سخن اهل دل


((زیارت))
(با گرامیداشت اربعین حسینى)
بگو در کجا آرمیدى در این خاک, بخوان یک گلو اى تن پاره پاره
بخوان تا بگرید دلم شعله شعله, بخوان تا ببارم شراره شراره
تنى را به روى زمین جا نهادم, که شرقى تر از مشرق آسمان بود
تنى چاک چاکش شکوفه شکوفه, تنى زخم زخمش ستاره ستاره
بگو از کدامین غم خود بگویم, بگو از کدامین غم خود برادر؟
که غمهاى زینب حسابى ندارد, که غمهاى زینب ندارد شماره
چه گویم از آن ظهر سوز و غریبى, از آن ظهر بىآبى و قتل و غارت
نگاهى به دنبال انگشترى بود, و دستى پى کندن گوشواره
در آن گوشه دستى که از تن جدا بود, در این گوشه مشکى پر از حسرت آب
در آن گوشه قنداقه اى خشک و خالى, در این گوشه یک قطعه از گاهواره
خودم با دو چشم خودم دیدم آن روز, که اشک از گل گونه هایت روان بود
هماندم که اینجا غریبانه گشتم, بر آن ناقه لخت و عریان سواره
به قربان مهر و وفایت برادر, که وقت سفر هم رهایم نکردى
سرت روى نى همسفر بود با من, و هر لحظه مى کرد بر من نظاره
به بختم نبود اینقدرها امیدم, که بعد از چهل روز دورى نمایم
طواف تو اى کعبه آرزوها, و دیدارها تازه گردد دوباره
بگو در کجا آرمیدى در این خاک؟ بگو اى تن گل گل چاک در چاک
که من در کنارت بمانم همیشه, که تا بر مزارت بخوانم هماره
نگو از کدامین غم خود بگویم, نگو از کدامین غم خود, برادر
که دریاى غمدیده ((ساحل)) ندارد, که شط شکایت ندارد کناره
خلیل ذکاوت (ساحل)

موجهاى بیقرار
صبح مى رسد ز راه و بوسه بر جبین کوهسار مى زند
آفتاب گرم سینه را به موجهاى بیقرار مى زند
صد دریچه رو به سمت آسمان پر ستاره باز مى شود
باد در میان شاخه بلند نسترن سه تار مى زند
باز هم مهم نبود قصه شب سیاه من که صبحدم
قصه مرا به گوش هر غریب و آشنا هوار مى زند
دشمنى طبیعى است گر تو دشمن منى بمان به دشمنى
شعر من براى تو هزار حرف سبز از بهار مى زند
تا غزل, غزل بگرید این قلم به روى برگ دفترم
سهره دلم براى برگهاى زخم خورده زار مى زند
آخر از مسیر کوچه هاى تنگ و تار شب عبور مى کند
آن کسى که مى رسد ز راه و وحشت تو را به دار مى زند
سیمیندخت وحیدى

یاد
همیشه مى وزید مثل بادها
ادامه داشت مثل امتدادها
کسى که ابتداى جمله هاى عشق
همیشه مى نشست در نهادها
اصیل بود و بامحبت و نجیب
و اهل عاطفى ترین نژادها
پلى براى اتصال ذهن من
به سرزمین سبز اعتمادها
ـ منى که زنده ماندنم به خواندن من است
کسى ز سرزمین شهرزادها ـ
صداى پاى او هنوز آشناست
و آشناتر از صداى بادها
هنوز سبزپوش ذهن دشتهاست
هنوز مانده نام او به یادها
زیبا طاهریان

تاوان عشق
(تقدیم به روان پاک شهید مطهرى)
دردا در این معامله جان داد
تاوان عشق را چه گران داد!
ـ رفتیم تا که عشق بماند
این درس را به زنده دلان داد
از مرزى از شعور فراتر
درس جنون به عالمیان داد
با پاى سر به دار جنون رفت
تن را به مرگ, رقص کنان داد
با خون حدیث عشق رقم زد
آرى! در این معامله جان داد
فاطمه راکعى