جیرانى و مشرقیهایش
مریم بصیرى
فیلم: آب و آتش
نویسنده و کارگردان: فریدون جیرانى
بازیگران: لیلا حاتمى, پرویز پرستویى, آتیلا پسیانى
((جیرانى)) در سومین اثر بلند خود و پس از ((قرمز)) به عنوان یکى از کارگردانانى که به مسإله زن و خانواده توجه نشان مى دهد, شناخته شده است. وى این بار زن را در بستر یک ملودرام جنایى و در هیبت زن بد فیلم که مظلوم نیز واقع شده است, به تصویر مى کشد. فیلمى که حادثه اى نیست و به شخصیت پردازى توجه دارد و کارگردان درگیر شخصیتهاى متغیر قهرمانش است.
سه شخصیت اصلى ((آب و آتش)) در سه گوشه مثلث عشق قرار مى گیرند و به کشمکشى مداوم متوسل مى شوند. اولین کسى که در قاب تصویر مى گنجد, نویسنده اى روشنفکر مى باشد که سرش به کار خودش گرم است و به چیزى جز فکر کردن, خواندن و نوشتن نمى اندیشد, که البته همه اینها در حرف گفته مى شود و ما هرگز در عمل هیچ نشانه اى از این اعجاز نویسندگى نمى بینیم. او حاضر نیست رمانهاى عشقى و پرفروش بنویسد, لذا در همین اثنا به نویسندگانى چون ((دانیل استیل)), ((فهیمه رحیمى)) و همچنین نویسنده ((بامداد خمار)) کنایه اى مى زند. نویسنده به وضعیت خود راضى است و روزگارش را با نوشتن داستان کوتاه سپرى مى کند. اما زن چنین نویسنده اى به مادیات دل بسته و از هرچه کتاب است متنفر مى باشد. وى شبى با شوهرش مشاجره مى کند و همین امر باعث مى شود تا نویسنده به حالت قهر خانه را ترک کند و تصمیم بگیرد تا صبح در خیابانها بگردد و مسافرکشى کند و اتفاقا اولین مسافرش زنى خیابانى است که مى خواهد خود را از شر مزاحمینش خلاص کند.
از این به بعد دومین شخصیت و قهرمان اصلى داستان فیلم پیدایش مى شود. زن بدکاره اى که بى پناه و بى هویت است و در عین حال از دید کارگردان مظلوم و معصوم مى باشد. این مظلومیت بهانه اى است که در نهایت در انتهاى فیلم, سعى زن براى پیروزى بر ناملایمات و مشکلات زندگى قبلیش قابل باور جلوه کند و مخاطب دلش براى او بسوزد و آرزو کند که زن از شر گذشته اش خلاصى یابد.
زن با زندگى پوچى که شوهر سابقش براى او ساخته است کلنجار مى رود و دیگر برایش زن خوب و بد بودن معنایى ندارد چرا که مجید, همان شوهر سابقش به او گفته, على رغم باورهاى وى همه چیز دنیا پوچ است و بالاخره همه خواهند مرد و بعد از اینکه او مرد و زیر خاک پوسید دیگر اهمیتى ندارد که چه شخصیتى داشته و چه اعمالى را مرتکب شده است. از آن جایى که مجید شناسنامه زن را از او گرفته, وى مى پندارد که بى هویت است و به آدم مرده اى مى ماند که بود و نبودش هیچ فرقى ندارد. زن در اثر مجالست بسیار با مجید, اعتماد به نفس و مهمتر از آن عقاید و باورهایش را به فراموشى سپرد و دیگر به هیچ نمى اندیشد. اما با این همه, هنوز روحیه اى لطیف دارد و شعر مى گوید و آرزوى فکر کردن و نویسنده شدن را در سر مى پروراند. او نویسنده را به خانه اش مى برد تا دفتر شعرش را بخواند که ناگهان سومین ضلع مثلث, خودى نشان مى دهد.
