سنگ صبور

نویسنده


قربانى رفتار و اخلاق والدین

زهره دهخدا

یکى از مسایلى که باعث فشارهاى روحى و روانى بر روى نوجوانان و جوانان مى شود, اختلافات بین والدین, عدم احترام و اعتماد بین آنها و فرزندان و پاىبند بودن به سنتها و تعصبات غلط مى باشد. البته ممکن است والدین این گونه اختلافات بین خود را طبیعى بپندارند و یا اعمال سنتها و تعصبات غلط را که گاهى اوقات ممکن است کاملا هم اشتباه باشد, به نفع فرزندان بدانند. برخى از والدین نمى دانند که اکثر اوقات تمسک به این گونه روشها و سنتهاى غلط, نه تنها به نفع فرزندان نیست, بلکه تثیرات منفى بى شمارى را هم براى آنها به دنبال دارد.
خواهر ((س.ک)), از یکى از روستاهاى توابع استان اصفهان, چنین مى گوید: ((نمى دانم از کدام مشکلم شروع کنم و چگونه بگویم. آنقدر مشکلاتم زیاد است که فقط ساعتها مى نشینم و به آنها فکر مى کنم. من 20 ساله و آخرین فرزند خانواده هستم. دخترى بسیار رنجور و حساس! پدر و مادرم اخلاق عجیبى دارند. آنها بسیار شکاک و بدبین هستند و به خرافات پوچى اعتقاد دارند.
به دلیل اخلاق بدى که مخصوصا پدرم دارد, کسى به برادرانم زن نمى دهد, چون فکر مى کنند برادرانم هم بالاخره اخلاقشان را از پدرم ارث برده اند و این در حالى است که برادر بزرگترم 42, بعدى 38 و آخرى 30 سال دارد. البته سه خواهرم ازدواج کرده اند و دامادها, سالى یک بار هم به خانه ما نمىآیند و همه اینها به خاطر اخلاق بد و تعصبات بى جاى پدرم است. البته مادرم هم دست کمى از پدرم ندارد. اگر کسى به خانه ما بیاید, تعجب مى کند. چون اینجا هر کس براى خودش زندگى مستقلى دارد. برادر بزرگترم براى خودش غذا مى پزد, ظرف مى شوید, اتاق جارو مى کند و ... دومى و سومى هم همین طور! و من هم که مجبورم با این پدر و مادر و اخلاق عجیب و غریب آنها زندگى کنم! اگر مادرم بخواهد این کارها را براى برادرانم انجام دهد, پدرم او را به باد کتک مى گیرد, چون معتقد است که آنها بزرگ شده اند و براى مادر من نامحرمند!! اگر مادرم با برادر بزرگترم در خانه تنها بماند, پدرم غوغایى به پا مى کند که نگو و نپرس! در خانه ما همه با هم مثل غریبه اند. هیچ نشانى از محبت و صفا دیده نمى شود.
من تا سال دوم دبیرستان را با موفقیت در رشته ریاضى درس خواندم و معدل من از 18 کمتر نشد. اما از بس که وقتى به خانه مىآمدم و اوضاع نابسامان خانواده را مى دیدم و به این مشکلات فکر کردم, دچار بیمارى فکرى شده ام. آنقدر که بعضى وقتها مى نشینم و ساعتها به نقطه اى خیره مى شوم و البته حرکات غیر عادى دیگرى که همه از این حرکات تعجب مى کنند; البته وقتى بعدا به من مى گویند فلان کار را کرده اى, تعجب مى کنم, مثل اینکه آن موقع اصلا متوجه نبوده ام! همه معلمان و دوستان از تغییر ناگهانى من تعجب کرده اند, ولى کسى جرت ندارد که حتى در خانه ما بیاید و احوال مرا بپرسد.
