارد و در برخى موارد نسبت به آنان کینه دارد. بنابراین هیچ گونه زمینه اى براى یارى رساندن فرزند به پدر و مادر پیر وجود ندارد. اما بر طبق روش دینى, فرزند به پدر و مادر, به دید مثبت نگاه مى کند و با آنان دوست و خواهان کمک به آنهاست, ولى موانعى از جمله کمى فرصت و امکانات وجود دارد. به عبارت ساده تر: در روش غیر دینى هیچ گونه اقتضا و انگیزه اى براى یارى پدر و مادر وجود ندارد, ولى در روش دینى اقتضا وجود دارد, گرچه ممکن است موانعى جلوى تإثیر مقتضى را بگیرد. در جاى خود بحث شده است تفاوت فراوانى بین انجام نشدن کارى به خاطر نبودن مقتضى, با انجام نشدن آن به خاطر مانع وجود دارد. در صورت دوم با برطرف شدن مانع کار انجام مى گیرد, ولى در صورت اول باید مقتضى و انگیزه ایجاد کرد, که ایجاد آن به راحتى امکان پذیر نیست. بنابراین اگر دین, در این دوره, مانع زدایى بکند, مشکل حل مى شود. و از قضا چنین کرده است. آیات فراوان قرآن بیش از ده مورد, سفارش پدر و مادر را کرده و حتى براى آنان ارث ثابت قرار داده است, که به برخى از آن موارد اشاره مى کنیم:
((و پروردگار تو مقرر کرد جز او را نپرستید و به پدر و مادر[ خود] احسان کنید. اگر یکى از آن دو یا هر دو, در کنار تو به سالخوردگى رسیدند, به آنان[ حتى] ((اف)) مگو و به آنان پرخاش مکن و با آنان سخن شایسته بگو و از سر مهربانى, بال فروتنى براى آنان بگستر و بگو: پروردگارا! آن دو را رحمت کن, چنان که مرا در خردى پروردند)).(9)

نکته ها:
الف) آیه با کلمه ((و قضى; مقرر کرد)) شروع شده است تا حکایت از حکمى قطعى و حتمى و غیر قابل تخلف باشد.
ب) این حکم قطعى و غیر قابل تخلف از ناحیه صاحب اختیار و مدبر و رب صادر شده است. بنابراین پروردگارى که برنامه زندگى را از اول تا آخر منظم کرده و از همه امور آگاه است و به همه امور توجه دارد, چنین تصمیمى را گرفته است.
پ) نکته اصلى این آیه احسان به پدر و مادر است و براى نشان دادن اهمیت آن, قبل از بیان احسان به والدین, عبادت خداى یگانه را مطرح کرده است تا نشان دهد احسان به پدر و مادر در رتبه پس از توحید عبادى است و هیچ چیز پس از توحید عبادى, مهمتر از احسان به پدر و مادر نیست. به عبارت دیگر: چون در آیه قبل, بحث توحید مطرح شده, نیاز به تکرار نداشته است. بنابراین مى توان گفت ذکر آن, تنها براى اهمیت احسان به والدین است.
ت) دقیقا آیه به دوران پیرى پدر و مادر تصریح و سفارش مى کند اگر آنان به سن پیرى رسیدند, حتى به آنان ((اف)) مگویید, یعنى هیچ گونه اظهار نارضایتى از آنان منمایید.
ث) کلمه ((عندک; نزد تو, کنار تو)) داراى نکته ظریفى است: اگر پدر و مادر در یک شهر باشند و فرزند در شهر دیگر, یا همه در یک شهر باشند, ولى خانه هاى آنان جدا باشد, در این صورت ممکن است فرزند, یکى دو ساعت, یا یکى دو روز که کنار پدر و مادر است, مشکلات آنان را تحمل کند و به آنان ((اف)) نگوید, ولى آیه به این مقدار راضى نمى شود و مى فرماید: اگر نزد تو به پیرى رسیدند; یعنى حتى اگر در یک خانه و یک اتاق, مدت زمان زیادى زندگى کردید که آنان در آن مدت پیر شدند, باز حق ندارید که کلمه اى که بى مهرى شما نسبت به آنان را نشان دهد, بر زبان جارى سازید.
