آموزه هاى زندگانى حضرت زهرا (س) (21)
شخصیت شناسى فاطمه(ع)
(حذیفه بن یمان)
احمد لقمانى
سخن نخست
کتاب زندگانى شایستگان و پاکان, معرفت آفرین راه خداجویان و دین باوران بوده و خواهد بود. با نگاهى به صحیفه هاى این کتاب, فصلهاى فروزانى از شخصیتهاى برجسته اى مى یابیم که نگاهى سراسر عظمت و عزت به آدمى بخشیده, شایستگى هاى والا و بالایى را در عرصه هاى مختلف نمایان مى سازد.
این نگاه و آن عظمت آنگاه به اوج خود مى رسد که از سوى معصومان(ع) سخنانى سراسر بصیرت و بینش نسبت به آنها بیان شده, تا براى امروز و هر روز ما اسوه اى روشن و روشنگر ارائه گردد; گستره هاى دانش و بینش, عرصه هاى ارادت و اطاعت, جلوه هاى ولایت محورى و امام شناسى و فرجامى الهى و آسمانى به عنوان فرازهاى فرزانگى و جاودانگى مطرح شده تا پس از قرنهاى بسیار, آشنایى هر یک از ما با آنان, شناخت, معرفت و عشقى افزون نسبت به خداباورى و دین محورى فراهم سازد و راه دستیابى به قله قرب الهى را سهل و سریع نماید.
((حذیفه بن یمان)) از جمله شخصیتهاى شایسته اى است که این بار بر سراى صفات او حاضر مى شویم و با رواق روشنیها و روشنگریهاى او در صدر اسلام و هنگامه هاى حساس آشنا مى شویم.
12. حذیفه بن یمان
((حذیفه)) فرزند ((حسیل)) از یاران برجسته رسول اکرم (ص) بود. که چون با طایفه یمانیها پیمان داشته, به نام ((یمان)) شهرت یافته است. حذیفه در نخستین عامل تعلیم و تربیت, یعنى پدر و مادر و محیط خانواده, توفیقى چشمگیر داشت, زیرا فرزند شهید محسوب شده و پدر وى افزون بر آنکه از نیکان زمان خود محسوب مى شد, در سن کهنسالى و پیش از آنکه مرگ گریبان او را گیرد, به شوق شهادت, رهسپار احد گردید و در رکاب پیامبر اسلام(ص) شهد شیرین شهادت را نصیب خود نمود.(1)
حذیفه از مادرى خردمند, فهیم و صاحب بینش نیز بهره مند بود; بانویى که گلستان وجودش سرشار از ((عطر محمدى)) بود و برکات سیره و سخنان رسول اکرم(ص) را با تمام توان پذیرا بود به گونه اى که گاه فرزند خود, حذیفه را به خاطر همنشینى اندک با آن حضرت سرزنش مى نمود. یک بار که این ویژگى آن بانوى شیفته به گوش پیامبر(ص) رسید, آن حضرت در حق او دعا کرده و براى وى طلب آمرزش نمود.(2)
مقام بس ارجمند این صحابى سپید سیرت چنان والا بود که همچون سلمان, ابوذر و مقداد دانسته مى شد و در بین دیگر یاران همپاى سلمان در گفتگوهاى نبوى بود.(3)
حذیفه و رسول خدا(ص); جلوه هاى جاودان
رسول اسلام(ص) در نشست و برخاستهاى خود با حذیفه احساس خاصى نسبت به او داشته, گاه دست خود را مى گشود و حذیفه دست در دست آن حضرت مى نهاد(4) و گاهى نیز وى را از بهترین بندگان خوب خدا و روشن بین ترین افراد مى شمرد و مى فرمود: ((حذیفه بن الیمان من اصفیإ الرحمن وابصرکم));(5)
حذیفه بن یمان از بندگان صاف و خالص خداوند و بصیرترین شماست.
