عقاى عقل و عاطفه زندگى خانوادگى شهید هاشمى نژاد



عنقاى عقل و عاطفه
نگاهى به فضاى تربیت و محیط خانوادگى شهید هاشمى نژاد
((در بزرگداشت 7 مهر, سالروز شهادت))

غلامرضا گلى زواره


مشعل فروزان فضیلت

در صفحات تاریخ شکوهمند تشیع نام اندیشمندانى ثبت شده است که تلاشها و مجاهدتهاى آنان در عرصه هاى علمى, فرهنگى و اجتماعى براى جامعه اسلامى منش اثر بوده است. انقلاب اسلامى به عنوان یکى از شگفت انگیزترین قیامهاى شیعه در عصر حاضر, شخصیتهایى را پرورش داد که هر یک استوانه هاى حقیقى این نهضت مقدس به شمار مى رفتند. آنان در جاى جاى سرزمین ایران پرچم ستیز با طاغوت زمان را بر دوش کشیدند و براى یارى معمار انقلاب اسلامى و تحقق آرزوى مسلمانان در بند و زنجیر, رنجها و مرارتهاى فراوانى را به جان خریدند و تا پاى شهادت دست از مبارزه برنداشتند. شهید سیدعبدالکریم هاشمى نژاد از جمله یاران امام خمینى بود که به خصوص در خطه خراسان شعله مقاومت و ایثار را همپاى دیگر هم رزمانش فروزان نگه داشت. وى پس از فراگیرى مقدمات علوم دینى در بهشهر و در حوزه علمیه روستاى کوهستان, از توابع این شهر, در تکاپوى فراگیرى علوم عمیق دینى عازم قم, نجف اشرف و مشهد گردید و در محضر علمایى چون آیات عظام کوهستانى, بروجردى, امام خمینى و میلانى زانو زد و از معرفت آنان بهره مند گردید و به درجه اجتهاد رسید و به عنوان استادى بزرگ در حوزه علمیه به تدریس و تربیت طلاب علوم اسلامى و سایر جویندگان دانش دینى پرداخت.
شهید هاشمى نژاد پس از ارتحال آیت الله بروجردى به مشهد مقدس بازگشت و به تدریس فقه و اصول مشغول شد و همزمان با اوج گیرى قیام 15 خرداد 1342 به عنوان یکى از شاگردان و یاران امام فعالانه به عرصه مبارزه و مقاومت وارد گردید. حبس, شکنجه و فشارهاى سیاسى عوامل رژیم طاغوت در عزم او خللى وارد نکرد و او در ادامه مبارزه خود, کانون بحث و انتقاد دینى مشهد را تسیس کرد که محفل جوانان و دانشجویان و پایگاهى بزرگ براى پاسخ به سوالات مذهبى و سیاسى آنان گردید. اولین کتاب نفیس و ارزنده آن شهید ((مناظره دکتر وپیر)) نام دارد که در آن به شیوه اى جالب به مسایل اسلامى جوانان پاسخ داده شده است. همان موقع به دلیل توجه و علاقه جوانان به این اثر, مورد استقبال شدید نسل جوان قرار گرفت ولى رژیم پهلوى از اثرات این کتاب بر جامعه و به خصوص نسل جوان ترسید, به همین دلیل آن را توقیف نمود و تا سرنگونى نظام طاغوتى انتشار آن ممنوع بود.
شهید هاشمى نژاد در کنار مبارزات سیاسى به منظور هدایت تفکر اسلامى نگارش و تلیف کتاب را فراموش نکرد. آن دانشمند به خون خفته بعد از آنکه در سالهاى 1348 یا 1349 پس از سخنرانى در مسجد سید اصفهان از منبر ممنوع گردید به تشکل و راهنمایى دانشجویان پرداخت. در سال 1352 در منزل به مناسبت ایام دهه فاطمیه بر فراز منبر رفته و مبارزات ائمه را مطرح کرده و حکومت وقت را افشا نمود که به دنبال آن عوامل ساواک او را دستگیر نموده و روانه زندان ساختند.(1)
او با خصوصیات ویژه خود همچون شجاعت و مهارت در سخنرانى نقش عظیمى در تاریخ مبارزات علماى شیعه ایفا کرد. سخنان ایشان در مسجد فیل مشهد کاپیتولاسیون را به نقد کشاند و آن را افشا نمود, این خشم رژیم را برانگیخت و عوامل ساواک به مسجد مزبور حمله کرده و عده اى را در آنجا به شهادت رسانید.(2) او انسان وارسته اى بود که فروتنى از صفات بارزش به شمار مى رفت. شهید هاشمى نژاد عطوفت را از مکتب نبوى, قاطعیت و صلابت و به خصوص بیانات آتشین را در مکتب حضرت على(ع) و امام حسین(ع) آموخته بود. جامعیتش نیز زبانزد خاص و عام بود, فریادگرى و عدالت جویى ابوذر, زهد و تعبد اویس قرنى, اقتدار, سیاست و مدیریت مالک اشتر را در خویش جمع کرده بود. به درستى که او مجموعه اى از ارزشها و باورها را در وجود خویش تجسم بخشیده و چون خورشیدى در میان دانشوران و پارسایان مى درخشید. از جمله خصلتهاى کم نظیرش آن بود که در عرصه اى که احساس مسوولیت جهت حضور خود مى نمود, با انرژى زیاد, دقت و تعمق و با پرهیز از هر گونه شتاب زدگى و ساده انگارى ظاهر مى گردید و با ریاکارى, عوام زدگى, گوشه نشینى, بى نظمى و عافیت طلبى به شدت مخالف بود. ایمان استوار و اعتقاد راسخش به او صداقت و صراحتى کم نظیر بخشیده بود.(3) امام خمینى در باره اش فرموده اند:
((شهید هاشمى نژاد که من از نزدیک با او آشنا بودم و خصال و تعهد آن شهید را لمس کرده بودم و مراتب و مجاهدت آن بر اشخاصى که او را مى شناسند پوشیده نیست. ))(4)
مقام معظم رهبرى نیز او را چنین معرفى کرده اند: ((هاشمى نژاد از لحاظ شخصى, فرد متواضعى بود, انسانى شجاع, خوش فکر و خوش قریحه, زحمت کشیده و درس خوانده بود. صداقت و اخلاص و وفاى او را همه مى دانند.))(5)

