قصه هاى شما65

نویسنده



قصه هاى شما (65)

مریم بصیرى


آخر خط فاطمه اقبالى زارچ ـ یزد
معتاد ربابه محمدزاده ـ مازندران
عروسى پسرعمه جان ـ آشتى طیبه حیدرزاده ـ هشترود
بالهاى فرشته, خجالت از خداابوالفضل صمدىرضایى ـ مشهد
آواى سگها مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ


سر آشکار, اشک حسرت,
ورق هفتم, شیرینى تلخ,
ابرها مى شنوند و مى گریند
سیمین دخت مصطفایى ـ گیلانغرب

تنهاى تنها, آسایشگاه
رجعت عشق, یادداشتهاى بهار
اى کاش بیدار بودم, اولین نگاه
معصومه موسیوند ـ قم

همراهان عزیز!

حسین بذرافکن از اندیمشک, نرگس بلدى از دزفول, زهرا عالى از شوش دانیال, توران قربانى صادق از اردبیل, میثاق و ابوالفضل صمدىرضایى از مشهد, بى بى زهرا قاضوى از نائین, سیداحمد موسوى از زنجان, مجتبى ثابتى مقدم از بایگ, هاجر عرب از شهرکرد, منیره مقدم زاده از چابکسر, هاجر مرادى و سعیده زادهوش از اصفهان و معصومه موسیوند (نامه جدید) از قم.
داستانها و نامه هاى متعدد شما به دستمان رسید. به پشتکار و همت عالى شما تبریک مى گوییم و امیدواریم آثار جدیدى که برایمان مى فرستید, مزین بخش ((قصه هاى شما))ى آتى ما باشد.موفق باشید.

فاطمه اقبالى زارچ ـ یزد
دوست عزیز, داستانى دیگر از شما به دستمان رسید. در این اثر, زن و شوهرى به آخر خط رسیده اند و مى خواهند از هم طلاق بگیرند. البته معلوم نیست علت طلاق آنها چیست و شما تمام مدت در صدد این هستید که به خاطرات خوش گذشته اشاره کنید و سپس بعد از طلاق, دوباره زن و مرد را در مقابل هم قرار دهید و گذشته ها را به یادشان بیاورید.
اما بهتر بود که شما یا روى علت طلاق و تردید شخصیتها براى جدایى, کار مى کردید و یا اینکه تمام توانتان را براى آشتى و یا عدم آشتى بعد از طلاق مى گذاشتید. در شکل فعلى اثرتان ترکیبى از گذشته و حال است و حوادثى که بى دلیل همین طور پشت سر هم ردیف مى شوند.
پس از این سعى کنید, ابتدا با موضوع داستان به اندازه کافى ارتباط برقرار نمایید و تمام مدت و در همه حال به آن فکر کنید. در این صورت ذهنتان به اندازه کافى با موضوع درگیر خواهد بود و ناگهان تخیلات و تصورات شما به حد انفجار و سرریز شدن خواهد رسید, آن وقت کاغذ سفید آماده است که شما با قلم خود خلقتان را روى آن بنگارید.

ربابه محمدزاده ـ مازندران

همراه گرامى, همان طور که از نام اثرتان پیداست, به بحث اعتیاد پرداخته اید. نام و یا عنوان داستان به اثر هویت مى بخشد و به آن سمت و سو مى دهد. نامى که شما انتخاب کرده اید بدترین اسمى بود که مى توانستید براى اثرتان بگذارید. نام داستان باید چشمگیر و جذاب باشد و در عین اینکه اصل ماجرا را آشکار نمى کند, در ارتباط با موضوع و کاملا تثیرگذار باشد تا مخاطب جذب اثر شود.
بعد از این اگر نام مناسبى به ذهنتان خطور نکرد, خوب است بهترین عناوین مورد نظرتان را جایى یادداشت کنید و سپس بر اساس حوادث و وقایع داستان و یا احساسات شخصیتها و ... در جریان پیشرفت اثر, چند اسم دیگر به این لیست اضافه کنید و در نهایت پس از پایان داستان و دوباره خوانى آن, اسم مناسب را انتخاب کنید.
اما مشکل دیگر کار شما, استفاده بسیار از مکالمه تلفنى است و سعى دارید اصل ماجرا را با گفتگو از راه دور پیش ببرید. همچنین شعار دادن در مورد شهدا و ارزشها نمى تواند به تنهایى موجب ریشه کنى اعتیاد در کشور شود. اگر چه توجه به ارزشهاى اسلامى و انقلابى مد نظر مى باشد, ولى نمى توان یک معتاد را فقط از راه سخنرانى و دعوت به نماز و دعا, ناگهان به یک فرد سالم و متعادل تبدیل کرد و دیگر جنبه هاى روانى و درمانى را نادیده گرفت.
موفق باشید.