اعتماد و اطمینان پیامبر(ص) به حذیفه جلوه هاى گوناگون داشت, زیرا آن حضرت پیش از نزول آیه عصمت ـ که در آن خداوند خود حافظ رسول(ص) خود دانسته شده بود ـ حذیفه را نگاهبان و محافظ مخصوص خویش قرار داده بود(6) و در برهه هاى مختلف از او در امور جامعه کسب خبر مى نمود.(7)
روزى نیز, وى را با اسرارى بس ارزشمند آگاه ساخته, منافقین را به او معرفى کرد و به دیگر اصحاب فرمود:
((اعرفکم بالمنافقین حذیفه بن الیمان))(8);
آشناترین شما با منافقان, حذیفه بن الیمان است.
افزون بر آن در زمانهاى خاصى نیز حذیفه از رسول اکرم(ص) حوادث سخت و تلخ آینده را مى شنید; نسبت به ظلمت و ضلالت آینده جامعه, پس از پیامبر(ص) آشنا مى شد(9) یا در باره فتنه جمل و جمل سوار نکته ها مى شنید(10) و آگاهیهاى حیرتآور دیگرى کسب مى کرد.(11)
این فضیلت کم نظیر در حذیفه باعث شده بود که برخى خلفا به هنگام حضور در مراسم تشییع یاران پیامبر(ص), ابتدا از وى پرسش کرده, از حضور یا عدم حضور حذیفه آگاه مى شدند, در صورت شنیدن پاسخ مثبت, شرکت مى کردند!(12) و حتى گاه پرسشهاى فقهى خویش را که در پاسخ ناتوان مى ماندند, با این صحابى برجسته مطرح مى کردند.(13)
بصیرت سیاسى ـ فرهنگى حذیفه چنان چشمگیر بود که بسیارى از پدیده هاى آینده جامعه در نگاه او روشن مى نمود. از این رو چون عمر از او در باره پس از خود سخن گفت و پرسید:
به نظر تو, مردم چه کسى را بعد از من به امارت خواهند پذیرفت؟
حذیفه در پاسخ گفت: به نظر من مردم کار خود را به عثمان بن عفان واگذار خواهند کرد!استنباط حذیفه بطور کامل صحیح بود. چون بینش وى بیانگر دوستى قریش با عثمان بود, بدین خاطر در بین مشاوران خلیفه دوم, نظر حذیفه درست از کار درآمد.(14)
زیرکى نظامى حذیفه فراز دیگرى از زندگانى اوست که در نبردهاى مختلف, به ویژه جنگ خندق بر همگان آشکار شد. هنگامى که تمامى سپاه شرک دچار تندباد عذاب گشتند; خیمه هاى آنان از جا کنده شد و سوزش سردى هوا امان از یکایک آنها ربوده بود, و در آن سو طولانى شدن نبرد و محاصره مدینه, تاب و توان روحى از سپاه اسلام گرفته بود, حذیفه مإموریت یافت تا از سوى رسول خدا از لشکریان قریش خبرى آورد.
او چون از مدینه و حصار شهر و خندق عبور کرده, وارد سپاه مشرکان گردید, در حالى که اوضاع نابسامان, سختى سرما و شکنجه الهى را بر آنان مى دید, ناگاه, صداى ابوسفیان را شنید که آخرین سخن خود را براى فرار از دیار مسلمانان و با این نکته امنیتى آغاز کرد: اى گروه قریش! هر کس نام رفیق خود را بپرسد, تا مبادا جاسوسى در میان ما باشد, فراست و کیاست حذیفه در الهام رحمانى خداوند جلوه گر شد, از این رو بى درنگ به افرادى که سمت راست و چپ خود بودند رو کرده پرسید: تو کیستى؟ و پس از شنیدن پاسخ سکوت کرد! اطرافیان که مطمئن شده بودند کسى در میانشان نیست, به گفتار ذلت بار امیر خود در باره فرار از نبرد گوش فرا دادند و مدینه را ترک کردند.