طلوعى طراوت زا

قدرت و دیکتاتورى رضاخان با حمایت ابرقدرتها و تکیه بر ارتش و ایجاد فضایى آغشته به اختناق, فشار و هراس, بر جامعه ایران شرایط دشوار, آشفته و نگران کننده اى را تحمیل کرده بود. مردم در فقر و محرومیت به سر مى بردند و از حداقل امکانات رفاهى بهره اى نداشتند, اسف انگیزتر اینکه فرهنگ مذهبى مردم مورد تهاجم قرار گرفته و این وضع خانواده هاى متدین, دلسوز و متعهد را زجر مى داد. سیدحسن در یکى از روستاهاى شهرستان بهشهر روزگار مى گذرانید تا آنکه در چنین شرایط تیره و تارى به شهر مزبور رحل اقامت افکند و با اندک اندوخته اى که داشت از دخترى پاکدامن که نامش ساره بود, خواستگارى کرد. خانواده ساره تقاضاى وى را پذیرفتند و او پس از ازدواج با ساره در جایى به نام فراش محله, کلبه اى محقر اما آمیخته به صفاى معنوى براى خود تدارک دید. گرچه فشار اقتصادى و محرومیت تحمیلى رژیم رضاخان زندگى را بر عموم مردم تنگ کرده بود اما سیدحسن و همسر باوفایش با تکیه بر الطاف الهى و توکل به خداوند و روى آوردن به قناعت و پارسایى زندگى باحلاوتى را تدارک دیدند تا جایى که جویبار باطراوت آنان در محله اى که مى زیستند جریان یافت و همسایگان از صمیمیت این دو زوج غبطه مى خوردند. سیدحسن, کاسبى معمولى بود و مغازه اى هم داشت اما سطح فروش او و کالاهایى که عرضه مى نمود بسیار اندک بود و بیشتر او نفت مى فروخت در عین حال رفتارش با اهل محل موجب شده بود که همه از وى به خوبى یاد کنند. سیدحسن از بیکارى تنفر داشت و کسب و تلاش حلال را برگزید و خستگى هاى این راه را به خویش هموار کرد تا محتاج دیگران نباشد و نیز با خدمت به مردم ثوابى و اجرى کسب کند.(6)
سال 1311ه$.ش بود, یک سال از پیوند پاک سیدحسن با ساره سپرى مى گشت انتظار تولد در چهره اش نمودار بود, در یکى از روزها با توجه به اینکه درد زایمان بر همسر سیدحسن مستولى شده بود, وى ماماى پیر محله را براى کمک به ساره, در وضع حمل, خبر کرد و سپس مسیر راه را به سوى مغازه پشت سر نهاد و دعا بر لب از خداى خویش تمناى فرزندى سالم, صالح و نیکوکار کرد, آن روز هیجان خاصى داشت, فکر و ذهنش متوجه مادر و نوزادى بود که به زودى پا به عرصه حیات مى گذارد, از این جهت حواسش به کسب و کار نبود; فکرهاى گوناگونى را از ذهن خود عبور مى داد که برخى از آنها چهره اش را از هم مى شکفت و بعضى از آنها که تصورات نگران کننده اى بود غم را بر سیماى او مى نشانید, نگران آن بود که مبادا همسرش با توجه به عدم امکانات و تسهیلات لازم در ماجراى تولد فرزندش جان خود را از دست بدهد و یا آنکه فرزندى دیده بگشاید که از نظر سلامتى بدنى و روانى مشکل داشته باشد, هرچه این افکار ناراحت به ذهنش یورش مىآوردند با ذکر و دعا و توکل و توجه به آسمان آنها را دفع مى کرد و با خود نجوا مى نمود: به زودى با لطف پروردگار صاحب فرزندى مى شوم که موجبات شادمانى و امیدوارى من و مادرش را فراهم مى سازد.
هنوز چند ساعتى نگذشته بود که یکى از بچه هاى همسایه با گامهاى بلند و در حالى که نفس نفس مى زد خود را به مغازه سیدحسن رسانید, سید تا او را دید خواست از وى سوالى کند اما آن پسر خردسال با خوشحالى کودکانه اش فریاد کشید: سید مژده! مژده! خداوند به شما پسرى سالم عطا کرده است. لبخند شادى بر لبان سید نشست, چشمانش از فرط خوشحالى برق مى زد, خداى را از این بابت سپاس گفت, با نشاط ویژه اى آن کودک را غرق در بوسه ساخت, دستى بر سرش کشید و هدیه اى تقدیمش کرد. به اشتیاق مشاهده نخستین فرزند, مغازه را ترک کرد و به سوى خانه رفت, در بین راه آنقدر غرق ذکر و شکر و شادمانى بود که حواسش به سلام, تعارفات و احوالپرسى هاى همسایگانى که از کنارش عبور مى کردند نبود. چون به منزل رفت ماماى کهنسال با چهره اى شاداب قنداق نوزاد را به دست سیدحسن داد, او نوزاد را گرفت و چشمانش به رخسارش روشن شد, فروغ سیماى فرزندش وى را به هیجان و التهاب وا داشت. در حق او دعا کرد و از خداوند خواست تا کودکش براى صیانت از دیانت تربیت شود و به نشر تعالیم دینى روى آورد. بعد, از همسرش تشکر کرد و به او تبریک گفت. نواى فرحزاى اذان و اقامه خانه را عطرآگین ساخت و سیدحسن با این سرود مقدس نوزاد خویش را سرشار از معنویت ساخت, آواى آسمانى و شعار توحیدى بر دل و جان کودک نور باطراوتى تابانید و صفحه ذهن و روحش را براى پذیرش حقیقت مهیا ساخت. سیدحسن که خانه اش را با جمال پرجاذبه فرزند خویش روشن مى دید دعا کرد که خداوند او را در پرورش فرزندش یارى دهد, قلبش بر امید و توکل تکیه زده بود و آینده درخشانى را براى طفل خود آرزو مى نمود. با تولد این فرزند گویى طلوع ستاره اى نوید داده مى شد, ستاره اى که راه رشد و هدایت را خود طى کند و پس از آن جامعه را بهره مند سازد و در جهت محو ستم بکوشد و سیماى حق و عدالت را به محرومان نشان دهد.
سید تصمیم داشت قلب فرزند را با خوبیها آشنا سازد تا جلوه کمالات الهى گردد. انتخاب نامى زیبا نخستین گام در این راستا به شمار مى رفت, او که عمرى را پیشانى بندگى بر ساحت آستان جلال حق ساییده بود و دل و ذهنش با توحید در آمیخته بود نوزاد را عبدالکریم نامید.(7)

