نویسنده

 

امام حسین(ع) و علل همراه بردن خانواده به کربلا
«قسمت دوم»

احمد عابدینى‏

در مقدمه بیان شد که عمل امام حسین(ع) نیاز به تفسیر و تبیین دارد همان گونه که قرآن نیاز به آن دارد، نیاز به تفسیر و تحلیل داشتن یک عمل نشانگر رمز و رازدار بودن و پیچیده بودن آن مى‏باشد به گونه‏اى که وقتى به آن نگاه مى‏شود سؤال‏هاى متعددى براى ناظر به وجود مى‏آید. کثرت سؤال از نیاز به تفسیر حکایت مى‏کند و هر گونه پاسخ به آنها نوعى تفسیر و تبیین مى‏باشد. تفسیرهاى متنوع، عقل‏مدارانه، عشق‏مدارانه و ... تطابق یک عمل با چند گونه تفسیر، حکایت از جامع بودن و کامل بودن آن عمل دارد.
در فصل اول انواع توطئه‏ها و برخوردهاى حکومت‏هاى آن زمان با مخالفان یا منتقدان اجمالاً مطرح شد. این فصل در صدد بیان چگونگى برخورد امام حسین(ع) به عنوان یک مخالف که براى حکومت اموى مشروعیتى قائل نیست به گونه‏اى که بتواند انتقاد خود را بیان کند، راه و روش صحیح را آموزش دهد و از توطئه‏هاى گوناگون در امان بماند.
در ذهن هر مبارز سیاسى و هر تحلیل‏گر، تمامى احتمالات جمع مى‏شود و معمولاً احتمال‏هاى قوى‏تر، در مرحله عمل، طلایه‏دار میدان خواهد شد ولى افراد دقیق، هوشیار، توانمند و خواستار پیروزى قطعى، تلاش مى‏کنند، حتى المقدور، تمامى احتمالات را به حساب آورند و در هنگام عمل، از آنها غافل نشوند تا از راهى که هیچ فکرش را نکرده اند ضربه نخورند.
این بخش را در سه قسمت پى مى‏گیریم. قسمت اول با عنوان «در مدینه» و قسمت دوم با عنوان «انتخاب مکه» و قسمت سوم «ویژگى‏هاى مثبت کوفه و مردم آن» مى‏باشد و در پایان هر قسمت فواید همراه بودن خانواده را که در طول بحث جسته و گریخته مطرح شده به طور فهرست‏وار ذکر مى‏کنیم .

مقدمه:
بیان احتمالات:

حکومت یزید ممکن است از تجربه گذشتگان استفاده کند و هر یک از طرح‏هاى ترور، مسموم ساختن، شکنجه، اتهام ارتداد خارجى بودن و محصور ساختن را در مورد امام حسین(ع) به کار برد یا چند طرح را با یکدیگر به اجرا گذارد و به هر حال به گونه‏اى عمل کند که بتواند با نابودسازى امام حسین(ع) باز خود را مسلمان، پیرو قرآن و داراى وجاهت قانونى قلمداد کند و در این راه از تمامى مشاوران قوى و پخته که در طول نیم قرن در سیاست بوده اند استفاده کند و نقشه‏اى بسیار دقیق براى نابودى امام(ع) طراحى کند.
و ممکن است به مقتضاى جوانى، ناپختگى و سرمستى قدرت، دستور قتل صریح و بى‏پرده مخالفان خود از جمله امام حسین(ع) را صادر کند، تا به نداى درونى خود در کینه‏توزى بنى‏امیه با بنى‏هاشم پاسخ مثبت دهد تا براى هر جنایت و گناهى آزاد باشد و هیچ منتقدى را در مقابل نداشته باشد.
و عاقبت‏اندیشى و درس‏آموزى از حاکمان سابق را به کنارى وا نهد. در این صورت نه تنها امام حسین(ع) به نحوى کشته مى‏شود بلکه خانواده و زن و فرزند او نیز از تعرض در امان نمى‏مانند. زیرا جنگ‏هاى قبیله‏اى، در بین اعراب بادیه داراى سابقه طولانى است ولى دردناک‏ترین حادثه براى آنان این بود که علاوه بر مغلوب شدن در میدان نزاع و کشته شدن مردان، زنان نیز اسیر شوند و به دست دشمن بیفتند. و به همین جهت اعراب جاهلى، از دختردار شدن متنفر بودند و آنها را مى‏کشتند یا زنده به گور مى‏کردند تا زنى موجود نباشد که در جنگ‏ها به دست دشمنان اسیر شود!
حال امام حسین(ع) این احتمال را نیز مى‏دهد که قدرت حاکمه به کشتن او اکتفا نکند، بلکه به خانه و کاشانه آن حضرت نیز تجاوز کند و به خاطر عمق کینه و نفرتى که از بنى‏هاشم دارد بر زن و فرزند او نیز هر جنایتى را روا دارد.
وقتى که احتمال دوم با تبعاتش پا به عرصه گذاشت باید برنامه‏ریزى بسیار دقیقى انجام گیرد به گونه‏اى که اگر حکومت یزید راهى چون دوران بیست ساله حکومت معاویه را پیمود، حضرت بتواند انتقاد خویش و خلاف قانون و مفاد صلح‏نامه بودن حکومت یزید را بیان کند و اعلام نماید که طبق صلح‏نامه امام حسن(ع) و معاویه قرار شد که معاویه کسى را جانشین خود قرار ندهد و امر خلافت به دست مردم باشد.(1) و اگر حکومت یزید راه مخالفت و قتل و غارت علنى را برگزید، حضرت بتواند، حتى المقدور خود و خانواده اش را حفظ کند و در میدان جنگ، با حکومتى مقتدر و داراى امکانات فراوان، کمترین هزینه را پرداخت کند و در عین حال بیشترین فعالیت را در راه معرفى اسلام صحیح، معرفى مفاسد حکومت، روشن‏گرى مردم و ... انجام دهد.
جالب‏ترین قسمت بحث زندگى امام حسین(ع) آن است که روشن گردد امام، در تمامى فعالیت‏ها از اول تا آخر همه احتمال‏ها را در نظر مى‏گرفت و به گونه‏اى عمل مى‏کرد که راه احتیاط را از دست ندهد و در عین حال، دشمن بتواند در هر لحظه از کرده‏هاى خویش پشیمان شود و راه صلاح بپیماید و همچنین مردم در جانبدارى از او، پیوستن به او و یا گسستن از وى آزاد باشند.
عمل امام حسین(ع) و سخن او هیچ گاه نشان نمى‏دهد که چون حکومت چنین و چنان کرده، دیگر صلح با او امکان ندارد و تنها حاکم، شمشیر است و یا چون دیگر لشکر و نیرویى ندارد، تنها راه تسلیم است، بلکه پیوسته جا را براى تمامى احتمالات باز گذاشته است.
از اولین جلسه‏اى که حاکم مدینه او را خواست تا آخرین لحظه از عمر شریفش پیوسته، همه احتمالات را در نظر مى‏گرفت و براى تک تک آنها به مقتضاى حال و مقال، زمان و مکان برنامه ریزى دقیق مى‏نمود.

قسمت اول: در مدینه

وقتى خبر مرگ معاویه در اواخر رجب سال 60 ه.ق به ولید فرماندار مدینه رسید و در آن از او خواسته شده بود که از عبدالرحمن پسر ابوبکر(2)، عبدالله پسر عمر، عبدالله پسر زبیر و حسین پسر على براى یزید بیعت گرفته شود و فرستاده ولید آنان را در مسجد کنار قبر پیامبر اکرم(ص) یافت و احضاریه را به آنان ابلاغ کرد، از آن جمع، تنها امام حسین(ع) بر ولید وارد شد.(3)
در گفتگو با ابن‏زبیر در باره اینکه چرا احضار شده اند امام(ع) فرمود: گمان مى‏کنم طاغوتشان [معاویه‏] هلاک شده است؟ ولى احتمال اینکه خبر مهم دیگرى اتفاق افتاده باشد را نیز منتفى ندانست. طبق احتمال اول احضار امام(ع) و ابن‏زبیر و ... براى بیعت گرفتن است و باید برنامه‏ریزى براى بیعت نکردن فراهم شود و به گونه‏اى عمل گردد که فرماندار نتواند مخفیانه و با تهدید بیعت بگیرد. و طبق احتمال دوم باید دید چه حادثه‏اى است تا عکس العمل مناسب صورت گیرد.
اما ابن‏زبیر، تنها یک طرف احتمال را گرفت و طبق آن عمل کرد، او گفت: «من غیر از مرگ معاویه احتمال دیگرى نمى‏دهم.(4)»
و بنابراین در جلسه شرکت نکرد و همان شب به فکر آماده‏سازى مقدمات سفر شد و از راههاى فرعى با برادرش به سوى مکه رفت.(5) اما امام حسین(ع) اعمال احتیاطى را انجام داد، نزد فرماندار رفت ولى سى نفر از اصحاب و یارانش را همراه خود برد و به آنان دستور داد که اسلحه‏هایشان را مخفى سازند و بیرون فرماندارى آماده باشند تا اگر امام از آنان یارى خواست وارد شوند.
امام بر ولید وارد شد و به فرماندار با عنوان فرماندار، سلام کرد و چون مروان را آنجا دید و خبر از نزاع آن دو با یکدیگر داشت از جلسه آنان با یکدیگر ابراز خرسندى نمود و فرمود: «دوستى و ارتباط بهتر از دورى و جدایى است، خداوند نزاع‏هاى شما را اصلاح کند.»(6) اما آنان جوابى به این سخن حضرت ندادند و ولید نامه‏اى که خبر مرگ معاویه و فرمان گرفتن بیعت از او بود را برایش خواند.
امام پس از تسلیت خبر مرگ معاویه فرمود: افراد همانند من که مخفیانه بیعت نمى‏کنند و شما نیز به آن اکتفا نمى‏کنید بلکه مى‏خواهید تا علنى شود و همه مردم بدانند. بنابراین هرگاه که در اجتماع مردم حاضر شدى و آنان را به بیعت دعوت کردى امر واحدى خواهد بود. ولید گفت: پیشنهاد خوبى است. کار را به فردا و در حضور مردم واگذار مى‏کنیم. اما مروان به ولید گفت: یا همین الآن بیعت کند یا گردنش را بزن، یا او را حبس کن تا فردا در حضور مردم بیعت کند.(7) و سرانجام سخنان تندى بین آنان مطرح شد. و امام از فرماندارى بیرون آمد.

