در جستجوى رهیافتگان
سوسن صفاوردى
با تانیا پولینگ(Tania Poling) از اهالى هامبورگ برخورد مى کنم. چهره جوان, شاداب و سرزنده اش حاکى از رضایت درون است. 22 سال دارد علت سرزندگى اش را ((آشنایى با اسلام)) مى داند. از او مى خواهیم تا شرح حال خودش را براى خوانندگان مجله پیام زن بازگو کند. از اینکه نشریه متعلق به زنان است خوشحال مى شود و اینچنین شروع مى کند؟
من در خانواده اى تقریبا مرفه زندگى مى کردم و در واقع به ظاهر همه چیز داشتم. دوستان زیادى داشتم و همیشه پس از کار با آنها به گردش و تفریح مى رفتم. اگرچه در جمع بودم اما همیشه احساس سرگردانى و پوچى داشتم و در عین خوشى در دل به دنبال چیزى مى گشتم. بیش از هر چیز از اینکه نمى دانستم این احساس چیست و به دنبال چیستم, مضطرب بودم. یکى از روزها که با دوستانم در مرکز خرید شهر هامبورگ مشغول گشتن بودیم, ناگهان به یک زن مسلمان محجبه برخورد کردم. با غرور خاصى شروع به مسخره کردن او کردیم و من به او گفتم: ((این چه قیافه اى است که براى خودت درست کرده اى))؟ برخلاف انتظار من که فکر مى کردم او را خورد کرده ام, بلافاصله جواب داد: ((این چه وضعیت برهنگى است که تو براى خودت درست کرده اى))! گفتگویى غافلگیر کننده بین ما در گرفت و آن خانم مسلمان نه تنها از خود هیچ ضعفى نشان نداد بلکه تمام مدت نیز سعى کرد تا به من بفهماند که حفظ حیا و پوشش نشانه سلامت روح و روان است. و بر عکس برهنگى نشانى از بیمارى و عدم سلامتى روح است. طبیعتا در آن وضعیت همه حرفهاى او را رد کردم و هر کدام از ما به راه خود ادامه داد. اما این برخورد مرا شدیدا به فکر فرو برده بود و روزها به شخصیت محکم و پرصلابت آن زن محجبه فکر مى کردم. همین فکر حس کنجکاوى مرا برانگیخت و بالاخره یک روز از روى کنجکاوى به مسجد امام على(ع) در هامبورگ رفتم. حضور ملیتهاى مختلف حتى آلمانى مسلمان بسیار برایم جالب بود و بهت زده اعمال آنان را زیر نظر گرفته بودم. آن روز با عده اى نیز صحبت کردم و خصوصا که متوجه شدم, دین اسلام فقط مخصوص شرقى ها نیست و اروپایى هاى زیادى نیز به این دین مشرف شده اند. از سوى دیگر روابط عاطفى آنان خیلى مرا مجذوب خود کرده بود. احساس مى کردم همه با هم هستند و کسى احساس تنهایى ندارد, اگرچه در اقلیت هستند. مقایسه مى کردم با زندگى خودم و مى دیدم, ما اگرچه در جمع هستیم, در کنار یکدیگر زندگى مى کنیم, دوست و رفیق و آشنا زیاد داریم, بعضا با خانواده نیز زندگى مى کنیم, اما در واقع هر کسى براى ((خودش)) زندگى مى کند. نمى دانم شاید بهتر است بگویم ما حتى ((براى خود)) نیز نبودیم, از آنجایى که هیچ کس حتى به خودش نیز فکر نمى کرد و فکر نمى کرد براى چه در دنیا آمده است, یا براى چى زندگى مى کند, آخر خط چیست؟ من این حالت را در مسلمانان ندیدم. آنها سرگردان نبودند و مى دانستند براى چه زندگى مى کنند. از هر که سوالى مى کردم, جوابى داشت و همه جوابها تقریبا یکى بود. آنها انسان را در مقابل همه چیز مسوول مى دانستند. در حالى که من یاد گرفته بودم, انسان فقط در برابر خودش مسوول است. فرد هنگامى که در جمع مطرح مى شد, دیگر معنایى نداشت و من برعکس از فرد و حقوق فرد شنیده بودم. اینجا بود که دریافتم اینها با هم هستند چون قلبهایشان براى یک چیز مى تپد. ارتباط من بدین صورت با مسجد هامبورگ به طور مداوم ادامه یافت و در این رفت و آمدها با برخى از مسلمانان, خصوصا ایرانى ها ارتباطم بیشتر شد. استدلال هاى آنان را کاملا قبول داشتم و این گفتگوها و رفت و آمدها تا بدانجا پیش رفت که بالاخره احساس کردم من ((هم یک مسلمان هستم)) و بدین ترتیب شهادتین را به جا آوردم.
