خداوند دست مرا گرفت و از شبى 22 ساله به روز رسیدم


خداوند دست مرا گرفت و از شبى 22 ساله به روز رسیدم
((شرحى بر زندگى سه بانویى که به اسلام گرویدند))

 

 

انسانهایى که از آزادیهاى معنوى دور شده و آن را فراموش کرده اند, آزادى را, آزادى جنسى, برهنگى و رهایى از قید و بندهاى فرهنگى و معنوى تفسیر کرده اند. به گواه تاریخ و اعتراف دلسوزان امور فرهنگى, غرب در سراشیب سقوط معنویت و انسانیت قرار گرفته و با بحرانهاى اجتماعى و فردى دست به گریبان شده است.
چارلى چاپلین هنرپیشه معروف جهان, در نامه اى خطاب به دخترش مى نویسد: ((دخترم برهنگى بیمارى عصر ماست ... انسان باش, پاکدل و یکدل ... .))(1)
هرگاه عواطف انسانى با دخالت غرایز حیوانى و خودخواهى هاى نفسانى در جامعه اى ضعیف شود, غرایز حیوانى در آن جامعه رشد یافته و آن را با بحران معنوى روبه رو خواهد کرد که از آن به فقر عاطفى و فرهنگى تعبیر مى کنند. مصداق روشن این فقر فرهنگى, گسترش وحشتناک خشونت, بى رحمى, بى تفاوتى, جنایت, هتک حرمت زنان, پایمال کردن حقوق دیگران, کم ارزش شدن ارزشهاى دینى و معنوى و فرهنگى است. این حقایق تلخ همان است که آلوین تافلر در کتاب معروف خود به نام ((موج سوم)) از آن به ((بربریتVANDALIS) (() و جنایت مد روز شده, تعبیر مى کند.(2)
او به تفصیل به بحران عاطفى موجود در جهان غرب اشاره مى کند و نام ((طاعون رو به گسترش تنهایى)) را بر آن مى گذارد و مى نویسد, ((از لوسآنجلس تا لنینگراد, نوجوانان, زوجهاى ناراضى, مادران یا پدران تنها, مردم عادى, افراد مسن و ... همگى از انزواى اجتماعى دلتنگ هستند. چه تعداد حیوان اهلى که براى در هم شکستن سکوت خانه هاى سوت و کور خریدارى مى شود ... تقریبا هیچ خانواده اى بدون نوعى ناهنجارى روانى وجود ندارد و میلیونها نفر آدم به آخرین حد ظرفیتشان رسیده اند.))(3)
در هر حال آنچه بشر امروز را از این بردگى نفسانى و فرو افتادن در سراشیب سقوط نجات مى دهد, آزادى معنوى از راه ایمان به خدا و پیروى از دستورات دینى است.
اما در این هیاهوى از خودبیگانگى, انسانهایى هم یافت مى شوند که على رغم زندگى در دامن غرب و رشد یافتن در میان فرهنگ غرب, روح پاکشان این گونه آزاد زیستن را نمى پسندد و آن را با ارزشهایى که باید به زندگى معنا دهد, مغایر و آزادى واقعى را در سایه حفظ ارزشهاى معنوى مى دانند. آنچه در پى مى خوانید, سرگذشت زندگى سه نفر از ره یافتگان به وادى حقیقت و آزادى مى باشد.