بررسى برخوردهاى افراد

بررسى چگونگى برخورد امام با مسئله مردن معاویه و گرفتن بیعت براى یزید و برخورد عبدالله بن‏زبیر به عنوان مخالف دیگر حکومت یزید با همین مسئله در همین ابتداى کار، روش‏ها و خطمشى‏ها را مشخص مى‏سازد.(8)
امام فرمود: «من گمان مى‏کنم طاغوتشان هلاک شده باشد.» پسر زبیر گفت: «من غیر این گمان دیگرى ندارم.» و چون هر کس طبق عقیده اش عمل مى‏کند و عقل عملى از عقل نظرى یارى مى‏جوید ابن‏زبیر چون احتمال دیگرى در ذهنش جاى نمى‏گیرد، طبعاً یقین پیدا مى‏کند که او را براى بیعت احضار کرده اند و باز چون یقین دارد که اگر به آنجا رفت و بیعت نکرد، زندانى یا کشته مى‏شود از رفتن به فرماندارى خوددارى مى‏کند و پس از اینکه چندین مرتبه مأمور، در خانه‏اش مى‏آید، برادرش را مى‏فرستد.(9) و او با کلک و وعده دروغ، خانه را از محاصره مأموران در مى‏آورد و شبانه و مخفیانه، بدون زن و فرزند، تنها همراه با برادرش جعفر از راه فرعى به سوى مکه مى‏رود. که در این راه هم به دروغ متوسل شد، هم با شبانه حرکت کردن و از راه فرعى رفتن فرار خود را بر ملا ساخت و ....
اما امام حسین(ع) با اینکه خودش اولین کسى بود که احضاریه نابهنگام را تحلیل کرد و فرمود: «گمان مى‏کنم طاغوتشان هلاک شده» ولى در عمل، احتمال دیگر را منتفى ندانست و هنگام ورود به فرماندارى و سلام بر فرماندار، سخنى از مرگ معاویه به میان نیاورد بلکه با سلام کردن به امیر و فرماندار(10) نه شخص ولید، به نوعى بر فرماندار بودن وى یا قبول داشتن آن اشاره کرد و سپس سخن از صلح و دوستى به میان آورد و ارتباط را بهتر از قطع رابطه دانست. (الصلة خیر من القطیعة)(11) و در مورد بیعت فرمود: افرادى همانند من مخفیانه بیعت نمى‏کنند و شما نیز بیعت مخفیانه به دردتان نمى‏خورد بلکه مى‏خواهید تا پیش چشم مردم و به صورت علنى باشد [تا سایر مردم نیز بیعت کنند یا به بیعت خود دلگرم شوند.]
پاسخ مثبت به احضاریه و حضور در فرماندارى، سلام به عنوان فرماندار، سخن از دوستى گفتن و تشویق به آن و دعا براى اصلاح دعواهاى مروان و ولید، همگى براى اعتناى عملى به احتمال دیگر - ارتباط نداشتن احضاریه با مرگ معاویه - مى‏باشد.

تفاوت سازگارى با سازش‏کارى‏

مناسب است تفاوت سازگارى با سازش‏کارى روشن گردد و معلوم گردد که با قاطعیت و تعصب بى‏جا چه رابطه‏اى دارند؟
سازش‏کارى آن است که انسان به خاطر دیگران و به هر دلیل از مواضع اصولى خود عدول کند و به خاطر آنان از عقاید و اصول اخلاقى خود دست بکشد ولى سازگارى آن است که انسان در عین رعایت امور اعتقادى و اخلاقى و باورهاى اساسى خود، در عمل و رفتار تا آنجا که ممکن است با دیگران هماهنگ شود و تلاش کند که آنان را از خود نرنجاند بلکه علاوه بر آن تلاش کند رضایت آنان را نیز به دست آورد.
فرض کنید چند نفر با هم به مسافرت مى‏روند. برخى از آنان خواستند، در این مسافرخانه غذا بخورند ولى فعلاً یک نفر میلى به غذا خوردن ندارد اما براى همراهى با آنان در آنجا غذا مى‏خورد، استراحت مى‏کند و ... این به معناى سازگارى است و امرى پسندیده و ممدوح است. اما گاهى آنان مى‏خواهند در این مهمانخانه غذا بخورند و شخص مى‏داند که غذاى اینجا فاسد است و به هر دلیل نمى‏تواند یا نمى‏خواهد بگوید این غذا فاسد است یا اگر بگوید از وى قبول نمى‏کنند. در این صورت همراهى کردن با آنان و غذا خوردن، سازش‏کارى است و مورد مذمت مى‏باشد.
بر عکس، این دو، یعنى همراهى نکردن در صورت اول، لجبازى، تعصب بى‏جا و یکدندگى نام دارد ولى همراهى نکردن در صورت دوم، دفاع از مواضع اصولى، قاطعیت، حق‏مدارى و ... نام دارد.
از مشکلات بحثها این است که معمولاً افراد تفاوتى بین سازگارى با سازش‏کارى و همچنین بین یک‏دندگى و دفاع از مبانى اساسى نمى‏گذارند.
مثلاً در بحث ما ممکن است یک شخص - صرف نظر از شیعه بودن - قاطعیت ابن‏زبیر، در نرفتن به مجلس ولید، و بى‏اعتنایى به احضاریه‏هاى وى و سرانجام با فریب از شهر خارج شدن را قاطعیت به حساب آورد و یا رفتن امام حسین(ع) در آن مجلس، و سلام بر امیر کردن، را نوعى سازش بداند و چون امام حسین(ع) را شخصى مبارز و سازش‏ناپذیر مى‏داند در صدد تکذیب این امور برآید.
ولى اگر متوجه شود که راهبرد اصلى در این مرحله و هدف اصلى بیعت نکردن با یزید است و این موضع، باید حفظ شود، آن گاه روشن مى‏شود که امام حسین(ع) و ابن‏زبیر هر دو بر موضع اصلى پاى فشرده اند ولى امام(ع) علاوه بر قاطعیت، سازگارى نیز داشته و اخلاقى کریمانه و بزرگوارانه را به نمایش گذارده است. از رفع نزاع بین دو انسان خبیث و وابسته به حکومت اموى استقبال مى‏کند و ... ولى عمل پسر زبیر این سازگارى‏ها را ندارد. و در برخى موارد نوعى لجبازى نیز از آن ظاهر مى‏شود. اما در مقابل این هر دو، عمل پسر عمر که از مواضع اصولى دست برداشت و حاضر شد با حکومت امویان و حتى با پلیدترین کارگزار آنان، حجاج بن‏یوسف، بیعت کند و حتى به جاى بیعت با دست، پاى حجاج را ببوسد، سازش‏کارى نام دارد و مذموم است.

