بلقیس ، بانوى زمامدار 2


بلقیس, بانوى زمامدار
((قسمت دوم))

غلامرضا گلى زواره

 

 

زمان آزمایش
خواندیم که سلیمان(ع) نامه اى را مبنى بر دعوت بلقیس, ملکه سبا به توحید و نیز تسلیم به وى توسط هدهد فرستاد. بلقیس نیز با مشاوران و بزرگان دربار خویش به رایزنى پرداخت که در پاسخ به نامه چه بکند. و اینک ادامه ماجرا.
بلقیس براى آنکه نویسنده نامه را بیازماید و ببیند به راستى او چکاره است, از راه جالبى وارد شد و گفت: من هدیه قابل ملاحظه اى براى او مى فرستم تا ببینم فرستادگان من چه واکنشى را از ناحیه آنها براى ما مىآورند(1), زیرا حاکمان عادى و فرمانروایان معمولى به هدایا اشتیاق دارند و اگر سلیمان از جنس چنین افرادى باشد تحفه هاى ما را پذیرفته و از برنامه اى که در نظر گرفته دست برمى دارد و رإى او عوض مى شود و نیز مشخص مى گردد که اهل قدرت طلبى است و چون این موضع او ثابت گردید ما بر اقتدار خود تکیه مى نماییم زیرا از قوایى کافى و تشکیلات نیرومند برخورداریم و اگر به آنچه برایش فرستاده ایم بى اعتنایى نشان داد و بر سخنان و پیشنهادهاى خود اصرار ورزید معلوم مى گردد که شخصى عادى نبوده و از سوى خداوند رسالتى را عهده دار گشته و با آسمان ارتباط دارد, در این صورت باید عاقلانه برخورد کرد. منظور وى همان رازجویى براى درک مقام معنوى و واقعى سلیمان بود و خوشبختانه نتیجه کار هم مثبت بود; یعنى براى بلقیس آشکار گردید که سلیمان پیامآور حق است و هرگز پیشکش و تنعمات دنیایى در انجام وظیفه الهى او وقفه اى ایجاد نمى کند. راستى اگر سلیمان یک زمامدار کشورگشا بود و مى خواست از طریق زور و قلدرى پیش رود بلافاصله از این طریق وارد مى شد و شهر سبإ را تسخیر مى کرد ولى او مرد خداست و انسانى که صاحب فضایل و مکارم است و رسالتى الهى به عهده گرفته از راه خدعه و نیرنگ وارد نمى شود.
پادشاه سبا دستور داد پانصد غلام زیبا مهیا سازند و به آنان لباس زنانه بپوشانند و پانصد کنیز خوب روى آماده ساخته و به آنان لباس مردانه بپوشاند. غلامان غرق در لباس طلا و زیور گردند و کنیزان در لباس مردان آراسته شدند. شخصى به نام منذر به نمایندگى آنان برگزیده شد تا با این جمع را با تاجى از در و یاقوت زینت داده و تعداد زیادى خشت طلا به همراه خود برداشته عازم دیار سلیمان گردد که تعداد این خشتها را دو هزار عدد نوشته اند.(2)
بلقیس جعبه اى که در آن دانه در گرانبهایى بود و سوراخ نداشت با دانه دیگرى که سوراخى کج داشت به دست منذر سپرد و نامه اى بدین مضمون براى سلیمان نگاشت: پانصد غلام و پانصد کنیز که هر کدام بر روى قاطر و مادیان سوارند و این حیوانات با لجام طلا و جواهرات زینت یافته با یک عدد تاج طلا و تعدادى خشت زر توسط منذر (نماینده ام) تقدیم مى دارم. اگر شما فرستاده خداوند هستى بین غلام و کنیز جدایى افکن و آنان را از یکدیگر تشخیص بده. قبل از آنکه جعبه را بگشایى بگو داخل آن چیست؟ دانه اى که سوراخ کج دارد سوراخش را مستقیم کن و دانه دیگر را بدون زحمت جن و انس سوراخ نما و داخل نخ کن. سپس نامه را به نماینده خود داد و به وى توصیه کرد: چون نزد سلیمان رفتى در سیمایش بنگر و ببین با مشاهده این همه هدایا چه حالات و اثراتى در وجود او آشکار مى شود و چگونه عکس العملى از خویش بروز مى دهد. اگر با دیدن و خواندن نامه خشمگین گردید بدان که دنیاطلب و تشنه قدرت است و ما قادریم بر وى غلبه یابیم ولى اگر در رحمت و عطوفت وارد گردید و شما را به عنوان فرستادگان من مورد احترام, نوازش و محبت قرار داد بدانید که او پیامبر خداست و باید در آتیه اى نه چندان دور تسلیم وى گردیم. قبل از آنکه کاروان هدایا به مرکز فرمانروایى سلیمان نبى برسد, هدهد خود را به وى رسانید و نقشه بلقیس را آشکار کرد.(3)

تکریم کاروان
سلیمان متوجه شد مى خواهند با مال و زینت دنیایى او را اسیر سازند و فریب دهند. لذا دستور داد راه کاروان هدایا را از طلا و نقره مفروش سازند و در طرفین مسیر آنان تا هفت فرسخ دوازده هزار عراده جنگى گماشت و با این کار خواست به فرستادگان ملکه سبا بفهماند که با این قدرت و لشکر مى تواند به راحتى با دشمنان بجنگد و نیز به اموالشان نیازى نداشته و تسلیم هدایایشان نخواهد گردید, اما از آن سوى مقدمات پذیرایى از کاروان را فراهم ساخت و به جن و انس فرمان داد براى خدمتگزارى به تازه واردان اقدامات لازمه را مبذول دارند. با این وضع هر چه کاروان سبا به مرکز فرمانروایى سلیمان نزدیکتر مى شد دچار ضعف و فتور مى گردید و بر اثر حقارتى که به آنان دست مى داد هدایاى خویش را بر زمین افکنده و از آوردن آنها شرمنده مى شدند. سلیمان چون مقصودشان را دریافت احترامشان کرد و نامه بلقیس را گرفت و پس از قرائت جعبه را درخواست کرد و آنچه را تقاضا شده بود انجام داد کنیزان و غلامان را از هم تفکیک نمود و بدین وسیله اعجاز پیامبرى خود را آشکار ساخت و نشان داد که به لطف و عنایت پروردگار یکتا و متعال قدرت فوق العاده اى دارد که از دست انسان عادى بیرون است.(4)
سلیمان فرستاده بلقیس (منذر) را خطاب قرار داد و گفت هدیه ها را باز گردان زیرا خدا به من رزق فراوان و زندگى عالى همراه با پیامبرى داده است و چگونه امکان دارد به خاطر تدارک این هدایا تسلیم شما گردم.(5) سپس اضافه کرد: به حاکمتان گوشزد کنید که نیازى به این اندوخته هاى فناپذیر دنیایى ندارم و چنین زیورآلاتى خشنودم نمى سازد و شما به ثروت خود شادمان باشید, آنچه خداوند به من عنایت فرموده از این امور بسى والاتر و بالاتر است با لشکر انبوهى به سوى مبارزه با شما مى شتابم و توسط سربازانى نبردى را ترتیب مى دهم که قادر نخواهید بود با آنها از در ستیز وارد شوید به زودى از سرزمین خود بیرونتان رانده و شما را متوارى مى سازم.(6)
با این اظهارات سلیمان خواست قدرت و عظمت خویش را که عطیه اى الهى و آسمانى است به آنان بفهماند تا درک کنند که وى نیازى به کمک خارجى ندارد و بدیهى است اگر از موضع ضعف وارد مى گردید و هدیه هاى آن زن فرمانروا را مى پذیرفت نمى توانست وى را به سوى یکتاپرستى دعوت کند و قومش مطیع و منقاد او نمى شدند و احیانا در جهت حفظ و گسترش قلمرو خود عقب نشینى یا توقف مى کرد(7). از طرفى این تهدید براى فرستادگانى