آینه محبت (21) نامه هاى خانوادگى امام خمینى(1)
کلمه نخست
(این شماره, در بزرگداشت سالگرد رحلت مرحوم حجت الاسلام و المسلمین حاج سیداحمد خمینى((قده)) تقدیم مى شود.)
بسم الله الرحمن الرحیم
الحمد لله رب العالمین, و الصلاه و السلام على محمد و آله الطاهرین, و لعنه الله على إعدائهم اجمعین. اشهد ان لا اله الا الله وحده لا شریک له, و إشهد إن محمدا عبده و رسوله, و ان علیا امیرالمومنین و اولاده المعصومین صلوات الله علیهم خلفائه, و ان ما جإ به رسول الله صلى الله علیه و آله حق, و إن القبر و النشور و الجنه و النار حق, و ان الله یبعث من فى القبور.
وصیتى است از پدرى پیر که عمرى به بطالت گذرانده و توشه اى براى زندگى ابدى برنداشته و قدمى خالص براى خداوند منان نگذاشته و از هواهاى نفسانى و وساوس شیطانى نجات نیافته, لکن از فضل و کرم خداوند کریم مإیوس نیست و به عفو و عطوفت او دل بسته و همین تنها زاد راه او است, به فرزندى که از نعمت جوانى برخوردار است و فرصت براى تهذیب نفس و خدمت به خلق خدا در دست دارد و امید است چنانچه پدر پیرش از او راضى است خداوند بزرگ از او راضى باشد و توفیق خدمت به محرومان که شایستگان ملتند و مورد سفارش اسلامند, هر چه بیشتر به او مرحمت فرماید.
فرزندم, احمد خمینى ـ رزقک الله هدایته ـ ! جهان چه ازلى و ابدى باشد یا نه و چه سلسله هاى موجودات غیر متناهى باشند یا نه, همه فقیرند چون هستى, ذاتى آنان نیست. اگر با احاطه عقلى, جمیع سلسله هاى غیر متناهى را بنگرى آواى فقر ذاتى و احتیاج در وجود و کمال آنها به وجودى که بالذات موجود است و کمالات, ذاتى آن است, مى شنوى, و اگر به مخاطبه عقلى خطاب به سلسله هاى فقیر بالذات نمایى که ((اى موجودات فقیر چه کسى قادر است رفع احتیاج شما را نماید؟)) همه با زبان فطرت هم صدا فریاد مى زنند که ما محتاجیم به موجودى که خود همچون ما فقیر نباشد در هستى و کمال هستى; و این فطرت نیز از خود آنان نیست. فطره الله التى فطر الناس علیها لا تبدیل لخلق الله(2) فطرت توحید از خداوند است و مخلوقات فقیر بالذات مبدل نمى شوند به غنى بالذات و امکان ندارد چنین تبدیلى. و چون بالذات فقیر و محتاجند جز غنى بالذات, کسى رفع فقر آنان را نخواهد کرد و این فقر که لازم ذاتى آنان است همیشگى است, چه این سلسله ابدى باشد یا نباشد, ازلى باشد یا نباشد, و از هیچ کس جز او کارگشایى نخواهد شد و هر کس هر کمال و جمالى دارد از خود نیست بلکه جلوه کمال و جمال اوست. و ما رمیت اذ رمیت و لکن الله رمى(3) در هر چیز و هر فعل و هر گفتار و کردار صادق است و هر کس این حقیقت را دریابد و ذوق کند, به کسى جز او دل نبندد و از کسى جز او حاجت نخواهد.
سعى کن در خلوات, در این بارقه الهى فکر کنى, و به طفل قلبت تلقین کن و تکرار کن تا به زبان آید و در ملک و ملکوت وجودت این جلوه خودنمایى کند, و به غنى مطلق بپیوند تا از هر کس جز او غنى شوى, و از او توفیق وصول بخواه تا تو را از همه کس و خودى خودت ببرد و تشریف حضور دهد و اذن دخول.