حذیفه گوید: چون بازگشته, خدمت رسول خدا رسیدم, پس از فارغ شدن آن حضرت از نماز, خبر شادىبخش خود را بیان کردم و پیامبر عباى خود را گشود تا زیر آن رفته, اندکى از سوزش سرما رهایى یابم.(15)
حذیفه, امام على(ع); پویایى و پایدارى
شناخت, معرفت و ارادت نسبت به اهل بیت(ع) هدیه هاى الهى و هدایت بخشى بود که حذیفه نخست از پدر و مادر خویش در کام جان خود قرار داد. سپس در گفت و گوهاى خردمندانه و عاشقانه با اسوه هاى آسمانى نصیب خود ساخته بود. او به تمامى همراهان رسول خدا(ص) محبت خاص داشت و در صحنه هاى مختلف, همدل و همراه آنان بود. (16) اما نسبت به امیر مومنان على(ع), شناخت و عشقى به عظمت نگاه و گفته هاى پیامبراسلام(ص) یافته بود. زیرا پیش از رحلت آن حضرت از جانشین پیامبر(ص), پرسش کرده(17) و از ابعاد عظمت امیر مومنان نکته هایى نورانى شنیده بود.(18) از این رو براى لحظه اى هم در حمایت و ارادت خود دچار تردید نگردید و تا پایان عمر بر عهد و پیمان خویش استوار بود.(19)
او گرچه بنا بر مصالحى ـ و به یقین با مشورت با امام على(ع) ـ مناصبى را براى تقویت جامعه اسلامى از سوى عمر و عثمان(20) پذیرفت و حتى حکم حکومت مدائن را از خلیفه سوم گرفت,(21) اما همواره ثابت قدم, مدافع و چونان سربازى جان بر کف در خط مقدم جبهه حمایت از ولایت حضور داشت.
گاه سخن از غصب خلافت به میان آورد, و با بیان نام یکى از آنان مى فرمود:
((او کسى است که دوست دارم تمام تیرهایى که در ترکشم قرار دارد, بر پهلو و شکم وى قرار مى گرفت; به خدا قسم او در دین فاسق و در زندگى اجتماعى احمق است. ))(22)
و گاهى با آینده نگرى نسبت به حرکات مخالفان امام(ع), دستها و دسیسه هاى آنان را براى مردم آشکار مى نمود. روزى با اشاره به این ویژگى فرمود:
اگر آنچه را از پیغمبر شنیده ام براى شما باز گویم, سیلیها به صورتم مى نوازید!
مردم گفتند: پناه بر خدا ما چنین مى کنیم؟!
فرمود: اگر بگویم بعضى از مادرهایتان (ام المومنین ها) در یک سپاه سنگین با شما خواهند جنگید, مرا تصدیق مى کنید؟
گفتند: خیر! چه کسى است که تصدیق کند!
حذیفه ادامه داد: حمیرا (عایشه), مادرتان, در یک لشکر سنگینى که کفار راهنماى او هستند به جنگ شما خواهد آمد.(23)
فعالیتهاى فرهنگى حذیفه تإثیرى بسیار براى آگاهى و هوشیارى ساده لوحان داشت, از این رو در فرصتهاى مختلف, از دانش و بینش خود, در اختیار شیفتگان حقیقت مى گذارد.
زید بن صوحان مى گوید: در بصره بودم, حذیفه را دیدم که مردم را موعظه مى کرد و آنان را از فتنه و آشوبى که پیش مىآمد, مى ترسانید. پرسیدند راه نجات و رهایى چیست؟
فرمود: در آن دسته و جمعیتى باشید که على(ع) با آنهاست. هرچند همراهى و همگامى با آن حضرت به گونه اى باشد که جنگ کردن و پیش رفتن با دو زانو دشوار بوده و به سختى انجام شود!
سپس ادامه داد: از رسول خدا شنیدم که فرمود:
((على امیر البرره و قاتل الفجره منصور; من نصره مخذول من خذله الى یوم القیامه));(24)
على(ع) امیر نیکان و کشته بدکاران است; هر که او را یارى نماید, خدا یارىاش کند و هر که او را خوار سازد, خدا خوارش کند.