که تسلیم آیین حق نشده و از در مکر وارد گردیدند امر لازمى بود زیرا سلیمان در نامه اش خواسته بود حق را قبول کنند و از برترىجویى دست بردارند اما به جاى عملى ساختن این تقاضاى منطقى به ارسال هدایا روى آوردند و به دلیل چنین امتناعى و اصرار بر عقاید باطل خویش به فشار نظامى و محاصره جنگى تهدید شدند. طبیعى است که پیامبر خداوند بر حسب رسالتى که قبول کرده است نمى تواند در برابر قومى آفتاب پرست و مشرک آسوده باشد و آنان را با چنین عقاید انحرافى و غرق بودن در خرافات و اوهام تحمل نماید بلکه در صورت لزوم با تکیه بر قدرتى که خداوند تبارک و تعالى به وى عطا کرده تمامى بتکده ها و مظاهر شرک آنان را ویران مى کند و آثار ضلالت را پاکسازى مى نماید تا آیین غیر خدایى برچیده شود. بت پرستى یک باور مذهبى مبتنى بر منطق و برهان نمى باشد بلکه فرو رفتن در باتلاق جهل و گرداب خرافه آنان را وادار به پرستش موجودات و مسیرى غیر الهى کرده است و پیامبران در برابر بدعتها و تحریفات خاموش نبوده اند و هدف تهدید سلیمان لشکرکشى شاهانه و قلع و قمع آدمیان براى کشورگشایى یا رسیدن به غنایم دنیایى نبود بلکه در صدد بود با این برنامه دشمن را متوجه اقتدار خود کند و رعب و هراس در دلش افکند تا از روش غلط و مذموم خویش دست بردارد و از تاریکى به سوى نور و هدایت گام نهد.

قدرت غیبى
سلیمان از ملت سبا مى خواست راهى را انتخاب کنند که بر فطرت پاک خودشان استوار است و در واقع از آنان دل و ایمان پاک تقاضا مى کرد و هرگز به سیم و زر و خزانه هاى مملو از اشیاى قیمتى آنان چشم ندوخته بود و بر فرستادگان بلقیس ثابت شد که او مردى راستین با کیشى آسمانى است که شرک و خرافات آنان را نوعى ذلت پذیرى مى داند و مشتاق آن است تا با روى آوردن به آیین یکتاپرستى و پرستش پروردگار متعال عزت از دست رفته را باز یابند و هویت اصیل و پاک خویش را که در باتلاق کفر و مرداب جهل مفقود شده بیابند.
سلیمان در نامه خود خاطرنشان ساخته بود: ((و إتونى مسلمین))(8) یعنى: به سوى من آیید در حالى که تسلیم حق هستید. اما آنان به جاى آن براى پیامبر الهى اموال دنیایى فرستادند و خواستند با این کار دعوت حق طلبى او را نادیده بگیرند و از این رفتارشان بوى سرپیچى و طغیان مىآمد و چون روش مزبور را در پیش گرفتند تهدیدشان کرد که سپاهى به سویتان گسیل مى دارم که در سرزمین سبا کسى را طاقت هماوردى با آن نباشد.
سرانجام فرستادگان بلقیس هدایا و تحف خود را برچیدند و به جانب سرزمین خویش مراجعت نمودند و آنچه را که رخ داده و مشاهده کرده بودند براى ملکه و دیگران شرح داده و عظمت اعجازآمیز ملک سلیمان و کارگزارانش را گوشزد کردند و خاطرنشان ساختند وى فردى عادى و حاکمى قدرت طلب نمى باشد و فرستاده خداست. براى اطرافیان بلقیس به طور مسلم روشن گردید که نه تنها قادر به مقابله نظامى با سلیمان نخواهند بود, بلکه بر فرض آغاز نبرد, پیروزى با پیامبر پرقدرت الهى است که از سوى نیرویى غیبى و معنوى حمایت مى گردد و وحوش و پرندگان و حتى جنیان در جهت برنامه هاى وى با او همکارى و مساعدت دارند(9).