رویش آرام بخش

نوزاد از خاندان پاک پیامبر بود و پدر و مادر تمایل داشتند او با عشق به خاندان طهارت تربیت شود و با خصال نیک و فضایل انسانى راه آن بزرگواران را ادامه دهد. چشم بیدار این زن و شوهر در انتظار کمال جویى و حق خواهى فرزندشان گشوده شده بود و با وجود شرایط مشقت زا و کار طاقت فرسا, از پرورشهاى اخلاقى کودکشان غافل نبودند و مى خواستند گلى در بوستان محبت و عطوفت خود پرورش دهند که جامعه اسلامى از عطر آن احساس نشاط و آرامش کند.
سیدعبدالکریم در پرتو تربیت پدرى رئوف و خوش خو و نوازشهاى مادرى مشفق, دوران کودکى را با طراوتى روحانى پشت سر نهاد و از همان سنین کودکى با نغمه هاى آسمانى, قرآن و دعا منوس گردید و با حضور در مجالس مذهبى و مراسمى که به منظور تجلیل از مقام اهل بیت(ع) برگزار مى شد روان خویش را با زمزم جوشان این خاندان شست و شوى داد. نهال شهامت در بوستان این خانواده چنان عطرافشانى کرد که وقتى سیدعبدالکریم چهارده بهار را پشت سر نهاد ستم را در زوایاى زندگى مردم نظاره گشت و بدون آنکه واهمه اى به دل راه دهد فریاد زد:
روزى خواهد آمد که ما این بساط ستم را واژگون خواهیم نمود!(8)
در سالهاى سیاهى که سلطه رضاخانى آسمان ایران را کدر کرده بود سیدعبدالکریم با وجود حالات کودکى علاقه داشت به محافل علمى گام نهد. از این جهت با اصرار او زمینه دانش اندوزى این طفل در مدرسه فراهم گردید و او هر روز با شادمانى وصف ناپذیرى مسیر منزل تا دبستان را با قدمهاى کوچک اما استوارش طى مى کرد. احترام به معلم, علاقه به درس و رعایت نظم و انضباط در کلاس, از سیدعبدالکریم دانشآموزى ممتاز و نمونه ساخته بود. هر کس رفتار و کوششهاى او را در فراگیرى دروس مى دید آینده درخشانش را پیش بینى مى کرد. شاید او و حتى خانواده اش از این موضوع بى خبر بودند که این نهال اگر به رشد و شکوفایى برسد پاییز افسرده و نگران کننده ایران را مى تواند از فرسایش و خزان زدگى برهاند و نوید بهار و سرسبزى را در مزرعه انسانیت بدهد. با عبور از مرز کودکى در پرتو پرورشهاى پرمایه والدین و مربیان دلسوز, سیدعبدالکریم با روانى روشن تر و دیدى وسیع تر به اطراف خویش مى نگریست و با تفکر در مسایل اجتماعى با وجود صغر سن حقایقى را دریابد. چون پدر و مادرش از بدو تولد معنویت را بر قلب کوچک او تابانیده بودند دوست داشت خدا را عبادت کند, به مسجد برود و با مردم نماز بخواند, در مجالس روضه حضور یابد و از نصایح واعظان و سخنان خطیبان لذت ببرد و در این محافل دینى جرعه هایى از چشمه قرآن و عترت بنوشد. سینه شوق به روى محبت معبود مى گشود و کمر همت بست تا در گرانبهاى خود را در اقیانوس فضیلت بیابد و روح تشنه خود را از چشمه معنویت سیراب سازد, روان پرورش یافته در بوستان سیدحسن و ساره و نیز روح صیقل دیده در مسجد و محراب جز کمال و خوبى چیزى طلب نمى کرد. عبدالکریم آنقدر تحت تثیر مجالس روضه خوانى قرار گرفت که گاه در منزل چندین متکا روى هم مى نهاد و منبرى از آنها مى ساخت و بر فراز آن قرار مى گرفت و با اقتدا به شیوه روضه خوانان به پند و اندرز مى پرداخت. تکرار این عمل آن هم در زمانى که هنوز ده بهار را سپرى نکرده بود, آینده اى نویدبخش و امیدوارکننده را برایش ترسیم مى نمود و افقى که هاشمى نژاد در سنگر علم و ایمان از مرزهاى عقیده و اخلاص حراست مى کرد از همین سنین قابل مشاهده بود.
سیدعبدالکریم به اقتضاى سن خویش متوجه رنج طاقت فرساى پدر براى کسب معاش بود و با وجود آنکه به علم و معرفت فکر مى کرد مصمم شد تا پدر را در امورى که به عهده اش مى باشد یارى دهد. سیدحسن که با مشاهده هوش و استعداد و ذکاوت ذاتى پسرش آینده امیدبخش فرزند را با چشم دل مى دید جز به تحصیل سیدعبدالکریم فکر نمى کرد و از این جهت راضى نبود تا سیدحسن به مغازه بیاید و به او کمک کند زیرا اعتقاد داشت روى آوردن به کار و فعالیت امکان دارد او را از پیگیرى درس و بحث باز دارد و به دانش اندوزى او لطمه وارد سازد اما فرزند با وجود آنکه سنین نوجوانى را سپرى مى کرد بین امدادرسانى به پدر و پیگیرى امور تحصیل فاصله اى نمى دید و با اصرار, پدر را متقاعد نمود تا ساعاتى از روز را در کنارش مشغول کار شود تا از این رهگذر بهتر درد و رنج مردمان زجر دیده را لمس کند.