پسر عزیزم او ـ جل و علا ـ اول و آخر و ظاهر و باطن است; هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن(4) إ یکون لغیرک من الظهور ما لیس لک حتى یکون هو المظهر لک, متى غبت حتى تحتاج الى دلیل یدل علیک و متى بعدت حتى تکون الاثار هى التى توصل الیک, عمیت عین لا تراک علیها رقیبا.(5)
غایب نبوده اى که تمنا کنم تو را
پنهان نئى ز دیده که پیدا کنم تو را
او ظاهر است و هر ظهورى ظهور اوست و ما خود حجاب هستیم. انانیت و انیت ماست که ما را محجوب نموده, ((تو خود حجاب خودى حافظ از میان برخیز))(6) به او پناه ببریم و از او ـ تبارک و تعالى ـ با تضرع و ابتهال بخواهیم که ما را از حجاب ها نجات دهد: الهى هب لى کمال الانقطاع الیک, و انر إبصار قلوبنا بضیإ نظرها الیک حتى تخرق إبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه, و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک, الهى واجعلنى ممن نادیته فإجابک و لا حظته فصعق لجلالک.(7)
پسرم! ما هنوز در قید حجاب هاى ظلمانى هستیم و پس از آنها حجاب هاى نور است, و ما محجوبان هنوز اندر خم یک کوچه ایم.
پسرم! سعى کن اگر از اهل مقامات معنوى نیستى انکار مقامات روحانى و عرفانى را نکنى که از بزرگ ترین حیله هاى شیطان و نفس اماره که انسان را از تمام مدارج انسانى و مقامات روحانى باز مى دارد, وادارى اوست به انکار و احیانا به استهزاى سلوک الى الله که منجر به خصومت و ضدیت با آن شود و آنچه تمام انبیاى عظام ـ صلوات الله علیهم ـ و اولیاى کرام ـ سلام الله علیهم ـ و کتب آسمانى خصوصا قرآن کریم کتاب جاوید انسان ساز, براى آن به وجود آمده اند, در نطفه خفه شود.
قرآن این کتاب معرفه الله و طریق سلوک به او, با دست دوستان جاهل از طریق خود به انحراف و انزوا کشیده شد و آراى انحرافى و تفسیرهاى به رإى که آن همه ائمه اسلام ـ علیهم السلام ـ از آن نهى فرمودند, در آن راه یافت و هر کس با نفسانیت خود در آن تصرف نمود. این کتاب عزیز در محیطى و عصرى نازل شد که تاریک ترین محیط و عقب افتاده ترین مردم در آن زندگى مى کردند و به دست کسى و قلب الهى کسى نازل شد که زندگى خود را در آن محیط ادامه مى داد, و در آن حقایق و معارفى است که در جهان آن روز ـ چه رسد به محیط نزول آن ـ سابقه نداشت و بالاترین و بزرگ ترین معجزه آن همین است. آن مسائل بزرگ عرفانى که در یونان و نزد فلاسفه آن سابقه نداشت و کتب ارسطو و افلاطون بزرگ ترین فلاسفه آن عصرها از رسیدن به آن عاجز بودند, و حتى فلاسفه اسلام که در مهد قرآن کریم بزرگ شدند و از آن استفاده ها نمودند به آیاتى که صراحت زنده بودن همه موجودات جهان را ذکر کرده, آن آیات را تإویل مى کنند, و عرفاى بزرگ اسلام که از آن ذکر مى کنند همه از اسلام اخذ نموده و از قرآن کریم گرفته اند, و مسائل عرفانى به آن نحو که در قرآن کریم است در کتاب دیگر نیست.
و اینها معجزه رسول اکرم است که با مبدإ وحى آن طور آشنایى دارد که اسرار وجود را براى او بازگو مى نماید و خود با عروج به قله کمال انسانیت حقایق را آشکارا و بدون هیچ حجاب مى بیند و در عین حال در تمام ابعاد انسانیت و مراحل وجود, حضور دارد و مظهر اعلاى هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن(8) مى باشد, و مى خواهد همه انسان ها به آن برسند و چون نرسیده اند گویى رنج مى برد, و شاید طه. ما انزلنا علیک القرآن لتشقى(9) اشاره لطیفه اى به آن باشد و شاید ما اوذى نبى مثل ما اوذیت(10) نیز مربوط به همین معنى باشد.