قسمت دوم: انتخاب مکه‏

در اینکه امام حسین(ع) باید مکه را به عنوان اولین مقصد انتخاب مى‏کرد بحثى نیست و هیچ کس در این باره رأى دیگرى نداده است زیرا در مدینه ماندن، بدون بیعت کردن، امکان‏پذیر نبود و به سوى هر سرزمینى که رهسپار مى‏شد، از شهرها و مردم دیگر از او بى‏خبر مى‏ماندند و او از آنان و شهرهاى دیگر اگر در مسیر حرکت به شام بود حرکت به آنها زمینه‏سازى براى قیام مسلحانه به حساب مى‏آمد و حکومت مى‏توانست به حضرت برچسب یاغى و تجاوزکار بزند و اگر از مسیر شام و مرکز خلافت دور مى‏شد، برچسب ترسو بودن و فرار به وى مى‏خورد و حکومت را بر ظلم و تجاوز جرى‏تر مى‏نمود. به همین جهت انتخاب مکه بهترین انتخاب بود زیرا همه مسلمانان به عنوان عمره یا حج به مکه رفت و آمد داشتند، خبر بیعت نکردن حضرت از این طریق پخش مى‏شد، نامه‏هاى حضرت به آنان مى‏رسید و از جواب‏هاى آنان مطلع مى‏گشت و مردم مکه طایفه بنى‏هاشم را شاخه‏اى از خود مى‏دانستند که از بین آنان پیامبر اکرم(ص) ظهور کرد و آنان را بر همگان برترى بخشید و به خانه کعبه رونقى دوباره داد. پس مکه علاوه بر مرکز اجتماعى و اخبار، مرکز زیارت و طواف، وطن اصلى و آباء و اجدادى امام حسین(ع) نیز بود.
بنابراین در حرکت به سوى مکه اتهام فرار و یا یاغى بودن به حضرت نمى‏چسبد، خصوصاً که حضرت با زن و فرزند خارج شد و یاغى، جنگجو و خارجى زن و کودک را با خود همراه نمى‏سازد، پس امام حسین(ع) بدون اینکه با کسى مطرح سازد با این عمل خود نشان داد که براى جنگجویى صِرف، و تنها براى بیعت نکردن و یا تنها براى حکومت به دست گرفتن، از مدینه خارج نشده است بلکه محل‏هاى دیگرى نیز براى خروجش وجود دارد. خصوصاً که دو روز مانده به انتهاى رجب از مدینه خارج شد و بنابراین درک ثواب عمره رجبیه را نیز در دفاع از حرکت خویش داشت.
شروع حرکت در شب بود تا از داغى هوا در امان باشد خصوصاً که آن مناطق گرمسیر است و طبق تطبیق تقویم شمسى با قمرى زمان حرکت اوایل خرداد بوده که هوا نسبتاً گرم است و همچنین براى اینکه از دید مأموران حکومت مخفى باشد و آنان مزاحم حرکت او نشوند، تا مقدارى از مدینه دور شود.
اما از سوى دیگر براى اینکه حکومتیان حرکت او را یک حرکت صرفاً زیارتى به مردم ننمایانند و با اسم اینکه او نیز با ما موافق است و کلمات آن شب حضرت، در نزد ولید و مروان را سازش‏کارى جلوه ندهند و قلمداد نکنند فراز «فخرج منها خائفاً یترقّب»(12) را ترنم کرد و نشان داد که اگر او مجبور نمى‏شد، اکنون به این سفر تن در نمى‏داد بلکه اجبارى در کار بوده است و چونان حضرت موسى که از ترس کشته شدن، خانه و کاشانه‏اش را راه ساخت؛ او نیز از ترس کشته شدن به این سفر تن داده است و راه اصلى را پیش گرفت و از راههاى فرعى حرکت نکرد تا او را ترسان و فرارى قلمداد نکنند و گروههایى را براى تعقیب او نفرستند، همان گونه که هشتاد نفر را براى جستجوى ابن‏زبیر فرستادند.
محمد حنفیه را در مدینه باقى گذاشت تا او را از اوضاع باخبر سازد و وصیت‏نامه خود را به او تحویل داد تا مردم از هدف حرکت امام، آگاه شوند و آن را زیارتى صِرف یا حرکتى از روى بغى و ظلم جلوه ندهند و در وصیت خود صریحاً به یگانگى خداوند در رسالت حضرت محمد(ص) شهادت داد و به قیامت و بهشت و دوزخ و حشر و نشر اعتراف کرد تا علاوه بر عمل به استحباب، و آموزش آن به دیگران، خود را از اتهام احتمالى ارتداد مبرا سازد و کسى حرکت او علیه حکومت یزید را نوعى ارتداد قلمداد نکند و با بیان اینکه «انى لم اخرج اشراً و لا بطراً، و لا مفسداً و لا ظالماً، و انما خرجت لطلب الاصلاح فى امة جدى ارید ان آمر بالمعروف و انهى عن المنکر و اسیر بسیرة جدى و ابى‏على بن‏ابى‏طالب»(13) اتهام یاغى بودن و خارجى بودن را از حرکت خود زدود خصوصاً که فرمود مى‏خواهم به سیره جدم و پدرم با مردم رفتار کنم و همه مى‏دانستند که جدش «رحمة للعالمین» لقب دارد و پدرش نوازش‏کننده یتیمان و در هم شکننده خوارج بوده است بنابراین حرکت او بر طبق حرکت آنان، است.
از آنچه گذشت معلوم شد، امام(ع) در ابتداى حرکت تمامى احتیاطهاى لازم را نمود و تمامى راههایى که احتمال خطر یا اتهامى متوجه او بود را مسدود ساخت و در عین حال در تمامى مراحل سازگارى و مدارى خود را نیز به نمایش دارد.

خلاصه‏اى از انگیزه‏هاى حضرت براى همراه بردن زن و فرزند از مدینه به مکه‏

از آنچه گذشت مى‏توان برخى از انگیزه‏هاى حضرت، در همراه ساختن زن و فرزند در سفر به مکه را این گونه بیان کرد:
1 - پیشگیرى عملى از متوجه ساختن اتهام یاغى، متمرد و خارجى به حرکت خود.
2 - نمایاندن اینکه به عمره رجبیه مى‏رود و قصد آشوب بر پا کردن و جنگ و نزاع ندارد.
3 - حفظ زن و فرزند از تعرض‏هاى احتمالى که عمال حکومت ممکن بود به آنان روا دارند تا روحیه حضرت را آزرده‏خاطر سازند یا زن و فرزندش را اسیر بگیرند و زندانى کنند تا او خودش را تسلیم یازد.
4 - حفظ زن و فرزند به عنوان یک وظیفه اخلاقى، انسانى، عربى و اطلاع دایم از وضع آنان؛
5 - پاسخگویى به عواطف آنان و عشق و علاقه آنان به حضرت. زیرا اکنون حدود بیست سال بود که حضرت دایماً با آنان بود و جنگ، تجارت، زیارت و سیاحتى در بین نبود که مدت زیادى از آنان دور باشد بنابراین رها ساختن آنان براى مدت طولانى، آنان را آزرده خاطر مى‏ساخت و نیاز روانى آنان را نادیده مى‏انگاشت که این با رعایت حقوق و عواطف آنان سازگار نبود.
6 - امام در طول بیست سال به آموزش و پرورش زن و فرزندان مشغول بود و مضمون «و انذر عشیرتک الاقربین»(14) را کاملاً رعایت مى‏کرد و این آموزش و پرورش نباید با حرکت امام، تعطیل مى‏شد.
از آنچه گذشت معلوم گشت که تنها نباید به کارها و رفتارهاى امام حسین(ع) از جنبه سیاسى نگریست بلکه اگر چند انگیزه سیاسى براى همراه بردن زن و فرزند براى حضرت، مطرح بوده، چند انگیزه و علت غیر سیاسى نیز مى‏توان براى آن پیدا کرد و مسلماً براى یک فرد پرورش‏یافته در مکتب على(ع) و فاطمه(س) و پرورش‏یافته بر زانوى پیامبر رحمت(ص) انگیزه‏هاى عاطفى، روانى و اخلاقى، اگر کشش بیشترى نداشته باشد کشش کمترى ندارد، به ویژه با توجه به اینکه پس از صلح با معاویه، حضرت تمام این بیست سال را در مدینه کنار خانواده اش بود و سفرهاى زیارتى حج یا عمره را نیز به اتفاق آنان طى مى‏کرده است و زندگى مدنى حضرت، با زندگى مکّى تفاوت داشت زیرا زندگى مکّى، تجارت‏هاى طولانى‏مدت و امثال آن را به همراه داشت ولى در محیط مدینه از تجارت‏هاى آنچنان خبرى نبود و مردم بیشتر به کشاورزى مشغول بودند.
و حضرت نیز در این مدت سیاه بیست ساله که هیچ گونه تبلیغى از اسلام نمى‏توانست انجام دهد، در درون خانه به پرورش دینى خانواده و اصحاب بسیار نزدیک مشغول بود که ثمره آن را بعداً در ضمن بررسى حوادث کربلا و حوادث پس از آن به اجمال اشاره خواهیم کرد.
امور تربیتى و خانوادگى امورى است که از دید اکثر تحلیل‏گران وقایع کربلا مخفى مانده و نوعاً به این مسئله نپرداخته‏اند که چگونه شد زن و فرزندان حضرت، در کربلا و پس از آن روحیه خود را نباختند و تا آخر مقاوم و پا بر جا ایستادند.