مجید شوهر سابق زن و یک واخورده سیاسى است که پس از اعتراف هم بندىهایش با تردیدى بزرگ در زندگیش روبه رو شده و لذا به زندگى سگى روى آورده است. او صاحب یک بوتیک شیک مى باشد و ظاهرا هیچ مشکل مالى ندارد ولى با این همه قهرمان اصلى را در تملک خود مى پندارد و برایش مشتریهاى شبانه فراهم مى کند. مردى که اصلا نمى توان با هیچ کدام از معیارهاى شخصیت پردازى تطبیقش داد. او زندگى پستى را براى زن رقم مى زند و مانع آزادى روحى وى مى شود و عجیب است که هنوز با این وجود, عاشق سینه چاک زن سابقش است و به هیچ وجه حاضر به ترک وى نیست. اما چیزى که باورش مشکل است این است که اگر او واقعا زن را دوست دارد پس چرا وى را ترک کرده و سپس او را به کارهاى خلاف وا داشته است و گاه و بى گاه در کنار فحش و کتک, همچنان اظهار عشق و دلدادگى مى نماید و به زن مى گوید: ((من هنوز توى آشغال کثافت رو دوست دارم.)) و گویى دوست داشتن از نظر او فقط رجوع به خاطرات خوش گذشته است و شاید اخلاق نیز از دید وى این است که همه بتوانند از وجود زنش استفاده کنند!
تمامى این ماجراها در حالى اتفاق مى افتد که مجید تحت فشار هیچ کس و هیچ جایى نیست و با میل و رغبت خود و با وجود نارضایتى زن به زور کتک کارى او را از خانه بیرون مى کشد. وى به عینه زن را استثمار کرده و حتى بچه شان را به کس دیگرى سپرده است تا بتواند به راحتى از همسر سابقش سوء استفاده کند. تنها نتیجه اى که مى توان از این روابط غیر معقول به دست آورد این است که مجید دچار نوعى سادیسم و مردمآزارى است و با فرستادن زن به سراغ مشتریهاى پولدار مى خواهد به نوعى خود را ارضا کند و یا شاید به نوعى دیگر از جنس زن انتقام بگیرد; چرا که همسر اولش او را ترک کرده است و فقط از وى پول مى خواهد و هرگز نمى داند پولى که نصیب او مى شود از شبکارى هوویش عاید وى مى گردد.
مجید با وجود این همه خشونت, لوازم آرایش گران قیمتى براى زن مى خرد تا او هر بار, چهره اش را عوض کند و در هیبتى جدید و با رنگى تازه به دیدار مشتریانش برود, و این شخص نویسنده است که مى خواهد شخصیت اصلى نهفته در پس این چهره ها را بیرون بکشد و هویتى تازه به زن ببخشد.
حادثه اى که این سه را تا این حد به هم ربط مى دهد, ماجراى قتل زن نویسنده است, زنى که بیننده هرگز نمى تواند با او احساس همذات پندارى داشته باشد چرا که فقط یک بار سایه او را از پشت در دیده و بار دیگر با جسد او از پشت سر, رو در رو شده و تنها شاهد قاب عکس وى در روى میز بوده است, لذا دلش براى او نمى سوزد چون هیچ آشنایى خاصى با وى ندارد و فقط با توجه به دیالوگهاى فیلم, تیپى کلیشه اى از یک زن زیاده خواه و طماع در ذهنش گنجانده مى شود. این زن توسط دزدان به قتل مى رسد, ولى اولین مظنون خود نویسنده است و همه شواهد نشان مى دهد که او با زنش اختلاف داشته اما در عین حال تمایلى به طلاق نداشته چرا که مانند زنان سنتى از طلاق مى ترسید.
نویسنده مجبور مى شود براى اثبات بى گناهى خویش شاهدى بیاورد که هنگام قتل در خانه نبوده و تنها شاهد همان زن گناهکار فیلم است. مرد براى راضى کردن زن و کشاندن او به دادگاه از هیچ مإمور دولتى کمک نمى گیرد و با متوسل شدن به یک سفر درون شهرى و تعقیب و گریز, سعى مى کند با تإثیرگذارى بر روح و روان زن در نهایت او را به دادگاه بکشاند. اما زن پس از اداى شهادت در اثر شکنجه هاى مجید, جان مى سپارد و نویسنده تکفل دختر کوچک او را بر عهده مى گیرد.