آنان که به این مقام یا شبیه به آن رسیده اند اعتزال از خلق و انزوا اختیار نمى کنند, بلکه مإمور به آشنا نمودن و آشتى دادن گمراهان, با این جلوه ها هستند, اگر چه کم توفیق یافته اند. و آنان که با رسیدن به بعض مقامات و نوشیدن جرعه اى از خود بى خود شدند و در صعق باقى مانده اند گرچه به کمالاتى بزرگ راه یافته اند لکن به کمال مطلوب نرسیده اند. موسى کلیم ـ صلوات[ الله] و سلامه علیه ـ که از تجلى حق به حال صعق افتاد با عنایت خاصه افاقه یافت و مإمور خدمت شد, و رسول الله خاتم با رسیدن به مرتبه عالى انسانیت و آنچه در وهم کس نیاید, به مظهریت اسم جامع اعظم با خطاب یا ایها المدثر قم فإنذر(11) مإمور هدایت شد.
پسر عزیزم! آنچه اشاره کردم با آنکه خود, هیچم و از هیچ, هیچ تر, براى آن است که اگر به جایى نرسیدى انکار مقامات معنوى و معارف الهى را نکنى و از کسانى باشى که دوستدار صالحین و عارفین باشى هر چند از آنان نیستى و با دشمنى دوستان خداى متعال از این جهان رخت نبندى.
فرزندم! با قرآن این بزرگ کتاب معرفت آشنا شو اگر چه با قرائت آن; و راهى از آن به سوى محبوب باز کن و تصور نکن که قرائت بدون معرفت اثرى ندارد که این وسوسه شیطان است. آخر, این کتاب از طرف محبوب است براى تو و براى همه کس, و نامه محبوب, محبوب است اگر چه عاشق و محب, مفاد آن را نداند و با این انگیزه حب محبوب که کمال مطلوب است به سراغت آید و شاید دستت گیرد. ما اگر در تمام لحظات عمر به شکرانه اینکه قرآن کتاب ما است به سجده رویم از عهده بر نیامده ایم.
پسرم! دعاها و مناجات هایى که از ائمه معصومین ـ علیهم السلام ـ به ما رسیده است, بزرگ ترین راهنماهاى آشنایى با او ـ جل و علا ـ است و والاترین راهگشاى عبودیت و رابطه بین حق و خلق است و مشتمل بر معارف الهى و وسیله انس با او است و رهآورد خاندان وحى است و نمونه اى از حال اصحاب قلوب و ارباب سلوک است. وسوسه هاى بى خبران تو را از تمسک به آنها, و اگر توانى از انس با آنها, غافل نکند. ما اگر تمام عمر به شکرانه آنکه این وارستگان و واصلان به حق, ائمه ما و راه نمایان مایند به نیایش برخیزیم از عهده بر نخواهیم آمد.
از وصیت ها[ى] من که در آستان مرگ, و نفس هاى آخر را مى کشم به تو که از نعمت جوانى برخوردارى, آن است که معاشران خود و دوستان خویش را از اشخاص وارسته و متعهد و متوجه به معنویات و آنان که به حب دنیا و زخارف آن گرایش ندارند و از مال و منال به اندازه کفایت و حد متعارف پا بیرون نمى گذارند و مجالس و محافلشان آلوده به گناه نیست و از اخلاق کریمه برخوردارند, انتخاب کن که تإثیر معاشرت در دو طرف صلاح و فساد اجتناب ناپذیر است, و سعى کن از مجالسى که انسان را از یاد خدا غافل مى کند پرهیز نمایى که با خو گرفتن به این مجالس ممکن است از انسان سلب توفیق شود, که خود مصیبتى است جبران ناپذیر.
بدان که در انسان ـ اگر نگویم در هر موجود ـ به حسب فطرت, حب به کمال مطلق است و حب به وصول به کمال مطلق, و این حب محال است از او جدا شود و کمال مطلق محال است دو باشد و مکرر باشد, و کمال مطلق, حق ـ جل و علا ـ است, همه او را مى خواهند و دلباخته به اویند گرچه خود نمى دانند و در حجب ظلمت و نورند و با این حجب, پندارند چیزهاى دیگر مى خواهند و به هر کمال یا جمال یا قدرت یا مکانت که رسیدند به آن حد قانع نیستند و گمشده خود را در آن نمى یابند.