امام حسین(ع) در مکه‏

حضرت اباعبدالله(ع) در اوایل شعبان به مکه رسید و هنگامى که وارد شد آیه «و لما توجه تلقاء مدین قال عسى ربى ان یهدینى سواء السبیل»(15) را زمزمه مى‏کرد و خودش و مردم مکه از آمدن امام حسین(ع) و سالم رسیدنشان، خوشحال بودند. تنها عبدالله بن‏زبیر در باطن ناراحت بود زیرا که مى‏دانست با بودن امام، در مکه، کسى با او بیعت نمى‏کند و امام در نظر آنان باعظمت‏تر از ابن زبیر است.(16)
در مکه گروههاى زیادى از مردم، اهل نظر و .... به ملاقات حضرت آمدند و از حرکت او ابراز خوشحالى نمودند و در باره وقایع آینده و حرکت بعدى تحلیل‏هایى نمودند. برخى پیشنهاد ماندن در مکه را مطرح ساختند، برخى پیشنهاد رفتن به یمن و امثال آن را مطرح ساختند، برخى پیشنهاد برگشتن به مدینه و بیعت با یزید را عنوان کردند.(17) ولى هیچ کس پیشنهاد رفتن به کوفه را مطرح نساخت. بلکه همه با تحلیل‏هاى خود یا حتى با گریه و زارى به نحوى حضرت را از رفتن به سوى کوفه باز مى‏داشتند، همان طور که برخى از افراد در مدینه، یا در راه مکه، که حضرت را مى‏دیدند از رفتن به کوفه نهى مى‏کردند. و پس از حرکت حضرت به کوفه نیز این نهى‏ها ادامه داشت ولى حضرت سرانجام مسیر کوفه را انتخاب کرد و به آن سویى رهسپار شد که همه از آن مى‏ترسیدند و حضرت را از آن باز مى‏داشتند.
حال سؤال این است که چرا حضرت به تحلیل‏هاى آنان عمل نکرد و مسیر دیگرى اعم از ماندن در مکه یا رفتن به سوى یمن و ... را انتخاب ننمود و تنها مسیرى را که همه از آن نهى مى‏کردند پیمود؟
مگر ایشان آیه «و شاورهم فى الامر»(18) را نخوانده بود؟ مگر از پدرش نشنیده بود که «من شاور الرجال شارکها فى عقولها».(19)
نیاز پاسخگویى به این پرسش با توجه به بحث‏هاى قبلى، به ویژه اینکه امام حسین(ع) همیشه جانب احتیاط را رعایت مى‏کرد و احتمال‏هاى کم‏اهمیت را نیز بها مى‏داد و علاوه بر اینها تلاش مى‏کرد در عین حفظ مواضع اصلى خویش با دیگران و حتى با دشمنان سازگارى داشته باشد، بیشتر روشن مى‏گردد.
زیرا از نظر ظاهرى نه تنها حضرت، احتمال خطر را نادیده گرفته بلکه خود را در دهان دشمن قرار داده است و مشاوران زیادى را نیز از خود ناراحت نموده است و سرانجام خود را به کشتن داده و زن و فرزندان خود را اسیر دشمن ساخته است. حداقل لازم بود که زن و فرزند خود را از مکه به کوفه نبرد و تنها ماندن یکى دو ماهه خانواده بهتر از برخورد با آن حوادث سهمگین و بودن در درون جنگ و درگیرى بود تن دادن به این همه ریسک و خطر، خصوصاً با توجه به ارزش زیادى که امام براى خانواده اش قایل بوده، حتماً داراى مصالح و انگیزه‏هایى بوده که باید آنها را کشف کرد.

انگیزه افراد در نهى از حرکت به کوفه‏

به نظر مى‏رسد پیشنهادهاى افراد مختلف پیرامون نهى از رفتن حضرت، به سوى کوفه، یا نهى از بردن خانواده در این سفر، برخاسته از جوّ سیاسى و شناخت آنان از اوضاع سراسر مملکت اسلامى یا شناخت روحیه مردم کوفه نبوده است، بلکه همه برخاسته از احادیثى بوده که از پیامبر اکرم(ص)، حضرت على(ع)، حضرت مجتبى(ع) و ... در باره کشته شدن امام حسین(ع) در نزدیکى کوفه سرزمین طف، نینوا و یا کربلا بوده است و آنان چون این احادیث را در ذهن داشتند و مى‏دیدند که حضرت، با حکومت یزید بیعت نکرده و از مدینه خارج شده و به برخى نواحى نامه نوشته و سخنش بر سر زبان‏ها مى‏گردد و احتمال دارد که پیشگویى‏هاى پیامبر اکرم(ص) در مورد او به وقوع بپیوندد، براى رهایى او از آنچه مقدر شده و پیامبر اکرم(ص) از آن خبر داده است، پیشنهادهاى دیگر را مطرح مى‏ساختند.
آنان فکر مى‏کردند اگر امام به سوى کوفه نرود، مى‏توان با اراده خداوند مقابله کرد تا او کشته نشود. آنان چه بسا خداوند را همانند بشرى مى‏دانستند که چون طرح عملیاتى‏اش فاش شود مى‏توان به او رو دست زد و نقشه‏هاى او را خنثى ساخت!
اما امام حسین(ع) خوب مى‏دانست که خبرهاى پیامبر اکرم(ص) حتماً محقق مى‏شود و ... و به خاطر اخبار غیبى نباید کار، تلاش، خرد، عقل، عشق، عاطفه و ... را به کنارى نهاد. بلکه همه باید تلاش خود را به بهترین نحو انجام دهند و قضاى الهى هم خواهد آمد.
و این کلام که قضاى الهى همان گونه که هست محقق مى‏شود را حضرت در موارد زیادى و در جواب افراد مختلفى به کار برده است و همین نشان مى‏دهد که آنان مى‏خواسته‏اند با پیشنهادهاى خود، جلوى تحقق آن را بگیرند و حضرت مى‏فرماید آن قضا قابل رفع و دفع نیست.(20)
بنابراین کسى نباید سخنان عبدالله بن‏عباس، عبدالله بن‏جعفر، عبدالله بن‏عمر، عبدالله بن‏زبیر، محمد حنفیه، مسور بن‏مخرمة، بوبکر بن‏عبدالرحمن، عمر بن‏على بن‏ابى‏طالب، عبدالله العدوى،ام سلمه و ... را تحلیل سیاسى قلمداد کند زیرا اکثر اینان به خانواده عصمت نزدیک بوده و از پیشگویى‏هاى پیرامون قتل امام حسین(ع) خبر داشته‏اند و امام هم در مقابل به کلماتى چون: «اگر به آشیانه جانورى پناهنده شوم باز مرا بیرون مى‏آورند و مى‏کشند»،(21) «از خداوند در این باره طلب خیر مى‏نمایم»،(22) «قضاى الهى در هر کار واقع مى‏شود»،(23) «اگر در دل سنگى باشم مرا خارج مى‏سازند و مى‏کشند»(24)، «خداوند خواسته مرا کشته ببیند»(25)، «خداوند آن گونه که دوست دارد حکم مى‏کند.»(26) و ... تمسک کرده تا به آنان بفرماید نباید به فکر مخالفت با قضاى حتمى الهى بود، بلکه هر کسى باید وظیفه خود را انجام دهد و به همین جهت آنان قانع مى‏شدند و سکوت مى‏کردند و گرنه تحلیل سیاسى را با قضاى الهى پاسخ گفتن خطاست و امام(ع) چنین کارى را انجام نمى‏دهد.