تمرین تزکیه

مجالس و محافل مذهبى بهشهر و آموزشهاى مدرسه و تلاشهاى پرورشى والدین وى نمى توانست با وجود همه مزایایى که داشت, تشنگى معنوى سیدعبدالکریم را برطرف کند و او خواهان آن گردید تا کام دل را با حلاوت مکتب اهل بیت(ع) و معارف تشیع شیرین سازد, والدین نیز موافق بودند که فرزندشان به محضر علماى دینى راه یابد تا بتواند عضو مفیدى براى جامعه اسلامى شود; به همین دلیل پس از فراگیرى مقدمات علوم جدید در دبستان, سیدحسن دست فرزند چهارده ساله خود را گرفت و او را به حوزه علمیه کوهستان واقع در شش کیلومترى بهشهر آورد. آیت الله کوهستانى با آن صفاى معنوى, اخلاص و جذبه اى که داشت این حوزه را بنیان نهاده بود. وى از این حرکت و اقدام سیدحسن استقبال کرد. پیر پارسا و نوجوانش با کمال ادب در مقابل عالمى عامل و عارف زانو زدند. آیت الله کوهستانى که مقصود آن دو را در سیماى سیدعبدالکریم خوانده بود, دستور داد حجره اى در قسمت بیرونى منزل براى این نوجوان تشنه معارف تدارک ببینند. هاشمى نژاد همچون گلى که اینک به بوستان روح افزاى قرآن و عترت رسیده بود از چشمه دانش اساتید خویش صبح و شام مى نوشید و خود را به خصال نیکو و دانش اهل بیت(ع) زینت مى داد. استادش با وجود آن همه کمالات علمى و عرفانى به دلیل فروتنى, ساده زیستى و اقامت در روستایى کوچک در زمره شخصیتهاى گمنام بود اما نوجوانى هوشیار چون هاشمى نژاد که از نزدیک با او ارتباط داشت به زودى توانست اعمال و گفتار استاد را زیر نظر بگیرد و از رفتار خالصانه او ره توشه هاى معنویت فراهم سازد و درس ایمان و آزادگى بیاموزد.(9)
ایشان با اشتیاق تمام دوران اولیه دروس حوزه را در روستاى کوچک کوهستان در محضر عارف وارسته آیت الله کوهستانى و دیگر روحانیان آن حوزه فرا گرفت. آیت الله کوهستانى بارها مى فرمودند: من در سیماى او مى بینم که در آینده اى نه چندان دور از شخصیتهاى برجسته علمى ایران خواهد شد. همسر مرحوم کوهستانى گفته بود: آقا سیدعبدالکریم جوان در حالى که حتى مراحل اولیه دروس حوزه را مى گذرانید نماز شبش ترک نمى شد.(10)
آیت الله کوهستانى وقتى به ذوق و شوق وى پى برد رابطه اى بسیار نزدیک و پرعاطفه اى را با شهید هاشمى نژاد برقرار کرد به طورى که مى توان گفت او به عنوان یکى از فرزندان و اعضاى خانواده آیت الله کوهستانى محسوب مى گردید و همسر آیت الله کوهستانى هم همچون مادر براى ایشان بودند.(11)
حجت الاسلام و المسلمین هاشمى نسب داماد آیت الله کوهستانى و از هم دوره هاى شهید هاشمى نژاد مى گوید: همسر آن عارف به حق پیوسته که در حوزه علمیه کوهستان به ((نه نه)) معروف بود نسبت به هاشمى نژاد خیلى علاقه مند و صمیمى بود و او را سیدعبدالکریم صدا مى کرد. به همین دلیل هر وقت شهید هاشمى نژاد به بهشهر مىآمدند مقید بودند از همسر آیت الله کوهستانى احوالى بپرسند و احترام و علاقه خویش را نسبت به این بانوى فداکار بروز دهند.(12) منزل این عارف از نظر سادگى و بىآلایشى براى شهید هاشمى نژاد بسیار جالب بود. فرش اتاقى که معمولا براى پذیرایى میهمانان آماده کرده بودند حصیر و در گوشه اش میزى کوتاه, چند جلد قرآن, یک جلد رساله توضیح المسائل و چند عدد مهر دیده مى شد. خود آیت الله کوهستانى هم روى آن حصیر یا نمد پشمى مى نشست ولى با وجود این سادگى معنویت شگفتى بر اتاق مزبور حکمفرما بود و انسان را از توجه به دنیا باز مى داشت و متوجه خدا مى کرد.(13)