هنگامى که امام مجتبى(ع) و عمار یاسر براى جمعآورى لشکر به مدائن رفتند, حذیفه با حالت کسالت و مریضى فراوان و در آخرین روزهاى عمر خویش, با تکیه به دو نفر به میان جمعیت آمد و مردم را به کمک امیر مومنان(ع) تشویق مى کرد و مى فرمود: ((آگاه باشید! به خدایى که جز او خدایى نیست هر که مى خواهد به امیرالمومنین حقیقى نگاه کند على بن ابى طالب را ببیند.))(25)
یکى از دوستان حذیفه گوید: در آخرین لحظات زندگى که پارچه اى بر صورت او افکنده بودم, سر را زیر پارچه کرد, پرسیدم: اکنون که فتنه طلحه و زبیر با على بن ابى طالب پیش آمده, به من چه دستور مى دهى؟
فرمود: ((همین که از دفن من خلاص شدى, بر پشت مرکب بنشین و به على بن ابى طالب ملحق شو. زیرا او بر حق است و حق از او جدا نمى شود; على مع الحق و الحق لا یفارقه)).(26)
سخن حذیفه و حذیفه هاى امروز و هر روز جامعه این است:
مهر حیدر در دل و جان من است
مهر حیدر دین و ایمان من است
مهر حیدر کار صد موسى کند
مهر حیدر مرده را احیا کند
مهر حیدر ریسمانى محکم است
مهر حیدر دستگیر عالم است
مهر حیدر گوهرى بس قیمتى است
در ((اتممت علیکم نعمتى)) است
زمانى که در آغازین روزهاى خلافت امام(ع), خبر بیعت مردم را با آن حضرت شنید, یک دست را به دست دیگر زد و از سر شوق و عشق و ارادت فرمود:
((این بیعت با امیرالمومنین حقیقى است و پس از او به خدا قسم با احدى از قریش بیعت نخواهم کرد.))(27)
حذیفه, افزون بر آنکه فرزند شهید بود, پدر شهیدان نیز گردید, زیرا دلدادگى او به امام(ع) موجب گردید که در وصیت پایان عمر خود به فرزندان, سفارش به همراهى و ملازمت با على(ع) نموده, این گونه بگوید:
((فرزندانم! در رکاب مولاى خود على(ع) باشید و دست از یارى او برندارید.))
پسران حذیفه نیز براى انجام وصیت پدر در میدان نبرد صفین حاضر شده و هر دو در رکاب مقتداى خویش شهید شدند.(28)
از آن سو اعتماد و اطمینان عمیقى که امام على(ع) به حذیفه داشت در میان تمامى اصحاب قابل توجه بود. دانستیم که عثمان حذیفه را والى مدائن کرده بود, این سمت تا پایان عمر عثمان پایدار بود و پس از آن, على(ع) که والیان ناشایست را بدون کمترین اغماض برکنار مى نمود, حذیفه را بر این منصب ابقإ, فعالیتهاى او را در مدائن تإیید و طى نامه اى حکومت او را به مردم ابلاغ کرد.(29)
پیش از آن و در زمان خلافت عمر که اسیران ایران را به مدینه مىآوردند, عمر تصمیم گرفت آنان را مانند سایر اسیران در معرض فروش قرار دهد, امام(ع) گفت: پیغمبر مى فرمود: اکرموا کریم کل قوم (بزرگان هر جمعیتى را گرامى بدارید) اینان دانشمندان و بزرگانى هستند که علاوه بر آن, علاقه به اسلام نیز دارند و باید آنها را آزاد کرد و زنان را در امر ازدواج مختار گردانید.
شهربانو, امام حسین(ع) را به شوهرى خود برگزید. على(ع) رو به او کرده فرمود: کسى را وکیل کن تا تو را عقد کند. او گفت: شما از سوى من وکیل هستید. در این هنگام امام(ع) به حذیفه وکالت داد تا شهربانو را براى امام حسین(ع) عقد بندد و حذیفه خطبه خواند و عقد کرد.(30)
در سخنى از امیرمومنان(ع) گستره عظمت این یار وفادار و دلباخته را مى توان احساس کرد. آن حضرت فرمود: ((زمین به خاطر هفت نفر خلق شده است. مردم به خاطر آنان روزى مى خورند و به جهت ایشان بر آنها باران مى بارد و به خاطر آنها یارى مى شوند. آنان ابوذر, سلمان, مقداد, عمار, حذیفه و عبدالله بن مسعود هستند و من که امام آنهایم و اینان همان کسانى هستند که بر جنازه حضرت زهرا, حاضر شده نماز خواندند.))(31)
حذیفه, فاطمه زهرا(ع); همدلى و همراهى
حذیفه از یاران و همراهان دخت آفتاب, فاطمه زهرا(س) بود که افتخار والاى نقل احادیث از رسول خدا(ص) را نصیب خود کرده بود; روایاتى که در باره شیوه برخورد پیامبر اکرم(ص) با فرزند دلبند خود زهراى مرضیه بود و هر یک چونان چلچراغى همیشه روشن, دلها و دیده ها را پر از نور معرفت و ارادت مى کرد.
