سبز آسمونى


تقدیم به زلزله زدگان

اینجا سحر تا صبح بیدار است
اینجا سکوت همپاى دیوار است
یک تل از خاک و غبار و دود
یک قاب عکس در زیر این بار است
یک تیرگى, یک موج از اندوه
صد خاطره مدفون آوار است
اندیشه هاى خشک و افسرده
در سایه باغ سپیدار است
دهشت, غروب و ماتم و اندوه
معصومیت, آرى پدیدار است
لالایى یک مادر بى جان
افسوس طفلى ناز و بیدار است
دستان خونآلود یک فرزند
در زیر تاکى تازه هشیار است
آشوبى از یک شهر آواره
شولاى ترس و شهر, بیمار است
لیلى بدان یک خاطره وسعت
راز درون شهر غمبار است
یک آفتاب, یک زندگى, یک شور
با وسعتى از عشق بر دار است
لیلا بیطرفان ـ قم

کوچکتر از امروز

کوچکتر مى شویم
کوچکتر از امروز
و مادربزرگ برایمان فال مى زند
سلام از یادمان نمى رود
و با پرنده هاى کاغذىمان
آسمان را وجب مى کنیم
نقاشى خورشید
و باغچه اى که سرسام گرفته است
در خاطراتمان حل مى شویم
و تو خیال مى کنى
مادربزرگ شده اى
و من خیال تو را
با مرگ عروسکهایم
جشن مى گیرم
سارا محمدىکیا ـ اندیمشک

باید ...

باید به فکر غصه گلها بود
باید ز درد آینه ویران شد
باید به فکر کوچ پرستو بود
باید به جاى یک دل تنها بود
باید براى پنجره اى تنها
باید براى تشنگى یک یاس
باید براى تازه شدن, گل داد
باید فضاى نیلى رویا را
باید ترانه هاى رهایى را
در فکرمان پناهى داد
باید میان خواب گلى, گم شد
باید براى پونه دعایى کرد
باید شنید قصه دریا را
باید به فکر زردى دلها بود
باید براى عاطفه فکرى کرد
باید به فکر رسم نوازش بود
باید براى عاطفه شعرى خواند
باید فشرد دست محبت را
باید پناه برد و پر از احساس
باید به اوج رفت و پر از ادراک
زهرا عرفانى ـ قم