همسر آیت الله کوهستانى به تمام معنا عاقل, فداکار و باهوش بود و در تشکیل حوزه کوهستان و نگهدارى آن تلاش فراوان کرد و در غالب ناملایمات زندگى بردبار و در حفظ حیثیت همسرش سعى فوق العاده اى از خود بروز داد. وى با درک عمیق نسبت به مقام و جایگاه والاى آیت الله کوهستانى هیچ گاه در کارش احساس خستگى نکرد. او براى فرزندش حاج شیخ محمداسماعیل نقل کرده بود که در اوایل امر که آیت الله کوهستانى مشغول احداث مدارس بود و هر روز جمعى از کارگران, بناها و مراجعین که به کوهستان مىآمدند مى بایست پذیرایى مى شدند, در یکى از این روزها یکى از بچه هایم سخت بیمار بود و معالجات پزشکان بر وى اثرى نبخشید, وضع مزاجى او کاملا بهم خورده و لازم بود در آخرین لحظات زندگى کسى کنارش باشد و لبانش را با آبى تر کند, من که مادرش بودم, عاطفه ام به سوى او کشیده مى شد و مى گفتم نکند در این واپسین اوقات حیات بچه ام از عاطفه مادرى محروم شود; هر بار که به این فکر مى افتادم روحم تکان مى خورد. از طرفى حیثیت آیت الله و اهمیت احداث مدارس هم در میان بود و نمى خواستم به شوونات این شخصیت لطمه اى وارد شود لذا از تیمار فرزندم چشم پوشیدم و به دنبال پذیرایى میهمانان رفتم و این موضوع را دینى دانستم که مى بایست در اداى آن شتاب داشته باشم. در هر حال فرزندم جان به جان آفرین تسلیم کرد و من نیز خود را تسلى مى دادم که گرچه در لحظات آخر عمر فرزندم بر بالینش نبودم و داغى جانکاه بر سینه ام سنگینى مى کرد اما وظیفه ام را در خدمت به آیت الله به خوبى انجام دادم.
شهید هاشمى نژاد از نزدیک شاهد نقش حساس و تعیین کننده این بانوى باوفا و فداکار بود و سهم وى را در تکوین و تکمیل حوزه کوهستان به خوبى درک مى نمود و مى توان گفت طلبه هاى حوزه کوهستان و به خصوص شهید هاشمى نژاد بسیارى از موفقیتهاى خود را مدیون سعه صدر و محبتهاى بى دریغ این بانوى بافضیلت مى دانند چرا که در آن سالها وضع معیشتى شاگردان مدرسه کوهستان بسیار ناگوار بود و غالب طلبه ها از خانواده هاى محروم و کم درآمد بودند. نوازشها و محبتهاى این مادر و رفع مقدارى از نیازهاى طلاب در دلگرمى آنان بسیار تثیر داشت به همین سبب شهید هاشمى نژاد فرمود: اگر همکارى همسر آیت الله کوهستانى نبود, اداره حوزه برایش امکان نداشت. بانوى مزبور بسیار مقید بود که به مسایل شرعى و اخلاقى عمل کند و از فرزندان خویش به شدت مراقبت مى کرد. در برخى مواقع که افرادى مواد خوراکى به خانه آیت الله کوهستانى مىآوردند تا طلاب از آنها استفاده کنند او هرگز اجازه نمى داد فرزندانش از خوراکیهاى مزبور تناول کنند.(14)
آیت الله کوهستانى مایل بود همسرش را از موهبت کوشش در راه احیاى حوزه علمیه کوهستان محروم نسازد از این جهت از آن بانو پرسید: آیا حاضرى در کنار من به طلاب مادرى کنى و نزد خداوند متعال رو سفید شوى؟ همسرش که به دودمان پیامبر اکرم(ص) و پیروان حق ارادت مى ورزید و درس انسان بودن و همچون فاطمه زهرا(س) زیستن را در کلاس درس شوهرش کامل کرده بود از این پیشنهاد استقبال کرد و در واقع با رضایت قلبى به چنین فداکارى تن داد.(15) و با نهایت فروتنى در خدمت سربازان امام زمان(عج) قرار گرفت. شبى این بانو براى اقامه نماز در دل تاریکى از خواب نوشین سحرگاهى بیدار شد تا وضو سازد و براى انجام فریضه صبح مهیا گردد, روشنایى چراغ در داخل حجره اى توجه اش را جلب کرد, چون نزدیک تر شد صداى ضجه و ناله اى به سان زمزمه زنبوران عسل را از حجره سیدعبدالکریم هاشمى نژاد شنید. او در آن ظلمت شب سر بندگى و اطاعت بر آستان جلال حق نهاده و با نواى دلنواز ((العفو العفو)) سکوت شب را مى شکست.(16)