طیبه حیدرزاده ـ هشترود

آثار طنز شما به دستمان رسید. همان طور که خودتان هم قبول دارید براى اینکه طنزنویس شوید, نمى توانید به خواندن آثار یک نویسنده اکتفا کنید و فرض نمایید که با تمام قوانین این نوع نوشتار آشنا هستید.
((ننه, کمپوت و آب میوه ها را در بالشهایم ـ سوء تفاهم نشود درون بالش نه, زیرش ـ جاسازى کرده بود تا از دستبرد چهل دزد خواهر و برادرانم در امان باشند. هنوز چشمانم گرم خواب نشده بود که اولین سیل مهمانها وارد خانه شدند. عمه جان و مادربزرگ با سه تا کمپوت در کیسه سیاه, به بزرگى کیسه هایى که ما تویش زباله مى ریزیم, آمدند. عمه جان در حالى که قربان صدقه ام مى رفت آمد و هیکل صد کیلویى اش را رویم انداخت. من بیچاره هم زیر آن هیکل له و لورده شدم و تبدیل به کوفته تبریزىهاى دست پخت ننه. مثلا مى خواست صورتم را ببوسد و بعد از او هم ننه بزرگ ... ))
اگر چه امکان دارد در اولین لحظه خواننده عامى از مطالعه چنین طنزى لذت ببرد ولى براى بار دوم دیگر به سراغ آن نخواهد آمد. طنز خوب اثرى است که چنان خواننده را شیفته خود نماید که بخواهد بارها و بارها آن را بخواند تا هر بار بیشتر از مناسبات و موقعیتهاى طنزآور شخصیتها و حوادث لذت ببرد.
در اثر دومتان نیز با همان لحن طنز اثر اول, سعى دارید با صمیمیت تمام به ماجراى قهر و آشتى چند نفر با هم و سپس ازدواج دو نفر در این میان بپردازید.
نثر ساده و روان شما و همچنین روحیه طنزى که در خودتان و آثارتان مشهود است, جاى بسى تقدیر دارد ولى همان طور که گفته شد باید بیش از اینها کار کنید تا بتوانید آثارى قابل توجه ارائه دهید.
در ادامه از دوست طنزنویس شما که پس از ازدواج به دلیل محدودیتهاى بسیار اجازه فعالیتهاى اجتماعى ندارد, مى خواهیم که آثارش را توسط شما برایمان ارسال کند.
موفقیت هر دوى شما آرزوى ماست.