دوستان من که همیشه از لحاظ درسى از من عقب تر بودند, الان با موفقیت و در کنار پدر و مادرشان با صلح و صفا دارند ادامه تحصیل مى دهند. اما من یک دختر بیمارم که اسیر غم و تنهایى و اندوه شده ام و شفاى درد من, رفع اختلافات و نزاعها و درگیریهاى همیشگى بین پدر و مادرم است که تمامى ندارد!! مادرم معتقد است که اگر من ازدواج کنم, خوب مى شوم! اما آن موقع که من این مشکل را نداشتم, چه کسى به خواستگارى من مىآمد (به خاطر خانواده ام) که حالا که من به عنوان یک دختر مریض (و حتى بعضى وقتها روانى و خل و چل!) در بین مردم روستایمان مطرح شده ام, کسى به خواستگارى من بیاید! پدر و مادرم هیچ وقت تصمیم جدى براى معالجه من نگرفتند. تنها لطفى که مادرم در حق من کرده, اینکه مرا نزد تمام فالگیرها, رمالها و دعانویسهاى روستایمان و روستاهاى اطراف برده است! و تمام وسایل و حتى بالش و تشک و لباسهاى من مملو از دعاهایى است که برایم نوشته اند! اکنون که این نامه را براى شما مى نویسم, یک بیمارم و نیاز به کسى دارم که ساعتها بنشینم و براى او درد دل کنم تا سبک بشوم. شاید حرفهاى خوب شما مرهمى بر زخمهاى کهنه دل من باشد.
از همه شما التماس دعا دارم.)) خواهر عزیز! خواندن نامه شما ما را سخت متثر کرد. همان طورى که نوشته اید, متسفانه اختلافات بین والدین, سنتها و تعصبات غلط آنها, فرزندان را دچار مشکل مى سازد و آنها را پریشان و افسرده و رنجور مى کند.
اما خواهر خوب ما! شما یک انسان هستید و داراى شعور و اراده, پس نباید به این سادگى در مقابل چنین مشکلاتى خود را ببازید, به طورى که خود را یک بیمار روانى فرض کنید. این مشکلات همان طورى که اشاره کرده اید, از ابتدا در خانه شما وجود داشته و شما سعى کرده اید که خود را با آنها درگیر کنید و همین درگیرى فکرى, کم کم باعث رکود شما در فعالیت درسى شده است. نهایتا شکست پى در پى در یک سال تحصیلى بیشتر شما را ناامید کرده و به شما ضربه زده است.
پدر و مادر شما یک سرى عقایدى دارند که دیگر هر چقدر هم با آنها کلنجار بروید ظاهرا اصلاح آن از توان شما بیرون است, چون با این افکار بزرگ شده اند و سالها با آن زندگى کرده اند. پس باید بى تفاوت از کنار برخى عقاید و مسایل بگذرید و مدام ننشینید و بگویید چه کنم و چه نکنم؟ همه انسانها در زندگى خود مشکلاتى دارند. محال است کسى ادعا کند مشکلى ندارد و بدون گرفتارى است. هر کس در هر حال و موقعى که هست, یک نوع گرفتارى براى او پیدا مى شود, ولى انسان کامل آن است که نگذارد این گرفتاریها و یا هر گرفتارى, از وى مجسمه قهر و غضب بسازد و او را در مقابل مشکلات بى تاب کند.
بى حوصلگى و عدم استقامت در مقابل مشکلات به انسان صفاتى همچون گوشه گیرى, تنهایى و افسردگى مى دهد که شاید به سختى قابل درمان باشند و یا به قول شما, دیگران آن را نوعى بیمارى روانى فرض کنند. پرداختن بیش از حد شما به مسایل و مشکلات خانواده, شما را دچار یک سرى ناراحتیهاى فکرى نموده, تا آنجا که مدام به مقایسه خود و دیگران مى پردازید و به امیال و آرزوهاى سرکوب شده, فکر مى کنید و همین امر اختلالات جزیى در رفتار شما به وجود مىآورد و بر روى سلوک و رفتار شما تثیر منفى مى گذارد.