حکایت حقیقت
وقتى بلقیس این وصف را شنید و گزارش فرستادگان خود را به دقت و با تإمل مورد توجه قرار داد تصمیم گرفت همراه عده اى از بزرگان قوم به سوى سلیمان بیایند و شخصا این موضوع مهم و شگفت انگیز را مورد بررسى قرار دهند. خبر آمدن آنان به سلیمان رسید و او مصمم گردید در حالى که آن زن و هوادارانش به سویش مىآیند قدرت نمایى شگرفى از خود بروز دهد تا آنها را بیش از پیش به واقعیت توإم با اعجاز خود آشنا کند و در مقابل دعوتش تسلیم سازد. از این جهت به حاضران در جلسه فرمود: کدام یک از شما تخت ملکه سبا را قبل از اینکه وى و همراهانش نزد ما آیند در اینجا حاضر مى سازد. و منظورش از این فرمان آن بود که وقتى بلقیس تخت خود را از صدها کیلومتر راه در حضور سلیمان حاضر دید به قدرتى که خداوند به وى ارزانى داشته پى ببرد. البته بلقیس هم زن فهیم و خردمندى بود و به همین دلیل به جاى پیروى از خواسته هاى نفسانى و افکار پوچ و موهوم مشاوران, براى آنکه به حقیقت پى ببرد به سوى ملک سلیمان عازم گردید. اطرافیان مصمم شدند او را محافظت کنند و هزاران مرد جنگى همراه او به سوى فلسطین (مرکز فرمانروایى سلیمان) بفرستند(10).
از آن سوى دو نفر براى آوردن تخت بلقیس به دربار سلیمان اعلام آمادگى کردند. عفریتى از جنیان گفت: من تخت او را قبل از آنکه مجلس تو پایان گیرد و از جایت برخیزى نزدت مىآورم و افزود برایم چنین کارى قرین با مشقت و زحمت نمى باشد و در تحویل این امانت خیانت نمى ورزم و فردى امین و درستکار مى باشم.(11) از اظهارات وى برمىآید که عفریت مزبور سابقه منفى داشته و مى خواسته لغزشهاى گذشته را جبران کند. بر حسب روایات مستند و اظهارات معتبر مفسرین وزیر و وصى سلیمان یعنى آصف برخیا فرد دیگرى بود که براى این امر اعلام آمادگى کرد, البته برخى خاطرنشان ساخته اند همان حضرت خضر بوده و اسم اعظم نزدش بوده است و عده اى گفته اند آن فرد جبرئیل بوده و گروهى دیگر او را خود حضرت سلیمان نبى(ع) دانسته اند.(12)
در هر صورت نفر دوم (آصف برخیا) با دانستن علم کتاب که با الفاظ نمى توان وصف کرد, گفت: تخت ملکه سبا را در چشم برهم زدنى حاضر مى سازم. از این رو مشخص مى گردد که این فرد علم و ارتباطى با خدا داشته که هر وقت از پروردگارش چیزى مى خواسته و حاجتش را به درگاه او مى برد, خداوند از برآوردنش مضایقه نمى نموده است. آصف برخیا چنین کرد و چون سلیمان تخت بلقیس را در مقابل خود مشاهده کرد کردگار را سپاس گزارد و گفت: این نعمت نیز از فضل و لطف خداست. پروردگار مى خواهد مرا مورد آزمایش قرار دهد که تا چه حد حمدش را مى گویم. آن کس که خدا را شکر گوید نعمتش افزون مى گردد و شکرانه اش به سود خودش تمام مى شود و کسى که نسبت به عطایاى الهى ناسپاسى کند از کفران او گردى بر دامن کبریاى خداوند نخواهد نشست زیرا او بى نیاز است.(13)

جایگاه باجلالت