قدرتمندان و ابرقدرتان به هر قدرتى برسند دنبال قدرت فوق آن مى گردند, و علم طلبان به هر مرتبه از علم برسند, مافوق آن را مى خواهند و گمشده خود را که خود غافل از آنند در آن نمى یابند. اگر به قدرت طلبان, قدرت تسلط و تصرف در همه عالم مادى, از زمین ها و منظومه هاى شمسى و کهکشان ها و هر آنچه فوق آنها است, بدهند و بگویند: ((قدرت دیگرى فوق اینها و عالمى یا عوالمى دیگر فراتر از اینها است, آیا مى خواهى به آنها برسى؟)) محال است تمناى آن را نداشته باشند, بلکه به لسان فطرت مى گویند: ((اى کاش به آنها نیز دست یابیم!)) و به همین گونه است طالب علوم, بلکه اگر شک کند که مقام دیگرى ـ فوق آنچه دارد ـ هست, فطرت مطلق جوى او گوید: ((اى کاش بود و من هم قدرت تصرف در آن داشتم, یا سعه علم من آن را نیز شامل بود!))
آنچه همه را مطمئن مى کند و آتش فروزان نفس سرکش و زیادت طلب را خاموش مى نماید, وصول به او است, و ذکر حقیقى او ـ جل و علا ـ چون جلوه او است استغراق در آن آرامش بخش است. إلا بذکر الله تطمئن القلوب(12) گویى فرماید: توجه توجه! به ذکر او فرو رو, تا قلبت که سرگشته و حیرت زده از این سو به آن سو و از این شاخه به آن شاخه پرواز مى کند, طمإنینه حاصل کند.
پس اى فرزند عزیزم! که خداوند تو را با ذکر خود مطمئن القلب فرماید, نصیحت و وصیت پدر سرگشته و حیرت زده ات را بشنو و به این در و آن در براى رسیدن به مقام و شهرت آنچه مورد شهوات نفسانیه است مزن, که به هر چه برسى از نرسیدن به مافوق او متإثر مى شوى و حسرت بالاتر را مى برى و ناراحتى هاى روحى ات افزون مى شود; اگر گویى: تو خود چرا به خود این نصیحت را نکنى؟ گویم: انظر الى ما قال, لا الى من قال(13) این حرف صحیح است, اگر چه از مجنونى یا مفتونى صادر شود, در قرآن کریم پس از آنکه مى فرماید: ((آنچه مصیبت در زمین و در نفوس شما وارد مى شود قبلا ثبت است در کتاب))(14) گوید: لکیلا تإسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم و الله لا یحب کل مختال فخور(15) انسان در این عالم در معرض تحولات است, گاهى مصیبت هایى بر او وارد مى شود و گاهى دنیا به او رو مىآورد و به مقام و جاه و مال[ و] منال و قدرت و نعمت مى رسد و این هر دو پایدار نیست, نه آن کم و کاستى ها و مصیبت ها تو را محزون کند که عنان صبر از دستت برود, که گاه شود آنچه مصیبت و کمبود است براى تو خیر و صلاح باشد: عسى إن تکرهوا شیئا و هو خیر لکم(16) و در اقبال دنیا و رسیدن به آنچه شهوات اقتضا مى کند خود را مباز و تکبر و فخر بر بندگان خدا مکن که بسا باشد که آنچه را خیر مى دانى شر باشد براى تو.
پسرم! آنچه مورد نکوهش و سرمایه و اساس شقاوت ها و بدبختى ها و هلاکت ها و رإس تمام خطاها و خطیئه ها است, حب دنیا است که از حب نفس نشإت مى گیرد. عالم ملک مورد نکوهش نیست بلکه مظهر حق و مقام ربوبیت او است و مهبط ملائکه الله و مسجد و تربیت گاه انبیا و اولیا ـ علیهم سلام الله ـ است و عبادتگاه صلحا و محل جلوه حق بر قلوب شیفتگان محبوب حقیقى, و حب به آن اگر ناشى از حب به خدا باشد و به عنوان جلوه او ـ جل و علا ـ باشد, مطلوب و موجب کمال است و اگر ناشى از حب به نفس باشد, رإس همه خطیئه ها است, پس دنیاى مذموم در خود تو است, علاقه ها و دلبستگى ها به غیر صاحب دل موجب سقوط است. همه مخالفت ها با خدا و ابتلا به معصیت ها و جنایت ها و خیانت ها از حب خود است, که حب دنیا و زخارف آن و حب مقام و جاه و مال و منال از آن نشإت مى گیرد در عین حال که هیچ دلى به غیر صاحب دل به حسب فطرت بستگى نتواند داشت لکن این حجاب هاى ظلمانى و نورانى که ما را و همه را از صاحب دل غافل دارد و به گمان و اشتباه خود, غیر صاحب دل را دلدار مى داند, ظلمات فوق ظلمات است. ما و امثال ما به حجاب ها[ى] نورانى نرسیدیم و در حجاب هاى ظلمانى اسیر هستیم. آنکه گوید: هب لى کمال الانقطاع الیک و انر إبصار قلوبنا بضیإ نظرها الیک حتى تخرق إبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه از حجاب هاى ظلمانى گذشته است شیطان که در مقابل امر خدا ایستاد و به آدم خضوع نکرد, در حجاب ظلمانى خود بزرگ بینى بود و خلقتنى من نار و انا خیر منه(17) گویان از ساحت ربوبى مردود شد, و ما نیز تا در حجاب خودى هستیم و خودبین و خودخواه هستیم, شیطانى هستیم و از محضر رحمان مطرود, و چه مشکل است شکستن این بت بزرگ که مادر بت ها است!