همسرى مشفق

حوزه علمیه کوهستان با وجود آنکه عارفى ستوده خصال زینت بخش آن بود براى فرو نشانیدن عطش علمى شهید هاشمى نژاد کفایت نمى کرد, از این جهت شوق هجرت به حوزه علمیه قم, جان هاشمى نژاد را مشتعل ساخت. این اشتیاق بر اعضاى خانواده اش پوشیده نماند و پدر که استعداد فرزند را در پیمودن قله هاى معرفت و حکمت لایق مى دانست به وى اجازه هجرت به بهشت کویر یعنى شهر مقدس قم را داد. سرانجام سیدعبدالکریم با فراهم کردن اسباب سفر و خداحافظى با اهل خانه, دوستان و بستگان راهى دیارى گردید که چشمه علوم اهل بیت(ع) را به سوى جهان اسلام جارى کرده بود. نخست به سراغ عارفى گمنام به نام شیخ على کاشانى رفت که آیت الله کوهستانى به وى سفارش کرده بود محضرش را دریابد.(17)
روى آوردن به حالات عرفانى, تصفیه درون و خودسازى موجب آن نشد تا هاشمى نژاد گوشه عزلت گزیند و از زندگى اجتماعى اجتناب نماید بلکه احساس کرد بخشى از حالات معنوى, ایمانى و مراتب تقوا از راه تهذیب نفس و عبادت به دست مىآید و با تشکیل خانواده و ازدواج مى توان این مدارج روحانى را تقویت کرد لذا هنگامى که در قم سرگرم تحصیلات بود به مشهد مقدس مهاجرت نمود تا سنت جاویدان نبوى را تحقق بخشد و با انتخاب همسرى پاک و خوش خو, زندگى سالمى را بنیان نهد.(18) سیدعبدالکریم دوستى هم حجره اى داشت که از تصمیم او آگاه شد و هر دو خواهر هم را از یکدیگر خواستگارى نمودند. بعد از توافق و جلب رضایت طرفین, مراسم عقد ازدواج در جوار بارگاه نورانى هشتمین فروغ امامت و در حضور حضرت آیت الله العظمى سیدمحمدهادى میلانى برگزار شد و بدین گونه آن شهید در سال 1335ه$.ش زندگى نوینى را با گزینش همسرى مشفق آغاز کرد. پدرش آن روز به دلیل دورى و مشقت راه نتوانست در جشن ازدواج سیدعبدالکریم حضور یابد و آیت الله میلانى که جاى او را خالى دید, گفت: من امروز به جاى او پدرى مى کنم.(19)
همسر سیدعبدالکریم از سادات شایسته تکریم و از خانواده اهل علم بود. او با آگاهى از اوضاع زندگى و توانایى هاى مالى شوهر و نیز تلاشهاى فکرى و فرهنگى او از روزى که به منزل سیدعبدالکریم پا نهاد وى را در مسیر اهداف والا و مقدس یارى کرد. او نیک مى دانست که فرا روى این وصلت فراز و نشیبهاى زیادى نهفته است که جز با متانت و استعانت به صبر, قناعت و استقامت میسر نخواهد بود. این همسر وفادار در عمل صدق و صفاى خویش را به اثبات رسانید و در تمام دوران مبارزات سیاسى سید, با همه مشکلاتى که گریبانگیر آن بودند هیچ وقت شوهر خویش را ملامت نکرد, توقعات بیجا, فزون طلبى هاى افراد دنیازده و زیورپرست از ساحت فکر و ذهن او دور بود, خصال نیک و رفتار پسندیده از او زنى پارسا با تثیر پذیرفتنى از حضرت فاطمه زهرا(س) و حضرت زینب کبرا(س) ساخته بود.(20)
یادآور مى شود هاشمى نژاد پس از تشکیل خانواده به قم بازگشت و تحصیلات را پى گرفت و مدت هشت سال متوالى شاگرد امام خمینى بود, به علاوه از درس آیت الله بروجردى هم بهره مند گشت و با استعداد درخشان و کوشش علمى مباحث فقه و اصول را دنبال کرد و قادر به استنباط و اجتهاد گردید ولى چنین توانمندى را در پوششى از فروتنى و اخلاص نگه داشت و پس از سالها تحصیل در مدرسه فیضیه قم و آراسته شدن به علم و فضیلت به سال 1340ه$.ش به مشهد بازگشت و در خیابان دریادل این شهر و در حوالى کوچه تکیه على اکبرىها منزلى را براى سکونت تهیه نمود و در مدرسه علمیه مشهد ضمن تدریس و تربیت طلاب آنان را با حوادث و مسایل ایران و جهان اسلام آشنا ساخت.(21)

