نویسنده

قصه هاى شما (53)

مریم بصیرى

آخرین امید ـ صدیقه شاهسون ـ شهرکرد
راز درخت توت, بوتیک, بسیجى, روبان نارنجى ـ هاجر عرب ـ شهرکرد
آخرین لبخند ـ عباس اسماعیلى ـ گرگان
مارماهى خوشبختى, شاهزاده ـ محسن علوىپور ـ بایگ
غریبه آشنا, زنى که گم شده بود ـ لیلى صابرىنژاد ـ اندیمشک

دوستان ارجمند!
فاطمه یاسینى از سبزوار, طیبه جلالى پور از نایین, سمیه سادات سیدپور, فهیمه و نرگس اربابیان نوشآبادى از کاشان, مریم زاهدىنسب از شوش دانیال, صدیقه شاهسون از شهرکرد, علیرضا گایینى از قم و مجتبى ثابتى مقدم و امید قشمشم از بایک تربت حیدریه.
نامه ها و داستانهاى پرمهر شما مثل همیشه به دستمان رسید و ما مثل همیشه آنها را خواندیم و از پیشرفتهاى شما در آثارتان و همچنین فعالیتهاى ادبى محل زندگیتان, خوشحال شدیم.
چون همیشه امیدوار هستیم که موفقیت با شما یار باشد.

O صدیقه شاهسون ـ شهرکرد
دوست همیشگى ((قصه هاى شما)), آخرین امید, واقعا آخرین نقطه امید شخصیت داستان شماست ولى براى خود شما باید آخرین ناامیدى باشد و نویدى براى نگارش طرحهایى جذاب تر.
بدون اغراق باید گفت, پرداخت و توصیف شخصیت و عمل داستانى در اثرتان بجاست, اما حیف که سوژه را بسط نداده اید و آن را از یکنواختى خاصى که حاصل سالها کار شدن توسط افراد مختلف در حیطه ادبیات و سینما بوده, بیرون نیاورده اید. همان موضوع کهنه و تکرارى نازایى زن و دست به دامان شدن او براى امر زایش و تولدى دیگر, چرا که خود زن با امید به بارورى خویش گویا دوباره متولد مى شود.
((زن دستانش را در مشبکهاى ضریح امامزاده گره کرد. پیشانى اش را روى ضریح گذاشت و طولى نکشید که بغضش ترکید و مروارید اشک از صدف پلکهایش جارى شد و روى پهناى صورتش جا گرفت. بریده بریده التماس کرد و گفت: ((اى آقا دستم به دومنت, دلم شکسته, دیگه از حرف مردم و زخم زبونشون خسته شدم, تو رو به جدت قسم حاجتمو بده.)) صداى هق هق گریه زن در فضا پیچید و سکوت را همچون حبابى توخالى شکست.)) البته همان طور که بارها گفته ایم هرگز نمى توان سوژه اى بکر و دست نخورده یافت چرا که تمامى موضوعات قبلا به اشکال مختلف پرداخت شده اند و این به مهارت یک نویسنده بازمى گردد که چطور با علم به کلیشه شدن سوژه بتواند با خلق حوادث فرعى و ایجاد موقعیت خاص براى آدمها, طرح داستانش را متفاوت از دیگر طرحهاى مشابه به نگارش درآورد.
از باب راهنمایى مى توانیم بگوییم که کمى روى ویژگیهاى شخصى زن و موقعیت بحرانى او در خانواده و اجتماع تاکید کنید و سپس به دو عنصر زمان و مکان بیش از اینها بها دهید, فضاى امامزاده را از دید چنین حاجتمندى به خوبى توصیف کنید و شخصیتهاى فرعى را نیز با ایجاد حوادث فرعى به تنه اصلى داستان ارتباط دهید در غیر این صورت ورود و خروج دو شخصیت دیگر کارتان اصلا توجیه پذیر نیست و خواننده فکر مى کند براى اینکه قهرمان را از تنهایى بیرون بیاورید آنها را وارد ماجرا کرده اید. حتى مى توانید به آدمهاى حاشیه اى نیز توجه کنید و البته به طور خیلى کوتاه به آنها و نقششان در پیشبرد داستان اشاره نمایید.
پیروز و پرتوان باشید.