ابوالفضل صمدىرضایى ـ مشهد

برادر محترم, مدتى است که چند شعر و داستان پشت سر هم از شما به دستمان رسیده است. این صبر و حوصله و تلاش شما را تحسین مى کنیم. گویا پیش از این نزدیک به 200 اثرتان در نشریات داخلى استان خراسان به چاپ رسیده است و ما امیدواریم این موفقیت شما مستمر باشد و بتوانید داستانهاى پربارترى نوشته و به چاپ برسانید.
((بالهاى فرشته)) در باره ماجراى شب ضربت خوردن حضرت على(ع) است. براى پرداختن به داستانهاى تاریخى و همچنین تاریخ اسلام, نویسنده باید مطالعات کافى از تاریخ داشته باشد و سپس به خوبى با تکنیک و فنون هنرى که مى خواهد به آن وسیله تاریخ را بیان کند, آشنا باشد تا بتواند اثرى تثیرگذار خلق کند.
در داستان شما چیز بیشترى از اصل تاریخ یافت نمى شود و خواننده فقط با مطالبى روبه رو است که پیش از این بارها و بارها شنیده و یا در برنامه هاى تلویزیونى دیده است.
مهارت یک نویسنده تاریخى این است که بتواند با خلق فضا و موقعیت مستند تاریخى, قدرى خلاقیت به خرج دهد و علاوه بر شخصیت پردازى بیشتر آدمهاى ماجرا, واقعه مورد نظر را گسترش دهد و آن را به صورت عینى و نمایشى به تصویر بکشد.
در اثر شما و همچنین برخى داستانهاى تاریخى نویسندگان کم تجربه, فقط با اندکى پرداخت, اصل واقعه موجود به صورت داستان بازگو مى شود, بدون اینکه نویسنده هیچ مهارتى در خلق تکنیکهاى داستانى از خود بروز دهد.
داستان دوم شما نیز برگرفته از همان حکایت تاریخى است که مردى در مسجد نماز مى خواند و چون صدایى از پشت سرش شنید فکر کرد کسى به مسجد آمده است, لذا نماز خود را با تعقیبات و تسبیحات بیشترى خواند و وقتى سر برگرداند, دید سگى از سرما به مسجد پناه آورده است.
پرداخت داستانى و صحنه پردازى این اثرتان قدرى بهتر است ; اما همان طور که گفته شد خواننده در چنین آثارى با مطلب و تصویر جدیدى آشنا نمى شود, مگر اینکه داستان نویس با پرداختى زیبا اثرش را به رخ مخاطب بکشد. در آثار تاریخى چون خواننده به اصل ماجرا آگاهى دارد لذا ایجاد هول و ولا و تعلیق, اثرى در پیشبرد ماجرا و خلق جذابیت ندارد و این نحوه بیان تاریخ و نثر دلنشین نویسنده است که مخاطب را جذب مى کند تا دوباره ماجرایى به زعم خودش تکرارى را بخواند.
((در مسجد با صداى کهنه همیشگى باز شد. پیرمرد فکر کرد تا امشب هیچ کس در این وقت به مسجد نیامده است. در باز بود و سوز مىآمد. ترسید, تنش مور مور شد. ناگهان تمام سحرهاى گذشته برایش هول انگیز شد. با تردید برخاست و با دقت گوش کرد. پیرمرد فکر کرد شاید بنده خدایى آمده است تا در خلوت شب راز و نیاز کند. بعد به خود اطمینان داد کسى آسیبى به او نخواهد رساند. این واقعیت که دیگر تنها نیست, پیرمرد را آزار مى داد. خواندن نماز برایش سخت شده بود. تازه وارد حتما صداى او را مى شنید و حرکاتش را زیر نظر داشت. با این فکر خون در صورت پیرمرد جوشید. تنش گرم شد. صدایش مثل همیشه نبود. کمى بلندتر از قبل, ریتم کلمات کندتر و لحن عربى تر و حالتى از حزن و اندوه گرفته بود. گاهى مجبور مى شد بعضى از کلمات را چند بار تکرار کند. قنوت را هم طولانى تر از قبل خواند. نمازش را که سلام داد حس کرد این رکعت به اندازه چند رکعت طول کشیده است و همه اینها به خاطر حضور تازه وارد بود. بى اختیار دستها را بالا گرفت و سه صلوات فرستاد, طورى که صفیر ((صاد)) فضاى ساکت مسجد را پر کرد.))موفق باشید.

مجتبى ثابتى مقدم ـ بایگ

برادر محترم, داستان کوتاه ارسالى شما در عین کامل بودن و داشتن شرایط لازم یک داستان کوتاه, ماجراى خاصى ندارد. این اثر مى توانست بخش کوچکى از یک داستان بلند باشد که طى آن شخصیت اصلى ماجرا بیشتر به مخاطب شناسانده مى شد.
شما در این داستان به عصبانیت بیش از حد و بى دلیل یک پدر مى پردازید و در پایان نشان مى دهید که او هرگز تهدیدهایش را در مورد تنبیه بچه ها عملى نمى کند.
به فرض اگر قرار بود شما براى تمرین عناصر داستان, مطلبى در مورد شخصیت پردازى مى نوشتید, این اثر مى توانست امتیاز خوبى کسب کند, اما مسلم است که از لحاظ دیگر عناصر داستانى بدون امتیاز مى ماند.
امیدوار هستیم با صبر و تلاش بسیار خود, نام خویش را در زمره نویسندگان توانا ماندگار کنید.