ـ اگر بخواهید در یکى دو جمله بیشترین عامل موثر در مسلمان شدن خود را ترسیم کنید, کدام عامل را اصلى مى بینید؟
رابطه معنوى مسلمانان با خدا, صمیمیت بین آنان, هدفمندى و منصب دینى آنان از جمله نکاتى بودند که مرا مجذوب کرده و به سمت اسلام کشیدند.
ـ روابط خانوادگى امروز شما, پس از مسلمان شدن مستحکم تر شده یا به علت مسلمان شدن دچار مشکل هستید؟
من در حال حاضر با خانواده ام زندگى مى کنم. البته مسلمان شدن من همراه بود با یک سرى مشکلات و همه دوستان قدیمى ام مرا طرد کردند. والدینم نیز اصلا نمى توانستند تغییرات من خصوصا تغییرات ظاهرىام را بپذیرند. به همین علت جر و بحثهاى زیادى داشتیم. تا بالاخره آنها متوجه شدند که من در عقیده و انتخابم راسخ هستم مدتى است که دیگر بحثى میان ما وجود ندارد و اخلاق اسلامى من باعث شده است تا آنها ((تانیاى امروزى را)) بر ((تانیاى دیروزى)) ترجیح دهند و من رضایت را در چشمان آنها مى بینم. البته حجاب من برایشان ثقیل است, چون اطرافیان نیز آنها را راحت نمى گذارند. جالب است بدانید اگرچه تمام دوستان سابقم را از دست داده ام, اما اصلا احساس تنهایى نمى کنم. امروز اگرچه در جمع دوستانم نیستم, اما خود را در جمع مى بینم. در جمع امت اسلامى و این احساس زیبایى است. وقتى به مسجد مى روم, مى بینم که تنها چیزى که آنجا اهمیت ندارد, ملیت است, ظاهر ملاک نیست و آنچه دیگران را به سوى انسان جلب مى کند, اعتقاد واحد به خداوند بزرگ است. و این بزرگى مرا چنان مجذوب کرده که حتى حاضر به نگاه کردن به عکسهاى یک سال پیش خود نیستم.
ـ شما با پذیرش اسلام, دچار مشکلات زیادى شده اید. عدم پذیرش جامعه, استهزإ دیگران, از دست دادن موقعیت اجتماعى و دوستان, از همه چیز صرف نظر کرده اید, در مقابل چه به دست آورده اید؟
من خودم را به دست آوردم, که از همه چیزهایى که قبلا داشتم مهمتر است. و پس از خودم, خدا را یافتم. من با خدا بیگانه بودم و در زندگى گذشته ام خدا هیچ نقشى نداشت و به همین علت در همه شرایط احساس پوچى داشتم حتى در به ظاهر شیرین ترین لحظات. اما امروز شیرینى واقعى ام را پیدا کردم. با اسلام به آرامش روحى رسیده ام. امروز مى دانم کیستم, چرا هستم و به کجا خواهم رفت. من دوستان قدیمى ام را از دست داده ام اما در عوض خواهران و برادران دینى را در سرتاسر دنیا به دست آورده ام. و بالاخره قرآن که پیام الهى است و بزرگترین سرمایه من. و امروز حتى حاضر نیستم در مقابل تمام سالهاى گذشته, یک لحظه اینها را از دست بدهم.