O هاجر عرب ـ شهرکرد
خواهر پرتلاش ما, هر چهار اثر ارسالى تان به تنهایى زیباست ولى ما بیش از اینها از شما انتظار داریم و امیدواریم هر روز بیش از روزهاى دیگر پیشرفت کنید و داستانهاى عالى ترى بنویسید.
((راز درخت توت)) را کمى ساده و سطحى پرداخت کرده اید. اکثر خاطرات کودکى شخصیتهاى شما هیچ ارتباطى به دوستى آنها در بزرگسالى ندارد مگر اینکه یک حادثه را بیش از دیگران بزرگ مى کردید و مثلا مى گفتید که این دو نفر در کودکى در کنار درخت توت با هم پیمان بسته اند که هرگز از هم جدا نشوند و یا به هم دروغ نگویند و حال در بزرگسالى به خاطر اشتباه خود و براى تجدید میثاق, هر دو بى خبر از یکدیگر به آنجا بروند و در زیر درخت از حضور همدیگر شگفت زده بشوند. در این صورت کل طرح روى روال منطقى مى افتد و بعد از آن باقى ماجراها خود به خود حل مى شود.
((بوتیک)) هم به عشق ظاهرى جوانان اشاره دارد, دخترى ناگهان شیفته فروشنده یک بوتیک مى شود و وقتى پدرش از ماجرا مطلع مى گردد و به وى گوشزد مى کند که دیگر نباید به آن بوتیک برود, دختر خیلى راحت حرف پدرش را گوش مى کند. اگر این دختر واقعا عاقل و فهمیده است که دیگر نباید به سراغ چنین دوستى هایى برود و اگر هنوز ساده و خام است و این عشق ظاهرى, چشم او را کور کرده است نباید به این سرعت و سادگى صاحب بوتیک را فراموش کند و حتى هیچ عکس العمل درونى و بیرونى در این مورد از خود بروز ندهد.
باید بیش از اینها به شخصیت پردازى آدمها و تحولات آنان و تصمیم گیرىهایشان در موقعیتهایى خاص بپردازید و هرگز بى گدار به آب نزنید. مشکل دیگر, بحث زمان داستان است. در آغاز همه چیز در زمان حال اتفاق مى افتد و ناگهان تا پایان داستان تمامى حوادث در زمان گذشته پرداخت مى شوند و در واقع دختر رجعتى دیگر به گذشته مى کند و خاطراتش را به یاد مىآورد. مى توانستید به راحتى این تغییر زمان و بازگشت به گذشته و حال را با یک نماد و یا دلیل واضح, بهتر نشان دهید.
و اما ((بسیجى)) به نوعى شبیه کارهاى گذشته تان است, مخصوصا پایان آن شبیه داستانى است که قبلا از شما چاپ شده است. اما در کل مى توان گفت خاطرات این رزمنده و یادآورى آن توسط همسر و مادر وى زیباست البته به شرطى که در جاى خودش استفاده شود. همچنین اگر از همان اول ذکر نمى کردید که این بسیجى شهید شده است کار جذاب تر بود و خواننده فکر مى کرد که این دو زن در مورد مردى حرف مى زنند که احتمالا به زودى به خانه باز خواهد گشت.
هر دو زن مى توانند به تنهایى و یا با همدیگر سکوت حاکم بر زندگیشان را با ذکر خاطرات رحیم از بین ببرند و گاه با سرک کشیدن در خاطرات همدیگر و یا ذکر یک خاطره از دید دو نفر در شرایطى متفاوت, رحیم را در خانه و دل خود زنده کنند و در نهایت در پایان کار معلوم شود که رحیم شهیده شده است.
اما داستان پایانى شما صحنه زیبایى دارد گرچه این صحنه خیلى مناسب کار نیست. زنى که در آرزوى داشتن یک بچه است, در اتوبوس داخل شهرى توجهش به یک دختربچه جلب مى شود و روبان نارنجى وى را که در اثر یک تصادف بر زمین افتاده است برمى دارد و پس از برقرار کردن ارتباط عاطفى با آن روبان, وقتى به خانه مى رسد در جلوى آینه آن را به موهاى خود گره مى زند. صحنه مذکور از نکات قوت کار است اما به شرطى که حوادث قبل از آن درست پرداخت شده باشد. زن در اتوبوس و در آن شلوغى به فکر بچه دار نشدن و علت آن است که به نظر مى رسد خیلى منطقى نیست و مى توانست در شرایط دیگرى مثلا هنگام رد شدن از کنار یک مهد کودک و دیدن بچه هایى که توسط مادرانشان به خانه مى روند, دچار این حس غریب بشود.
از دگر سو در پایان داستان هم مى توانستید به اشکال مختلفى بارقه هاى امید را بیشتر در دل زن زنده کنید و مثلا شوهرش به او بگوید که قصد دارد نزد پزشک جدیدى برود و یا اینکه زن را پیش متخصص نازایى ببرد.
در تمامى آثار شما رگه هاى داستانى موج مى زند فقط باید با کمى دقت و پرداخت عمیق تر ماجرا به بطن حوادث بروید و تنها به ذکر ظواهر ساده حادثه قناعت نکنید.
موفق و پیروز باشید.