ج) در دوران پیرى ممکن است پدر و مادر انتظاراتى داشته باشند که فرزند توان انجام آنها را نداشته باشد یا همانند کودکان بهانه بگیرند, ولى با این حال آیه مى فرماید: ((با آنان سخن شایسته بگو)).
ح) نه تنها ((اف)) نگو و سخن شایسته بگو, بلکه بال فروتنى براى آنان بگستر و در مقابل آنان, فروتن باش.
خ) گاهى انسان در مقابل کسى فروتنى مى کند, ولى از روى ترس و نیاز و مانند آن است, اما آیه, فروتنى را که به خاطر مهربانى و رحمت باشد, سفارش مى کند, نه هر گونه فروتنى خالى از مهربانى و ملاطفت را.
د) علاوه بر این باید براى پدر و مادر دعا کرد و از خداوند خواست آنان را مورد رحمت خویش قرار دهد, زیرا آنان, فرزند را در کودکى مورد رحمت قرار دادند.
ذ) یادآورى دوران کودکى و محبت پدر و مادر به فرزند در دوران بزرگسالى, تشویق کننده فرزند است تا دستورهاى الهى را به خوبى انجام دهد و انجام آن را وظیفه انسانى خود بداند و خویشتن را بدهکار پدر و مادر به حساب بیاورد. به عبارت دیگر: آیات در قالب آموزش دعا, به آدمى مى فهماند تإکیدهاى گذشته براى احسان به پدر و مادر, بدون جهت نبوده است و فرزند هرچه دارد, از آنها است. بنابراین جا دارد نهایت سعى و کوشش خود را براى رضاى آنان به کار برد.
خلاصه: از این دو آیه, ده نکته در باره وظیفه فرزند در قبال پدر و مادر استفاده شد. این نکته ها آن قدر عظیم و پر مغز است که اگر آیه دیگرى در قرآن در باره احسان به پدر و مادر نازل نشده بود, همین آیات براى انسان دیندار آن قدر جاذبه داشت که فرزند را ترغیب کند تا آخرین لحظات زندگى پدر و مادر, همچون شمعى گرد وجود آنان بگردد, تا چه رسد به اینکه آیات متعدد و روایات بسیار در این موضوع داریم.
بنابراین مى توان گفت اگرچه در دورانى که فرزند, سى و پنج سال به بالا داشته باشد, به جهت اشتغال به زن و فرزند, ممکن است از پدر و مادر غافل شود, اما چنین آیه هایى, غفلت را از او مى گیرد و او را براى خدمت به پدر و مادر سوق مى دهد.
بنابراین اقتضا و انگیزه که از قبل موجود بود و مانعهاى احتمالى با تذکرات محکم و مستدل و موکد آیات رفع مى شود و محبت به والدین تا آخرین روزهاى حیاتشان استمرار مى یابد, بر عکس روش انسانهاى عصر جدید که علاوه بر وجود مانع در سر راه احسان به پدر و مادر و ناتوانى از رفع موانع, اقتضا و انگیزه اى براى احسان در آنان وجود ندارد!

روایات احسان به والدین
روایات احسان به پدر و مادر و همچنین صله رحم بسیار است, مثلا مرحوم کلینى در جلد دوم کتاب کافى, سى و سه حدیث در باره صله رحم و بیست و یک حدیث در مورد احسان به والدین ذکر کرده است که براى نمونه برخى را نقل مى کنیم:
زکریا پسر ابراهیم نقل مى کند که من مسیحى بودم و مسلمان شدم و براى حج به مکه رفتم. آنگاه نزد حضرت صادق رفتم و گفتم: من نصرانى بودم و مسلمان شدم. پدر و مادرم و همه خانواده ام نصرانى هستند و چشمان مادرم نابیناست. آیا با آنان باشم و در ظرفهاى آنها غذا بخورم؟ فرمود: آیا آنان گوشت خوک مى خورند؟ گفتم: خیر, حتى به آن دست نمى زنند. فرمود: اشکالى ندارد. در مورد مادرت دقت و به او نیکى کن و تمام کارهایش را انجام بده و امور او حتى پس از مرگش را انجام بده.
