امام حسین(ع) و علل همراه بردن خانواده به کربلا
((قسمت اول))احمد عابدنى
طرح سوال
یکى از سوال هایى که معمولا ذهن هر شیعه بلکه هر مسلمان یا هر انسان آگاه از حادثه کربلا را به خود مشغول مى سازد این است که چرا امام حسین (ع) زنان, فرزندان خردسال, خواهران و... را به همراه خود به کربلا برد. با اینکه افراد در سختیها, خود سپر بلا مى شوند و زنان را از حوادث سخت و تلخ دور نگه مى دارند و خصوصا افرادى که غیور هستند و نمى خواهند زن و فرزندان در معرض دید نامحرم یا مورد آزار و اذیت دیگران قرار گیرند, با کوچکترین احتمال خطر خانواده خود را به منطقه خطر خیز نمى برند یا اگر در منطقه خطر واقع شدند به هر راهى که شده تلاش مى کند خانواده خود را از آن منطقه بیرون سازند.
اما مى بینیم که در حادثه کربلا این چنین نشده است. ما حتى اگر علم غیب امام(ع) و پیشگوییهاى پیامبر اکرم(ص) و حضرت على(ع) و رویاهاى شخصى امام حسین(ع) در باره کشته شدن او در نزیکى کوفه را کنار بگذاریم و نادیده بگیریم باز از نظر تحلیل سیاسى و احتیاط کارى که یک مبارز سیاسى و یک رهبر و فرمانده معمولى باید داشته باشد نباید چنین کارى صورت مى گرفت و احتیاط ایجاب مى کرد که در زمینه اى که احتمال خطر وجود دارد زن و فرزندان خود را در خطر داخل نسازد.
بنابراین حتما در این کار امام حسین(ع) رمز و رازهایى نهفته است و مطالبى وجود دارد که باید مورد بررسى دقیق قرار گیرد و با یک یا دو جمله کوتاه نمى توان جوابش را بیان ساخت و مقاله اى تحقیقى در این راستا لازم است که شاید نوشته حاضر کمى از راه را بپیماید و چراغى فرا روى دیگران باشد تا بحث کامل گردد. این مقاله در دو بخش تنظیم شده است. بخش اول که پیش رو دارید به عنوان مقدمه اى است بر موضوع اصلى بحث که در شماره بعد خواهیم آورد.مقدمه: مقایسه قرآن و عترت
1. مشترکات:
همان گونه که قرآن, به عنوان کتاب الهى و به عنوان ((ثقل اکبر)) که رسول اکرم (ص) آن را در بین امت وا نهاد و به دیار باقى شتافت,(1) نیاز به تفسیر دارد و مفسران فراوان و صاحب دیدگاههاى متفاوت عرفانى, فلسفى, روایى, ادبى و... در هر عصرى به تفسیر آن پرداخته اند و دیگران با استفاده از داشته هاى گذشته و پیشرفتهاى عصر خود, باز به تفسیر جدیدى دست زده اند ولى با این حال هیچ کس نتوانسته ادعا کند که مقصود خداوند را فهمیده و تفسیر او کاملترین و بهترین تفسیر است بلکه هر چه پیش مى رود سوال هایى برایش حل مى شود ولى رمز و رازهاى دیگران برایش مخفى مى ماند, به همین مثابه عمل امام حسین(ع) به عنوان ثقل اصغر که او را نیز رسول گرامى اکرم به عنوان حجتى دیگر در بین ما وا نهاد(2) نیاز به تفسیر و تحلیل دارد و نه تنها دانستن تاریخ کربلا به تنهایى براى جواب به تمامى سوال ها کافى نیست بلکه تحلیلهاى گذشتگان ما را بى نیاز از تحلیل و تفسیر جدید نمى نماید و در هر زمان و در هر شرایط باید عمل ثقل اصغر, چونان آیات ثقل اکبر مورد تجزیه و تحلیل قرار گیرد و هیچ کس نمى تواند تحلیل و تفسیر خود را بهترین و یا بى نقص بداند. بلکه مجموع شواهد و قراینى که نزد یک شخص موجود است او را به تحلیل و تفسیرى مى رساند.
باز همان گونه که قرآن داراى تإویل و داراى بطن یا بطون گوناگون است, عمل امام حسین (ع) به عنوان ثقل اصغر داراى تإویل و بطن است.
بسیارى از احادیث در ذیل آیاتى از قرآن وارد شده و مطالبى را بیان داشته که قرینه لفظى بر خلاف یا وفاق آن وجود ندارد و از باب بیان مصداق نیز نمى باشد که مفسران آن روایات را از تإویلات یا بطون مى دانند در نهضت امام حسین(ع) نیز از این گونه روایات و اعمال وجود دارد. مثلا طراز ((قتیل العبرات)) مى تواند از بطون حرکت امام حسین(ع) باشد, زیرا هیچ کس قیام نمى کند و کشته نمى شود تا بر او بگریند بلکه این جمله حقایق دیگرى را در نظر دارد. فدا ساختن طفل شیرخوار به آن گونه مخصوص نیز هم همین گونه است.
بنابر این نباید تصور کرد که با تحلیلهاى ما, عمق نهضت حسینى کشف خواهد شد بلکه امورى و رموزى در نهضت حضرت وجود دارد که راه دسترسى به آن تنها حدیث صحیح از ائمه معصومان, یا پرده بردارى حضرت حجت از آن مى باشد.2. تفاوت ها:
اگر چه قرآن و عترت هر دو در حجت بودن, در نیاز به تفسیر داشتن, در ورود بر حوض کوثر و در هدایت گرى مشترکند اما تفاوتهاى متعددى نیز دارند که ما به برخى از آنها که در بحثهاى آینده دخالت بیشترى دارد اشاره مى کنیم.