قسمت سوم: ویژگى‏هاى مثبت کوفه و مردم آن‏

على‏رغم اینکه در سخنرانى‏ها و منبرها پیوسته بدى کوفه و مردم آن بیان مى‏شود ولى از نظر تاریخى و تحلیلى این چنین نیست و ویژگى‏هاى مثبت فراوانى داشته‏اند که در جاى دیگرى وجود نداشت که اگر از علم غیب و اخبار و پیشگویى‏هایى که پیامبر اکرم(ص) فرموده بود صرف نظر کنیم و آنان را نادیده بگیریم، یا به جاى امام حسین(ع) فرد دیگرى بیرق مخالفت با حکومت یزید را برمى‏افراشت و مى‏خواست آن حکومت را ساقط سازد یا در مقابل آن، حکومتى قوى تشکیل دهد، تنها راه و عاقلانه‏ترین راه، هم‏دست شدن با مردم کوفه بود و در آن زمان بهترین یاوران آنان بودند و مناسب‏ترین سرزمین براى درگیرى با حکومت مقتدر اموى، کوفه و اطراف آن بود.
1 - از زمانى که امام حسین(ع) با بیعت نکردن در مدینه، عَلَم مخالفت با بنى‏امیه را برافراشت و به سوى مکه هجرت کرد نامه‏هاى زیادى از کوفه براى حضرت فرستاده شد و او را به دیار خود دعوت کردند ولى هیچ کسى از هیچ جاى دیگر نامه‏اى براى حضرت ننوشت و اعلام آمادگى براى پذیرایى از حضرت و دفاع از او یا دفاع از اسلام ننمود.
2 - مردم سایر شهرها در جریان امور نبودند تا به فکر تغییر حکومت و امثال آن بیفتند، همه حکومت مرکزى را قبول داشتند و با آن بیعت کرده بودند، شام و اطراف آن براى رسول اکرم(ص) خویشاوندى نزدیک‏تر از معاویه نمى‏شناختند! بصره که هیچ نامه‏اى به حضرت ننوشتند و حتى حضرت که به سران آنان نامه نوشت، برخى نامه‏ها را کتمان کردند و یکى از آنان از ترس اینکه این نامه دسیسه‏اى از سوى ابن‏زیاد باشد، نامه و نامه‏رسان را نزد ابن‏زیاد برد و او نیز نامه‏رسان را اعدام کرد.(27)
از بلاد یمن و غیره نیز خبرى نبود، اگر چه گفته مى‏شد که آنجا شیعیان على(ع) هستند ولى شیعه بودنشان و محبت على(ع) در دل داشتنشان به این جهت بود که حدود پنجاه و اندى سال قبل، پس از اینکه خالد بن‏ولید به آنان حمله کرده بود و اموال آنان را از بین برده بود و زیادى از آنان را کشته بود، حضرت على(ع) به آن دیار رفت و تمامى خسارت‏هاى مادى و معنوى را جبران کرد(28) و دفعات بعدى نیز همین گونه عمل کرده بود. بنابراین هیچ مزیتى بر مردم کوفه نداشتند.
3 - مردم کوفه نیز دست‏پرورده على(ع)، عاشق او و عاشق فرزندان او بودند و لااقل بیست ماه همراه على(ع) با معاویه جنگیدند و پنج سال تحت نظارت مستقیم او بودند و نیز به سرزمین شام، مرکز حکومت امویان نزدیک‏تر بود از یمنى که رفتن به آنجا خودش نوعى فرار تلقى مى‏شد.
بله مردم کوفه مشکلى داشتند که آن مشکل مختص به آنان نبود بلکه سراسر عالم اسلام را فرا گرفته بود و آن جهالت نسبى آنان و توجه نداشتن به توطئه‏هاى مخفى معاویه و دار و دسته بنى‏امیه بود که باعث شد از آنان خوارج به وجود بیاید که وصف آنان گذشت.
هر سیاستمدارى - و از جمله امام حسین(ع) - احتمال مى‏داد این نقیصه در طول بیست سال گذشته که مردم کوفه جنگى نداشته‏اند و فرصت کافى براى علم آموزى و ... داشته‏اند مرتفع شده باشد، خصوصاً که برخى از صحابه پیامبر(ص) و تابعان خوب و باوفا در کوفه بودند و آنان نامه به حضرت نوشتند.
بنابراین، انتخاب کوفه بهترین گزینه بود زیرا؛
الف: مردم آنجا اکثریتشان شیعه و دوستدار ائمه اطهار بودند.
ب: اکثر مردم آن جا به حضرت نامه نوشتند و از آن حضرت دعوت کردند در حالى که مردم هیچ شهرى از وى دعوت نکردند.
ج: کوفه مرکز جنگجویان بود و همه طوایف، در آن طایفه و عشیره اى داشتند و اگر رزمنده و جنگجوى دیگرى وجود داشت مى‏توانست با ورود به کوفه در قبیله و گردان مخصوص خود قرار گیرد.
د: مردم کوفه عدالت على(ع) و بیست سال ظلم و جور معاویه را با تمام وجود حس کرده بودند، بنابراین عشق و علاقه‏شان به قیام و یارى حسین(ع) بیش از دیگران و داراى اصالت بود.
ه: با وجود افراد دانشمندى که در کوفه بودند، سطح فرهنگى آنجا از جاهاى دیگر برتر بود، از توطئه‏هایى که در حال شکل‏گیرى بود آگاه‏تر بودند، در نتیجه نمى‏شد امام حسین(ع) و اصحابش را در بین آنان با برچسب خارجى، بدنام جلوه داد. و این امتیازى بود که در جاهاى دیگر وجود نداشت.
به همین جهت پس از کشتن امام حسین(ع) مردم شهرهاى دیگر ورود اسرا را جشن گرفتند ولى مردم کوفه این چنین نکردند.
و: مردم کوفه در نزد اهل بیت بدسابقه‏تر از جاهاى دیگر نبودند، اگر مردم کوفه پس از سه سال جنگ خسته شده بودند و نسبت به جنگ همراه حضرت على(ع) سستى به خرج دادند، مردم مدینه، همان روزهاى اول پس از رحلت رسول خدا(ص) به سراغ دیگران رفتند و حتى در گرفتن فدک حضرت على(ع) و زهرا(س) را یارى نکردند و مردم بصره در ابتداى حکومت حضرت على (ع) از یاوران طلحه و زبیر شدند.

خلاصه:

تنها سه گزینه براى حضرت اباعبداللَّه(ع) وجود داشت:
1- پیشنهاد عبداللَّه بن‏عمر، مبنى بر بیعت با یزید و برگشتن به مدینه، خانه و کاشانه خود و سازشکارى و دست برداشتن از تمامى اصول و مبانى خود.
2- ماندن در مکه و استفاده از امنیت حرم و مقاومت در درون شهر مکه، همان گونه که ابن‏زبیر عمل کرد.
3- رفتن به کوفه، همان چیزى که انتخاب شد.
اما گزینه اول همان سازشکارى، قبول ذلت و فاتحه اسلام را خواندن بود، همان گونه که خود حضرت فرمود: «و على الاسلام السلام اذ بلیت الامة براع مثل یزید».
گزینه دوم بر فرض مثمر بودن و مفید بودن، ثمرى بیشتر از آنچه که براى ابن‏زبیر داشت براى امام حسین(ع) به همراه نداشت بلکه به مراتب ثمراتش براى امام حسین(ع) کمتر بود. زیرا یزید سال اول حکومتش امام حسین(ع) را شهید کرد و سال دوم به مدینه حمله کرد و سال سوم مکه را مورد تعرض قرار داد و به خانه خدا حمله کرد و حتى خود کعبه را به آتش کشید و در همان گیر و دار یزید مرد و محاصره مکه و خانه خدا شکسته شد.
بنابراین اگر امام حسین(ع) به کربلا نمى‏رفت، همان سال اول، در مکه مورد هجوم همه‏جانبه واقع مى‏شد و او و عبداللَّه بن‏زبیر هر دو در یک حادثه و با یک حمله کشته مى‏شدند و مقاومت آنان بدون هیچ دستاوردى به شکست مى‏انجامید و هزینه کمترى را براى یزیدیان به همراه داشت.
اما در مقابل امام حسین(ع) و سایر مبارزان هزینه بیشترى را پرداخته بودند زیرا حرمت خانه خدا شکسته بود و برچسب خارج یا مرتد یا فتنه‏گر به راحتى به دامان او مى‏چسبید و اثر و نامى از نهضتش باقى نمى‏ماند. همان گونه که از ابن‏زبیر اثرى و نامى نماند.
و احتمال اینکه حضرت در حال احرام، در مکه یا منا و عرفات ترور شود نیز بود که در این صورت بیشترین هزینه‏ها را امام حسین(ع) پرداخت کرده بود و هیچ بهره اى نبرده بود.
و علاوه بر اینها احتمال اینکه جاه‏طلبى‏هاى ابن‏زبیر و اینکه او مى‏دانست با بودن امام حسین(ع) کسى با او بیعت نمى‏کند موجب شود که خود او برنامه ترور حضرت را پى‏ریزى کند یا درگیرى خانوادگى و خطى پیش بیاورد، نیز منتفى نبود همان گونه که پدرش و طلحه، جنگ جمل را به جهت مقام‏طلبى، علیه حضرت على(ع) تدارک دیدند. و در این صورت نیروهاى مخالف حکومت بنى‏امیه خودشان با هم درگیر مى‏شدند و بهترین موقعیت را براى سیطره حکومت اموى فراهم مى‏کردند.
به هر حال، گزینه دوم - اگر نفعى داشت - که نداشت - براى ابن‏زبیر بود و براى امام حسین(ع) هیچ گونه نفعى را نمى‏توانست به همراه داشته باشد.
بنابراین تنها گزینه معقول و کم‏هزینه براى امام، گزینه سوم یعنى انتخاب کوفه بود، حتى اگر چه قطع داشت که در این مسیر کشته خواهد شد، زیرا باز حرمت خانه خدا شکسته نمى‏شد، نیروهاى مخالف حکومت مرکزى با هم درگیر نمى‏شدند و دشمن را در چند مرحله و در چند نقطه مختلف مورد هجوم قرار مى‏دادند، یکى خودش و اصحابش در کربلا، دوم، عبداللَّه بن‏زبیر و یارانش در مکه و سوم مردم مدینه در مدینه.
علاوه بر اینکه - صرف نظر از اخبار غیبى - احتمال عقلایى وجود داشت که مردم کوفه بر توطئه‏ها پیروز شوند و امام پیروزمندانه وارد کوفه شود و حکومت حق و عادلانه‏اى تشکیل دهد و آنچه را در وصیت‏نامه نوشته بود، در خارج از کاغذ، بر صفحه وجود محقق سازد.
افزون بر اینها اگر امام حسین(ع) مسیر دیگرى را انتخاب مى‏کرد مثلاً به سوى یمن رهسپار مى‏شد ولى قبل از وصول به آنجا فرماندار و سپاهیان یمن با لشکرى در بیرون شهر به مصاف امام حسین(ع) مى‏آمدند و یا در صورت ورود به یمن کسى به سخنانش اعتنایى نمى‏کرد و از ترس یا دوستى تنها از حکومت اموى اطاعت مى‏کردند، آیا جاى اشکال به امام حسین(ع) باقى نبود که چرا کوفه با این ویژگى‏هاى مثبت را رها کردى و به یمن، مصر، نجد یا ... رفتى تا تو را خوار و ذلیل سازند؟
آیا در صورت رفتن به بلاد غیر کوفه، حجتى علیه مردم داشت تا بگوید من براى پاسخگویى به دعوت شما آمده‏ام؟ آیا سابقه مردم شهرهاى دیگر در برخورد با اهل بیت از کوفه درخشان‏تر بود؟!
بنابراین تنها گزینه قابل انتخاب همان بود که حضرت سید الشهداء انتخاب نمود.