از حذیفه روایت شده است: ((رسول خدا(ص) نمى خوابید مگر پس از آنکه بر پهناى صورت فاطمه و دستانش بوسه مى زد.))(32)
در حدیثى دیگر ـ که عالمان اهل سنت با استناد به آن در آثار برجسته خود نقل کرده اند ـ حذیفه روایت کرده است که پیامبر اکرم(ص) فرمود:
((همانا فاطمه عقت و پاکدامنى خود را حفظ کرد, خداوند او و ذریه اش را بر آتش حرام نمود)).(33)
بى شک آشنایى با این صحابى والا گوهر با سخنانى اینچنین باعث پدید آمدن بوستانى از محبت و مودت بى کران نسبت به زهراى عزیز شده بود بدان گونه که پس از وفات رسول اکرم(ص) حمایت حذیفه در صحنه هاى مختلف سیاسى اجتماعى براى لحظه اى نیز تحت تإثیر تهدیدها و تطمیعهاى حکومت غاصب قرار نگرفت و او همچون سلمان, ابوذر, مقداد و عمار پا به پاى تمیر مومنان و گوش به فرمان آن حضرت از بیعت خوددارى کرد. به یقین تمام تلاشها و فداکاریهاى حذیفه, براى فاطمه زهرا(ع) آشکار بود و او به خوبى از اخلاص و عشق ورزى این صحابى وفادار آگاه بود, از این رو وى را از دوستان و محرمان اهل بیت(ع) دانسته, در واپسین روزهاى عمر خویش, رو به همسر مظلوم خود نمود و فرمود:
((اذا توفیت لا تعلم احدا الا ... ابنى و العباس و سلمان و عمارا و المقداد و اباذر و حذیفه و لا تدفنى الا لیلا و لا تعلم قبرى احدا));(34)
آن هنگام که وفات کردم هیچ کس را آگاه مکن مگر دو فرزندم و عباس و سلمان و عمار و مقداد و اباذر و حذیفه را. و مرا غیر از شب دفن مکن و کسى را از این موضوع باخبر نساز.ادامه دارد.
1ـ پیغمبر و یاران, آیت الله عالمى, ج1, ص609 و 611. ر.ک: اسدالغابه, ج2, ص15 ; کامل, ص;106 الایضاح, ص236.
2ـ سفینه البحار, حرف ح, حذیفه.
3ـ الفضایل, ص;159 الیقین فى امره امیرالمومنین, ص;388 مجمع الرجال, ج2, ص89.
4ـ الکافى, ج2, ص;183 المسترشد, ص;181 امالى شیخ طوسى, ج2, ص;200 الیقین فى امره امیرالمومنین(ع), ص;388 المحجه البیضإ, ج3, ص;321 الوافى, ج5, ص;612 وسایل الشیعه, ج8, ص555.
5ـ الدرجات الرفیعه, ص;384 روضه الواعظین, ص;286 بحارالانوار, ج22, ص341 و342.
6ـ پیغمبر و یاران, ج1, ص601.
7ـ مدینه المعاجز, ج1, ص;102 الدمعه الساکبه, ج2, ص;95 بحارالانوار, ج39, ص186.
8ـ کامل بهایى, ج1, ص;129 المحتضر, ص;55 الطرائف, ص;470 حدیقه الشیعه, ص;320 غایه المرام, ج1, ص436.
9ـ مدینه المعاجز, ج1, ص123 و ;219 المسترشد, ص;201 المناقب, ج2, ص;268 ارشادالقلوب, ص;70 بحارالانوار, ج41, ص312.
10ـ تنبیه الخواطر (مجموعه ورام) ص;228 الصراط المستقیم, ج3, ص;12 ارشادالقلوب, ص245.
11ـ المحجه البیضإ, ج7, ص387.