الف: قرآن عبارت از یک سرى الفاظى است که بدون تحریف, بدون کم و زیاد و بدون جابه جایى به ما رسیده است بنابراین اگر از آیه اى با توجه به تمامى مبانى تفسیرى اعم از ادبیات, دلیلهاى متصل عقلى و نقلى و... مطلبى فهمیدیم همان براى ما حجت است; اگر چه با فهم دیگران در آن زمینه مخالفت کرده باشیم و براى فهم بیشتر از آن باید در استدلال کلمات, جاى استعمال آن, حروف اضافه, ضمایر, اشارات و لطایف آن دقت کنیم و وصول به ژرفاى قرآن در گرو دقت در الفاظ قرآن و رعایت قوانین فن, با توجه به اندوخته هاى بیرونى است. اما در فهم سنت و از جمله حادثه کربلا اولا: ما با الفاظ مواجه نیستیم بلکه حرکت امام حسین(ع) از مدینه تا کربلا و همراهسازى خانواده با خود, یک عمل است. بنابراین طریقه تحلیل آن با طریقه تفسیر قرآن متفاوت مى باشد زیرا در تفسیر, رعایت قواعد ادبى, صرفى, نحوى, و.... لازم است. اما در تحلیل عمل, رعایت آن قواعد جا ندارد بلکه باید حرکتى عاقلانه باشد, قابل دفاع منطقى باشد و از نظر سیاسى تحلیلى باشد که عاقلان و خردمندان آن را بپذیرند. ثانیا بسیارى از الفاظى که در نهضت امام حسین(ع) با آن مواجهیم از نظر سندى قابل اشکال است و معلوم نیست که همین الفاظ از امام (ع) صادر شده باشد خصوصا حادثه اى که افراد بسیار کمى از آن جان سالم به در برده اند و حوادث اتفاق افتاده, معمولا از زبان دیگرانى که در صحنه نبوده اند نقل شده و گاهى در طول زمان با خرافات نیز مخلوط گشته است. ولى به هر حال اصل همراهى زن و فرزند با آن حضرت قابل تشکیک نیست. اگر چه جزئیات آن قابل اثبات نباشد.
ب: در تفسیر قرآن راحت تر مى توان یک سوره یا یک پاراگراف از یک سوره را بدون در نظر گرفتن کل قرآن مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و امور زیادى از آن فهمید ولى در بررسى سنت, خصوصا نهضت امام حسین(ع) که یک عمل اجتماعى و برخاسته از یک سرى تغییر و تحولات اجتماعى بوده و به راحتى نمى توان به یک گوشه خاصى از حادثه پرداخت و جوها, شرایط اجتماعى آن روز, دیدگاههاى مردم, وضع و رفتارهاى خلفاى سابق و... را نادیده گرفت. و اگر بدون در نظر گرفتن سایر امور, به یک حادثه نظر شود تفسیر بسیار ناقص به دست خواهد آمد.
بنابراین در بررسى هر نکته از نهضت امام حسین(ع) به ناچار باید اجمالا حوادث متعدد مرتبط به آن توضیح داده شود و جو و شرایط آن روزگار به تفسیر کشیده شود تا با توجه به آن مجموعه جواب صحیح به دست آید.
ج: قرآن در آیات فراوانى انسان را به تدبر و تفکر در خود فرا خوانده و معمولا پس از بیان حکمى از احکام علتى و حکمتى براى آن ذکر کرده و یا با جمله هاى ((لعلکم تعقلون)), ((تتفکرون)), ((تتذکرون)), و... عقل انسان را به کار گرفته و هیچ کس نمى تواند تعبد صرف و بى دلیل خود به حکمى از احکام را به قرآن نسبت دهد ولى سنت, خصوصا قیام امام حسین(ع) چون عمل است و عمل زبان و لفظ ندارد و ادراک تصمیم هاى امام و عملش از سطح فکر ما بالاتر است, افرادى خواسته اند آن را امورى تعبدى جلوه دهند و با تمسک به جملاتى نظیر ((ان الله شإ ان یراک قتیلا;(3) خداوند خواسته تو را کشته ببیند.)) یا ((ان الله شإ ان یراهن سبایا;(4) خداوند خواسته اهل بیت تو را اسیر ببیند)) یا با نقل روایاتى مبنى بر اینکه پیامبر اکرم(ص) تکلیف هر یک از امامها را قبلا مشخص کرده و در نامه اى مهر و موم شده به هر یک داده و او نیز طبق مضمون نامه عمل کرده است, خواسته اند اعمال ائمه اطهار(ع) را تعبدى صرف قرار دهند.(5)
در صورتى که اگر عمل آنان امورى صرفا تعبدى و از پیش تعیین شده باشد و طبق عقل و شرایط روزگار تصمیم نگرفته باشند چه بسا کارشان براى ما درسآموز نخواهد بود زیرا هر چند حوادثى مشابه آن زمان, اکنون رخ دهد ولى رویاى صادق یا نامه مکتوب مهر شده اى براى ما نیامده تا تکلیف خود را بدانیم و اساسا دیگر عترت و سنت, راهنما نخواهند بود و تمسک به آنان معناى محصلى نخواهد داشت بلکه رویا و نامه مهر شده حجیت خواهند داشت که براى ما وجود خارجى ندارد.