چشمه عواطف در قله خردمندى

شهید هاشمى نژاد براى همسرش احترام خاصى قایل بود و اصولا زن را موجود باارزش الهى مى دانست و عقیده داشت که زن به اختیار خود و در حد متعارف باید در خانه کار کند و مرد نباید با انتظار بیش از حد و توقعات نابجا او را آزار دهد. گاه در کارهاى خانه به همسر خویش کمک مى کرد و مى گفت: اگر لازم باشد باید براى زن خدمتکار فرستاد, از آنجا که به احساسات و عواطف همسرش واقف بود اجازه نمى داد با برخى برخوردها افسرده و دلسرد گردد و چون او را شریک زندگى خویش تلقى مى کرد از مشورت با او مضایقه نمى نمود. تکیدش بر این بود که همسرش وظایف خود را به بچه دارى و آشپزى منحصر نکند و از مهمترین وظیفه که تربیت کودکان است غافل نشود. نقش پدر را نیز در تعلیم و تربیت فرزندان اساسى مى دانست و در حد توان حضور خود را در کنار همسر و فرزندان ضرورى مى دانست و مى کوشید غذا را در کنار خانواده سر یک سفره تناول کند. مجموع این رفتارها منزل هاشمى نژاد را به بوستانى مشحون از صفا و معنویت تبدیل کرده بود که تمام اعضاى آن احساس رضایت و آرامش مى کردند. (22)
شهید هاشمى نژاد در زندگى شخصى و اجتماعى بسیار ساده و قانع و به دور از تشریفات بود. یکى از دوستانش مى گوید شبى از جلسه اى برمى گشتیم, دیروقت بود برخى از دوستان همراه آن شهید آمده بودند که به منزل وى رسیدند, ایشان به آنها اصرار کردند که داخل خانه بیایید هرچه باشد با هم مى خوریم, از آنجا که آخر شب بود و همسرش هم ظاهرا خوابیده بود آن عالم وارسته حاضر نگردید وى را بیدار کند, شام آن شب کوکوسبزى بود, شهید هاشمى نژاد ظرفى که غذا در آن بود به همراه پارچه اى برداشت و آورد جلو دوستان. خیلى بىآلایش و ساده نشست و با دوستانش بدون هیچ پیرایه اى شام خود را خورد. اصولا شهید هاشمى نژاد کارهاى شخصى اش را خودش انجام مى داد و سعى مى کرد واقعا کمتر بر اهل خانه کارى را تحمیل کند و آنها را در زحمت قرار دهد. احترام خاصى براى خانواده و نظرات آنان قایل بود و با همسر و فرزندانش با مهربانى و رفتارى آغشته به عواطف قلبى برخورد مى نمود.(23)
همسر محترمش در باره رفتار وى مى گوید: او همسر بى نظیرى بود و از ابتداى زندگى به من گفته بود که مرز بین من و تو خداست و پروردگار متعال در زندگى ما حاکم است و من تا زمانى از این زندگى رضایت دارم که خدا راضى باشد اما این قید زمانى زندگى را سخت تر مى کند که همدلى و هم فکرى بین زن و شوهر نباشد. او هیچ وقت اعتراض نمى کرد که فرضا چرا غذا درست نکردى یا چرا فلان غذا را نپختى و هر وقتى که به دلایلى نمى توانستم غذا بپزم خودشان مى رفتند آشپزخانه و تخم مرغى درست مى کردند و با هم مى خوردیم. در غذا دادن به بچه ها پیش قدم بود و هر وقت فرصت مى کرد با آنان بازى مى نمود و سرگرمشان مى کرد, هیچ گاه فکر نمى کرد که تمام کارهاى خانه به عهده من است و هیچ گاه از کمک کردن به من دریغ نمى نمود. گاهى که اعتراض مى کردم لااقل روزهاى جمعه را در خانه پیش بچه ها بمان و چرا به اطراف خراسان براى سخنرانى مى روى, در جوابم گفتند اگر با این همه نیاز که به ماها هست من نروم تا حاضرى روز قیامت جوابگو باشى و من در پاسخ او حرفى براى گفتن نداشتم. (24)
فرزند ارشدش سیدجواد هاشمى نژاد گفته است: پدرم فردى بسیار رووف و نسبت به فرزندانش بسیار بااهمیت برخورد مى کرد. با اینکه از نظر وقت در تنگنا بود هرچند وقت یک بار ما را جمع مى کرد و گاهى تک تک به مسایل شرعى و فکرى ما رسیدگى مى کرد و از نظر درسى و تحصیلى نیز مراقبت مى نمود.(25)
شهید هاشمى نژاد با افراد جامعه هم در حد امکان و میزان آشنایى ارتباطى صمیمى داشت و درخواست بجا و مشروع افراد را رد نمى کرد و به افرادى که در گذران زندگى مشکل داشتند کمک مى نمود, دوست داشت که ضعیفان, فقیران و افراد درمانده حمایت شوند و از بابت امرار معاش خویش نگرانى نداشته باشند. افراد نیکوکارى بودند که جهت حل مشکل مسکن و ازدواج نیز به منظور کمک به افراد بى بضاعت موسسه اى به نام انصارالحجه تسیس کرده بودند که سیدعبدالکریم با همکارى با آنان تکلیف الهى خود را در رسیدگى به نیازمندان خالصانه و به دور از دید مردم به انجام رسانید. (26)
در سخت ترین شرایط امنیتى رابطه او با محرومان قطع نگردید و براى مشکل گشایى از گرههاى آنان دمى نمىآسود, همان مواقعى که تهدید گروهکهاى ضد انقلاب علیه ایشان آغاز گردید و محدودیتهایى در ملاقات با ایشان به اجرا گذاشته شد, افراد بى بضاعت به او مراجعه مى کردند و به راحتى مى توانستند او را از نزدیک ملاقات کنند به عنوان نمونه پیرزنى که ماهیانه شهید هاشمى نژاد به او کمک مى کرد پله هاى زیادى را طى کرد تا به دفتر کار آن مرد فاضل و فروتن بیاید و ماهیانه اش را بگیرد هرچه آن شهید به او گفتند از این پله ها بالا نیا اذیت مى شوید! مى گفت نه! من باید بیایم و شما را از نزدیک زیارت کنم. زمانى که وارد اتاق ایشان مى شد عبایش را مى بوسید و ماهیانه اش را مى گرفت و مى رفت.(27)

