سخن اهل دل
(شاعران در آستانه بهار)نقد وقت
جهان از باد نوروزى جوان شد
زهى زیبا که این ساعت جهان شد
شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صباى گرمرو عنبرفشان شد
تو گویى آب خضر و آب کوثر
ز هر سوى چمن جویى روان شد
چو گل در مهد آمد, بلبل مست
به پیش مهد, گل نعره زنان شد
کجایى ساقیا؟! در ده شرابى!
که عمرم رفت و دل خون گشت و جان شد
قفس بشکن کزین دام گلوگیر
اگر خواهى شدن, اکنون توان شد
چه مى جویى؟ به نقد وقت خوش باش
چه مى گویى که این یک رفت و آن شد؟
یقین مى دان که چون وقت اندر آید
ترا هم مى بباید از میان شد
چو باز افتادى از ره, ره ز سر گیر
که همره دور رفت و کاروان شد
بلایى ناگهان اندر پى ماست
دل ((عطار)) از این غم ناگهان شدعطار نیشابورى
نسیم بهشت
کنون که مى دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و یار حور سرشت
گدا چرا نزند لاف سلطنت امروز
که خیمه سایه ابرست و بزمگه, لب کشت
به من حکایت اردیبهشت مى گوید:
نه عاقل است که نسیه خرید و نقد بهشت!
پى عمارت, دل کن که این جهان خراب
بر آن سزاست که از خاک ما بسازد خشت
وفا مجوى ز دشمن که پرتوى ندهد
چو شمع, صومعه افروزى از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهى ملامت من مست!
که آگه است که تقدیر بر سرش چه نوشت؟
قدم دریغ مدار از جنازه ((حافظ))
که گرچه غرق گناهست مى رود به بهشت؟حافظ شیرازى
احرام شکوفه
هوا را کند پر ز اختر شکوفه
زمین را کند بحر گوهر, شکوفه
ز پیراهن یوسفى مغزها را
به هر جلوه سازد معطر شکوفه
کف تازه رویى است از بحر رحمت
که باشد به گوهر برابر شکوفه
ز گلزار غیبى به ما دور گردان
بود نامه و نامهآور شکوفه
به صنع الهى است هر تیره دل را
به صد شمع کافور, رهبر شکوفه
ز چتر پرىزاد و تخت سلیمان
دهد یاد, بر شاخ اخضر شکوفه
ز هر غنچه چون محمل لیلى آرد
برون ماه سیماى دیگر شکوفه
ز احیاى اشجار, روشندلان را
دهد یاد از صبح محشر, شکوفه
شب و روز را کرد با هم برابر
ز نور جبین منور شکوفه
ندیدى به وادى اگر محرمان را
ببین پهن بر خاک عنبر شکوفه! ...صائب تبریزى
پرهاى زمزمه
مانده تا برف زمین آب شود
مانده تا بسته شود این همه نیلوفر وارونه چتر
ناتمام است درخت.
زیر برف است تمناى شنا کردن کاغذ در باد
و فروغ تر چشم حشرات
و طلوع سر غوک از افق درک حیات
مانده تا سینى ما پر شود از صحبت سنبوسه و عید
در هوایى که نه افزایش یک ساقه طنینى دارد
و نه آواز پرى مى رسد از روزن منظومه برف,
تشنه زمزمه ام
مانده تا مرغ سر چینه هذیانى اسفند صدا بردارد
پس چه باید بکنم
من که در لخت ترین موسم بى چهچهه سال
تشنه زمزمه ام؟
بهتر آن است که برخیزم
رنگ را بردارم
روى تنهایى خود نقشه مرغى بکشم.