بنابراین براى آنکه بتوانیم از زندگى ائمه اطهار و خصوصا امام حسین(ع) درس فرا گیریم و به فرمایش خودش ((لکم فى اسوه)) جامه کاربردى و اجرایى بپوشیم, باید اولا: علم غیبها و اخبار غیبى که آن حضرت داشته و ما به آن دسترسى نداریم را به کنارى وا نهیم. ثانیا: جملاتى نظیر ((ان الله شإ ان یراک قتیلا)) را جوابى اقناعى براى طرف مقابل بدانیم و بگوییم چون اسرار نظامى, طرحهاى عملیاتى و بسیارى از حوادث آینده و استراتژى و تاکتیک ها, نباید قبل از عمل, بیان مى شد و گرنه احتمال بهره بردارى دشمن از آن وجود داشت, امام با بیان رویاى خود به گونه سربسته طرف مقابل را قانع ساخته و راه بحث و گفتگوى بیش از حد نیاز, در آن زمان را بسته است .
ولى این کار لزوما به معناى بستن فکرها و عقلها, پس از اتفاق افتادن آن واقعه و گذشت چندین سال از آن نمى شود و گرنه روشن است که بدون تحلیل و بررسى عقل مدارانه و خردپذیرانه نمى توان از آن حادثه درس آموخت.بخش اول
حوادث گذشته و درسآموزى از آنشاید این عنوان ذهن برخى را آزار دهد و اشکال کنند که مگر امام, نیاز به درسآموزى داشت؟ مگر امام به همه حوادث غیب و شهود آگاه نیست؟ پس عنوان درسآموزى چه معنى مى دهد؟
پاسخ: فعلا مراد انکار یا اثبات علوم اهل بیت نیست بلکه مقصود این است که اگر بر فرض محال هیچ علم غیبى و یا خبرى از پیامبر اکرم (ص) به امام حسین(ع) در باره حوادث کربلا به حضرت نرسیده بود باز ایشان به عنوان یک سیاستمدار و یک رهبر عاقل و باهوش امورى را که در ذیل بیان خواهیم کرد مى دانسته است و در آگاه بودن امام, از این حوادث, نفس اتفاق افتادن ایشان در آن زمان و مکان کافى است تا هر کسى که در آن زمان آنجا حاضر بوده آنها را به خاطر بسپارد و در آینده مورد بهره بردارى قرار دهد. بلکه تعدادى از آن حوادث آن قدر مهم و حیرت انگیز بوده که حتى به خاطر سپردن نیز نیاز نداشته و خودش پیوسته در خاطرها و ذهنها باقى مى مانده است اگر چه شخص بخواهد آنها را از صحنه ذهن خود دور سازد.
مثلا حادثه ترور حضرت على(ع) یا حادثه غصب فدک و برخورد با حضرت زهرا (س) از امورى است که خواهى نخواهى در ذهن فرزندان این دو باقى مانده و از آن درسهایى آموخته اند.1. مرتدسازى و مرتدکشى
یکى از حوادث ناگوارى که پس از رحلت پیامبر اکرم(ص) اتفاق افتاد ایجاد کارخانه مرتدسازى بود. ایجاد این کارخانه, زمینه قبلى داشت زیرا بسیارى از کسانى که در سالهاى آخر عمر شریف پیامبر اکرم (ص) به اسلام گرویدند شناخت چندانى از اسلام نداشتند و حتى گروههایى نیز به خاطر ترس از آینده و احتیاط در مقابل حمله هاى احتمالى مسلمانان به آنان در ظاهر به اسلام گرویدند ولى اسلام از زبانشان به درون قلبشان راهى باز نکرده بود. به همین جهت پس از رحلت رسول خدا, احساس آرامش کردند و زبان را با قلب هماهنگ ساختند و راه احتیاط گذشته را رها ساختند و صریحا به بت پرستى سابق رو آوردند و خود را براى مبارزه علیه اسلام آماده ساختند که مقابله با آنان و نشان دادن قدرتى از ناحیه مسلمانان و اینکه با رحلت پیامبر اکرم(ص) دین او و راه و روش او تضعیف نشده است, کار بسیار خوب, بجا و پسندیده اى بود و هر مسلمان عاقل و دلسوز با آن موافقت مى نمود.
اما حاکمان آن روز, و برنامه ریزان و نقشه کشان, این زمینه را موقعیتى خوب براى سرکوب هر نغمه مخالف دانستند و با اسم مبارزه با ارتداد هر مخالفى را سرکوب کردند و حتى کسانى را که نماز مى خواندند, روزه مى گرفتند و پرداخت زکات را قبول داشتند ولى در این که آیا آن را به خلیفه بپردازند یا به شخص دیگر, یا خود, آن را به مصارف تعیین شده در قرآن برساند تردید داشتند نیز به ارتداد محکوم شدند و مورد هجوم همه جانبه واقع شدند. مومنان واقعى پس از آزمون و خطاهاى متعدد فرا گرفتند که چگونه عمل کنند و سخن بگویند تا در عین بر ملا ساختن خطا کارىهاى خلفا و حکومت, هیچ گاه برچسب ارتداد به پیشانیشان نچسبد و زمینه را براى بدنام سازى خود فراهم نکنند که خود, حدیث مفصلى دارد.2. موج اعدام و ترور
انسانهاى با ایمان, قوى و داراى سابقه طولانى, در اسلام و جهاد بودند که به هیچ نحو, برچسب ارتداد بر پیشانى آنان نمى چسبید و با خلیفه وقت نیز مخالف بودند و باید براى آنان فکرى مى شد.
اینان باز خودشان دو گروه بودند.