و ما تا خاضع او و فرمانبردار او هستیم خاضع براى خدا و فرمانبردار او ـ جل و علا ـ نیستیم و تا این بت شکسته نشود, حجاب هاى ظلمانى دریده و برداشته نشود. اول باید بدانیم که حجاب چیست که اگر ندانیم, نخواهیم توانست در صدد رفعش ـ یا لااقل تضعیفش ـ برآییم و یا لااقل هر روز به غلظت و قوت آن نیفزاییم. در حدیثى است که ((بعض اصحاب رسول الله ـ صلى الله علیه و آله ـ خدمت ایشان بودند صدایى به گوششان رسید, سوال کردند: چه صدایى است؟ فرمودند: صداى سنگى بود که هفتاد سال قبل, از لب جهنم حرکت کرده بود و حال به قعر جهنم رسید, آنگاه مطلع شدند که کافرى هفتاد ساله مرده است.))(18) اگر حدیث صادر شده باشد, شاید آن بعض از اهل حال بوده یا با تصرف رسول خدا ـ صلى الله علیه و آله ـ به گوششان رسیده, براى تنبیه غافلان و هوشیار جاهلان, اگر هم حدیث ـ که الفاظش را یاد ندارم ـ صادر نشده باشد لکن مطلب همین است, ما یک عمر رو به جهنم سیر مى کنیم و یک عمر نماز ـ که بزرگ ترین یادگاه خداى متعال است ـ پشت به حق و خانه او ـ جل و علا ـ و رو به خود و خانه نفس به جا مىآوریم و چه دردناک است که نماز ما که باید معراج ما باشد و ما را به سوى او و بهشت لقاى او برد به سوى خود ما و تبعیدگاه جهنم برد.
پسرم! این اشارت ها نه براى آن است که امثال من و شما راهى براى معرفت الله و عبادت الله به آن گونه که حق او است, پیدا کنیم با آنکه از اعرف موجودات به حق تعالى و حق عبادت و بندگى او ـ جل و علا ـ نقل شده است: ما عرفناک حق معرفتک و ما عبدناک حق عبادتک(19) بلکه براى آن است که عجز خویش را بفهمیم و ناچیزى خود را درک کنیم و خاک بر فرق انانیت و انیت خود ریزیم بلکه از سرکشى این غول بکاهیم, باشد که توفیق یابیم مهارى و لگامى بر او زنیم, که از خطر عظیمى که جان را یادش مى سوزاند, رهایى یابیم.
و هان! آن خطر که در لحظات آخر جدایى از این عالم و کوچ به سوى جایگاه ابدى است, آن است که آن کس که مبتلا به حب نفس است و دنبال آن حب دنیا ـ با ابعاد مختلف آن ـ است که در حال احتضار و کوچ بعض امور بر انسان ممکن است کشف شود و دریابد که مإمور خداوند او را از محبوب و معشوق او جدا مى کند, با دشمنى خدا و غضب و نفرت از او ـ جل و علا ـ کوچ کند و این عاقبت و پیامد حب نفس و دنیا است و در روایات اشارت به آن شده است. شخصى متعبد و مورد وثوق نقل مى کرد که ((بر بالین محتضرى رفتم و او گفت: ظلمى را که خدا بر من مى کند هیچ کس نکرده, او مرا از این بچه هایم که با خون دل پرورش دادم مى خواهد جدا کند. و من برخاستم و رفتم و او جان داد)) شاید بعض عبارات که نقل کردم اختلاف مختصرى با آنچه آن عالم متعبد گفتند داشته باشد, در هر صورت آنچه گفتم اگر احتمال صحت هم داشته باشد, به قدرى مهم است که انسان باید براى چاره آن فکرى بکند.