نویسنده چنان درگیر ماجراى زندگى این زن مى شود که گویا ماجراى قتل همسرش و خطر اعدام به خاطر قتل عمد را به فراموشى مى سپارد و در شکل حامى زن براى رهایى او از شر مجید تلاش مى کند, و اما این را هم از مجید داشته باشیم که ناگهان رگ غیرتش بیدار مى شود و در مقابل نویسنده قیام مى کند چرا که مى ترسد او با زن ازدواج کند و وى مجبور باشد منبع پول و عشقش را ترک کند. هر دو مرد, زندگى و مرگ خود را وابسته به وجود کسى مى دانند که خود درگیر مرگ و زندگى خویش است; و در ضمن نه زنى خوب است و نه دخترى خوب و نه مادرى خوب. زن در تمام مدت فیلم, فقط یک بار دست نوازش بر سر دخترش مى کشد و از سویى دیگر با مادر روانى و بیمارش برخوردى نامناسب دارد. مادرى که آنقدر ژولیده و روان پریش است که حتى نمى تواند مانع افتادن ته سیگارش در داخل لیوان شربتى شود که براى نویسنده آورده است.
قهرمان فیلم از چنین مادرى بى مهرى دیده و توسط پدرش مورد تعرض قرار گرفته است و سپس توسط شوهر استثمار شده و در نهایت از سوى مردان بسیارى مورد تحقیر قرار گرفته و دیگر هیچ راهى براى رهایى و آزادى روح و روان خویش نیافته و در نتیجه تمام احساساتش را در قالب شعر ریخته است. زن به دنبال زندگى حقیقى خود است و برخلاف تصور مجید نمى خواهد با نویسنده ازدواج کند, بلکه با توجه به حمایتهاى او در صدد قیام بر ضد مجید است. او مى تواند لحظه اى آتش باشد و دمى دیگر آبى بر آتش. آب و آتشى که نمونه اى ضعیف تر از فیلمهاى مشابه سینماى غرب و همچنین سینماى قبل از انقلاب است و معلوم نیست فیلمساز به چه قصدى, با رنگ و لعابى جدید دوباره چنین سوژه اى را به تصویر مى کشد و تحول چنین زنى را در اوج فیلم خود قرار مى دهد. البته تمهیدى که ((جیرانى)) براى این تحول در نظر گرفته است, مناسب مى باشد; چرا که فیلم از دید نویسنده روایت مى شود, لذا او بیشتر بر جنبه هاى انسانى و عاطفى زن تإکید مى کند و نه به شبگردهاى شبانه اش.
فیلمساز در اقدامى جسورانه به سراغ سوژه اى مى رود که نمى تواند آن را پرداخت کند و روشن نیست با وجود این گونه موانع چه تعمدى براى ساخت چنین فیلمى دارد, فیلمى که با ادبیات کوچه بازارى عجین شده و پر از دشنام, خشونت و جسارت است. پر از دیالوگهایى که در سینماى بعد از انقلاب کمتر تجربه شده و ((جیرانى)) فقط براى واقعى کردن آدمها و فضاى زندگى آنان به این حربه متوسل شده و توجیهى جز نشان دادن واقعیت زندگى آدمهاى این طبقه اجتماع نداشته است.
اینها همه باعث مى شود تا روابط آدمها و چگونگى وقوع حوادث در هاله اى از ابهام و تردید پوشیده بماند و تماشاگر چون شخصیتهاى بلاتکلیف فیلم, سر در گم شود و نداند که باید چگونه با ((آب و آتش)) ارتباط برقرار کند.
على رغم اینکه ((جیرانى)) فیلمنامه نویس معروفى است و بارها به عنوان مشاور فیلمنامه, معرفى شده است, این بار نتوانسته عنصر باورپذیرى را در کارش عیان کند. گرچه در واقعیت حقایقى تلخ تر از این ماجرا به وقوع مى پیوندد ولى عدم شخصیت پردازى درست آدمها, آن هم در فیلمى که ساختار, بر اساس شخصیتها تنظیم شده است, باعث مى شود که همه چیز در زیر نقابى از تردید و توهم شکل بگیرد و بیننده وجود چنین افرادى را در دنیاى خارج از تصویر باور نکند. گرچه ((جیرانى)) خود معتقد است, هنر سینماگر در این است که عناصر غیر معقول داستان را باورپذیر کند; اما خود نتوانسته روى این حرفش بایستد و باورپذیرى را به مخاطب خود منتقل نماید. بنیان سست و متزلزل فیلمنامه از همان ابتدا خودش را آشکار مى کند. مظنونى که به راحتى از زندان آزاد مى شود تا به دنبال شاهدش بگردد و سپس شهادت تنها یک شاهد زن با سابقه اى خراب به عنوان تنها شانس متهم, مهم جلوه مى کند.