الف: گروهى که زمینه خلیفه شدن در آنان وجود داشت و این احتمال موجود بود که اگر مردم از خلیفه روى گردان شوند به سوى آنان متمایل گردند. نظیر حضرت على (ع), سعدبن عباده خزرجى و.... و گروهى زمینه خلیفه شدن نداشتند چون سلمان فارسى, مقداد, عمار, ابوذر, ابن مسعود و.. . که اکثرشان برده هاى آزاد شده اى بودند که دارى ایمان کامل بودند و خلیفه را فاقد صفات لازم براى خلافت مى دانستند.
حاکمان فکر کردند که اگر گروه اول مورد تهدید جدى یا ترور واقع شوند بدیلى براى خلیفه باقى نمى ماند و چشم گروه دوم نیز به خط حساب مى افتد و براى اینکه هر دو گروه احساس کنند که تهدید جدى است, به برخى اعمال خشونت دست زندند, از جمله:
الف: همان لحظه اول پس از فوت پیامبر اکرم(ص) که ابوبکر را به خلافت برگزیدند با این استدلالها:
اسلام در خطر است, ممکن است روم و ایران به بلاد اسلام حلمه کنند, افرادى از دین برگردند, در شهرها آشوب شود و.... پس باید شخصى که هم سن و سال و همراه و یار غار پیامبر اکرم (ص) بوده است را به خلافت برگزینیم, درنگ جایز نیست و اختلاف در امر حکومت و شورایى سازى اى و ((منا امیر و منکم امیر)) (6) گفتن به حال اسلام و مسلمانان زیانبار است و...
با چنین فضاسازىها خلیفه رسول خدا مشخص شد ولى مى بایست در همان جلسه, گوشمالى به سعد بن عباده داده مى شد تا دیگر براى همیشه فکر خلافت از سرش بیرون رود و بفهمد که تشکیل جلسه دادن, دور از چشم مهاجران و برنامه حکومتى ریختن و خود را نامزد خلافت دانستن, هزینه سنگینى دارد. به همین جهت در همان جلسه سعد را که از زور بیمارى خود را در پارچه اى پیچیده بود و در گوشه اى نشسته بود پایمال و لگدکوب کردند که نزدیک بود جان دهد و هنگامى که گفته شد مواظب باشید, کشتیدش; عمر گفت: خدا او را بکشد.(7)
و با این کار چشم افراد زیادى به خط حساب افتاد. حتى خود سعد که گفت: ((تا آخرین تیر در ترکش با شما مى جنگم)), در عمل چنین کارى را نکرد, تنها عزلت کامل گزید و به جماعت و جمعشان حاضر نشد.
ب: امیرالمومنین على (ع) که اولین فرد ایمانآورنده به پیامبر اکرم(ص) و شجاعترین, مبارزترین, عالم ترین و فعالترین مسلمانان بود و به خاطر سابقه و همچنین معرفى در غدیر خم شایسته ترین فرد براى خلافت رسول خدا بود و در حین انتخاب خلیفه به غسل و کفن و دفن پیامبر اکرم(ص) مشغول بود باید یا تسلیم محض مى شد و عملا تسلیم محض بودنش را نشان مى داد یا ضربه اى چونان سعد و بالاتر از آن مى خورد که تا آخر, فکر رویارویى با خلیفه یا دسترسى به آن مقام را از سر بیرون کند!
حضرت على(ع) که نتیجه معکوس مبارزه مستقیم و صریح سعد بن عباده را دیده بود و افزون بر آن دلیلهاى دیگرى نیز داشت که نمى خواست با خلیفه درگیر شود, تنها از بیعت با او خوددارى کرد و با عذر اشتغال به کفن و دفن پیامبر(ص), جمعآورى قرآن و... از شرکت در جماعت آنان خوددارى مى کرد و در جمعهاى کوچک, سزاوارتر بودن خود به امر خلافت را گوشزد مى نمود.
حاکمان ظاهرا براى فهمیدن مقدار التزام حضرت به اوامر حکومت و روشن تر شدن موضع وى, فدک را از همسرش حضرت زهرا(س) غصب کردند و کارگران وى را از آنجا بیرون انداختند تا اگر صداى مخالفت حضرت على (ع) بلند شد وى را به دنیاخواهى و مال دوستى متهم سازند و بگویند در زمانى که مبارزه با کافران و مرتدان نیاز به کمک مالى دارد او از آن دریغ مى ورزد و زمینه براى تحقیر و توهین او فراهم شود و اگر مقاومت کرد, او را در هم بشکنند.
اما حضرت على (ع) در این رابطه سکوت کرد و حضرت زهرا (س) خود به دنبال استیفاى حق خود رفت و با خطبه معروفش ابوبکر و حکومت نوبینادش را به چالش کشید. (8)
پس از رفت و آمدهاى مکرر حضرت زهرا(س) و استدلال و ارائه شاهد و گرفتن نامه اى از ابوبکر مبنى بر مالکیت فدک, و باز پس گرفتن آن نامه از دست حضرت زهرا, توسط عمر, و پاره کردن آن, حضرت على(ع) وارد معرکه شد و در جمع مهاجران و انصار در مسجد با ابوبکر به گفتگو پرداخت و برخى از کارهاى خلاف شرعش را روشن نمود.
در اینجا بود که آنان به این نتیجه رسیدند که باید حضرت على(ع) را از سر راه بردارند و به کارهایى دست زدند که نیازى به بازگو کردن آنها نیست.