سیمین دخت مصطفایى ـ گیلانغرب

خواهر پرتلاش و عزیز ما, کثرت آثار ارسالى شما و همچنین مداومت در ارسال داستانهایتان, بیانگر آن است که به خوبى با لوازم نویسندگى آشنا هستید و مهمتر از همه با اصل صبورى بى حساب و نقدپذیرى به خوبى کنار مىآیید و اشکالات داستانهاى خود را به خوبى پذیرا مى شوید.
همچنین شما از ما خواسته اید که صفحات این بخش را اضافه کنیم تا بیشتر با داستانهاى دیگران آشنا شوید. به خواست حق این خواسته شما را در نظر داشته و سعى خواهیم کرد تا جایى که امکان دارد در هر شماره به بررسى آثار بیشترى بپردازیم.
مشکل اصلى تمام آثار شما در وهله اول روایت محض ماجرا به صورت خاطره و یا گزارشى از زندگى است, لذا نثر و پرداخت داستانى در آنها ضعیف به نظر مى رسد و گویا فقط قصد دارید تا ماجرایى جذاب خلق کنید, حال این ماجرا تا چه اندازه به داستان نزدیک است یا نه, زیاد مد نظرتان نیست.
در بخشى از داستان ((سر آشکار)) مى خوانیم: ((خودش نازپرى را براى برادرش گرفت و حالا هم دختر چهار ساله اى داشت. برادرش کفاشى داشت و درآمدش خوب بود, خرج زندگیش را در مىآورد و گاهى هم برادر که درآمد بیشترى داشت, مقدارى هم پول به مادرش مى داد. مهرانگیز بعد از اینکه از این فکر فارغ شد, فکرش به مهین خواهرش کشیده شد, کار هر روزش بود; او هم زندگى خوبى داشت با اینکه دو سال از خودش کوچکتر بود الان هم شوهر داشت و هم بچه اى که کلاس اول ابتدایى بود. شوهرش راننده تاکسى بود, البته روى تاکسى مردم کار مى کرد و از شانس خوب آنها, صاحب ماشین خانه اى در قصر شیرین داشت و چون دامادشان از دل او در آمده بود البته با صداقت و پاکى که در کارش داشت یکى دو اتاقى که در قسمت جنوبى حیاطشان بود در اختیار آنها قرار داده بود بدون کرایه, فقط پول آب و برق را خودشان مى دادند و خوشبختانه چون صاحب خانه همه بچه هایش ازدواج کرده بودند و تنها زندگى مى کردند آنها خود مى دانستند. مخصوصا مهران که با شلوغ بازیهایش سر آنها را گرم مى کرد ... ))
شخصیتهاى اضافى و حوادث بى شمارى که تثیرى در اصل ماجرا و روند داستان ندارند موجب شده است که اثر شما بیش از اندازه طولانى شود, آن هم با لحن گزارشگرانه ((مهرانگیز)) که از زندگى همه, شمه اى بیان مى کند و در نهایت خودش نیز ازدواج مى کند. حال توجه کنید که اگر لحن شما داستانى بود, چقدر مى توانست این داستان را شیرین تر بیان کند.
و اما داستان ((اشک حسرت)), همان طور که بارها گفته ایم براى بیان داستان مى توان از دو دسته کلى زاویه دید یعنى اول شخص و سوم شخص بهره گرفت. هر کدام از این زاویه دیدها نیز تقسیمات جزیى ترى دارند و بالطبع محاسن و معایبى بسیار. زاویه دید اثر شما اول شخص بوده و از دید شخصیت اصلى روایت مى شود. پس حتما خودتان هم خوب مى دانید که این فرد فقط مى تواند از وقایعى مطلع شود که به چشم خود دیده و یا اینکه سخنى از آن شنیده باشد. در حالى که در اثر شما این شخصیت مثل راوى داناى کل از همه چیز مطلع مى باشد. او تمامى حوادث و صحنه هایى را که در زندگى برادرش اتفاق مى افتد بیان مى کند بدون اینکه هیچ آگاهى از آنها داشته باشد.
ماجرا از این قرار است که دخترى متوجه مى شود برادرش که عضو بسیج محله نیز مى باشد با دخترى به نام ((حسرت)) دوست شده و آن دختر که وضعیت مناسبى ندارد, سعى دارد این دوستى را به رخ همه بکشد.