فاطمه یحیایى
یکى از این چهره ها دکتر ادیت ماریا هوف بائر (فاطمه یحیایى) است. او یک پزشک اتریشى است که در سال 1978 م مطابق با 1356 ه$.ق به دین اسلام مشرف شد. الگوى او حضرت فاطمه(ع) بود.
دکتر ادیت ماریا بائر, در سال 1957 م مطابق با 1335 ش در شهر سوتل اتریش در یک خانواده مسیحى معتقد, چشم به جهان گشود. او پس از اینکه تحصیلات ابتدایى و متوسطه را در زادگاه خود به پایان رساند, جهت ادامه تحصیل به وین رفت و در رشته مهندسى آزمایشگاه در دانشگاه وین به تحصیل پرداخت. وى با توجه به استعداد خلاق و هوش سرشار, طى دو سال موفق به اخذ مدرک مهندسى آزمایشگاه گردید. از آنجا که او در خانواده اى نسبتا متدین مسیحى به دنیا آمده بود, علاقه زیادى به معارف و شناخت ادیان الهى پیدا نمود و قریب دو سال نیز در خصوص دین اسلام تحقیق کرد و در سال 1978 م به دین اسلام تشرف یافت. او در سال 1358 ش مطابق با 1980 م براى کسب مدرک پزشکى مشغول تحصیل در دانشگاه وین شد و در سال 1983 م موفق به اخذ مدرک پزشکى شد و در شهر وین مطب دایر نمود. او در همین دوران با یکى از دانشجویان ایرانى مقیم اتریش به نام آقاى اسماعیل یحیایى ازدواج کرد.
شوهر خانم یحیایى در مورد رفتار وى مى گوید:
رفتار او آن گونه بود که مرا به غیرت و تعصب در دینم وادار نمود. بسیار ساکت و کم حرف بود. مظهر کامل صداقت بود, بعد از مسلمان شدنش هیچ کس او را بى حجاب ندید. زمانى که دکتر فاطمه در یکى از بیمارستانهاى اتریش قصد استخدام داشت, از ایشان مى خواهند که هنگام کار باید روسرى خود را بردارد, ولى ایشان با اینکه حقوق بالایى به ایشان مى دادند, از استخدام در بیمارستان منصرف شدند و در جواب مدیریت بیمارستان فرمودند: ((من مسلمانم و به خاطر اعتقادم زنده هستم, اگر تمام اتریش را به من بدهید من حاضر نیستم یک تار مویم را به شما نشان بدهم.))
وى بسیار فعال بود و زندگى ساده اى داشت. پس از آنکه وى مسلمان شده بود, در وین به تبلیغات وسیعى در بین جوانان براى مسلمان شدن آنها دست زده بود. ایشان یک سوئیت 20 مترى اجاره کرده بود و افراد تازه مسلمان که از خانه خود طرد شده بودند را در آنجا پناه مى داد تا بتوانند کارى پیدا کرده و استقلال مالى داشته باشند. وى در مداواى مجروحین جنگ تحمیلى که به اتریش اعزام مى شدند به طور شبانه روزى فعالیت مى کرد.
بعد از مدتى دکتر فاطمه یحیایى دچار ناراحتى شدید ریه شد و در بیمارستان بسترى شد به طورى که پزشکان امیدى به زنده ماندن او نداشتند, و به دلیل اینکه او حامله بود براى نجات جان فرزندش او راسزارین کردند اما وى به طور معجزهآسایى از مرگ نجات یافت. خود او در این مورد مى گوید:
خانمى به دیدار من آمد و از من خواست که برخیزم, اظهار کردم نمى توانم, گفت: دستت را به من بده, دستم را گرفت و گفت بلند شو فاطمه, بیدار شدم و لحظه اى نفس عمیق کشیدم, دیدم در بیمارستان و زیر چادر اکسیژن هستم, دکترها و پرستارها با تعجب دور من جمع شده بودند و از اینکه نشسته و صحبت مى کردم نمى دانستند چه بگویند, او شفا یافت و پس از آن حدود 6 نفر دیگر را نیز مسلمان کرد.
دکتر فاطمه یحیایى در سال 1994 م, مطابق با سال 1372 ش در اثر پوسیدگى ریه در بیمارستان بسترى شد و پس از یازده روز بى هوشى در سن 36 سالگى دنیا را وداع گفت. شبى که او از دنیا رفت کسى او را در خواب دیده بود که دو فرشته که لباس سفیدى بر تن داشتند, وى را در حالى که لباس حریر صورتى پوشیده بود, از شانه هایش گرفته و او را به سوى آسمان بردند. دوستانش فاطمه را به هنگام غسل و کفن در لباس حریر صورتى در حالى که هاله اى از نور او را فرا گرفته بود یافتند. پیکر او بر طبق وصیتش, در ایران و در کنار شهداى چوکام رشت به خاک سپرده شد. او در وصیت نامه اش آورده بود:
1ـ جنازه ام را به کشور اسلامى ایران انتقال دهید.
2ـ قبل از دفن, جنازه مرا دور حرم امام خمینى طواف دهید.
3ـ فرزندان مرا به ایران ببرید و تربیت اسلامى کنید.(4)