سلیمان بر جایگاه با جلالت خود تکیه زده و با آرامشى ناشى از ایمان و طهارت نفس منتظر ورود حاکم سبا بود, گرد و غبارى نظرش را جلب کرد, از اطرافیان پرسید سبب این وضع چیست؟ جواب دادند: تشکیلات سلطنتى بلقیس است که به زودى در این مکان حاضر مى شوند.(14) سلیمان بر تخت بلورین خود قرار گرفت که در زیر آن نهرهایى از آب زلال جارى بود و موجودات آبزى در آن افکنده بودند. بلقیس خواست به پیشگاه آن فرستاده الهى بشتابد اما زلالى بلورهاى تخت سلیمان, او را به اشتباه افکند که گویا باید پاهاى خود را برهنه نماید تا بتواند از نهرهاى آب عبور کند در صورتى که آب از زیر تخت روان بود, سلیمان که متوجه این خطایش شده بود, فریاد زد: این تخت من است که چون از بلور ساخته اند تصور مى نمایى آب بر آن جریان دارد, با آسایش کامل عبور کن زیرا آب برایتان ضررى ندارد و پس از آن به استقبال ملکه شتافت و او را به کاخ خود وارد ساخت(15) اما به عقیده برخى مورخان سیاست او چنین اقتضا کرد که تا چهل روز با آن بانو ملاقات رسمى نداشته باشد زیرا شاید قصد ازدواج با او را داشت و در صدد بود تا در این مدت وضع فکرى و اخلاقى او را مورد بررسى قرار دهد. بلقیس از بدو ورود تا به سر آمدن مدت مذکور در خانه خواهر سلیمان ماند تا زمینه اى براى ملاقات با سلیمان فراهم گردید.(16)
بلقیس در برخورد نخست با خواهر سلیمان سر به زیر افکند و عرض کرد: من غلط تصور مى کردم و فکر مى نمودم که سلیمان یک زمامدار عادى است ولى اکنون مشاهده مى کنم که قدرتى مافوق بشر دارد. سلیمان دستور داد تخت بلقیس را تغییر صورت دهند و قسمتى از جواهرات و پایه هاى آن را عوض کنند و آنگاه که وى آمد از او بپرسند آیا تخت خود را مى شناسد یا آنکه مشخصات آن را فراموش کرده است. او مى خواست با این کار میزان هوش و درایت بلقیس را مورد سنجش قرار دهد و برنامه دعوت آسمانى خویش را بر این اساس طرح ریزى کند. چون آن زن به مقر سلیمان راه یافت, وى خطاب به او کرد و گفت: آیا این تخت شما نمى باشد؟ و یا اینکه به آن شباهت ندارد؟ بلقیس لحظه اى درنگ نمود و پس از اندکى تإمل و نگاهى عاقلانه به تخت نگریست و گفت گویا تخت من باشد که در اینجا قرار گرفته است. من قبلا از علم و حکمت سلیمان اطلاعات مختصرى داشتم و اکنون که چنین قدرت شگفتى را ملاحظه کردم بر ارادتم نسبت به او افزوده شد و تسلیم او مى گردم. سلیمان گفت: اگر مى خواهى مطیع من باشى باید دست از شرک و خورشیدپرستى بردارى. آن زن هم چون زمینه هاى فطرى داشت و از طرفى اهل منطق بود تقاضاى سلیمان را پذیرفت و حتى حاضر شد در راه پذیرفتن سخن حق از سلطنت و مملکت خویش صرف نظر نماید و در پایان خاطرنشان سازد: همراه سلیمان تسلیم خداوند جهانیان گردیدم.(17)

پرتوهاى پرامید
در این ماجرا وارستگى بلقیس از تعصبهاى نابخردانه و لجاجتهاى جاهلانه واضح مى باشد و به همین دلیل نور ایمان بر اعماق قلبش پرتوافشانى کرد و تمامى وجودش را لبریز از معرفت توإم با عقیده پاک توحیدى نمود و با خوشرویى و دوراندیشى تصریح خود را بر دیانت سلیمان که همان یکتاپرستى باشد اعلام کرد و با اظهار جمله رب العالمین تإکید کرد که اقرار دارم جز خدا در هیچ جاى جهان ربى نمى باشد و این همان توحید در ربوبیت است که مستلزم توحید در عبادت مى باشد و مشرکان و از جمله پرستندگان آفتاب بر آن قایل نبودند.
آرى این بانو با زیرکى و تدبیرى خاص نخست به آزمودن سلیمان پرداخت و پس از آنکه به نتیجه اى معقول و فطرت پسند رسید بدون آنکه کوچکترین تعصبى نسبت به وضع موجود داشته باشد یا ذره اى بر عقاید قبلى خود اصرار ورزد آماده پذیرفتن کیش سلیمان شد.