راوى داستان که از این عمل برادرش به شدت ناراحت شده است, با او درگیر شده, و در نهایت پى مى برد که برادرش قصد ارشاد و کمک به ((حسرت)) را دارد و در پایان کار دختر مورد نظر به سرعت توبه کرده و خواهان ادامه دوستى مى شود, اما پسر که کار خود را پایان یافته قلمداد مى کند, از نظرها محو مى شود و ((حسرت)) از غصه خودکشى مى کند.
((ورق هفتم)), داستان پسر شرورى است که قصد آزار دادن یک معلم جوان را دارد ولى در نهایت متوجه مى شود که آقاى معلم برادر گمشده اوست.
در شروع کار که پسر نمى داند معلم برادر اوست, به چه مناسبتى با او دوست شده و به جاى متلک گویى به وى, بدون جهت به زندگى او و حرکاتش حساس مى شود و در پایان متوجه مى گردد که وى برادر گمشده اوست؟ اصلا خود معلم به چه قصد و غرضى به دوستى پسر پاسخ مثبت مى دهد و او را به خانه اش دعوت مى کند؟ آثارى از این دست همه بر پایه تصادف شکل گرفته است و واقعیت بر اثر یک تصادف داستانى آشکار مى شود. اما این وظیفه نویسنده است که این تصادف را قابل باورتر پرداخت نماید تا خواننده فکر نکند نگارنده از سر استیصال سعى دارد موقعیت ایجاد شده را به سرعت به پایان نزدیک کند.
((شیرینى تلخ)) نیز بر پایه همین تصادفها شکل گرفته است. ((سیاوش)) پسرى 26 ساله است که به انواع کارهاى خلاف شرع و خلاف عفت مى پردازد و ناگهان از زشتى عمل چند بازیگر یک فیلم ماهواره اى به این نتیجه مى رسد که خودش بدتر از آن آدمها است و در عرض همان شب از این رو به آن رو شده و از کارهاى گذشته اش پشیمان مى شود و به شهر دیگرى مى رود و با خواندن دعا و نماز و دورى از خانواده اش, فرد دیگرى مى شود و با دخترى فقیر ازدواج مى کند.
دوباره تمام اوج و فرود داستان در اثر یک اتفاق ناگهانى شکل مى گیرد و فرد بدون پشت سر گذاشتن مراحل استحاله درونى به قول خودش یک شبه مسلمان شده و دیگر وسوسه نشده و به زندگى در یک انبارى و کار سخت عادت مى کند و خواننده مى ماند که اگر تمام افراد نازپرورده و خلافکار مى توانستند به همین راحتى متحول شوند و به راه راست روى آورند دیگر هیچ فرد فاسدى روى کره زمین یافت نمى شد, در حالى که در دنیاى واقع چنین امرى فعلا محال به نظر مى رسد.
در ضمن اگر فردى خطاکار ببیند که چند نفرى چون او مرتکب عملى زشت مى شوند به طور قطع, عمل غیر اخلاقى خود را توجیه مى نماید و مى پندارد که کارش عمل عادى است, آن وقت شما ((سیاوش)) را از طریق ماهواره و دیدن افرادى چون خودش متحول کرده اید؟ و به جاى اینکه عمل بد وى را در نظرش کوچک جلوه دهید, بزرگتر کرده و او را نادم کرده اید. اگر هنوز هم قصد دارید بگویید که وى با دیدن یک فیلم غیر اخلاقى متحول شده, باید دلایلى منطقى عرضه کنید.
اما آخرین داستان ارسالى شما نیز چون دیگر کارهایتان حکایت از شتابزدگى در پرداخت ماجرا دارد. سعى کنید به جاى اینکه هر بار حادثه اى را باز کرده و به ذکر سرنوشت شخصیتها بپردازید, روى یکى از آثار خویش آنقدر کار کنید تا سبک و سیاق یک داستان امروزى و جذاب را پیدا کند. پس از آن مى توانید با مهارت در امر نگارش, دیگر سوژه هاى خود را نیز با تکنیکهاى داستانى, به پیش ببرید.
این اثر نیز چون دیگر داستانهاى شما روایت محض است و کمتر در آن به دیالوگ نویسى پرداخته شده است و حتى گفتگوهاى ذکرشده هیچ نقشى در پیشبرد ماجرا ندارد و سخنان معمولى است که بین شخصیتها رد و بدل مى شود.
پیشنهاد مى کنیم که تا مدتى به تمرین نثرنویسى بپردازید و به توصیف روى بیاورید تا لحن خشک و نثر غیر داستانى شما, کم کم ادبى تر و زیباتر شود و بتواند در کنار دیگر عناصر داستانى, در پربار کردن مفاهیم مورد نظر شما و انتقال آنها به مخاطب, یارىتان دهد.سلامت و سرافراز باشید.