تانیا پولینگ
نمونه اى دیگر خانم تانیا پولینگ است که یک دختر 22 ساله آلمانى الاصل و ساکن هامبورگ مى باشد. او در پاسخ به اینکه چگونه به اسلام روى آورده است مى گوید: ماجرا از آنجا آغاز شد که با یک خانم مسلمان محجبه در بازارچه شهر هامبورگ برخورد کردم, آن روز همراه چند نفر از دوستانم بودم. در آن موقع من هم مثل هر دختر جوان و مغرور آلمانى سعى کردم حجاب آن خانم را به مسخره بگیرم و او را به خاطر حجابش تحقیر کنم. به او گفتم: ((این چه وضع بیمارگونه اى است که خودت را پوشانده اى؟)) او در جوابم با قاطعیت گفت: ((این چه طرز بیمارگونه اى است که خودت را برهنه کرده اى؟)) خلاصه در یک کلمه گفت و گوى غافلگیر کننده, او تلاش کرد به من ثابت کند که پوشش و حفظ حیا و عفت دقیقا نشانه سلامت روحى و تعادل روان و موجب امنیت اجتماعى زنان است و برهنگى, درست خلاف فطرت و شخصیت انسانى زن مى باشد. به هر حال من حرفهاى او را تماما رد کردم و هر کدام به راه خودمان رفتیم, اما منطق و اعتماد به نفس و تعصب و آگاهى دینى او مدتها مرا به خود مشغول کرده بود, تا بالاخره یک بار از روى کنجکاوى به مسجد امام على(ع) شهر هامبورگ رفتم و با برادران و خواهرانى که از ملیتهاى مختلف آنجا بودند, حرف زدم و بحث کردم. مدتى گذشت و ذهن من, استدلال و منطق مسلمانان را نمى توانست رها کند, با برخى از مسلمانان آلمانى, ایرانى ارتباطم را بیشتر, و اندک اندک اندیشه و روحم تسلیم افکار و عقاید اسلامى شد و مسلمان شدم.
تانیا مى گوید: 22 سال از عمر خودم را همانند عموم مردم اینجا در بى هدفى و آزادیهاى تباه کننده گذراندم تا خداوند دست مرا گرفت و از شبى 22 ساله به روز رسیدم و خورشید اسلام مرا مثل یک درخت شاداب بهارى کرده است و از خواب زمستانه بیست و دو ساله بیدار کرده است.
تانیا در پاسخ به اینکه در قبال آن همه آزادیها و دوستان گذشته که از دست داده چه به دست آورده, مى گوید:
من اگر هر چیزى را از دست داده باشم اما در عوض ((خودم)) را به دست آورده ام. من همه چیز داشتم جز خدا را. همیشه احساس پوچى و بن بست و درماندگى مى کردم. اسلام به من خدایى که از او بیگانه شده بودم, آرامش روحى و آزادى معنوى را بازگرداند.
تانیا مى گوید: ما غربیها مقصد و راه اخلاقى و اعتقادى و معنوى خود را گم کرده ایم و حتى نشانه هاى آنها را هم دیگر پیدا نمى کنیم و اسم این وضعیت را گذاشته ایم ((آزادى!)).
تانیا در پاسخ به اینکه چه چیزى بیش از همه در اسلام توجه شما را به خود جلب کرد, مى گوید:
رابطه معنوى مسلمانان با خدا, رابطه صمیمانه آنها با یکدیگر, خانواده و کانون گرم و محبتآمیز آنها, هدفمندى آنها در زندگى و همبستگى امت اسلامى که هیچ مرز نژادى و ملى و جغرفیایى را نمى پذیرد و ...(5)