12ـ پیغمبر و یاران, ج1, ص 610.
13ـ اثبات الهداه, ج2, ص324 و339. ر.ک: الغارات, ابراهیم بن محمد ثفقى, ترجمه عزیزالله عطاردى, ص82.
14ـ طبقات الکبرى, ج3, ص333, از تاریخ تحول دولت و خلافت, ص114. نک: مروج الذهب, ج1 (ترجمه), ص679 (فراز اطمینان خلیفه دوم به حذیفه در همراهى فرمانده سپاه به هنگام جنگ)
15ـ پیغمبر و یاران, ج1, ص614 و 615 از کامل ج2, ص;120 بحارالانوار, ج20, ص208.
16ـ بحارالانوار, ج22, ص;408 المسترشد, ص;181 مدینه المعاجز, ج1, ص;102 مجمع الرجال, ج3, ص;101 اختیار المعرفه الرجال, ص38.
17ـ الامالى للشیخ الصدوق, ج1, ص;165 جامع الاخبار, ص;13 کشف الغمه, ج1, ص;329 الکشکول فیما جرى على آل الرسول, ص;93 مشارق انوار الیقین, ص;59 اثبات الهداه, ج2, ص;57 البرهان, ج1, ص;243 غایه المرام, ج1, ص172, 245, 486 و ;606 اللوامع النورانیه, ص39 و 402 معالم الزلفى, ج1, ص27.
18ـ نوادر الاثر, ص;318 الفصول المختاره, ص;263 المناقب, ج3, ص;67 الطرائف, ص;107 شرح تقدمه تقویم الایمان, ص;83 بحارالانوار, ج38, ص7, 11 و 270.
19ـ بحارالانوار, ج37, ص;298 پیغمبر و یاران, ص;621 الدرجات الرفیعه, ص;287 عوالم العلوم, ج14, ص322.
20ـ مروج الذهب, مسعودى (ترجمه), ج1, ص679.
21ـ الدرجات الرفیعه, ص287.
22ـ بحارالانوار, ج31, ص283.
23ـ شرح الاخبار فى فضائل الائمه الاطهار, ص;400 پیغمبر و یاران, ص616.
24ـ بحارالانوار, ج22, ص;109 ر.ک: الارشاد, ج1, ص;103 امالى شیخ مفید, ص;333 اعلام الورى, ص;193 المعتبر, ج2, ص;454 کشف الیقین فى فضائل امیرالمومنین(ع), ص;208 حدیقه الشیعه, ص309.
25ـ بحار الانوار, ج22, ص109. نک: الدرجات الرفیعه, ص;287 غایه المرام, ج1, ص455 و ;478 اثبات الهداه, ج2, ص;89 مجمع الرجال, ج2, ص89.
26ـ بحار الانوار, ج22, ص109. ر.ک: همان, ج38, ص11 و ;270 الدرجات الرفیعه, ص;287 اللوامع النورانیه, ص;39 مدینه المعاجز, ج1, ص;123 بحارالانوار, ج38, ص97 و ج41, ص212.
27ـ بحارالانوار, ج22, ص109.
28ـ سفینه البحار, حرف حا, (حذف).
29ـ پیغمبر و یاران, ج1, ص619.
30ـ بحارالانوار, ج26, ص15.
31ـ خصال صدوق, ص;361 الغارات (ترجمه), ص360 و 428.
32ـ شادمانى دل پیامبر(ص), احمد رحمانى همدانى, ترجمه دکتر افتخارزاده, ص166, روایت10. ر.ک: احقاق الحق, ج10, ص185 و 186.
ـ33 همان, ص890. ر.ک: الغدیر, ج2, ص61 و ;62 الغارات (ترجمه), ص374.
34ـ بیت الاحزان, ص;176 دلائل الامامه طبرى, ص;44 صحیح بخارى, ج5, ص;139 تاریخ طبرى, ج2, ص;448 کفایه المطالب, ص;225 سنن بیهقى, ج6, ص;300 السیره الحلبیه, ج3, ص;361 خلاصه تذهیب الکمال, ص;425 مرإه الجنان, ص;61 المصنف, ج4, ص141 از نهج الحیاه, ص317 و 318.