آواى درون
رویاى راحله
سیدعلى صالحى
پر زد و پاره دل مرا سمت مزار دریا برد
هى شما کنار آتش خاموش, خوابتان سنگین!
هى شما که از مسیر موج به آرامش مرداب رسیده اید!
شما سمت مزار دریا را نمى دانید؟
پر زد و پاره دل مرا سمت مزار دریا برد
اما اى کاش پیش از آنکه افشاى آفتاب
از خواب گریه آشکارم کند
هم بى چراغ در این خانه خراب مرده بودم,
که من حرام نوش آن زمزم ناسروده نبودم
که تو مسافر بى تکلم آن مقصد نانموده نبودى
پر زد و پاره دل مرا سمت مزار دریا برد
نه باد شمال مىآمد و نه راه جنوب پیدا بود
سوسوى تشنه فانوسى از گذر آب,
همین و حالا, حالا من ماندم و
فراق فرا رفتن از واژه ها
من ماندم و فرود سه تار و سر انگشت,
من ماندم و عادتى آسوده از بى خوابى جهان
هى شما کنار آتش خاموش, خوابتان سنگین!پر از صداقت بهار
ذبیح الله ذبیحى
تو از کدام روستا رسیده اى؟
نگاه تو چراغ آشتى
تو با چراغ روشن شکوفه آمدى
و باغ را
به میهمانى بهار برده اى
تبسم لبان تو
سپیده اى ز نور و آینه
صفاى نوشخند صبح روستاست
و واژه واژه حرف تو
پر از صداقت بهار
سلام تو
در آن زمان که چون نسیم
از کنار گل عبور مى کنى
چنان شمیم دلکش بنفشه زار
به بیت بیت شعر من
صفاى تازه مى دهد
نگاه تو
که ساغر محبت است
مرا به دست رویشى دگر
تولد دگر
سپرده است
هلا
نسیم تازه امید
هلا
نگاه تو چراغ آشتى
تو از کدام روستا رسیده اى؟چشمه دختران
احمد عزیزى
باز دستى در وجودم زنگ زد
یک نفر آمد دلم را رنگ زد
باز گل در دیدگانم مى دود
باز شبنم بر زبانم مى رود
یک نفر آمد دلم را باز کرد
روح من را محو چشم انداز کرد
آمد و بر دامن من دانه ریخت
در نگاهم بیشه اى پروانه ریخت
گفت باید صورتى باشد تنم
گل کند داوودى پیراهنم
دور پیچک هاى دستم نرده زد
گونه هاى گریه ام را پرده زد
گفت باید چشم تو آبى شود
آفتابت زود مهتابى شود