هنگامى که وارد کوفه شدم, با مادرم ملاطفت و مهربانى کردم و خودم به او غذا مى دادم و لباسهایش را نظیف مى کردم و خدمتگزارى او را انجام مى دادم. روزى مادرم گفت: اى فرزند! در آن زمان که با من هم دین بودى, این قدر به من مهربانى نمى کردى! چه شده است اکنون که از دین من فاصله گرفته اى, این قدر مهربانى مى کنى؟ گفتم: یکى از فرزندان پیامبر(ص) مرا چنین امر فرمود. مادرم گفت: اى فرزند! او حتما پیامبر است. این گونه سفارشها از پیامبران است. گفتم: بعد از پیامبر ما دیگر پیامبرى نیست. او از فرزندان پیامبر(ص) است. مادرم گفت: فرزند! دین تو بهترین دین است, و آن را به من عرضه و معرفى کن. اسلام را به او عرضه کردم و مادرم اسلام آورد!(10)
جالب است بدانیم مسیحیت, دین مهربانى و ملاطفت و رحمت است و حضرت مسیح پیشواى دعوت کنندگان به مهر و محبت است, اما حضرت صادق علیه السلام سفارشهایى به مرد تازه مسلمان مى کند و او انجام مى دهد که مادر مسیحى اش تعجب مى کند و چندین بار تإکید مى کند این سفارشها, سفارش انبیاست.
باز روشن است زکریاى تازه مسلمان در آن زمان, اهل و فرزند داشته و از نظر اعتقادى با پدر و مادرش مشکل داشته و شاید از نظر طهارت و نجاست ظرفها و امثال آن, با آنان مشکل داشته است, ولى احسان به آنان اهمیت بیشترى دارد. بنابراین تشویقها و ترغیبهاى دینى, نه تنها باعث مى شود زن و فرزند, مانع محبت به والدین نشوند, بلکه موجب مى شود دین و عقیده نتوانند مانع محبت فرزند به پدر و مادر پیر و فرتوت شوند.
در روایتهاى دیگر آمده است: ((بهترین اعمال, نماز در وقت آن و نیکویى به پدر و مادر و جهاد در راه خداست))(11) که روشن است نیکویى به پدر و مادر, کار خیرى در حد نماز و جهاد دانسته شده است.
در حدیث دیگر آمده است: ((حتى اگر پدر و مادر حق را نمى شناسند (شیعه نیستند) و از دنیا رفته اند, باز برایشان دعا کن و از جانب آنان صدقه بده)).(12)
در حدیث دیگر, امام به شخصى که پرسید: من پدر بسیار پیرى دارم که حتى به دستشویى و امثال آن نمى تواند برود و آیا او را ببریم, فرمود: اگر بتوانى شخصا متکفل امور او شوى, چنین کن و خودت با دست خود, برایش لقمه بگیر. در این صورت در فرداى قیامت بهشت بر تو واجب مى شود.(13)
با توجه به این گونه آیات و احادیث است که هر بررسى کننده اى به طور حتم حکم مى کند روش دینى, منطقى و مفید و در بر دارنده سعادت دنیا و آخرت است; بر خلاف انسان عصر جدید که اگرچه دنیا را تسخیر کرده, ولى مهر و محبت را از بین برده است.