ما اگر ساعتى تفکر کنیم در موجودات عالم, که خود نیز از آنهاییم و بیابیم که هیچ موجودى از خود چیزى ندارد و آنچه به او همه رسیده, الطافى است الهى و موهبت هایى است عاریت, و الطافى که خداوند منان به ما فرموده چه قبل از آمدن ما به دنیا و چه در حال زیستن از طفولیت تا آخر عمر و چه پس از مرگ به واسطه هدایت کنندگانى که مإمور هدایت ما بوده اند, شاید بارقه اى از حب او ـ جل و علا ـ که محجوب از آن هستیم در ما پیدا شود و پوچى و بى محتوایى خود را دریابیم و راهى به سوى او ـ جل و علا ـ براى ما باز شود یا لااقل از کفر جحودى نجات یابیم و انکار معارف الهى و جلوه هاى رحمانى را براى خود مقامى محسوب نکنیم و به آن افتخار نکنیم که تا ابد محبوس در چاه ویل خودخواهى و خودبینى شویم.
در نقلى است که ((خداوند تعالى به یکى از انبیاى خود خطاب کرد که یکى را که از خود بدتر مى دانى به ما عرضه کن, و او لاشه مردار حمارى را چند قدم کشاند که عرضه کند و پشیمان شد. خطاب شد که اگر آورده بودى از مقام خود سقوط کرده بودى. )) من نمى دانم که این نقل اصلى دارد یا نه, لکن در آن مقام که اولیا هستند شاید نظر به برترى خود سقوط آورد که آن خودبینى و خودخواهى است, اگر چه به این گونه.
راستى چرا پیمبر خاتم ـ صلى الله علیه و آله و سلم ـ از ایمان نیاوردن مشرکان آن گونه تإسف و تإثر جان فرسا داشت که مخاطب شد به خطاب لعلک باخع نفسک على آثارهم ان لم یومنوا بهذا الحدیث إسفا(20) جز آنکه به همه بندگان خدا عشق مى ورزید و عشق به خدا عشق به جلوه هاى او است. او از حجاب هاى ظلمانى خودبینى ها و خودخواهى هاى منحرفان که منجر به شقاوت آنان و منتهى به عذاب الیم جهنم که ساخته و پرداخته اعمال آنان است, رنج مى برد و سعادت همه را مى خواست; چنانچه براى سعادت همه مبعوث شده بود و مشرکان و منحرفان کوردل با او که براى نجات آنان آمده بود دشمنى مى کردند.
ما و تو اگر توفیق یابیم که بارقه اى از این عشق به جلوه هاى حق که در اولیاى او است در خود ایجاد کنیم و خیر همه را بخواهیم به یک مرتبه از کمال مطلوب رسیده ایم. خداوند تعالى دل هاى مرده ما را به فیض رحمت خود و رحمت برگزیده خود که رحمه للعالمین است حیات بخشد.
و اهل معرفت مى دانند که شدت بر کفار که از صفات مومنین است و قتال با آنان نیز رحمتى است از الطاف خفیه حق است, و کفار و اشقیا در هر لحظه که بر آنان مى گذرد بر عذاب آنان که از خودشان است افزایش کیفى و کمى الى ما لا نهایه له حاصل مى شود. پس قتل آنان که اصلاح پذیر نیستند رحمتى است در صورت غضب و نعمتى است در صورت نقمت, علاوه بر آن رحمتى است بر جامعه, زیرا عضوى که جامعه را به فساد کشاند چون عضوى است در بدن انسان که اگر قطع نشود او را به هلاکت کشاند.
و این همان است که نوح نبى الله ـ صلوات الله و سلامه علیه ـ از خداوند تعالى خواست و قال نوح رب لا تذر على الارض من الکافرین دیارا انک ان تذرهم یضلوا عبادک و لا یلدوا الا فاجرا کفارا(21) و خداوند تعالى مى فرماید و قاتلوهم حتى لا تکون فتنه.(22) و بدین انگیزه و نیز انگیزه سابق, تمام حدود و قصاص و تعزیرات از طرف ارحم الراحمین رحمتى است بر مرتکب و رحمتى است بر جامعه. از این مرحله بگذرم ...