ـ شما قبلا اشاره کرده اید که آن خانم مسلمانى که در مرکز خرید هامبورگ ملاقات کردید, در جواب استهزإ شما نسبت به حجاب, حجاب را نشانه سلامت روح دانسته است. عقیده امروز شما با توجه به اینکه خود نیز محجبه شده اید, چیست؟
طبیعى است که امروز آن را قبول دارم و به همین علت نیز, آن را برگزیده ام. البته در این جامعه و براى یک اروپایى این قدم اصلا, قدم راحتى نیست. اما وقتى انسان تصمیم مى گیرد, خداوند به او اراده اى قوى مى دهد. با حجاب انسان متحمل یک سرى سختى هاى ظاهرى مى شود, اما از خیلى چیزها در امان مى ماند. و من در ارتباط با مردان کاملا این امنیت را احساس مى کنم. قبلا اکثر نگاهها معنى دار بود و انتظار هر مردى را مى شد در نگاهش خواند. ما در جامعه اى زندگى مى کنیم که ارزش وجودى زن در درجه اول به ظاهر او بستگى دارد. زن باید زیبا باشد, خوش پوش باشد, او باید لوند باشد, شما اگر برنامه هاى تبلیغاتى, شوهاى تلویزیونى و نشریات را بررسى کنید, مى بینید که از زن تنها یک انتظار وجود دارد, او بایستى لوند باشد, تمام مدهاى لباس براى این است که او را لوندتر جلوه دهند و در این میان آن دسته از زنانى که معیارهاى لوندى از قبیل اندام خوب را ندارند, در این جوامع دچار عقده هاى روحى روانى مى شوند. زنها هر روز باید به این فکر باشند که چه کار کنند تا زیباتر باشند, خوب ببینید, چه انرژىاى از انسان به هدر مى رود, به هر حال همیشه یک کسى خوشکلتر از دیگران وجود دارد.
حجاب نفى همه این تبلیغات است. با حجاب یک سرى از ملاکهاى ظاهرى پنهان مى شود و زن دیگر به عنوان موجودى که باید براى خوش آمدن دیگران لوند و دلربا باشد, مطرح نمى شود. و دیگران در مقابله با زنان باحجاب درمى یابند که آنان را همان طور که هستند بپذیرند, بدون لحاظ ارزشهاى ظاهرىاشان, و برابرى اینجاست که مفهوم مى یابد. انسان در مقابل انسان. نه موجودى دلربا در مقابل خریدار. این حس على رغم مشکلات برخورد مردم, حسى کاملا غرورآمیز است و انسان را به اعتماد به نفس مى رساند.
ـ با تشکر اگر پیامى براى خوانندگان ما دارید بفرمایید؟
تعصب دینى و حس اعتماد به نفس مسلمانانى که با آنها برخورد کردم, مرا به سوى اسلام کشاند. اگر مسلمانانى سر راه من قرار مى گرفتند که با اسلام بیگانه بودند و بى تفاوت نسبت به آن, شاید من هرگز جذب اسلام نمى شدم. این دو صفت, صفتى است که از سوى دشمنان اسلام شدیدا مورد حمله قرار مى گیرد و اگر این دو صفت مسلمانان از دست برود, سرنوشت اسلام همان سرنوشت مسیحیت خواهد شد. پس مسلمانان بایستى ارزشهاى خود را شناخته و آنها را پاس بدارند.
پیام زن ـ ضمن تشکر از قبول این گفتگو ورودتان را به امت اسلامى تبریک مى گویم و آرزوى توفیق و سعادت هرچه بیشترتان را از خداوند خواستاریم.