نویسنده

 


قصه هاى شما (55)

مریم بصیرى


جدال عقل و احساس ـ حوریه بزرگ ـ کاشان
نامه اى براى دوست, خاطرات من, مجموعه داستانهاى طنز ـ مهدیه قاسمیان ـ کرمان
ننگ ـ حسین بذرافکن ـ اندیمشک
آدمهاى بى بسم الله ـ لیلى صابرىنژاد ـ اندیمشک
پرواز بانو ـ فاطمه نیکان ـ قم

دوستان صمیمى!
نسرین ارتجاعى از کاشان, مریم بلنج از اصفهان, رقیه مسحنه از شوش دانیال, سکینه کشتکار از گناوه, مجتبى ثابتى مقدم از بایگ, معصومه قزلقاش و لیلا حشتمى از قم.
آثار خوبتان به دستمان رسید. از اینکه هنوز هم به استعدادها و علایق خود بها مى دهید و براى شکوفایى اندیشه خویش تلاش مى کنید, خوشحالیم و امیدواریم در آینده اى نزدیک بتوانیم داستانهاى زیباترتان را چاپ کنیم.موفق باشید.

حوریه بزرگ ـ کاشان
خواهر عاقل و پر از احساس ما, سوژه انتخابى شما خیلى هم بد نیست ولى مشکل بر سر پرداخت آن است. دخترى که از محیط مدرسه راهنمایى به دبیرستان آمده, به طور حتم با مشکلات بیشترى روبه رو خواهد شد و این جدال عقل و احساس او باید در مواجه با همین موارد آشکار شود. نمى توان با تکیه بر حرف و شعار نشان داد که این دختر ناگهان به طرف بدى سوق پیدا مى کند و با همان سرعت پشیمان شده و به دعا و نیایش روى مىآورد.
((نیروهاى امر به معروف و نهى از منکر در کنار دریا لنگر انداخته بودند, خیلى زیاد بودند. از حدیث و آیه گرفته تا نصیحت پدر و مادر و برادر و خواهر, اما نمى دانم چرا گوشش بدهکار نبود که نبود, رفته بود آن طرف ساحل زیر درخت خشکیده اى نشسته و بغ کرده بود. کارش شده بود بخور و بخواب, زیاد حرف نمى زد. نمى دانم چرا این طورى شده بود. او دخترى خوش اخلاق و مهربان بود. فعال و درسخوان بود اما حالا تبدیل به یک دختر عصبى و گوشه گیر شده بود و بعضى وقتها هم به سیم آخر مى زد و داد و هوار راه مى انداخت.))
به جاى اینکه راوى بخواهد با همین لحن خشک و پندگویانه تا انتهاى داستان پیش برود و دختر را نصیحت کند و دایم به او گوشه و کنایه بزند که چرا دیگر مثل گذشته مودب و درسخوان نیست, باید کارى مى کردید که خود شخصیت اصلى در یک عمل داستانى زنده, خودش به خواننده نشان مى داد که چرا و چگونه رفتارش تغییر کرده و انگیزه هاى وى براى خشونت و بى مبالاتى چیست. علاوه بر مشخص کردن جایگاه راوى, کار دیگرى که باید مى کردید این بود که به شکل نمادین و تمثیلى, نیروهاى امر به معروف و نهى از منکر را تبدیل به دو دوست مى کردید که یکى در شکلى معقول دختر را راهنمایى مى کرد و عقل او را به کار مى انداخت و دیگرى احساسات دوران نوجوانى وى را تحریک مى کرد. سپس این شخصیت اصلى را درگیر این دو دوست و اتفاقات درون دبیرستان و حال و هواى درونى خود وى مى نمودید و زمینه هاى تحول و تفکر را براى دختر ایجاد مى کردید.
البته امیدوار هستیم با مطالعه بیشتر و تمرین مستمر در آینده اى نزدیک داستانهاى بهترى برایمان بفرستید.