دو انگیزه او را به سوى این مسیر درست و راست کشانید; یکى آنکه خود حقیقتى تازه و مسلم را دریافته بود که بر افکار پوچ جاهلى قبلى خط بطلان مى کشید, و دیگر آنکه اندیشید چرا قوم خود را از گرویدن به راهى مستقیم و نویدبخش که پیامبر خدا پیشنهاد مى کرد و با عقل سلیم و سرشت عالى انسانى انطباق داشت, محروم نماید. سلیمان هم از مواجه شدن با چنین زن دانا و فرزانه اى بسى خرسند گردید و فرمان داد تا اطرافیان در مقام تکریم وى برآیند. چون بلقیس به آیین یکتاپرستى روى آورد افراد قوم و همراهانش از پرستش خورشید دست برداشتند و همگى دین سلیمان را با صمیم قلب قبول کردند.(18)
در خصوص به حکومت رسیدن بلقیس گفته اند: زمامدارى بانوان در یمن سابقه نداشت و دلیل اینکه وى به قدرت رسید این بود که پسرعمویش در هنگام سلطنت خود, عصمت دختران را هتک مى کرد و به همین علت سرزده وارد محل اقامت بلقیس گردید و این زن او را به قتل رسانید, آنگاه امرا و کارگزاران را فرا خواند و آنان را بر سر غیرت و حمیت آورد, اطرافیان رفتارش را پسندیدند و وى را به حکومت رسانیدند(19).
پاره اى از پژوهندگان تاریخ انبیا و شرح حال نگاران خاطرنشان ساخته اند: بلقیس به هنگام ملاقات با سلیمان ازدواج نکرده بود و سلیمان وى را اندرز داد که زن بى شوهر را نشاید و او به سفارش آن پیامبر با ((سدد بن زرعه)) پیوند زناشویى بسته است(20) اما گروه دیگرى از مورخان نوشته اند سلیمان بلقیس را به عقد ازدواج خواستگار گردید و آصف بن برخیا مقدمات این پیوند میمون را فراهم ساخت. سلیمان که هفتصد کنیز و زنان دیگرى داشت, دستور داد جایگاهى براى بلقیس در نظر گیرند و بیارایند و برایش قصرى از خشتهاى طلا و جواهر آبدار و کرسى هاى زرنگار بسازند و با او زندگانى مى کرد و بر شریعت حضرت موسى(ع) عمل مى نمود(21).
بلقیس مدت هفت سال و چند ماه در همسرى سلیمان بود و پس از مرگ جسدش را در ناحیه اى به نام تدمیر به خاک سپردند, در عهد ولید بن عبدالملک (خلیفه اموى فوت 86 هجرى قمرى) تابوت او کشف شد که وى دستور داد آن را در جاى خود قرار دهند و بر آن مقبره اى بسازند.(22)
بلقیس از سلیمان پسرى به دنیا آورد که او را داوود نام نهادند تا همنام پدر سلیمان باشد و در برخى منابع آمده که پدر بلقیس دختر جنى را به زنى انتخاب کرد که ثمره اش بلقیس بود.(23) گفته شده که منلینگ اول, پادشاه حبشه نیز حاصل ازدواج سلیمان با بلقیس بوده و بخت النصر پادشاه بابل خود را از اولاد این زن مى دانست و هایلاسلاسى ـ امپراتور سابق حبشه ـ خود را به بلقیس منسوب مى ساخت.(24)

عمران و آبادانى