گاه گفته مى شود آمار نامهربانى با پدر و مادر و به آسایشگاه سپردن آنان و آزار و اذیت و زدن و حتى کشتن آنان, در بین مسلمانان شنیده مى شود. بنابراین, اشکالهایى که به انسان عصر جدید وارد است, به انسانهاى مسلمان و کشورهاى اسلامى نیز وارد است.
این اشکال وقتى وارد است که ادعا کنیم کاملا اسلام را پیاده کرده ایم و در تمامى ابعاد زندگى ما, دین نفوذ کرده است, در حالى که هیچ کس چنین ادعایى ندارد و هیچ کشور و شهر و یا محله اى به عنوان مهد اسلام و مدینه فاضله آن معرفى نمى شود.
همیشه و در همه جوامع افراد خوب و بد وجود دارند و پیوسته در همه جوامع کارهاى زشت و زیبا صورت مى گیرد و معمولا ملاک و معیار, نسبت و درصد است, نه اصل وجود یا نبود فساد. با کمال تإسف باید اعتراف کرد طبق فرمایش حضرت على علیه السلام شیطان با پیاده و سواره نظامش, بر نبى اکرم(ص) حمله ور شده است و آنان با اطاعت کردن از او, وى را حریصتر کرده اند و خودشان علت بسیارى از گرفتاریها هستند. همچنین بسیارى از افراد, شیفته تمدن غرب شده اند که این به خودى خود مذموم نیست, زیرا داشتن علم و فنآورى کمال است و انسان ذاتا کمال خواه است; مشکل این است که چون در کنار تمدن غرب, بى محبتى و فساد اخلاقى و جنسى را دیده اند, تصور کرده اند تمدن وقتى حاصل مى شود که این امور انجام شود. از این رو به خاطر عشق به تمدن, در صدد تهیه ملازمات آن هستند تا به تمدن برسند. درست مانند کسى که فکر مى کرد بوعلى سینا به این جهت بوعلى سینا شد که از امکانات برق و آب لوله کشى و اتاقهاى سفید و گچ کارى شده, محروم بود و به همین جهت اتاقى در روستا با در و دیوار سیاه و دودزده و بدون آب و برق و چند کتاب خطى تهیه کرد, تا همانند ابن سینا شود! غافل از اینکه مانع از بوعلى شدن ما آب و برق نیست و علت بوعلى شدن او فقدان این امکانات نبوده است.
تمدن غرب, معلول زحمات طاقت فرساى فرزانگان آن سرزمین در طى دوره هاى متوالى است و بى محبتى آنان معلول نبودن فرهنگ دینى صحیحى است, نه اینکه وجود هر یک موجب انهدام دیگرى باشد, یا نبود هر یک, وجود دیگرى را به همراه داشته باشد. بنابراین مى توان جامعه اى متمدن و برخوردار از تمامى امکانات رفاهى داشت و با این حال داراى عواطف گرم با خانواده و فردى متمدن و مذهبى بود. همان گونه که در ضمن بحثها روشن شد, با روش دینى و تربیت آن, زمینه بیشترى براى رشد وجود دارد. به امید اینکه بتوانیم جامعه اى خردمند و پرعاطفه و لبریز از علم و آگاهى و برخوردار از بالاترین سطح تمدن ایجاد کنیم.

1ـ بحارالانوار, ج74, ص6, حدیث 1.
2ـ همان, ج104, ص92, حدیث 19.
3ـ وسائل الشیعه, ج15, ص123, حدیث 4.
4ـ همان, ج15, ص194, حدیث 1.
5ـ همان, حدیث 2.
6ـ همان, ص196, حدیث 1.
7ـ نور, آیه 32.
8ـ سوره بقره, آیه 23.
9ـ سوره اسرإ, آیه 23 ـ 24.
10ـ کافى, ج2, ص160 ـ 161, دار الکتب الاسلامیه.
11ـ کافى, ج2, ص158, حدیث 4.
12ـ همان, ص159, حدیث 8.
13ـ همان, ص162, حدیث 13.