سبز آسمونى

در من بنگر

رگبارى از تو بر من باریده است
آن چنان که مرا مدهوش وجود تو کرده
رگبارى از نگاه خموش تو
همچون نورى در تاریکى
و نسیمى در آتش
از هجوم تو
در راه کوره هاى رگ هایم
خونى تازه دویده
از حضور تو
لرزشى بر وجودم هجوم آورده
همچون بادى بر بیدى مجنون
آنکه مرا به کتابى از تو رهنمون کرده
و آنکه مرا در شتاب کردن بر رسیدن به تو
فرا خوانده
مرا به شفاى جراحت همواره ام
بشارت داده
آنکه راه مرا به زخمه عشق تو
هموار کرده است
مرا به تماشاى تو بر اسارتم
نوید داده ...
بر من ببار
چون بارانى در کویر
در من بنگر
چون خورشیدى در نبات
در تپه وجودم هموار شو
همچون باریکه راهى بر صخره ها
اى که از هجوم همواره ات
قلبم همچون,
کوره اى فروزان ...

نفیسه محمدى ـ قم

فروغى دیگر

تو آمدى و کوچکى ذهنم را
در میان تمامى ((بغض ها و اشک ها)) شکستى
و دروازه هاى فکرم را به سوى ((ابدیت)) روان کردى
تو اى فروغ زیبایى در من طلوع کردى و مرا به دیدار ((رستن ها و شکستن هاى ابدى)) بردى
من ذره ذره شعرت را در میان تمامى لحظات با خود زمزمه خواهم کرد
و به همه مردم ثابت خواهم کرد که آنکه درونم را از ((سیاهى به سپیدى))
و از تیرگى به روشنایى تشویق نمود تو بودى
تو بودى که با کلام سحرانگیز تمامى کوچکى مرا به دنبال خود کشاندى
من ندانم که تو را در یک روز زمستانى ((و یا در پائیزى آسمانى و یا بهارى نشناختنى و یا تابستانى ناگهانى))
و کى و کجا به دست آوردم انگار که همیشه تو بودى و تو!
تو اى شاعر خستگى هایم, چقدر زود و چه زود رفتى
تو آن بودى که خود خواستى و آن گونه زیستى که سرنوشت بر تو خرده نگیرد
هیچ مى دانى بارها و بارها ((صفحه هاى از تو مانده به یادگار)) را ورق زده ام
و هیچ نیافتم جز تو! تویى که گفتى ((دلتنگ نباش)).
تویى که مثل من ((چشم انتظار)) بودى.
هیچ یادت هست ((که چقدر منتظر ماندى و او نیامد))
((کسى که مثل هیچ کس نبود مثل پدر نبود مثل مادر نبود))
و تویى که به انتظارش ((تمامى در و دیوارهاى خانه را آب و جارو کرده)) بودى!
چرا نیامد و چرا هنوز نیامده است هیچ نمى دانم!!
وقتى که خواندى ((شاهزاده شهر مىآید)) و ما چشم انتظار او بودیم مایى که همیشه خودمان را آن ((دختر خوشبخت)) خواندیم
و بر ((اسب بادپیماى)) آن شهزاده رویایى رکاب نهادیم.
تو آن وقت کجا بودى که از عمق دل تمامى این دختران دیار سبز باخبر بودى!؟
ببر مرا با خود ببر به آن ((محیط رویایى)) به آن ((لحظه هاى دست نیافتنى)) و آن ((لذت هاى آنى)).
و به سرزمینى که هنوز ((على کوچیکه)) قصه هایت ((خام آن ماهى فرنگى ته آب)) نشده بود.
به پاکى تمامى ((دل هاى عصیان زده اى)) که مثل بید از ترس روزى که هنوز نیامده است مى لرزند
و مرا دعوت کن به ((تولدى دیگر)) به تولدى که هنوز آخرین کلام هاى نقره فام تو در آنها غوطه ورند!
فروغ من مرا ببر! دستم را بگیر و عصیان زدگى ام را تو پاسخگو باش فقط تو! تو!

سارا رحیم پور ـ قم

تنها ماندم

تنها بودم
با تو
روزى که از شهر آمدى
برایت گل احساسم را چیدم
تو مرا از یاد برده بودى
گل پرپر شد
و جاده هاى تنهایى ام
باز تنها ماند
و سکوت خسته
براى ابد در انزواى خویش مرد
و تو باز بغض حنجره ام را حس نکردى
و من میان اشک هایم
باز تنها ماندم

رعنا وهمآزاد ـ مراغه

مسافر

دیشب فالى زدم
غریبه اى در راه است
مسافرى مىآید
با یک سبد نور
شال آسمانى اش
بوى ماه مى دهد
بوى خدا
فردا
آسمان طعم دیگرى خواهد داشت
من اما
قلب کوچکم
همچنان تنهاست
فردا شاید پشت دیوار شب
مسافر اوست که مىآید

حمیده رضایى (ویدا) ـ قم