سلیمان بلقیس را به سرزمین سبا باز فرستاد و به مإمورین خود فرمان داد تا بناى باشکوهى برایش ببینند و خود سلیمان هر ماه یک مرتبه به دیدنش مىآمد و سه روز نزدش مى ماند. همچنین سپاهیان سلیمان خلیج عدن را که دریاى سرخ و اقیانوس هند را به یکدیگر ربط مى دهد حفر کردند و سدهاى متعددى از سنگ و ساروج بر آن بنا نهادند و از این طریق آب فراوانى به سرزمین سبا رساندند. همچنین آنان بین دو تپه اى که ((بلق)) نام داشت سدى پدید آوردند و آن را از بارانهاى زمستانى انباشته نموده و از آن نهرهاى فرعى حفر کردند و ناحیه یمن و صفا را مشروب ساختند و بدین گونه اسباب سعادت و وسایل آسایش ملتى را که به توحید و یکتاپرستى روى آوردند بیش از گذشته فراهم ساختند.(25)
به فرمان بلقیس و به وسیله تخت سنگهاوقیر در میان دو کوه, سد مآرب احداث گردید و دریچه هایى در آن تعبیه گردید تا هنگام آبیارى به قدر نیاز از آن آب بردارند و این سد را عرم نیز گفته اند.(26) در برخى منابع تاریخى ذکر شده که این سد یک فرسنگ در یک فرسنگ بود و برایش سى شکاف قرار دادند. عبدالله بن عباس مى گوید: عرم نام بندى است که بلقیس آن را بنا کرد و سبب تإسیسش آن بود که بین اقوام آن نواحى بر سر استفاده از آب نزاع در گرفت که به درگیرى و خصومت انجامید, بلقیس شخصا به میان نزاع کنندگان رفت و پس از استماع سخنان طرفین درگیر دستور داد تا آنجا که مسیر آب بود بندى ایجاد کردند که چون باران و سیلاب مىآمد پشت آن سد جمع مى گردید, آن گاه دریچه ها را مى گشودند و از حجم عظیم آب استفاده شایان توجهى مى نمودند.

مجازات ناسپاسى
چون بلقیس درگذشت افراد ساکن در سبا راه خلاف پیش گرفتند و طاغى و یاغى شدند و از حد خود تعدى کردند. چون انحراف آنان بر این روش پرآفت استمرار یافت مستحق عذاب و مجازات آسمانى گردیدند و خداوند متعال موشهایى را بر آنان مسلط کرد که سد را سوراخ نمودند تا آنکه آب در شهر سبا سرازیر گردید و موجبات ویرانى آن را فراهم ساخت; همچنین به دلیل جارى شدن سیل در آبادیها, مزارع و باغات نیز تخریب گشتند. جالب اینکه در بستانهاى خراب شده آن قدر میوه بود که اگر کسى سبدى برگرفتى و زیر درختان آن گذاشتى پر از میوه مى شد اما قدر این همه نعمت را ندانستند, آرى چون اعراض کردند و کفر پیشه نمودند همان سدى که سبب سعادت, رفاه و آسایش آنان مى گشت تبدیل به سیل عرم گشت و به عنوان عذاب الهى متوجه شهرشان شد. (27)
قرآن کریم به سرسبزى و خرمى این ناحیه اشاره کرده و دلیل نزول عذاب بر آن را کفران نعمت و بى اعتنایى مردمان آن به گفته هاى رهبران دینى بیان فرموده است:
((لقد کان لسبإ فى مسکنهم آیه جنتان عن یمین و شمال کلوا من رزق ربکم و اشکروا له بلده طیبه و رب غفور فاعرضوا فارسلنا علیهم سیل العرم و بدلناهم بجنتیهم جنتین ذواتى اکل خمط و اثل و شىء من سدر قلیل ذلک جزیناهم بما کفروا هل نجازى الا الکفور و جعلنا بینهم و بین القرى التى بارکنا فیها قرى ظاهره و قدرنا فیها السیر سیرو فیها لیالى و ایاما آمنین فقالوا باعد بین اسفارنا و ظلموا انفسهم فجعلناهم احادیث و مزقناهم کل ممزق ذلک لایات لکل صبار شکور(28).