ج: همان گونه که حاکمان و سلاطین پیوسته نشان داده اند که ((الملک عقیم)) و برخى از آنان نیز همین را با صراحت اعلام کردند و براى آنکه حکومت از دستشان خارج نشود حتى اگر به فرزندانشان شک مى کردند آنان را نابود مى ساختند, طبیعى بود که حاکمان وجود مخالفانى چون حضرت على(ع) و سعد بن عباده را بر نتابند خصوصا سعد که به هیچ نحو در نماز آنان شرکت نکرد و حتى در حج با آنان وقوف و کوچ نمى کرد(9) این بود که این بار به فکر ترور او افتادند ولى مخفیانه و به دور از چشم مردم. و چون مردم خیلى از جن سخن مى گفتند و کارهاى جنیان در ذهنشان عجیب و خارق العاده بود, سعد را ترور کردند و از زبان جنیان شعرى سرودند و در شهر مدینه, در شب تار خواندند.
نحن قتلنا سید الخزرج سعد بن عباده
و رمیناه بسهمین فلم نخطإ فوآده
ما رئیس قبیله خزرج, سعد بن عباده را کشتیم به قلب او دو تیر نشانه رفتیم و در آن خطا نکردیم .
و در کتابها نیز به عنوان سروده جنیان نقل شده.(10)
این گونه کارها صورت مى گرفت. برخى افراد با نفوذ را مخفیانه و با انواع حیله, و برخى افراد معمولى را علنى و در پیش چشم مردم مى کشتند مثلا خلیفه اول دستور داد که ((فجإه)) را در پیش چشم مردم در بقیع به آتش بکشند و چون عکس العمل منفى مردم را دید در آخر عمر, اعلام پشیمانى کرد و گفت ((وددت انى لم اکن حرقت الفجإه و اطلقته نجیحا او قتلته صریحا(11) دوست داشتم که فجائه را آتش نمى زدم یا او را رها مى ساختم و یا مى کشتم)).
این گونه چنگ و دندان نشان دادنها موجب شد که مومنان, راه مبارزه را عوض کنند و به فکر چاره دیگرى بیفتند. مومن که از یک سوراخ دوبار گزیده نمى شود(12), او که دیگران موجب عبرت و درس آموزى وى مى شوند(13), او که در مقابل حوادث چون منافق, چوب خشک نیست تا شکسته شود بلکه چونان شاخه گیاه نرم و مستقیمى است که همراه طوفان هاى سهمگین سر فرود مىآورد و پس از بر طرف شدن طوفان دوباره, مستقیم و استوار راه خود را ادامه مى دهد(14) و همو که با چراغ دین و دانش راه صحیح را مى پیماید. امام حسین(ع) به عنوان یک مومن از این حوادث فرا گرفت که باید به گونه اى عمل کند که هیچ گاه زمینه ترور او فراهم نشود همان گونه که مواظب بود هیچ گاه زمینه ارتداد به وى نیز فراهم نگردد و طورى عمل نکند که جاهلان ر ا علیه او بشورانند و علیه او جنگ مذهبى به راه بیندازند.
وصیت نامه حضرت و گواهى او به وحدانیت خدا, رسالت پیامبر اکرم, حقانیت قیامت, صراط و... یک علت آن پیشگیرى از بروز هرگونه شبهه بى دینى و ارتداد از دامن خود و اهل بیتش بود.
حرکت کردن از راههاى اصلى, و به طور علنى از مدینه و انتخاب مکه حرم امن الهى به عنوان اولین اقامت گاه, پس از خانه و کاشانه خود, افزون بر سایز فواید که در کتابهاى مختلف بیان شده مى تواند براى جلوگیرى از ترور نیز باشد, تا نتوانند مخفیانه و دور از چشم دیگران او را ترور کنند و به جنیان یا حرامیان راهزن نسبت دهند.
بنابراین چون امام حسین (ع) حوادث قبلى اعم از ترور علنى و مخفى, نسبت ارتداد و... را دیده است, در عمل سعى کرده به گونه اى رفتار کند که هیچ زمینه اى براى هیچ یک از آن رفتارها پیش نیاید. که این مطلب را در فصل بعدى با توضیح بیشترى بررسى خواهیم کرد.3. محصورسازى در مدینه
از شیوه هاى دیگرى که برخى خلفاى پس از پیامبر اکرم (ص) به ویژه خلیفه دوم از آن استفاده مى کرد, محصور ساختن مخالفان دانشمند و بانفوذ در شهر مدینه بود. آنان پیوسته از مطرح شدن فضایل خاندان پیامبر اکرم (ص) و بویژه فضایل حضرت على(ع) ترس و وحشت داشتند و به همین جهت ابتدا به عنوان صیانت قرآن از تحریف, نشر و کتابت احادیث را ممنوع کردند و این ممنوعیت تا زمان عمر بن عبدالعزیز ادامه یافت. آنان حتى روزى را به عنوان روز سوزاندن غیر قرآن اعلام کردند و با تبلیغ فراوان, مردم را به سوزاندن حدیثهاى دست نویس خود ترغیب کردند و حتى خود خلیفه, حدیث هاى دست نویس خود را آورد و در پیش چشم دیگران از بین برد.
سپس از مسافرت و تبلیغ حافظان قرآنى که متمایل به خاندان پیامبر اکرم(ص) بودند جلوگیرى کردند و آنان را در مدینه نگه داشتند. گاهى به عنوان مشاوران خلیفه و اهل حل و عقد, زمانى به عنوان نیاز عاصمه اسلام به تبلیغ و رشد و... و اگر زمانى مجبور مى شدند یکى از آنها را به سرزمینى گسیل کنند, افزون بر تإکیدهاى عمومى گاهى خود خلیفه, در مراسم بدرقه و تودیع شرکت مى کرد و باز سفارش مى نمود که مردم را از قرآن باز نگیرید و به سنت و حدیث مشغول نسازید!