[ به خاطر طولانى بودن نامه, بخش پایانى آن را در شماره بعد مجله خواهیم آورد. ]پى نوشتها:
1زمان: 8 اردیبهشت 4/1361 رجب 1402 ـ مکان: تهران, جماران ـ مخاطب: حجت الاسلام و المسلمین سیداحمد خمینى
2ـ سوره روم, آیه :30 فطرت الهى که مردم را بر آن آفرید, آفرینش خدا را دگرگونى نیست.
3ـ سوره انفال, آیه :17 و (اى پیامبر) هنگامى که تو تیر افکندى, نه تو, بلکه خدا افکند.
4ـ سوره حدید, آیه :3 اوست اول و آخر و پیدا و پنهان.
5ـ آیا ممکن است براى غیر تو از ظهور نصیبى باشد که براى تو نیست, تا آنکه او وسیله ظهور تو گردد؟! کى غایب بوده اى که نیازمند برهان باشى تا به تو دلالت کند؟ و کى دور بوده اى تا آثار (مخلوقات) وسیله رسیدن به تو باشند, کور باد چشمى که تو را مراقب خود نبیند. اقبال الاعمال, 349.
6ـ دیوان حافظ.
7ـ بار الها! بریدگى کامل (از تعلقات) را براى توجه به خودت ارزانى ام فرما, و چشم دل هایمان را به فروغ نظر کردن به خودت روشن گردان, تا دیدگان دل, پرده هاى نور را دریده و به معدن عظمت و جلال برسد, و جان هایمان به عز قدس تو تعلق یابند.
الها, مرا در شمار آنان قرار ده که صدا زدى پس پاسخت داد و نیم نگاهى به آنان کردى پس در برابر جلال تو مدهوش شدند. اقبال الاعمال, 687.
8ـ سوره حدید, آیه :3 اوست اول و آخر و پیدا و پنهان. 9ـ سوره طه, آیه 1 ـ :2 (اى طاهر و اى رسول), ما قرآن را بر تو فرو نفرستادیم که به مشقت بیفتى.
10ـ هیچ پیامبرى آن گونه که من اذیت شدم آزار ندید: الجامع الصغیر, ج2, ص144.
11ـ سوره مدثر, آیه 1 ـ :2 اى جامه به خود پیچیده, برخیز و بیم ده.
12ـ سوره رعد, آیه :28 آگاه باشید که یاد خدا باعث آرامش دل هاست.
13ـ ((به گفته بنگر, نه به گوینده)), غررالحکم و دررالکلم, ج1, 11/394.
14ـ سوره حدید, آیه 22, ما إصاب من مصیبه فى الارض و لا فى إنفسکم الا فى کتاب من قبل إن نبرإها.
15ـ سوره حدید, آیه :23 تا هرگز بر آنچه از دست شما رود دلتنگ نشوید, و به آنچه به شما رسد دلشاد نگردید و خداوند دوستدار هیچ متکبر و خودستایى نیست.
16ـ سوره بقره, آیه :216 چه بسا چیزى را ناگوار شمارید در حالى که براى شما خیر است.
17ـ مرا از آتش آفریدى و من از او برترم. اشاره است به آیه 12, سوره اعراف.
18ـ علم الیقین, ج2, ص;1002 مسند احمد بن حنبل, ج2, ص371.
19ـ آن چنان که حق معرفت تو است, تو را نشناختیم و آن گونه که حق عبادت تو است, تو را عبادت نکردیم. مرآه العقول, ج8, ص146.
20ـ سوره کهف, آیه :6 ((اى رسول نزدیک است که اگر امت به قرآن ایمان نیاوردند, جان عزیزت را از شدت حزن و تإسف بر آنان هلاک سازى.))
21ـ سوره نوح, آیه 26 ـ :27 و نوح عرض کرد: خدایا هیچ یک از کافران را در روى زمین زنده مگذار, اگر آنها را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى کنند و فرزندى جز فاجر و کافر به دنیا نمىآورند.
22ـ سوره بقره, آیه :193 و با آنان (کافران) جهاد کنید تا فسادى باقى نماند.