یعنى: و همانا براى اهل سبا در وطن خودشان از جنوب و شمال دو بوستان نشانه لطف و رحمت الهى بود (به آنان گفته شد) بخورید از رزق خداى خود و شکر وى به جاى آرید که مسکنتان شهرى نیکو (و پرنعمت) است و خدا آمرزنده مى باشد (با وجود این همه نعمت از شکر و طاعت حق) اعراض کردند, ما هم سیلى سخت براى هلاک ایشان فرستادیم و به جاى آن دو باغ پرنعمت, دو باغ دیگرشان دادیم که میوه درختانش ترش, تلخ و بدطعم و شوره گز و اندکى درخت سدر بود. این کیفر کفران آنها بود و آیا با رحمتى که به بندگان داریم تا کسى کفران نکند و میان آنها و شهرهایى که در آنجا پرنعمت و برکت گردانیدم باز قریه هاى نزدیک به هم قرار ندادیم تا با فاصله کوتاه و سیر و سفرى معین باز آنها گفتند سفرهاى ما را دور و دراز گردان (و با این خواسته نابخردانه) بر خویشتن ستم کردند ما هم آنها را عبرت داستانها کردیم و به کلى پراکنده ساختیم. در این (مجازات و عقوبت) براى مردمان بااستقامت و صبرپیشه و شکرگزار عبرت و حکمت آشکار است.))
ناگفته نماند که حوزه حکومت بلقیس تا نواحى شمالى جزیره العرب رسیده بود و از سوى این بانوى فرمانروا افرادى براى امارت نواحى این سامان مشخص مى شدند و البته او قبلا اینها را به سوى سلیمان مى فرستاد تا آن پیامبر و تعلیمات آسمانى او را تصدیق کنند و به او ایمان آورند و قول دهند که پس از درگذشت او, بر دین وى یعنى یکتاپرستى باقى خواهند ماند.(29)
1ـ سوره نمل, آیه 35.
2ـ روضه الصفا, خواندمیر, ج1, ص;376 ناسخ التواریخ, مرحوم سپهر, ج1, ص281.
3ـ قصص القرآن, ص191.
4ـ بحارالانوار, علامه مجلسى, ج14, ص120 ـ 121.
5ـ قصص القرآن, ص192.
6ـ در این مورد بنگرید به آیات 36 ـ 37 از سوره نمل.
7ـ سلیمان و بلقیس, مصطفى زمانى, ص158 ـ 159.
8ـ سوره نمل, آیه 31.
9ـ تفسیر المیزان, ج30, ص285.
10ـ تاریخ طبرى, ج1, ص348.
11ـ سوره نمل, آیه 39.
12ـ تفسیر المیزان, ج30, ص285.
13ـ سوره نمل, آیه 40.
14ـ تاریخ طبرى, ج1, ص348.
15ـ قصص القرآن, ص193.
16ـ روضه الصفا, ج1, ص380.
17ـ تفسیر مجمع البیان, طبرسى, ج18, ص116, اعلام قران, دکتر محمد خزائلى, جلوه هاى هنرى داستانهاى قرآن, محمود بستانى, ترجمه محمدحسین جعفرزاده, ج2, ص137 ـ 140.
18ـ سیماى زنان در قرآن, ص91.
19ـ اعلام قرآن, ص377.
20ـ تاریخ مفصل عرب قبل از اسلام, ج2, ص227.
21ـ تاریخ طبرى, ج1, ص;254 تاریخ یعقوبى, ج1, ص;158 مروج الذهب, مسعودى, ج2, ص4.
22ـ الاعلام, زرکلى, ج2, ص51.
23ـ اخبار الطول, دینورى, ص23, مجمل التواریخ و القصص, تصحیح ملک الشعراى بهار, ص151, در شهر نى سواران, باستانى پاریزى, ص471.
24ـ جامع المقدمات, ج2, ص951.
25ـ بحارالانوار, ج14, ص;143 حیاه القلوب, ج1, ص;525 فرهنگ قصص قرآن, ص84 ـ 85.
26ـ تاریخ ابن خلدون, ترجمه آیتى, ج1, ص48.
27ـ تفسیر ابوالفتوح رازى, ج4, ص;165 سیرت رسول الله, رفیع الدین همدانى, تصحیح دکتر اصغر مهدوى, ص26 ـ 27.
28ـ سوره سبا, آیات 15 ـ 19.
29ـ جامع المقدمات, ج2, ص924.