عباس اسماعیلى ـ گرگان
برادر گرامى, از اینکه به جمع دوستداران ((قصه هاى شما)) پیوسته اید خوشحالیم و امیدواریم بتوانید با همت و پشتکار خویش و توصیه هاى ما داستانهاى زیبایى بنویسید. ((اشک از دیدگان حمید جارى است. گردنبند پلاک دارى را به دور گردن جنازه مریم مى اندازد و در حالى که با گریه از اتاق بیرون مى رود به پدر مریم مى گوید که اگر مرد تمام دارایى اش را براى امام رضا(ع) خرج کند. چند ثانیه بیشتر از خروج حمید از بیمارستان نمى گذرد. مادر مریم, آرام نوشته روى پلاک را مى خواند ((یا ضامن آهو)) و بعد نمى تواند با صداى بلندترى نگرید. ناگهان صداى ترمز وحشتناکى از بیرون بیمارستان مىآید و همه حاضرین در اتاق احساس مى کند که مریم یک لحظه لبخند زد. حمید حاجتش را گرفته بود. او به مریم رسید.))
اگر خودتان هم بعد از مدتها این بخش پایانى کارتان را بخوانید, خواهید دید که همه چیز از یک انجماد خاص رنج مى برد و این انقباض از زمان داستان شما ناشى مى شود. راوى سوم شخص در حال روایت ماجراست آن هم با نثر و زبانى که مطلق به زمان گذشته است و روح تازگى و احساس پویایى را از داستان سلب کرده است.
به راحتى مى توانستید با بهره گیرى از زمان حال و نشان دادن عین مصیبت در حال حاضر و استفاده از زبان مناسب, نثر را از این مردگى و خمودى نجات دهید. هر داستان با
توجه به سوژه و حال و هواى حاکم بر آن, فضاى خاصى را مى طلبد و این نویسنده است که باید با دقت و ظرافت براى کمک به اتمسفر داستان خویش بهترین زمان و زبان را بیابد.
امیدوار هستیم که شما هم با مطالعه بیشتر و تمرینات مستمر به زودى به زبان خاص داستان احاطه کامل پیدا کنید و آثار مختلفى را در زمینه این پیشرفت برایمان ارسال کنید.
موفقیت همواره با شما باد.

O محسن علوىپور ـ بایگ
برادر محترم, هر دو داستان شما شبیه افسانه ها و قصه هاى قدیمى است که بیشتر از زبان مادربزرگها نقل مى شود و در عصر حاضر و در میان شکل امروزى داستان کوتاه جایى ندارد. فقط یک نویسنده مى تواند با الهام گرفتن از این قصه ها و توجه به نکات اسطوره اى و یا نمادین آنها, چارچوب یک داستان کوتاه مدرن را بریزد. البته الهام گیرى از ادبیات کهن و استفاده از افسانه هاى ملى و تاریخى به همین سادگى نیز نیست. مثلا تا شما اطلاعات کافى در مورد دیو و پرى نداشته باشید و به کارکردهاى اسطوره اى آنان در ادبیات امروز واقف نباشید مطمئنا نمى توانید به این سادگى داستانى در باره آنها بنویسید.
پس توصیه ما به شما این است که اگر مى خواهید به چنین سوژه هایى بپردازید هم با مطالعه ادبیات کهن خود را تقویت نمایید و هم با شیوه هاى نگارش داستانهاى امروزى آشنا شوید تابتوانید تلفیقى از این دو را به خوبى در کنار هم داشته باشید.
توصیه دیگر هم این است اگر نمى توانید به این سرعت به چنین وضعیتى برسید, پس فعلا چنین سوژه هایى را کنار بگذارید و در باره همین آدمهاى امروزى و مشکلات آنان داستان بنویسید. به طور حتم با تلاش بسیار موفق خواهید شد.