این گونه برخوردها تا زمان معاویه نیز ادامه داشت. برگشتن امام حسن(ع) و امام حسین (ع) به مدینه و نبودن هیچ خبر و حدیثى از آن بزرگواران در طول دو دهه نتیجه همین سیاست بود.
اما این دو امام همام, در این دوره نسبتا طولانى به تربیت و پرورش فرزندان و خانواده خویش پرداختند, اگر چه آنان ائمه(ع) را درون خانه نیز آزاد نمى گذاشتند و تطمیع جعده همسر امام حسن(ع) و تحریک او در جهت سم خورانیدن به حضرت مجتبى (ع) نشان از عمق خفقان بنى امیه دارد.
ولى به هر حال وجود افرادى مقاوم در صحراى کربلا و پس از آن و تسلیم دشمن نشدن هیچ یک و سخنان سنجیده و منطقى هر یک, در میدان مبارزه و در طول اسارت, و صبر و تحمل آنان و سکوت و فریاد آنان همه و همه حکایت مى کند که امام حسن (ع) یک دهه آخر عمرش و امام حسین (ع) دو دهه, یک دهه همراه با برادر و دهه دیگر پس از شهادت برادر, به انسان سازى, پرورش روحى افراد پرداخته است و کارى که اولین رسالت پیامبر اکرم (ص) بود و ((و انذر عشیرتک الاقربین;(15) و خویشان نزدیکت را هشدار ده)) را به بهترین نحو انجام داده اند .
نمونه اى از درسهاى روحى که در آن دوره حضرت اباعبدالله (ع) به خانواده خویش و برخى از یاران بسیار نزدیک یاد مى داده دعاى عرفه آن حضرت است که در آن رگ و پوست یکایک شریانها و تمامى ذره ذره جسمش به یگانگى خدا شهادت مى دهند و خداوند را پیوسته و در هر حال رقیب خود مى داند و غیر خدا را در مقابل خدا, هیچ مى انگارد و حب خدا را بزرگترین نصیب انسان از زندگى مى داند و چنان اوج مى گیرد که نیکویى هاى خود را در مقابل عظمت پروردگار, بدى قلمداد مى کند و وجود خود را در مقابل او به هیچ مى انگارد. (16)4. شکنجه, آزار, تبعید و قطع حقوق
از شیوه هاى دیگر برخورد برخى حاکمان با مخالفان, شکنجه کردن بود. ابن مسعود, ابوذر, عمار و... قربانى این گونه برخوردها بودند و حتى ابن مسعود در این راه پهلویش شکست و در حال فقر و نادارى که حقوقش نیز قطع شده بود, در خانه جان داد, اگر چه آخرین لحظات عمرش, عثمان به بالینش آمد و از گذشته به نوعى معذرت خواهى کرد و خواست حقوق قطع شده او را بپردازد ولى ابن مسعود از گرفتن آن امتناع نمود و گفت: در وقتى که بدان نیاز داشتم نپرداختى و اکنون دیگر بدان نیازى ندارم. ابوذر علاوه بر ضرب و شتم و قطع حقوق تحمل تبعید به شام و احضار به مدینه و سرانجام تبعید به ربذه را نیز پذیرا شد و در اوج فقر و بى کسى در آنجا جان داد.
این شیوه ها براى به کار مى رفت, که زمینه اجتماعى براى خلیفه شدن برایشان نبود آنان که قبلا برده بودند و به برکت اسلام آزاد گشته بودند و طایفه و عشیره و حامیان نسبى قوى نداشتند تا از آنان حمایت کنند.
در چنین وقتى وظیفه گروه اول, تنها دعوت کردن شکنجه شدگان و تبعید شدگان به صبر بود. البته گاهى مراجعه به خلیفه و مناقشه اى بسیار آرام با او و یارى اندک به افراد قطع حقوق شده از کارهایى بود که در آن دوره انجام مى شد, خلیفه معمولا تحمل انتقاد تند را نداشت حتى عثمان از اینکه کسانى, ابوذر را براى رفتن به تبعیدگاهش, ربذه بدرقه کنند نیز ناراحت بود و بدرقه جمع چهار نفرى حضرت على(ع), عقیل, امام حسن(ع) و امام حسین(ع) از ابوذر, را بر نتافت و به درگیرى کشیده شد. و در همه این مواقع هر شخص زیرکى فرا مى گرفت که با خلیفه و صاحب قدرت, چگونه باید برخورد کرد؟!5. مسموم سازى
مسموم سازى شیوه اى بود که در حکومت معاویه شروع شد و اولین بار ((مالک)) سردار رشید حضرت على(ع) به عسل مسموم از پاى در آمد. این شیوه طرح پیشرفته ترور بود خصوصا که امکان داشت این طرح به دست افراد خوب, مخلص و ناآگاه, با پشتیبانى افراد خبیث و آگاه انجام شود و به ویژه که بسیار مخفیانه بود و ممکن بود در بین عوام, آن را به دست تقدیر و خواست خدا, نسبت داد و به جاى آنکه مستقیما بخواهند کسى را بکشند تا تبعاتش دامنشان را بگیرد, یا جنیان را قاتل نشان دهند تا کسى قبول نکند, این بار, امکان داشت که از لفظ تقدیر خدا و خواست او و اجابت دعاى شامیان در مسجد استفاده کرد و علاوه بر از بین بردن دشمن, معاویه را نیز شخصى مستجاب الدعوه قلمداد کرد.
این طرح آن قدر موثر و بى خطر بود که معاویه تصمیم گرفت, رقیب اصلى خود امام حسن مجتبى(ع) را نیز با همین شیوه, از پاى در آورد. فریفتن ((جعده)) همسر حضرت(ع) براى زهر دادن به حضرت در همین راستا بود.