از دیگر نقاط ضعف فیلم, روایت ماجرا توسط نویسنده و در واقع انتخاب زاویه دید اول شخص براى رمان و فیلم است. چون همه ماجراها, خاطراتى هستند که چندى قبل براى نویسنده پیش آمده و او را مصمم به نوشتن چنین رمانى از دید خودش کرده است. خود وى آدم خوب رمان است و مجید آدم بد آن و زن, قهرمانى است که در حال استحاله شخصیتى مى باشد. نویسنده, داستان را براى مخاطبى ناشناس تعریف مى کند و گاه به گاه جاهایى که تصویر عاجز از بیان ماجراست و یا اینکه کارگردان سعى در ایجاز دارد و حتى زمانى که اصلا احتیاجى به ((نریشن)) (صداى راوى) نیست, گفتار روى فیلم توضیح واضحات مى شود و نویسنده خودش نیز اعتراف مى کند که چقدر این ماجرا باور نکردنى است و تازه بعد از این مخاطب باور مى کند که نویسنده بالاخره به نوشتن رمانهاى بازارى و عاشقانه روى آورده است!
از دگرسو به نظر مى رسد که جیرانى علاقه خاصى به عنوان ((مشرقى)) دارد. در فیلم ((قرمز)) شخصیت زن نامش ((هستى مشرقى)) است و نویسنده ((آب و آتش)), ((على مشرقى)) نام دارد و آخرین اثر ((جیرانى)) با عنوان ((شام آخر)) که تازه مرحله تدوین را پشت سر گذاشته است باز با شخصیتى به نام ((مشرقى)) سر و کار دارد; زنى تحصیلکرده که مى کوشد در جامعه پرتناقض امروز به شکلى سالم, زندگى کند.
گویا ((جیرانى)) مى خواهد با این انتخاب تصویر ذهنى ابدى از مردمان مشرق زمین ارائه دهد. یک زن شرقى و یا یک مرد شرقى که همیشه به شکلى درگیر مسایل و مشکلات خانواده اش مى باشد.
در نهایت چنین مى توان گفت که اگر ضعفهاى فیلمنامه را مدنظر قرار ندهیم و تإثیرات آن را در کارگردانى اثر کتمان کنیم, کارگردانى ((آب و آتش)) یک سر و گردن از متن مکتوبش بالاتر است, چرا که در متن, شخصیت پردازیها ناقص و مبهم هستند. روابط على و معلولى اصلا رعایت نمى شوند و به داستان پردازى در حد نوشتن یک داستان بازارى توجه مى شود. داستانى که نمونه هاى ناب ترش در ادبیات قبل از انقلاب, بازار کتاب را به خودش اختصاص داده بود. مردى ناجى که به زنى بى پناه و ستمدیده کمک مى کند و چنان به او احترام مى گذارد و وى را ((خانم)) خطاب مى کند که زن متحول شده و مى خواهد به کمک این شخصیت روى پاى خود بایستد و خط بطلانى بر گذشته سیاه خود بکشد.
اما مسإله دیگرى که هنوز هم جاى بحث دارد انتخاب عنوان فیلم است. از نظر سمبولیک در اساطیر ایران, آب, رمز زن, زایندگى و جسم است و آتش, رمز مرد, مردن و روح. زن در قوس نزول است و زایش و مرد در قوس صعود و مردن.
کاملا مشخص است که این عنوان را نمى توان در شکلى نمادین و سمبولیک هضم کرد و فقط مى توان در قالب یک اصطلاح روزمره, آن هم به عنوان هم نشینى دو عنصر متضاد, پذیرفت.
مخاطب ((جیرانى)) همچنان خوش باور است تا در زمان اکران ((شام آخر)) به آخرین دستاوردها و اندیشه هاى خاص کارگردان در زمینه مسایل زنان, دست یابد و تلخى محتوا و متن ضعیف ((آب و آتش)) را به فراموشى بسپارد.