مهدیه قاسمیان ـ کرمان
دوست سرشار از روحیه طنز ما, نامه و مجموعه طنز شما واقعا خستگى را از تن آدم بیرون مىآورد ولى پراکنده کاریتان حوصله آدم را سر مى برد. ((نامه اى براى دوست)) ماجراى دخترکى روستایى است که براى خدا نامه اى مى نویسد تا به مادر بیمار او کمک کند و نامه در اداره پست باز شده و کارمندان تصمیم مى گیرند به دختر کمک کنند.
((خاطرات من)) داستان دخترى است که پس از اختلاف با پدرش از خانه فرار کرده و سپس ماجراهاى بسیارى برایش اتفاق مى افتد و این حوادث تا میانسالى زن ادامه پیدا مى کند. از آنجایى که این اثر شما داستان بلند است و رگه هایى از رمان در آن به چشم مى خورد, قابل تعمق مى باشد ولى چون کاملا با ساختار رمان آشنا نیستید لذا در پرداخت خود بیراهه رفته اید و گاه دچار کم گویى و گاه دچار زیاده گویى شده اید; در حالى که در رمان و همچنین داستان, بنا به موقعیت گاه باید بسیار سریع از حادثه اى گذشت و گاه باید به آن مطلب نزدیک شده و آن را به درستى نشان داد.
در داستان نویسى عناوینى به نام ((صحنه فراخ منظر)) و ((صحنه نمایشى)) داریم. در صحنه فراخ منظر به مطالب عمومى و کلى داستان مى پردازیم و چیزهایى که خیلى لازم نیست در باره آن حرف بزنیم; ولى صحنه نمایشى, ثبت کننده لحظات خاص زندگى است که دیگر تکرار نمى شود.
به فرض شما در باره گفتار و کردار عادى دختر بسیار سخن مى گویید, در حالى که حوادث مهم زندگى او را که باید کاملا پرداخت شود به حال خود رها مى کنید. در صورتى که نحوه انجام کار, خودش باید در حد یک داستان کوتاه پرداخت شود.
با یک مثال سعى مى کنیم که این مطلب را بیشتر براى شما باز کنیم. اگر از بالاى یک برج به افراد داخل خیابان نگاه کنید, مانند یک دوربین فیلمبردارى با نماى باز, آدمها را مى بینید که همان صحنه فراخ منظر است ولى اگر بخواهید روى یکى از آدمها زوم کنید و فقط او را ببینید باید در نمایى بسته و با صحنه نمایشى به توصیف درون و بیرون او بپردازید و به همین سادگى از ماجرا نگذرید. سپس این فرد خاص را در صحنه هاى ضرورى به حد لزوم نشان دهید و در صحنه هاى غیر لازم, با نگاهى سریع و در حد یک نماى دور از آن بگذرید.
و اما آخرین کار شما یک مجموعه داستان طنز است که حاوى هشت داستان مى باشد. طرح کلى اثر, پسندیده و زیباست و حتى قابلیت تبدیل به فیلمنامه یک سریال را دارد ولى مشکل آن باز عدم پرداخت درست شماست و کار فقط به یک طنز کلامى بدل شده است و دیگر عناصر داستانى کمتر در آن به چشم مى خورد.
حال اگر خودتان در این آثار و دیگر آثارتان دقت کنید متوجه مى شوید که موضوعات کارى شما یکدست نیست, برخى کارهایتان خاص کودکان و برخى مخصوص بزرگسالان است. گاه طنز مى نویسید و گاه جدى. البته همه اینها براى تمرین نوشتن و بسط دادن قوه تخیل شما لازم است ولى براى انسجام بخشیدن به افکار خود بهتر است از همین ابتدا مشخص کنید که به قالب طنز علاقه مند هستید و یا موضوعات اجتماعى و جدى و همچنین مخاطب خود را نیز انتخاب کنید که آیا داستان مى خواهد براى کودکان نوشته شود و یا براى بزرگسالان.موفق باشید.