از غصه و افسوس خوردن شما نسبت به رفتار پدر و مادرتان, تنها چیزى که عایدتان مى شود, این است که فرصتهاى ناب جوانى شما از دست مى رود و دیگر آن موقع افسوس خوردن, ثمره اى ندارد.
اکنون که شما فکر مى کنید دچار نوعى بیمارى فکرى شده اید, باید به دنبال راهکارهایى باشید که مجددا نشاط و سلامتى خود را به دست آورید. ما نیز به عنوان یک دوست, چند راهکار را به شما پیشنهاد مى کنیم, با این امید که ان شالله با عمل به آن و راههایى که خود نیز فکر مى کنید مى تواند موثر باشد; سلامتى و نشاط خویش را به دست آورید.
1ـ توکل به خداى مهربان و استمداد از او که ((یا من اسمه دو و ذکره شف)) و مطمئن باشید کسى که ایمان قلبى به خداوند داشته باشد, هرگز میوس و ناامید نخواهد شد.
2ـ حفظ سلامتى جسمى که خود مى تواند نقش مهمى در داشتن روحیه اى شاد و بانشاط براى شما باشد. اگر از نظر مالى وضع مناسبى دارید سعى کنید از نظر تغذیه خود را تقویت کنید.
3ـ انجام دادن کارهاى رضایت بخش که هر چند این کارها کوچک هم باشند ولى مى توانند احساس رضایت و کمال را در شما به وجود بیاورند و شما را از احساس پوچى و بیهودگى کردن, نجات بدهند.
4ـ شرکت در کارهاى جمعى و جامعه, همچنین بودن در کنار دوستان و هم سن و سالان باعث مى شود شما مشکلات فعلى خود را فراموش کنید و به همنوعان خود عشق بورزید و همچنین مورد محبت آنان قرار بگیرید. شرکت در کلاسهایى مثل خیاطى, گلسازى, قلاب بافى و کلاسهاى درسى جهت ادامه تحصیل و ... نه تنها باعث مى شود که شما از بیکارى و تنهایى نجات پیدا کنید, بلکه فرصتى هم براى فکر کردن به این مسایل به شما نمى دهد.
5ـ داشتن افرادى به عنوان محرم خردمند و دلسوز براى اسرار و مشکلات شما, مى تواند به عنوان بهترین راه براى کاهش تنشها و مشکلات شما باشد. این افراد مى توانند روان شناسان و روان پزشکان دلسوز باشند که مطمئنا نقش موثرى در راهنمایى شما خواهند داشت.
6ـ زندگى کردن در زمان حال و همراه با واقعیتها; یعنى شما با توجه به موقعیتى که در زندگى شما پیش آمده زندگى کنید و با تمام امکانات و قوا بر مشکلات خود بتازید و مشکلاتتان را حل کنید. اضطراب در باره آینده و تسف در باره گذشته, هیچ کمکى به انسان نمى کند پس باید از گذشته آموخت و براى آینده برنامه ریزى کرد. البته گاهى اوقات مشکلات انسانها, کمى بزرگ یا معلول بیماریهاى آنچنان مزاحمى هستند که باید براى غلبه بر آنها به افراد متخصص مراجعه کرد.
شما نیز در رابطه با این موضوع, علاوه بر انجام موارد بالا مى توانید با مادر و یا یکى از خواهرانتان به روانپزشک مراجعه کنید و ایشان را مانند دوست و دلسوز خود بدانید. مسایل خود را بدون کم و کاست برایشان شرح دهید و مطمئن باشید که نتیجه مثبتى از این مراجعه خواهید گرفت. البته تا هر زمان هم که نیاز باشد باید به این مراجعات خود ادامه بدهید و هیچ گونه ترسى از بابت این موضوع نداشته باشید که شاید دیگران شما را بیمار روانى فرض کنند.
مراجعه به پزشک به معناى روانى بودن نیست.
خداوند یار و نگهدارتان باد.