شهد شیرین شهادت

چهل و نه سال از زندگى پربرکت هاشمى نژاد در این دنیاى خاکى گذشته بود و او با قلبى سرشار از اخلاص و ایمان گمشده اش را در وصال یار جستجو مى کرد و عرشیان در آسمان سرخ شهادت در انتظارش لحظه شمارى مى کردند. سرانجام آن دانشمند نیکوبیان در هفتم مهرماه سال 1360ه$.ش و در سالروز شهادت امام جواد(ع) بر اثر انفجارى که رسوایى شب پرستان کوردل را تایید نمود, به سوى قدسیان پرواز کرد. از آن سوى طبق روال هر روز ساعت هشت بامداد اهل خانه منتظر آمدن هاشمى نژاد براى صرف صبحانه بودند و با تخیر در آمدن ایشان, نگرانى آنان هر لحظه افزایش مى یافت, انتظار هر لحظه سنگین تر مى شد و غمى ناشناخته بر روان کودکان این انسان والا سنگینى مى کرد تا آنکه خبر شهادت پدر را دریافت کردند. زودتر از همه فرزند بزرگتر یعنى سیدجواد متوجه شد که فریاد فضیلت خاموش گشته است و با مشاهده قطعات بدن غرق در خون پدر که بر اثر انفجارى مهیب با در و دیوار همآغوش گشته بود قساوت منافقان را به تماشا نشست, دوست داشت بار دیگر سینه عطوفت پدر بر رویش گشوده شود و از نور او حرارت بگیرد اما دید که سرو بوستان خانواده بر زمین افتاده است. باور نمى کرد, اشک ماتم بى اختیار از دیدگانش سرازیر شد.
همسرش مى گوید: شهید عزیز ما زیبایى هاى خاصى در تاریخ شهادت داشت زیرا هنگام شهادتش با سالروز شهادت نهمین فروغ امامت که فرزند اولش را به نام وى نامید, مصادف بود. چهلمین روز شهادتش مقارن با عاشورا گردید و سالگرد شهادتش هم تقارن با عید قربان داشت. این شهید تنها به ما تعلق نداشت و مسایل خانوادگى مطرح نبود; فقدان ایشان براى من از آن جهت تثرانگیز است که طبق روایت شریفى وقتى عالمى مى میرد شکافى در اسلام ایجاد مى شود که هیچ چیز قادر به پر کردن آن نمى باشد. این طور نباشد که بگوییم ما از این شهادتها متثر نمى باشیم بلکه شدیدا هم متسفیم اما ناراحتى خود را به صورت کینه اى عمیق در قلبهاى خود نگه مى داریم تا به وسیله آن خرمن زندگى ننگین دشمنان اسلام را از هستى ساقط کرده و بسوزانیم. (28)
همسر محترمش در جاى دیگر خاطرنشان نموده است: سید را بعد از شهادت در عالم رویا مشاهده کردم که در صف شهیدان بود و آنان با یکدیگر فریاد مى زدند: امت, رهبرى را رها نکند و پشت سر او براى رسیدن به مقصد خویش بایستند.(29) یک بار برادر شهید به همراه همسر و فرزندان شهید هاشمى نژاد در دوران حیات دنیوى آن دانشور به خون خفته, به محضر امام خمینى رسیدند, همسر ایشان به امام عرض کرد: آقا براى بچه من دعا کنید, امام فرمودند: ان شالله مثل پدرشان شود. همسر شهید هاشمى نژاد عرض کرد: بهتر از پدرشان. امام با لبخندى زیبا فرمودند: کى بخیل است, بهتر از پدرشان بشود!(30)

پى نوشتها:
1ـ نک: شهید هاشمى نژاد, فریاد فضیلت, مرتضى بذرافشان, مجله پیام انقلاب, شماره 94, ص14. بررسى بعد سیاسى ولایت فقیه از دیدگاه هاشمى نژاد, مقدمه, ص11, پیام انقلاب, شماره ;68 فصلنامه پانزده خرداد, سال سوم, بهار 1372, شماره 11, ص30 ـ 31, کاروان علم و عرفان, از نگارنده, ص230 ـ 226.
2ـ شهید هاشمى نژاد, حماسه اى پرشور, روزنامه جمهورى اسلامى, شماره 6454, ص13.
3ـ یادى از سابقون ایمان و انقلاب, سیداحمد هاشمى نژاد, روزنامه همشهرى, شماره 2516, ص13.
4ـ صحیفه نور, ج9, ص75.
5ـ فریادگر شهادت, به کوشش سیداحمد هاشمى نژاد, ص39.
6ـ فراگیرى اخلاق و زندگى, شهید هاشمى نژاد, ص6.
7ـ دیدار با ابرار, جلد 45, ص18 ـ 17.
8ـ کاروان علم و عرفان, چاپ سوم, ص223.
9ـ دیدار با ابرار, ج45, (شهید هاشمى نژاد, فریاد فضیلت), ص26.
10ـ فریادگر شهر شهادت یادنامه شهید بزرگوار سیدعبدالکریم هاشمى نژاد, ص50.
11ـ همان, ص338.
12ـ همان, ص236.
13ـ همان, ص240.
14ـ فیض عرشى, اسدالله ربانى, ص274 ـ 273.
15ـ همان, ص250 و 279.
16ـ گلشن ابرار, جمعى از نویسندگان, مقاله عالم وارسته آیت الله کوهستانى.
17ـ ستارگان حرم, گروهى از نویسندگان, جلد اول, مقاله حبیب الله سلمانى آرانى در باره شیخ على کاشانى (فریده الاسلام).
18ـ مخوذ از فرمایشات مقام معظم رهبرى حضرت آیت الله خامنه اى, مندرج در ویژه نامه روزنامه جمهورى اسلامى, 17 آبان 1360, ص3.
19ـ کاروان علم و عرفان, چاپ اول, ص226.
20ـ شهید هاشمى نژاد, فریاد فضیلت, ص41 ـ 40.
21ـ کاروان علم و عرفان, جلد سوم, ص226.
22ـ شهید هاشمى نژاد, فریاد فضیلت, ص41.
23ـ فریادگر شهر شهادت, ص81 ـ 80.
24ـ همان, ص327 ـ 325.
25ـ همان, ص341.
26ـ شهید هاشمى نژاد, فریاد فضیلت, ص65.
27ـ فریادگر شهر شهادت, ص77 ـ 76.
28ـ مصاحبه با همسر شهید هاشمى نژاد, ویژه نامه شاهد بانوان, ص5.
29ـ کاروان علم و عرفان, جلد سوم, ص249.
30ـ فریادگر شهر شهادت, ص326.