O حسین بذرافکن ـ اندیمشک
برادر محترم از اینکه فهمیدیم شما در زمینه ادبیات جنگ فعالیت مى کنید و تا به حال 4 کتاب منتشر کرده اید بسیار خوشحال شدیم و امیدواریم در کنار شغل پرارزش معلمى, نوشتن و رشد ذهنى و روحى جوانان به کمک داستان را فراموش نکنید و آثار جدیدتان را براى ما ارسال نمایید.
((ننگ)) داستان همان روایت معروف است که عربى جاهلى دخترش را زنده به گور مى کند. لحظات تنهایى این پدر و فرزند زیباست. دختر از تصمیم پدر بى اطلاع است و هر دم مى خواهد به وضعیت موجود خود پى ببرد ولى مرد به احساسات دخترش بى توجه است و حتى در اندیشه قتل همسر خود نیز مى باشد.
اشکال عمده کار شما عدم معرفى صحیح زمان و مکان و یا همان موقعیت داستانى است; یعنى اگر شما به چند کلمه اى که خاص شرایط بیابان و دوران جاهلیت اعراب است, اشاره نمى کردید, خواننده گمان مى کرد که این واقعه در عصر حاضر اتفاق افتاده است. خلق استادانه فضایى که زمینه بروز حوادث داستان مى باشد, بسیار مهم است. اگر این فضا درست پرداخت نشود, حتى در صورت بروز هیجان انگیزترین حوادث, باز مخاطب, ناراضى داستان را تمام مى کند چرا که به تمامى خویشتن را در فضاى داستان حس نمى کند. به قولى دیگر باید گفت فضا حسى است که از ارتباط با موقعیت و زمینه به مخاطب دست مى دهد. البته فضا چیزى نیست که بتوان آن را دید بلکه باید هواى مسلط بر داستان را از لابه لاى جملات و کلمات اثر حس کرد.
فضا و رنگ, با حالت مسلط مجموعه اى که از صحنه, توصیف زمان و مکان و موقعیت و یا دیالوگ آفریده مى شود سر و کار دارد. پس براى ایجاد فضایى خاص باید به تمامى عناصر داستان و خصوصا صحنه پردازى و انتخاب درست زاویه دید توجه کنید. پس با فضا, رنگ و یا حال و هواى داستان در اثر, صحنه پردازى درست ایجاد مى شود و صحنه نیز در اثر توصیف, خلق فضا, گفتگو و ... شکل مى گیرد.
در قسمتى از داستان شما آمده است: ((مرد عرب ایستاد و به دخترک نگاه کرد. دختر چند قدم دورتر ایستاده بود و با نگاهى که به وضوح ترس در آن موج مى زد به پدرش نگاه مى کرد. در دل آن بیابان گرم و سوزان, دخترک از چیزى مى ترسید که خودش هم نمى دانست. از همان لحظه اى که پدر, مادر او را به باد کتک گرفت و با مشت و لگد به جانش افتاد دخترک همان طور ساکت و نگران به تیرک چادر چسبیده بود تا آنگاه که مادرش به حالت بیهوشى روى زمین افتاد و فریادهایش قطع شد و پدر با چشمانى که کاسه اى از خون بود دخترک را فرا خواند و او را به بیابان کشاند. هر لحظه که از سیاه چادرها دورتر مى شدند, ترس غریبى در جانش قوت مى گرفت حتى یک لحظه به ذهنش نرسیده بود که سوال کند به کجا مى رویم, هیچ چیز نپرسید ساکت و مطیع به دنبال پدر به راه افتاد. مرد دست را سایبان چشم قرار داد و اطراف را نگریست. هیچ کس نبود, تا چشم کار مى کرد بوته هاى خار خودرو و بیابانهایى که ماسه و شنهاى داغ و تفتیده بیابانى که مإواى مارهاى بى رحم طبیعت وحشى بود. دخترک گفت: ((نمىآیم)). مرد خشمگین شد: ((غلط مى کنى نمىآیى.))))
حتما خودتان هم متوجه شده اید که حتى دیالوگهاى شما شباهتى به گفتگوى مردمان آن زمان ندارد و همین شکل دیالوگ نویسى و نحوه پرداخت شما باعث شده نثرتان کمى خشک و غیر صمیمى باشد که البته تا حدى به اقتضاى داستان و سوژه آن مى باشد. به امید دریافت آثار بهتر شما هستیم.