هاجر حسینى
نمونه اى دیگر خانم هاجر حسینى است. او اهل ایالت ویرجینیاى امریکا است. تحصیلات خود را در رشته ارتباطات در امریکا به پایان رسانده است. ایشان علت انتخاب نام ((هاجر حسینى)) را براى خود این گونه بیان مى کند: من بعد از مسلمان شدن نامم را عوض کردم و به این دلیل نام هاجر را انتخاب کردم که دوست داشتم از شهر و کشورم هجرت کنم, دوست داشتم که از شهرى به شهر دیگر مهاجرت کنم و در سفر باشم و الان هم گاهى تهران و قم و گاهى در زادگاه خودم در حال مهاجرت هستم.
خانم هاجر حسینى در حال حاضر کار نویسندگى انجام مى دهد و همچنین در اینترنت برنامه هاى مختلف دارد و به سوالات مذهبى مسلمانان و مسیحیان در کشورهایى مانند امریکا و کانادا و ... جواب مى دهد. وى مى گوید:
کارهاى تبلیغاتى را بعد از اینکه مسلمان شدم انجام مى دهم, چون قصد دارم مردم کشورهاى اروپایى هم با دین اسلام آشنا شوند.
ایشان عامل اصلى مسلمان شدنش را مطالعه در مورد قیام امام حسین(ع) و واقعه کربلا و همچنین مطالعه نهج البلاغه و کتابهاى شهید مطهرى را که ترجمه انگلیسى داشته است, مى داند. وى مى گوید:
من با عشق به امام حسین(ع) جلو رفتم و مسلمان شدم. امام حسین(ع) را انتخاب کردم چون همه چیز را در ایشان خلاصه مى دیدم. در حدیث داریم که حضرت رسول(ص) فرمودند: ((من از حسین هستم و حسین از من است)), یعنى در واقع تمام دین اسلام در ایشان خلاصه مى شود. منظورم این است که تمام مشکلات را مى توان با علاقه به امام حسین(ع) حل کرد, مثل اینکه وقتى یک نفر یاد بگیرد چگونه شنا کند وقتى که در آب مى افتد دیگر غرق نمى شود; کسى که درس امام حسین را یاد بگیرد, دیگر گمراه نمى شود. من این را تجربه کرده ام. در ضمن علاقه من به امام خمینى در مسلمان شدنم نقش بسزایى داشت.
خانم هاجر حسینى در پاسخ به این پرسش که به نظر شما چه تفاوتى بین آزادى در ایران و آزادى در غرب وجود دارد مى گوید:
آزادى در غرب یعنى اینکه شخص آزاد است و مى تواند بدون مرز زندگى کند, ولى در ایران آزادى یعنى رهایى از اسارت و بندگى. ما در غرب مى بینیم زنان فعالیت مى کنند و آزاد هستند, ولى از این آزادى راضى نیستند و رنج مى برند ولى در ایران زنان به صورت آزاد فعالیت مى کنند و از کار کردن احساس رضایت مى کنند. آزادى در ایران یعنى امنیت, نه رها از همه چیز و سرخورده در جامعه. ولى آزادى در غرب یعنى سرخوردگى و دلزدگى, در غرب همه از هم بیگانه هستند. هیچ کس به فکر دستگیرى از دیگران نیست. خانواده در غرب از هم گسیخته است, یک جوان وقتى به سن بیست سالگى رسید از خانواده جدا مى شود و دنبال کار خود مى رود. در این هنگام جرم و جنایت زیادى اتفاق مى افتد.(6)
تهیه و تنظیم: على کربلایى پازوکى

پى نوشتها:
1ـ قسمتى از آخرین نامه چارلى چاپرین به دختر هنرپیشه اش جرالدین, مجله پیام زن, ش47.
2ـ کتاب موج سوم, آلوین تافلر, ترجمه شهیندخت خوارزمى, ص507.
3ـ همان.
4ـ نگاه کن: رسالت, 7 / 7 / 79.
5ـ نگاه کن: نشریه امامت, شماره دوم, تیر و مرداد 78.
6ـ برگفته از: کیهان, 14 / 4 / 79.