سخن اهل دل


 

سخن اهل دل

بهمن زاد

من به بهمن زادم و خواهم که در بهمن بمیرم
عید خون عاشقان باشد, همانگه من بمیرم
مثل میخک هاى بهمن گل کنم در قلب آهن
سرخ رو مانند آن یاران خونین تن بمیرم
روى انگشتان گرم عشق, مثل دانه برف
قطره اى غلتان شوم, پاکیزه و روشن بمیرم
از تمام دوستان, پیشم تو باشى وقت مردن
با سرى شوریده بر آن مهربان دامن بمیرم
از تو ـ اى اردیبهشت مهربانى ها! ـ چه پنهان؟
من به بهمن زادم و خواهم که در بهمن بمیرم

نرگس گنجى

سیاه قلم

دست خشک زمستان از این باغ
رنگ ها را بدان سان ربوده ست
کز شگفتى تو گویى, در اینجا
هیچ باغ و بهارى نبوده ست

محمدرضا شفیعى کدکنى

اگر دل دلیل است ...

سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پاییز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود, ما دیده ایم
اگر خون دل بود, ما خورده ایم
اگر دل دلیل است, آورده ایم
اگر داغ شرط است, ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان, گردنیم!
اگر خنجر دوستان, گرده ایم!
گواهى بخواهید, اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم
دلى سربلند و سرى سربه زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم

قیصر امین پور

فجر صادق

مژده جان را, که یار باز آمد
از سفر یار دلنواز آمد
جان ز تن رفته بود مردم را
جان به تن شادمانه باز آمد
فجر صادق به بامداد پگاه
تا دمید, آفتاب راز
بهمن آورد لاله و نسرین
دامن افشاند و سرفراز آمد
بر سر سبزه گل به بار نشست
باز در جلوه سرو ناز آمد
مهر تابان به بارگاه نیاز
روى او دید و در نماز آمد
تا برافتد ز پا, بت و بنگر
بت برانداز چاره ساز آمد
پرچم ((لا اله الا الله))
بار دیگر در اهتزاز آمد
در حریم ولاى او سیمرغ
بال بگشود و بر فراز آمد

مشفق کاشانى

نیایش

به آن سوتر از عاشقى پر گشاید
هر آن دل که بر داغ ها در گشاید
به آتش کشد هفت خوان جنون را
اگر جان شوریده اى پر گشاید
بیفروزم اى شب که مرداب چشمم
به نیلوفر آغوش باور گشاید
پلاسید و پوسید سعى و صفامان
مگر زمزم زخم ها سر گشاید
در این فصل طوفانى عشق و آتش
که هر لاله از داغ دفتر گشاید
خروشید و با خون ما گفت غیرت
که یک سفره لبخند پرپر گشاید

هادى سعیدى کیاسرى