اما همان گونه که طرحهاى قبلى به رسوایى گرایید و بیش از یکى از دو مورد کارایى نداشت, طرح مسموم سازى نیز عقیم ماند و دست معاویه رو شد و امام حسین(ع) نیز در برابر این توطئه هوشیار بود و تا پیدا کردن راه دیگرى براى از بین بردن امام(ع) و برداشتن تمامى موانع از سر راه حکومت یزید مرگ معاویه فرا رسید.6. اتهام از خوارج بودن
یکى دیگر از توطئه هایى که از زمان حاکمیت مطلق معاویه شروع شد و تا سالها پس از او نیز وجود داشت و حسابهاى شخصى زیادى را با آن تصفیه کردند مارک ((خارجى)) بودن, بود.
خوارج نطفه اشان در جنگ صفین و با قرآن بر سر نیزه کردن معاویه بسته شد. آنان از لشکریان حضرت على (ع) بودند و با و شجاعت مى جنگیدند. در گذشته کمتر کسى درصدد انسان سازى نبود زیرا خلفا نه توان آن را داشتند و نه نیاز آن را حس مى کردند, آنان بیشتر درصدد کشورگشایى یا تحکیم موقعیت خود بودند, حضرت على(ع) نیز امکاناتى در اختیار نداشت و شعاعهاى پرفروغش در مدینه و در جمع محدودى محصور شده بود, پس از به خلافت رسیدنش نیز انواع مشکلات از جمله, دو جنگ جمل و صفین و خرابکارىهاى به جاى مانده از سابق, تمام توان و نیروى او را گرفت. از سوى دیگر طبیعت کار فرهنگى و انسان سازى, نیازمند زمان طولانى و فراغت بال است. به همین جهت جمع زیادى از لشکریان حضرت ناآگاهان شمشیر زنى بودند که نه صحابه پیامبر اکرم بودند تا از محضر او کسب دانش کرده باشند و نه در دوران خانه نشینى حضرت على(ع) توانسته بودند از چشمه سار علم او استفاده کنند و نه پس از به خلافت رسیدنش. به همین جهت در بحبوحه جنگ, وقتى معاویه قرآنها را بر سر نیزه کرد, دست از جنگ کشیدند و گفتند: ((ما با قرآن نمى جنگیم)) و نتوانستند توطئه بودن این عمل را درک کنند.
آنان نه تنها جنگ نکردند بلکه ادامه جنگیدن حضرت على (ع) را خلاف شرع دانسته و او را به دست کشیدن از جنگ مجبور ساختند. پس از جریان حکمیت, و توطئه عزل شدن حضرت على(ع) و بر حکومت ماندن معاویه, خوارج متوجه اشتباه اول خود شدند ولى دستى ناپیدا از ناآگاهى آنان استفاده کرد و توطئه دوم را رقم زد و گفتند چون حضرت على(ع) حکمیت را پذیرفته, گناهى مرتکب شده و باید توبه کند! و این توطئه جدید شمشیر دو لبى بود که هر دو لب آن متوجه حضرت على (ع) بود و خوارج از آن غافل بودند و آلت دست دشمن. زیرا اگر حضرت, به حرف آنان عمل مى کرد, آن دست ناپیدا مطرح مى ساخت که توبه کردن, اعتراف ضمنى به گناه است و باید در مقابل گناهى که انجام داده محاکمه و محکوم شود و اگر توبه نمى کرد - همان گونه که نکرد - به جرم اینکه گناه کرده و بر گناه خود اصرار دارد کافر شمرده مى شد و مستحق مرگ.
و نه تنها خود حضرت مستحق مرگ بود بلکه هر کسى که حکومت او را قبول داشت یا ذره اى محبت على(ع) را به دل داشت گناهکار بود و سزاوار مرگ. و با همین توجیهات, شکنجه و کشتار دوستان و یاوران حضرت على(ع) در هر کجا که امکان داشت آغاز شد. و در دل مردم از این گروه چنان ترس و وحشتى ایجاد شد که هر کجا اسم خوارج شنیده مى شد لرزه بر اندام مردم مى افتاد. امیرالمومنین(ع) اگر چه چشم این فتنه را کور کرد و آنان که به هیچ صراطى مستقیم نبودند از دم تیغ گذراند و پیشگویى هاى رسول اکرم(ص) را به همه نشان داد ولى پس از آن واقعه فرمود:
((لا تقاتلوا الخوارج بعدى فلیس من طلب الحق فإخطإه, کمن طلب الباطل فإدرکه;(17)
پس از من با خوارج جنگ نکنید زیرا کسى که خواستار حق است اما خطا مى کند همانند کسى که باطل را طلب مى کند و به آن مى رسد, نیست)).
و با این جمله نشان داد که دشمن اصلى, معاویه و یاورانش هستند که خواستار باطل هستند و با نقشه هاى شیطانى خود, به آن مى رسند نه خوارج که خواستار حقند ولى جهالت و ناآگاهى, آنان را به کارهاى خلاف مى کشاند.
