به دخترکم، بهاره
رفیعافتخار
بهارکم!
سالى مىگذرد. روزها از پى روزها، ماهها از پى ماهها و ساعتها از پى هم آمده اند و رفتهاند. خوشیم که نفسى مانده، خوشیم که پیرى مىرود، خوشیم که نو مىآید. آیا خوشحالىمان مىتواند دوامى داشته باشد؟
بهار من!
من سالى دیگر پیر گشتهام و تو سالى دیگر به جوانى نزدیک شده اى و چرا بهتر نگویم، هر کدام سالى را از سر گذرانیدهایم، حال به نظر تو توفیرى هم مىکند که آیا مادر پیرت، پیرتر هم شده باشد؟ نه، بدین گونه قادر نیستم تا سخن دلم را با تو در آویزم. مصمم هستم براى تو بگویم که چه رفت و چه مىآید. باید بگویم که چه بود و چه آمد. باید بگویم چه مىخواستم و چه رویید.
بهاره من!
آیا مگر همه آنچه را که مىخواستم و براى رسیدن به آن سالى را فرصت داشتم و به آن دست نیافتم از بهارى نگذشته است؟ از بهارى تا بهارى؟ و چه حاصل؟
دخترکم!
بگذار تا از خود بهار برایت بگویم تا حرمتش را شاید پاس داشته باشم. آرى، این همان بهار است که بار دیگر مىخواهد خود را در حجرههاى دلمان جاى دهد و همان بهار است که مادرت را به یاد قول و قرارهاى بهارىاش مىاندازد.
بهاره، دخترم!
درست یک سال پیش بود که رگهاى طبیعت باز از خون بهارى مىتوفید و من، مادرت، به خودم و در گوش تو زمزمه کردم سالى بهارى را از سر بگذرانم. یادت مىآید قول دادم تمامى ثروتم، بودن و ماندن در آبشار نیکىها و مهربانىها باشد؟ یادت مىآید قول داده بودم بهار را به تمام معنا در دلم سکنى دارم؟ یادت مىآید قول داده بودم همچون بهار آکنده از دوستى و معرفت باشم؟ یادت مىآید قول داده بودم تا بهار را با جان و دل خود درک نمایم؟ یادت مىآید قول داده بودم در تمام آنات سال همچون بهار سبز باشم؟ یادت مىآید ...
بهارهجان!
باز سالى بگذشت و اینک باز دوباره بهار آمده است. در طرفةالعینى سالى بگذشت و سالى دگر آمد. سالهاست که هر سال، به آمدن بهار، مادرت با خودش عهد مىبندد در تمام طول سال بهارى باشد و نتوانسته به عهدش پاىبند بماند. آیا به راستى ذات بهار اینقدر دستنیافتنى است و یا ما چنان ناتوانیم که نمىتوانیم چون بهار سبد سبد سبزى، مهربانى و مهر و محبت را براى خود و دیگران به ارمغان آوریم؟
دخترم، بهاره!
مادرت امسال نیز قول بهارىاش را با خود تکرار مىکند و با خودش عهد مىبندد همیشه و در همه حال به یاد بهار پیامآور باشد. مادرت به تو و خودش قول مىدهد تا تلاشش را دو چندان سازد. او حتى مىتواند قسم بخورد که بر اهتمامش بیفزاید. اما، بهارکم، دختر گلم، تو چطور؟ آیا تو هم سعى خواهى کرد تا بهار را در تمام روزهاى سال در کوچه پسکوچههاى دل کوچکت به میهمانى آرى؟ هان، عزیز دلم؟