علل همراهى خانواده امام با وى از مکه تا کربلا

اکنون که روشن شد، تنها گزینه براى امام حسین(ع) - کوفه بود - هر چند اینکه از علم غیب و اخبار پیامبر اکرم(ص) و یا از تحلیل سیاسى اوضاع، به ا ین نتیجه برسد که در این مسیر یا در کوفه یا پس از ورود به کوفه کشته مى‏شود - این سؤال پیش مى‏آید که چه ضرورتى داشت تا در این سفر، خانواده را همراه خود ببرد؟
چه اشکالى پیش مى‏آمد که آنان را در مکه باقى گذارد تا در جوار خانه خدا عبادت کنند یا آنان را به همراه عبداللَّه بن‏عباس به مدینه بفرستد؟

طرح سؤال به گونه‏اى دیگر

افرادى که تاریخ امام حسین(ع) را خوانده اند به خوبى حس کرده اند که اوضاع کوفه تا قبل از رفتن عبیداللَّه بن‏زیاد به آنجا به نفع امام حسین(ع) بود و هیجده هزار نفر با مسلم بن‏عقیل نماینده حضرت بیعت کردند و آمادگى خود را براى جهاد اعلام کردند و بقیه مردم عادى - غیر از حکومتیان و برخى سران قبایل - نیز اگر چه بیعت نکرده بودند ولى از آمدن امام حسین(ع) خوشحال بودند به گونه‏اى که وقتى ابن‏زیاد با چند نفر همراه شبانه به کوفه وارد شد مردم به خیال اینکه او امام حسین(ع) است در هر کوى و برزن به او سلام مى‏کردند و او را اکرام مى‏نمودند تا به فرماندارى رسید و نعمان بن‏بشیر را عزل کرد و به جاى وى نشست. آن گاه مردم فهمیدند که او ابن‏زیاد است و دیگر کار از کار گذشته بود. حال سؤال اصلى این است که اگر امام حسین(ع) همچون ابن‏زیاد عمل مى‏کرد و زن و فرزندان را رها مى‏کرد و با چند جوان بنى‏هاشم به کوفه وارد مى‏شد و سپس بر مسند مى‏نشست و به دنبال آن، مردمى که با او بودند، مخالفان و سران لشکر را دستگیر مى‏کردند و حکومت کوفه به دست حضرت مى‏افتاد، آن گاه کسى مى‏فرستاد و زن و فرزندانش را به کوفه مى‏آورد. چرا امام چنین نکرد و با صبر و متانت تمام، همراه با زن و بچه، آهسته آهسته حرکت کرد تا تمام موقعیت‏ها را از دست داد؟ به بیان دیگر آیا صرف نظر از علم غیب و عصمت امام حسین(ع) به حکومت نرسیدن ایشان، همچنین زجر کشیدن و اسیر شدن خانواده اش آیا ناشى از همین امر نبوده است؟

جو عمومى کوفه

گاهى انسان فکرهایى مى‏کند و تصوراتى را در درون خود پرورش مى‏دهد که در واقع، تنها بازى با خیالات است. مثلاً وقتى که گفته مى‏شود در کوفه هیجده هزار نفر با مسلم بیعت کردند، ممکن است به ذهن بیاید که کوفه در دست شیعیان بود، فرماندارى، اطلاعات نیروهاى نظامى و انتظامى همه و همه با مردم بودند. مسلم بن‏عقیل در میدان عمومى شهر یا در مسجد جامع شهر نشسته بود و هیجده هزار نفر آمدند و با او بیعت کردند. در صورتى که چنین نیست. حکومت و حکومتیان بر همه شهر مسلط بودند، رفت و آمدها را در نظر مى‏گرفتند، مسلم بن‏عقیل به طور پنهانى وارد کوفه شد، ابتدا در خانه مختار بن‏ابى‏عبیده بود، سپس به خانه هانى بن‏عروه منتقل شد، مردم مخفیانه با چند واسطه، مى‏توانستند مسلم را بیابند، همه این امور به دور از چشم حکومتیان بود و مخفیانه جنبش در حال گسترش بود و افراد با تهیه اسلحه و وسایل جنگى کم کم خود را آماده مى‏ساختند.
با مردن معاویه، شیرازه حکومت از هم نپاشیده بود بلکه با پیش‏بینى معاویه اوضاع کاملاً عادى بود، او در کوفه افراد قوى و اطلاعاتى‏ها و جاسوس‏هاى کارکشته قرار داده بود، بنابراین اگر چه آنان نمى‏دانستند که دقیقاً مسلم کجاست ولى از آماده شدن مردم خبر داشتند و سران ارتش و مزدوران حکومت به یزید نامه نوشته بودند و خواستار عزل نعمان بن‏بشیر و نصب کردن فرماندارى قوى و پرهیبت بودند. برخى از کسانى که به یزید نامه نوشتند عبارتند از: عمر بن‏سعد، عمارة بن‏عقبة و عبداللَّه بن‏مسلم.(29)