لیلى صابرىنژاد ـ اندیمشک
دوست دیرین ما, این بار هم اثرتان زیبا و قابل تعمق است. پرداختن به مسإله اجنه و زندگى اشتراکى آنها با اهالى مناطقى از کشور چیزى است که مدنظر برخى از نویسندگان کشور بوده و تا به حال بارها به آن پرداخته شده است. اما امکاناتى که این سوژه به نویسنده مى دهد موجب مى شود که هر فرد دست به قلمى از دیدگاه خود به این مخلوق خداوند اشاره کند و به بازگویى تفکرات و عقاید مردم در ارتباط با این موجود بپردازد.
داستان شما نیز با بهره گیرى از همین پتانسیل داستانى با عنوان کاملا مناسب خود که در ارتباط با سوژه داستان است, در این زمینه تقریبا موفق مى باشد چرا که شما آنقدر مسایل را پیچیده و تودرتو توضیح داده اید که خواننده را گیج کرده اید.
به جاى اینکه حوادث بسیارى را در کوتاهترین زمان و مکان بسط دهید بهتر بود وقایع کمترى را انتخاب مى کردید و با بهره گیرى از توصیف زمان و مکان به شرح و بسط همان حوادث اندک مى پرداختید و چنین سطحى و گذرا چند مسإله را در هم ادغام نمى کردید.
از دگر سو شخصیت پردازى و برخورد آدمها با جن و وقایع پیرامون آن باید بهتر از اینها پرداخت شود. تفکرات غلط مردم و توسل جستن آنها به رمالها براى دور بودن از اذیت و آزار جنها, چیزى است که به مردم شناسى و فرهنگ عامه مربوط مى شود و نمى توان بدون مطالعه و پرداختى عمیق از روى آن رد شد.
پس آرزو مى کنیم که این داستان زیباى خود را با مطالعه و تحقیقات بیشتر و بهره گیرى از عناصر اصلى داستان نویسى دوباره بنویسید و خواننده را کاملا درگیر زندگى این آدمها و آداب و رسومشان بنمایید. حتم بدانید در این صورت مخاطب از خواندن چنین داستانى واقعا لذت خواهد برد و به درستى از وجود چنین اتفاقاتى در کشور و مخصوصا مناطقى خاص اطلاع پیدا خواهد کرد.موفق باشید.

فاطمه نیکان ـ قم
همراه قدیمى ((قصه هاى شما)), دریا و پرواز, دو واژه اى هستند که داستانتان را به تسلط خود در آورده اند و شما از آن دو بسیار بهره گرفته اید اما ما به عنوان اولین خواننده اثر شما نمى دانیم این علاقه به دریا و توجه به پرواز از کجا در این زن فزونى گرفته است. همسر مجید در دریا غرق مى شود و روحش به آسمانها پرواز مى کند, مجید به خواستگارى شهربانو مى رود و در یک سفر دریایى دخترش مثل بانو پرواز مى کند. ((به یاد چهره معصومانه بانو افتاد و آخرین لبخندش را به دریا و پرواز فرشته وارش از آبى به آبى بخشید. به یاد داستانى افتاد که روز خواستگارى براى شهربانو گفته بود. در امتداد ساحل دیوانه وار شروع به دویدن کرد و فریاد زد: ((دروغ بود ... دروغ ... بانو ... بانو ...)) و آن طرف ساحل پیرمردى سرگردان و حیران توى صدفهاى خالى را نگاه مى کرد. انگار دنبال مرواریدى مى گشت که دست نیافتنى بود.))
استفاده از همین تمثیل صدف و مروارید با این کار متناسب است اما مسإله مبهم همین علایق فردى افراد و عدم توجیه خواننده است. اصلا معلوم نیست چرا شهربانو به دریا علاقه مند است و چرا مجید به ازدواجهاى مکرر روى مىآورد و در باره سرنوشت همسران خود دروغ مى گوید.
رفتار آدمها در هاله اى از ابهام پنهان مى شود و گویا هر کسى در دنیاى خودش با دل مشغولیهاى شخصى اش درگیر است. زندگى مشترک این دو نامفهوم است و روشن نیست زن و شوهر در برابر عملهاى یکدیگر چه عکس العملى از خود نشان مى دهند.
پس یک بار دیگر با دقت به انگیزه افراد و واکنش آنها در برابر حوادث فرعى زندگى بپردازید و ماحصل کارتان را براى ما ارسال کنید.تلاشتان همواره مستدام باد.