O لیلى صابرىنژاد ـ اندیمشک
دوست خوش ذوق ما, بعد از مدتها دوباره برایمان دو داستان فرستادید که هر دو در حد خود زیبا هستند و نشان از آن دارند که در این مدت بیکار ننشسته بودید و در حال نگارش و اصلاح آثار خود بودید. ((غریبه آشنا)) بدون تعریف و تمجید زیباست و در کنار آثار دیگر دوستانى که در باره جبهه مى نویسند, یک سر و گردن بالاتر است. داستان از دید یک رزمنده زخمى و با درون نگرى خاص او حکایت مى شود. او به خوبى زمان, مکان و آدمهاى اطرافش را توصیف مى کند. تنها اشکال کوچک کار که باعث شده به عقیده برخى داستان, زیادى مدرن به نظر برسد تلفیق بیش از حد حال و گذشته با هم است. طورى که بدون هیچ نشانه اى در جملات پشت سر هم به گذشته و ذهنیات جوان در حال سرک مى کشید. شاید از دید بعضى از نویسندگان معاصر این کار بر لطف داستان بیفزاید ولى بهتر است با یک کلمه و یا نمادى, تا حدى به این چرخش مسلسل وار زمان یک نظمى بدهید و داستان را
بعد از بازنویسى براى چاپ برایمان ارسال کنید.
((زنى که گم شده بود)) هم حال و هواى ویژه اى دارد و هم شبیه داستانهاى وهم و گمان است و پیشرفت کارى شما را در جهتى خاص نشان مى دهد که شاید بتوان به آن, گرایش به داستانهاى روانى و روان شناختى گفت. این گونه داستانها فاقد داستان به مفهوم کلاسیک آن هستند و طرح مشخصى نیز ندارند و به واقعیت درونى افراد مى پردازند; به همین دلیل ژرف تر هستند و با نماد و استعاره سخن خود را مى گویند. خواننده اطلاعات لازم را با تمامى حواسش درک مى کند و به جریان داستان شکل منطقى مى دهد.
روایت در چنین آثارى گاه همراه با خلاصه گویى و گاه توضیح و تشریح بیشتر ماجراست. روایت به صورت جهش از یک صحنه به صحنه اى دیگر است و فقط برخى از صحنه ها مورد گزینش قرار مى گیرد. پس اطناب و یا ایجاز مى تواند از مشخصه هاى چنین داستانى باشد و گاه واقعه اى پیش و پا افتاده با تفصیل بیان شود و گاه واقعه اى مهم با اشاره زودگذر نویسنده به پایان برسد.
داستانهاى روانى به کند و کاو در درون آدمها و به بررسى لایه هاى تو در توى ذهن و کنشها و واکنشهاى ضمیر خودآگاه و ناخودآگاه مى پردازد. همچنین خاطرات و تداعى معانى از طریق ذهنیت اشخاص و به تصویر کشیدن عمل آنان در برابر واقعیتهاى بیرونى است. البته این تصاویر با استفاده از زاویه دید جریان سیال ذهن و یا حدیث نفس, پرداخت مى شود.
البته همان طور که گفتیم شاید هر دو داستان شما گرایشهایى به این گونه داستانها داشته باشند ولى یک داستان روانى کامل نیستند. اگر به نوشتن این گونه داستانها علاقه مند هستید و مى خواهید در این زمینه تجربه اى بیشتر کسب کنید بهتر است کتاب ((قصه روان شناختى نو)) اثر ((له اون ایدل)) را به دقت مطالعه کنید و از شخصیت پردازى و شیوه بیانى مختلف در این داستانها اطلاعات بیشترى کسب نمایید.
ما نیز به لحاظ قوت کار شما و آشنایى دوستان این بخش با قصه هاى روان شناختى و مطالعه بیشتر در این زمینه, ((زنى را که گم شده بود)) را به تمامى دوستداران و اندیشه هاى پویاى آنان تقدیم مى کنیم.