تفاوت امکانات

امکاناتى که یزیدیان داشتند با امکانات امام حسین(ع) قابل مقایسه نبود. حکومتى‏ها تمامى مال‏ها و ثروت‏ها را در اختیار داشتند؛ فرمانداران، وزرا، اطلاعات، نیروهاى نظامى و انتظامى، خطباى جمعه، رسانه‏هاى گروهى، همه و همه در اختیار حکومت بود و امام حسین(ع) یا ابن‏زبیر افرادى بودند که بیعت نکردند و حتى توان مقاومت در درون شهر و خانه، خود را نداشتند و حتى مردم مدینه که صحابه خاص رسول خدا(ص) و مرکز اسلام بودند از آنان حمایت نمى‏کردند و بنابراین مخفیانه به مکه آمدند و در مکه از امنیت برخوردار نبودند و احتمال برخورد شدید حکومت با آنان در هر وقتى منتفى نبود. و یکى از انگیزه‏هاى امام براى ترک مکه، احتمال ترور بود.
امکانات آنان به قدرى کم بود که امام، مسلم بن‏عقیل را، تنها به سوى کوفه فرستاد. او چون راه را نمى‏دانست به مدینه آمد و دو راهنما از آنجا کرایه کرد تا وى را به کوفه برسانند، راهنماها راه را گم کردند و در بیابان، از داغى و تشنگى جان دادند. مسلم پس از فوت آنان فاصله زیادى را طى کرد تا به آب رسید. از آنجا طبق نقلى که البته جاى تأمل دارد، نامه‏اى نوشت و از امام تقاضاى استعفا کرد و امام نپذیرفت و به هر حال مسلم تک و تنها وارد کوفه شد.(30) مسلماً وضع او و خبررسان او با حکومتى که برید (= اسب‏هاى تیزتک) دارد و با سرعت پیام‏ها را مى‏رساند تفاوت داشت و اساساً قابل مقایسه نیست.
وسایل ارتباط جمعى نظیر روزنامه، تلفن، رادیو و ... و جود نداشته و اخبار را تنها پُستى‏هاى حکومتى و مسافران مى‏رساندند. مثلاً مرگ معاویه که پانزده رجب واقع شد خبرش از طریق پستچى در بیست و چهارم یا بیست و پنجم رجب به مدینه رسید. به همین ترتیب خبر بیعت نکردن امام حسین(ع) در فاصله دورترى به کوفه رسید و به همین جهت نامه‏هاى مردم کوفه دهم، دوازدهم چهاردهم ماه رمضان در مکه به دست حضرت رسید.(31) یعنى حدود چهل روز پس از ورود امام به مکه.
حضرت براى اطمینان از اوضاع و راست بودن بیعت مردم، باید نماینده اى مى‏فرستاد، کسى که به قول اشکال کننده، با سرعت خود را به کوفه برساند و اخبار را به دست آورد و سریع امام را باخبر سازد و مسلم چنین کرد و با توجه به اوضاع و احوال حدس مى‏زد که امام در روز هشتم و یا نهم ذى الحجة حرکت کند و به همین جهت در وصیت خود به محمد بن‏اشعث گفت: من به حسین نامه نوشته‏ام که به کوفه بیاید و همین روزها حرکت مى‏کند، به او نامه بنویسید که مردم کوفه نقض عهد کرده اند تا او از حرکت منصرف شود.(32)
زمان گفتن این سخنان از روز نهم ذى الحجة روز قتل مسلم مى‏باشد و روز حرکت امام حسین(ع) روز هشتم ذى الحجة بوده است. بنابراین امام حسین(ع) در حرکت به سوى کوفه سستى و توانى نکرده است و بر فرض که بدون زن و بچه هم حرکت مى‏کرد نمى‏توانست قبل از ابن‏زیاد به کوفه برسد. زیرا ظاهراً ابن‏زیاد در اواخر ذى‏القعده به کوفه رسیده و در این فاصله بر اوضاع مسلط شده و مردم را از گرد مسلم پراکنده ساخته و بالاخره در روز نهم ذى الحجة مسلم را شهید ساخته است.
بنابراین امام حسین(ع) با هر برنامه‏اى که حرکت مى‏کرد نمى‏توانست قبل از ابن‏زیاد خود را به کوفه برساند تا بر اوضاع مسلط شود و آن گونه‏اى که شخص خیال‏پرداز فکر مى‏کند پیروز شود و تنها مزاحم پیروزى، همراهى زن و فرزند با او باشد.
حال فرض کنیم چنین مى‏شد و امام زودتر حرکت مى‏کرد و به جاى ابن‏زیاد، امام بود که وارد کوفه مى‏شد و به سراغ فرماندارى مى‏رفت. همین که وارد فرماندارى مى‏شد مأموران حکومتى او و همراهانش را دستگیر و به عنوان اشغالگر و خارجى و یاغى اعدام مى‏نمودند.
توجه شود که هر شمشیرکش علیه حکومت را در آن ایام با برچسب خارجى، محکوم به مرگ مى‏کردند. حتى هانى بن‏عروه که در فرماندارى مورد ضرب و شتم ابن‏زیاد واقع شد، ریشش از خون‏هاى چهره اش رنگین شد، بینى‏اش شکست و ... همین که دست برد تا اسلحه مأمورى را بگیرد تا از خود دفاع کند، ابن‏زیاد فریاد زد «أحرورى؟!»(33) آیا تو از خوارج هستى و سپس گفت: «کشتن تو بر ما حلال شد.»(34)
بنابراین بر فرض امکان داشت که حضرت به دارالامارة (فرماندارى) وارد شود ثمره اى جز برچسب خارجى گرفتن و کشته شدن نداشت.
از سوى دیگر در فرماندارى نامه‏ها و سخنان فرمانروایان و بنى‏امیه اعتبار دارد نه شخصى خارج از حکومت و متعرض حکومت.
و اگر امام بین مردم مى‏ماند کارى بیش از آنچه مسلم کرد انجام نمى‏داد یا نمى‏توانست انجام دهد، زیرا تا آنجا که امکان داشت باید مخفیانه مردم بیشترى را آماده سازد و براى مبارزه اى طولانى، ابتدا با مأموران و طرفداران حکومت، در کوفه انجام دهد و سپس با نیروهاى تازه‏نفس شامى بجنگد و بعید بود که حادثه‏اى بهتر از صفین اتفاق بیفتد زیرا در آن زمان شهرهاى بصره، کوفه، مکه، مدینه، یمن و تمامى ایران در اختیار حضرت على(ع) بود و شام و فلسطین در اختیار معاویه. ولى در این زمان بر فرض رسیدن امام به کوفه، تنها توده مردم کوفه با امام حسین(ع) بودند و دشمنان به مراتب قوى‏تر از آن زمان، در جلوى رو داشتند.
خلاصه: آمدن زن و بچه همراه امام حسین(ع) هیچ گونه نقش منفى در نهضت امام(ع) و به پیروزى رسیدن آن نداشته است.
آنچه مهم است اینکه آیا همراهى آنان با حسین(ع) تأثیر مثبتى براى اسلام یا براى خود آنان داشته است یا خیر؟
اگر فرض شود همراهى خانواده امام با وى هیچ نقش مثبتى در اسلام، نهضت و ... نداشته باشد باز بردن آنان به همراه خود، قابل توجیه است، زیرا که آنان خودشان خواستار همراهى با حضرت بودند و چندین بار که در طول مسیر اعلام کرد که هر کس مى‏خواهد برگردد هیچ یک از آنان چنین خواسته‏اى را مطرح نکرد بلکه اگر در جاهایى امام مى‏فرمود که همراهى آنان لازم نیست و مى‏توانند برگردند آنان ناراحت مى‏شدند. و حتى در کربلا و پس از آن هیچ یک نمى‏گفتند اى کاش به چنین سفرى نمى‏رفتیم.
بنابراین بر فرضى که همراهى آنان با امام حسین(ع) هیچ نفع و ضررى نداشته باشد، باز رفتن آنان به همراه امام خواست شخصى آنان بوده و خودشان بر چنین مسافرت و چنین رنج و درد کشیدن‏هایى راضى و بلکه خوشحال بوده اند و ما نباید افراد را بر کارى که به دلخواه خود انجام داده اند و پدر به عنوان رئیس خانواده آنان را در خواستشان آزاد گذاشته و ضرر و زیانى براى دیگران نداشته، توبیخ یا محاکمه کنیم.
بلکه باید از امام حسین(ع) درس مهربانى و مدیریت بیاموزیم که چنان با خانواده و کودکان مهربانى کرده که حتى در سخت‏ترین شرایط، حاضر نیستند او را تنها بگذارند.
اوج عشق خانواده به امام حسین(ع) را مى‏توان از کلام «جون» غلام ابوذر فهمید. او که غلامى سیاه و هدیه ابوذر به امام حسین(ع) بود وقتى حضرت او را مرخص کرد تا برود و زنده بماند به جاى اینکه از آزادى خود خوشحال شود گریه افتاد و گفت: ... سوگند به خدا شما را رها نمى‏سازم تا خون سیاهم با خون‏هاى شما در آمیزد.(35) وقتى نوکر که همیشه خواستار آزادى است این چنین باشد، حساب دیگران و عشق و علاقه‏شان به حسین روشن است.
یا عبداللَّه بن‏حسن که نوجوان بود و براى دفاع از عمویش از خیمه فرار کرد و وقتى شمشیرى حواله حسین(ع) شد دست خود را جلو برد تا به این وسیله از امام دفاع کند و دستش قطع شد(36) نمونه دیگرى از عشق به امام است که حاصل زحمات امام، خوش‏رفتارى او، احترام به افراد، آموزش آ نان و ... مى‏باشد که همه قابل درس‏آموزى است.

فواید همراهى خانواده با امام

مسلم است که اگر امام بدون زن و فرزند بلکه با هفتاد یا صد یا پانصد مرد جنگى از مکه به سوى کوفه رهسپار مى‏شد، به راحتى ممکن بود که به آنان برچسب یاغى، مفسد، خارجى و ... بزنند و در همان اولین برخورد در بیرون کوفه آنان را به عنوان خارجى و حَروُرى از بین ببرند که در این صورت کشته مى‏شدند و اثرى از آنان در صفحه آن روز یا هر روز تاریخ باقى نمى‏ماند.
2- بعید نبود که حکومتیان به عنوان لشکر فاتح به مکه یا مدینه حمله کنند و براى درس عبرت گرفتن به دیگران هر جنایت فجیعى را در باره زن و فرزند امام مرتکب شوند، همان گونه که در واقعه حرة(37) با اهل مدینه چنین کردند.
3- خانواده امام حسین(ع) توانستند پیام‏رسان حادثه کربلا باشند و در کوفه، شام، مدینه و بین راه، تنها کافى بود که خود را معرفى سازند که نوه‏ها و فرزندان نوه‏هاى پیامبرند و لااقل شامیان بفهمند پیامبر اکرم(ص)، خویشاوندانى نزدیک تر از معاویه و یزید دارد که به فرمان یزید کشته و اسیر گشته‏اند.
4- مقاومت خانواده امام بر انجام واجبات الهى در باره احکامى را که مى‏رفت تا مندرس شود، زنده ساخت که از جمله آنها مى‏توان اصرار آنان بر حفظ حجاب، حفظ خود از نامحرمان، جلوگیرى از مورد دید واقع شدن، جلوگیرى از اختلاط زن و مرد نام برد که در مقاله‏اى جدا بیان کرده ایم.(38)
5- نشان دادن راه مبارزه به تمامى مبارزان، که اگر خانواده خوب تربیت شد و خوب آموزش دید، در بحبوحه کار، همراه، همگام و هماهنگ با نهضت است، سخنان زنان در تقویت مردان براى دفاع از امام حسین(ع) و براى دفاع از اهل بیت، نشان مى‏دهد که کار کردن بر روى خانواده و تربیت آنان اثر مهمى در پیشرفت کار دارد. بى‏جهت نبوده که خداوند به پیامبر اکرم(ص) فرمود: «و انذر عشیرتک الاقربین»(39) و به اهل ایمان دستور داده است: «قوا انفسکم و اهلیکم ناراً وقودها الناس و الحجارة».(40)
به هر حال امام نشان داد که در دوران فراغت باید به انسان‏سازى پرداخت تا در روز حادثه آن انسان‏ها با مقاومت و فداکارى انسان را در راه هدف یارى دهند.
6- نشان دادن قدرت روحى امام که حتى در بحبوحه جنگ، فشار دشمن، جراحت‏هاى زیاد، تشنگى و ... از زن و فرزند خود غافل نمى‏شود و این نشانگر اوج روحى و کمال روحى امام است، که باید در چنان صحنه‏هایى بروز کند.
زیاد دیده شده که در تصادفات و غیره، فرد از خانواده و فرزندانش غافل مى‏شود و در لحظاتى تمام فکرش به خودش و نجات خودش معطوف است و گاهى حتى با نابودى آنان به دست خود، راه نجات خود را مى‏پوید نشان دادن روحیه‏اى بر عکس، حتى در آخرین لحظات آن گونه که در رجزهاى امام حسین(ع) و کلماتش ظاهر است اوج روحیه او را مى‏رساند نظیر: «من حسین بن‏على هستم، سوگند خورده‏ام که سر تسلیم فرو نیاورم، از خانواده پدرم دفاع کنم، بر دین پیامبر حرکت مى‏نمایم.»(41)
یا کلام معروف امام حسین(ع) که خطاب به آنان فرمود: اگر دین ندارید و از معاد نمى‏ترسید در این دنیایتان آزادمرد باشید ... من با شما مى‏جنگم و شما با من مى‏جنگید و زنان گناهى ندارند، تا من زنده‏ام سرکشان، یاغیان و جاهلانتان را از تعرض به خانواده‏ام باز دارید. با این کلمات نشان داد که غیرت و مردانگى در هر حالى و لو آخرین لحظه حیات باشد، خوب است، اگر زن و فرزند همراه او نبودند چنین پیامى را نمى‏توانست به این زیبایى بیان کند.
7- آموزش اینکه دفاع از کیان اسلام و دفاع از عقیده و آرمان زن و مرد نمى‏شناسد و هر کس در حد توان خود مى‏تواند در این امر مهم شریک باشد.
8- نمایاندن چهره واقعى دشمن، که در راه رسیدن به مقام، حتى ناجوانمردانه‏ترین شیوه‏ها را به کار مى‏برد و زن و کودکان که از تعرض مصونند و در جنگ‏ها نباید مورد آزار و اذیت یا کمبود امکانات قرار گیرند را در معرض شدیدترین تضییقات قرار داد و حتى آنان را از آب منع کرد و علاوه بر مردان که تشنه جان دادند زنان نیز در حالت تشنگى شدید به سر مى‏بردند.