معصومه موسیوند ـ قم

داستان نویس جوان و پر از توان ما, در مدت زمان کمى آثارى بسیار از شما به دستمان رسید که علاوه بر داستان, شامل قطعه ادبى, مقاله, خبر و ... نیز مى شد. از آن جایى که ما توسط نامه به اشکالات هر شش اثر داستانى شما اشاره کرده ایم, لذا حال به اختصار و براى جمع بندى کلى آثارتان مى گوییم که, ذوق نوشتن در شما شکوفا شده است و چنان که پیداست خیال ندارید قلمتان را به این زودیها زمین بگذارید, ما نیز امیدواریم که همیشه پر کار باشید و با توجه به رسالت خویش, با نگارش آثار ادبى, به اهداف خود برسید.
یکى از عمده ترین مشکلات شما در همه آثارتان, توضیح بى حد و اندازه جزییاتى است که هیچ ربطى به اصل ماجرا ندارند و بود و نبودشان تثیرى در حل شدن مشکل و یا پیچیده تر شدن آن ندارد, پس لازم نیست که شما با آن دقت بخواهید همه چیز را توضیح دهید.
((آنتوان چخوف)), داستان نویس روسى که یکى از قله هاى ادبیات قرن بیستم مى باشد, معتقد بود هر تکه اى که در داستان کوتاه مىآید باید با دلیل به اثر اضافه شود. به فرض او مى گفت اگر نویسنده به تفنگى در گوشه دیوار اتاق اشاره مى کند, طى داستان باید حتما تیرى از آن تفنگ شلیک شود.
ما نیز منتظر بودیم با توجه به اشارات شما به تفنگهاى مختلف! زمان شلیک آنها فرا رسد ولى چنین اتفاقى هرگز به وقوع نپیوست.
مشکل دیگر آثار شما عدم آشنایى تان با مکانها و حوادث بسیارى است که خلق مى کنید, مثلا وقتى در باره یک آسایشگاه روانى و یا سالمندان, داستان مى نویسید باید اطلاعات کاملى از آن مکان داشته باشید و به دور از مستقیم گویى و با پرداختن به اصل زندگى و کشمکشهاى آدمهاى داستان, ماجرا را پیش ببرید.
البته از آن جایى که تلاشهاى بسیار شما بر ما پوشیده نیست, قصد داریم یکى از آثار شما را پس از بازنویسى هاى مکررتان در این بخش بیاوریم. البته خوب است این اثر چاپ شده را با نسخه دست نویس خودتان مقایسه کنید تا بدانید چقدر راحت مى شود سخنان اضافى را حذف کرد و جمله بندىها را تغییر داد.
در واقع در داستان اصلى شما, همه چیز در گذشته سیر مى کند و فقط اندک زمانى به زمان حال پرداخته مى شد, ولى ما سعى کردیم زمان داستانتان را تبدیل به حال کنیم و با حذف گذشته هاى غیر ضرورى شخصیتها, از مدت زمان وقوع ماجرا در گذشته کم کرده و به حوادث زمان حال بیفزاییم.
به طور حتم متوجه خواهید شد که در این اثر بهتر آن بود که به شرایط روحى و زندگى آدمها در زمان حال پرداخته شود و فقط به اندازه لازم و براى ایجاد موقعیت اولیه, به گذشته رجوع گردد; و خودتان بهتر مى دانید که نظر شما بر عکس این مطلب بوده و سعى داشتید به گذشته آدمها و جزییات آشنایى زن و مرد در آن زمان و همچنین برخورد خانواده ها و غیره بپردازید و به میزان بسیار اندک به زمان حال و پیرى شخصیتها اشاره کنید. امیدواریم که با این دستکارى ما, متوجه اشتباه خود شده باشید و فقط در صورت لزوم از فلاش بک و یا همان بازگشت به گذشته استفاده کنید.
با هم ((اولین نگاه)) شما را که آخرین اثرتان مى باشد, مى خوانیم.