سبز آسمونى
آتش
مریم بصیرى
آتش بودى, هرچه بودى سوختى
آب شدى و قطره قطره بر قلبم چکیدى.
سرخ بودى, نه سرخ لاله, سرخى به رنگ شفق,
زردى به رنگ آفتاب و سیاهى مثل خاکستر.
روئیدى, مثل رویش یک دانه از خاک;
رفتى در دل آسمان و همه را سوزاندى,
حتى گلهاى پرده دلم را.
دیوارهاى سفید روحم را هم سیاه کردى;
و یک روز
تند و تیز بر سر کوچه همیشه گیمان شعله ور گشتى,
سرختر از همیشه و مرا سوزاندى بیشتر از همیشه.
هرچه بود, تمام شدى,
شعله هایت فروکش کرد
زردیت در زیر نور آفتاب گم شد.
سرخیت هم دیگر رنگى نداشت, ولى خاکسترت هم مى سوزاند,
مثل همیشه.
گرم بودى, ولى نه به گرماى محبت.
داغ بودى مثل قله یک آتشفشان.
سرد شدى, به سرماى تمام کوههاى یخ,
و خاموش شدى, خاموش,
و خاکسترت در دل خاک سرد گشت,
و رنگت از سرخى آسمان به سیاهى زمین گرائید,
و از آن وقت گلهاى سرخ آرزو
در زمین سیاه زندگى براى تو روئید.
حوض نگارین حیات
بتول جعفرى
سیب از شاخه فرو مى افتد
و صداى سخن درد درخت, در فضا مى پیچد.
بار دیگر هم کوچ.
سفر از سبزى یک برگ قشنگ
به تراویدن یک سیب بلور
و بر افتادن آن سیب بر حوض نگارین حیات.
باز مى رهد از دامن ابر,
فریاد تر, چک چک باران
و شمشیرهاى آخته رعد,
که همه کون و مکان مى شکند.
دل من;
پشت این پنجره غوغایى دارد.
باز شاید که به پاى باران
همه دلسردىها,
پشت هم شسته شود.
گل بدمد بر سر هر شاخه قلبم
و سرازیر شود رود پر از نور امید
در پس لحظه بى رنگ عدم.
باز امید, گلى برشکفد
زنده و سرخ
رنگ خدا.
زندگى
سارا رحیم پور ـ قم
زندگى یک چرخه بى منتهاست
زندگى یک چرخ, اما بى صداست
زندگى یعنى دویدن با دو پا
زندگى یعنى پریدن با هوا
زندگى یعنى خیال و آرزو
زندگى یعنى صداى تار مو
زندگى بى عشق, یعنى مرگ تلخ
زندگى با عشق, یعنى زجر و زجر
زندگى یعنى صداى پاى تو
زندگى یعنى هواى یاد تو
زندگى دنبال بازیهاى ماست
زندگى تنها سرود بى صداست
زندگى یک تلخى بى تجربه است
زندگى اما شکستى بى صداست!