خاتمه‏

آنچه که بر قلم جارى شد تنها براى ارائه راه و مقدمه‏اى براى کار و تلاش بیشتر در این راه است تا ابعاد گوناگون نهضت حسینى شناخته شود.

پى‏نوشتها:
1) ر.ک: بحارالانوار، 44/65.
2) در تاریخ طبرى و برخى از کتاب‏هاى تاریخى اسمى از عبدالرحمن پسر ابوبکر برده نشده است.
3) ر.ک: موسوعة کلمات الامام الحسین، 281، معهد تحقیقات باقرالعلوم، ناشر، دارالمعروف، 1373ه.ش، ر.ک: تاریخ الطبرى، 4/251.
4) تاریخ الطبرى، 4/251.
5) ر.ک: تاریخ الطبرى، 4/252، مؤسسة الاعلمى، بیروت.
6) الصلة خیر من القطیعة اصلح الله ذات بینکما، همان، ص‏351.
7) تاریخ الطبرى، همان.
8) اسم نبردن از عبدالرحمن بن‏ابوبکر و عبدالله بن‏عمر، به این جهت است که در تاریخ طبرى و برخى دیگر از همان ابتدا اسم پسر ابوبکر ذکر نشده و معلوم نیست که یزید دستور داده باشد که از او نیز بیعت شدید گرفته شود. و عبدالله بن‏عمر، همان گونه که مروان براى ولید تحلیل کرده اهل جنگ نیست و اگر حکومت بدون جنگ، به دست او بیاید آن را خواهد پذیرفت.(*) پس بیعت کردن یا نکردنش خیلى مهم نیست.
* تاریخ الطبرى، 4/251.
9) ر.ک: تاریخ الطبرى، 4/251.
10) ر.ک: تاریخ الطبرى، 4/251.
11) همان.
12) سوره قصص، آیه 21. «[موسى ]ترسان و نگران ازآنجا بیرون رفت.»
13) ر.ک: موسوعة کلمات الامام الحسین(ع) 290 و 291، من از روى سرمستى، گردنکشى، فسادانگیزى و ستمگرى خارج نشدم بلکه تنها خارج شدم تا خواستار اصلاح در امت جدم باشم، مى‏خواهم به امور پسندیده امر کنم و از امور ناپسند نهى کنم و به روش جدم و پدرم على بن‏ابى‏طالب سیر کنم.
14) سوره شعراء، آیه 214، «و خویشان نزدیکت را هشدار بده.»
15) سوره قصص، آیه 22، «و چون به سوى [شهر] مدین رو نهاد، گفت امید است پروردگارم مرا به راه راست هدایت کند.
16) رک: موسوعة کلمات الامام الحسین، 305.
17) این پیشنهاد از سوى عبدالله بن‏عمر مطرح شد و حضرت شدیداً در مقابل آن موضع گرفت. رک: موسوعة کلمات الامام الحسین، 307.
18) سوره آل‏عمران، آیه 159 و با آنان مشورت کن.
19) نهج البلاغه، کلمات قصار، 161، هر کسى با مردان مشورت کند در عقل‏هایشان شریک شده است.
20) در جاى خود بحث شده که علم الهى با اختیار انسان و با تکلیف داشتن او منافاتى ندارد و انسان باید وظیفه فعلى و تکلیف خود را انجام دهد.
21) موسوعة کلمات الامام‏الحسین،290.
22) همان، 288.
23) همان، 289.
24) همان، 290.
25) همان، 292.
26) همان، 302.
27) .
28) بحارالانوار، 21/142؛ الکامل فى التاریخ، ابن‏اثیر، 1/620.
29) ر.ک: تاریخ الطبرى، 4/265.
30) تاریخ الطبرى، 4/263.
31) موسوعة کلمات الامام الحسین، 311، تاریخ الطبرى، 4/262.
32) تاریخ الطبرى، 4/280.
33) تاریخ الطبرى، 4/274.
34) همان.
35) موسوعة کلمات الامام الحسین، 452.
36) همان، ص 507.
37) فرماندار مدینه گروهى از اشراف مدینه را به ملاقات یزید فرستاد، یزید آنان را اکرام کرد و جوایز فراوانى به آنان داد ولى آنان که فرزندان مهاجرین و انصار بودند و از فسادهاى یزید خبر نداشتند وقتى شراب‏خوارى، سگ‏بازى، و مجالس ساز و آواز او را دیدند پس از ورود به مدینه به بدگویى از یزید پرداختند و او را از خلافت عزل کردند و پسر حنظله غسیل الملائکه را به سرپرستى برگزیدند و بر بنى‏امیه سخت گرفتند و آنان را در خانه مروان محصور ساختند. این حوادث در اواخر سال 62 ه.ق صورت گرفت. امویان به یزید نامه نوشتند و تقاضاى کمک کردند. لشکرى از شام به فرماندهى مسلم بن‏عقبه به سوى مدینه آمد. طبق دستور یزید، سه روز به آنان مهلت داد و وقتى آنان تسلیم نشدند مردم شهر را از دم تیغ گذراند و رزمندگان آنان را کشت. سپس طبق دستور یزید، سه روز همه چیز را مباح کرد و آ نان به اموال، اعراض و ناموس مردم تجاوز کردند و آنچه که وصفش ناگفتنى است انجام دادند. بعد از آن واقعه بچه‏هاى بسیارى که پدرانشان ناشناخته بودند به دنیا آمدند و ...
در این واقعه اهل بیت عصمت و طهارت سالم ماندند و ضربه‏اى نخوردند زیرا اولاً امام سجاد(ع) با پسر حنظله و شورشیان همکارى نکرد و زن و فرزند خود را به دهکده ینبع برد. ثانیاً یزید به هر علت در نامه خود به مسلم بن‏عقبه نوشته بود که متعرض على بن‏الحسین و اهل او نشوند. (ر.ک: تاریخ الطبرى، 4/367 تا 379)
حال اگر امام حسین(ع)، تنها با جوانان هاشمى به جنگ یزیدیان مى‏رفت کارى چون اهل مدینه انجام مى‏داد و در پى آن اهل بیتش مورد تعرض قرار مى‏گرفتند ولى این کار امام حسین(ع) و همراه بردن آنان، اگر چه سختى‏ها و ناهنجارى‏هایى براى آنان داشت ولى آنان را از هر گونه تعرض و هتک حرمت حفظ کرد. و شاید به همین جهت به آنان فرمود: بعد از این خوارى نمى‏بینید.
لاترون هوناً بعد هذا الیوم ابدا.
38) ر.ک: پیام زن، شماره 69، عاشورا، حفظ کرامت و حجاب زن.
39) سوره شعراء، آیه 214. «و خویشان نزدیکت را هشدار ده.»
40) سوره تحریم، آیه 6، خود و خانواده‏تان را از آتشى که سوخت آن مردم و سنگ است حفظ کنید.»
41) ر.ک: موسوعة کلمات الامام الحسین، 499. انا الحسین بن‏على آلیت ان لا أنثنى احمى عیالات ابى امضى على دین النبى.