و با اینکه حضرت فرمود: ((از آنان بیش از ده نقر زنده نمى مانند و از شما بیش از ده نفر کشته نمى شوند و قتلگاهشان این سوى نهر است)),(18) و دیدند که سخن حضرت على (ع) در مورد کشته ها و محل آن درست درآمد حکومت ها از عنوان جنگ با خوارج بیشترین بهره را بردند, بویژه پس از شهادت حضرت على(ع) و خصوصا که به دست یکى از خوارج به شهادت رسید ترس عجیبى سراسر جامعه اسلامى را فرا گرفت و حکومت معاویه از این حربه بزرگترین استفاده را کرد و هر گروه مخالفى را به اسم خوارج سرکوب نمود. و برچسب خارجى براى معاویه ارزشى بالاتر از مارک ارتداد براى خلیفه اول و دوم پیدا کرد و اساسا در زمان معاویه تنها مارک مفید براى کشتار و قلع و قمع, برچسب خارجى بود و این اتهام در زمانهاى بعدى نیز کاربرد زیادى داشت به حدى که یزید نیز تلاش مى کرد شهداى کربلا را در کوفه و شهرهاى مسیر راه تا شام خارجى جلوه دهد.نتیجه
تا اینجا راههایى که خلفاى حکومت ها براى برخورد با مخالفان خود مورد استفاده قرار داده بودند, به طور بسیار فشرده مطرح شد و معلوم گشت که آنان از ترور, شکنجه, اتهام ارتداد, اتهام خارجى بودن, محصورسازى و مسموم سازى استفاده کرده اند و هرگاه توطئه اى کشف شده و حربه اى از دستشان افتاده به حربه جدیدى متوسل شده اند. هر یک از آنان از تجربه قبلى استفاده کرده و علاوه بر آن راه جدیدى براى برخورد با مخالفان ابداع و اختراع کرده است. ابداع راه جدید, معمولا معلول این بوده که توطئه سابق کشف شده و افراد خود را در برابر آن به نحوى صیانت کرده اند که آن حربه, دیگر موثر واقع نشود و نتوان آن اتهام یا جرم را متوجه افراد دانست .
در ضمن طرحها و ابداعهاى حاکمان, به طور اجمال چگونگى مقابله با آنها نیز اشاره شد ولى در قسمت بعد در این رابطه توضیحهاى بیشترى بیان خواهد شد. ان شإالله
ادامه دارد.پى نوشتها:
1. اشاره به حدیث متواتر ومعروفى است که شیعه و سنى با الفاظ و عبارتهاى گوناگون نقل کرده اند: انى تارک فیکم الثقلین ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدى ابدا, کتاب الله و عترتى اهل بیتى; من در بین شما دو چیز گرانبها وا مى نهم که اگر به آن دو تمسک جویید, هیچ گاه گمراه نمى شوید, کتاب خدا و عترتم, اهل بیتم. (وسائل الشیعه, ج 27, ص 33, روایت 33/44, چاپ آل البیت) و در برخى احادیث آمده ((احدهما اکبر من الاخر)) یا ((احدهما اعظم من الاخر)). ر.ک: بحارالانوار, ج1, ص 158 و 369.
2. همان.
3. ر.ک: موسوعه کلمات الامام الحسین, 329.
4. همان.
5.
6. السیره النبویه, ابن هشام, 3-4, ص 660, تاریخ طبرى, 456/2, موسسه الاعلمى للمطبوعات, بیروت .
7. ر.ک: همان, همچنین ر.ک: تاریخ طبرى, 458/2 و 459.
8. ر.ک: شرح نهج البلاغه, ابن ابى الحدید, 211/16.
9. تاریخ طبرى, 458/2.
10. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحدید, ج17, ص 223, دار الکتب العلمیه, همچنین ر. ک: اسدالغابه 443/2, دارالکتب العلمیه, بیروت.
11. مروج الذهب, 303/2, دارالفکر, بیروت, شرح نهج البلاغه ابن ابى احدید, 222/17, فجإه اسمش ((ایاس بن عبدالله بن عبد یا لیل))(1) بود. ((او نزد ابوبکر آمد و از او تقاضاى سلاح کرد تا با مرتدان بجنگد, پس از گرفتن اسلحه به راه زنى و غارت اموال مسلمانان و مرتدان پرداخت و هر کسى را که مى یافت مى کشت, همانند کارى که خوارج - در زمان حضرت على (ع) - مى کردند)).(2) ابوبکر ((طریفه بن حاجر)) را در تعقیب او فرستاد, طریفه و برادرش ((معن)) همراه ((خالد بن ولید)) بودند, ((فجإه)) نیز با ((نجبه)) همراه بود, طریفه با نجبه جنگید و نجبه در حال ارتداد کشته شد. سپس طریفه حرکت کرد تا به فجإه رسید و او را اسیر کرد و نزد ابوبکر فرستاد. ابوبکر نیز او را آتش زد.(3)
1. اسدالغابه, 73/3, ذیل طریفه بن حاجز.
2. شرح نهج البلاغه, ابن ابى احدید, 222/17, ایراد یازدهم به ابوبکر.
3. اسدالغابه, 73/3, ذیل طریفه بن حاجز.
12. لا یلسع المومن من جحر مرتین (من لا یحضره الفقیه, 378/4).
13. ان السعید من وعظ بغیره (همان, 377/4 و ;402 کافى, 72/8 و 81).
14. عن النبى(ص): مثل المومن مثل الخامه من الزرع, تکفئها الریاح تصرفها مره و تعدلها اخرى.... و مثل المنافق مثل الارزه المجذیه التى لا یصیبها شىء حتى یکون انجعافها مره واحده (بحار, 218/68, همچنین ر.ک: کافى, 257/2) آنچه در متن آمد, برگرفته و استفاده اى از حدیث است نه معناى مستقیم آن.
15. سوره شعرإ, آیه 214.
16. ر.ک: کلیات مفاتیح الجنان, دعاى عرفه .
17. نهج البلاغه, صبحى صالح, خطبه 61.
18. همان, خطبه59.