نور خاص، هدایت مخصوص تفسیر سوره نور 25


 

در محضر خورشید (25)
درس‏هایى از تفسیر سوره نور
نورِ خاص، هدایت مخصوص‏

سیدضیاء مرتضوى‏

اللَّهُ نُورُ السَّمواتِ وَ الأرضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکوةٍ فِیها مِصْباحٌ الْمِصْباحُ فى‏ زُجاجَةٍ الزُّجاجَةُ کَأَنَّها کَوْکَبٌ دُرِّىٌّ یُوقَدُ مِنْ شَجَرَةٍ مُبارَکَةٍ زَیْتُونَةٍ لا شَرقیَّةٍ وَ لا غَربیّةٍ یَکادُ زَیْتُها یُضیىُ، و لَو لَم تَمسَسْهُ نارٌ نورٌ عَلى نورٍ یَهدِى اللَّهُ لِنورِه مَن یَشاءُ وَ یَضرِبُ اللَّهُ الأَمثالَ لِلناسِ و اللَّهُ بِکُلِّ شى‏ءٍ علیمٌ. «آیه 35»

اشاره:

در قسمت پیش، پس از شرح کلى آیه و ذکر پاره‏اى نکات ادبى و لغوى، در باره مفردات این آیه شریفه که یکى از آیات پردامنه در بحث و تفسیر مى‏باشد، فراز «اللَّه نور السموات و الارض» را شرح و تفسیر کردیم و در باره نور و چگونگى اتصاف وجود خداى سبحان به این وصف، سخن گفتیم. در آن قسمت اشاره کردیم که آیه پس از این وصف، مَثَلى را به زیبایى براى نورِ خداوند آورده است. سپس یادآور مى‏شود که خداوند هر کس را بخواهد به نور خودش هدایت مى‏کند و آنگاه با این جمله که خداوند مَثَل‏ها را براى مردم مى‏زند، سنت خویش در هدایت مردم و افزودن بر میزان معرفت آنان از جمله با مثال‏هاى گویا و پرنکته را یاد مى‏کند و با تأکید بر دانایى و آگاهى خداوند به هر چیز، آیه را به پایان مى‏برد. سه آیه پس از این نیز بنا بر یک تفسیر، ادامه همین آیه به شمار مى‏رود که براى پرهیز از طولانى شدن بحث و از آنجا که بنا بر یکى از دو احتمال چنین است، پس از این آیه، در مجموعه‏اى دیگر به شرح آن خواهیم پرداخت.
* *
* مَثَلُ نوره کمشکوةٍ فیها مصباحٌ، المصباحُ فى زجاجةٍ، الزجاجةُ کأنَّها کوکبٌ درىٌّ؛
تشبیه و تمثیلى که در این فراز آیه و ادامه آن، به کار رفته، نور خداوند را مانند قندیل و چراغدانى مى‏شمارد که در آن، چراغى در داخل حبابى شیشه‏اى قرار گرفته باشد؛ حبابى که گویا ستاره‏اى فروزان است. پس از آن نیز اوصافى را براى آن برشمرده که خواهد آمد.
اینکه در این فراز منظور از «نور» چیست، احتمالات و گفته‏هاى چندى مطرح شده است؛ ایمان، قرآن، پیامبر(ص)، دلیل‏هاى توحید و اطاعت خداوند. براى هر یک از احتمال‏ها نیز شواهدى از قرآن بیان شده است. همان گونه که در باره خود این مَثَل و اجزاء آن و مصداق‏هاى هر یک، گفته‏هاى مختلفى وجود دارد که در اینجا مجال پرداختن به همه آنها نیست. از آن میان و با الهام گرفتن از آنچه مفسّر ارجمند، علامه طباطبایى، در این باره گفته‏اند، معنا و تفسیرى که در مقایسه با دیگر گفته‏ها و احتمالات، دقیق‏تر و جامع‏تر و مناسب‏تر با مجموع آیه شریفه مى‏رسد را بازگو مى‏کنیم و امیدواریم همین مختصر بتواند گوشه‏اى از نقابى که بر حقیقت و معارف والاى آیه افتاده را به کنارى بزند و شعاعى از نور زیبایى‏هاى آیه را بنمایاند.

این کدام نور است؟

در شرح فراز نخست آیه، به تفصیل بیان کردیم که منظور از «نور»، در جمله «اللَّه نور السموات و الارض» چیست. اینک نخستین پرسشى که باید پاسخ گفت این است که چنان که در نگاه اول به نظر مى‏آید، «نور» در فراز «مَثَلُ نُورِه» همان است که در آغاز آیه، در جمله «اللَّه نور السموات» آمده و در واقع این مثال و تشبیه، مثال براى همان نور است؟
از گفته برخى مفسّران، به ویژه آنان که فراز نخست را نیز از باب تشبیه و مجاز شمرده‏اند، استفاده مى‏شود که هر دو را ناظر به یک حقیقت دانسته و یک نور گفته‏اند؛ به این بیان که خداوند که نور آسمان‏ها و زمین است، این نور او همانند چراغدانى مى‏ماند که آن اوصاف را براى آن برشمرده است.
در پایان آیه، جمله «یهدى اللَّه لنوره من یشاء» یک بار دیگر این سؤال را مطرح مى‏کند که منظور از آن نور چیست؟ اندک تأمل در آیه نشان مى‏دهد که «نورِ» دوم و «نورِ» سوم یکى است، و درست از همین نقطه بود که فخر رازى، نورِ یاد شده در فراز اول را نیز نورِ هدایت شمرد - که شرح آن در قسمت پیش گذشت - زیرا نورِ اول و دوم را یکى دانسته و نورِ سوم که با نورِ دوم یکى است و معنایى روشن دارد، قرینه است بر اینکه منظور از نورِ دوم، همان «هدایت» است.
بر این اساس منظور از آیه این خواهد شد که خداوند هدایتگر آسمان‏ها و زمین است، و مثال نور هدایت او همانند قندیلى است که وصف آن در آیه رفته است و خداوند هر کس را بخواهد به نور هدایتِ خویش، هدایت مى‏کند.
ولى در بخش گذشته به تفصیل به نقد گفته یادشده و دیگر گفته‏ها پرداختیم و بر این حقیقت پاى فشردیم که منظور از «نور» در جمله «اللَّه نور السموات» همان نور وجود و عام است که همه هستى را فرا گرفته و ظهور وجودى همه موجودات بستگى تمام به آن دارد و هر چه هست از اوست بلکه اوست. او نور «بالذات» و قائم به خویش است و دیگر موجودات، همه نورهاى «بالغیر» هستند که هر یک به فراخور گستره وجودى خود، بهره‏اى از وجود گرفته‏اند. ولى نور دوم و سوم، نور ویژه‏اى است که خاص مؤمنان است و دیگران از آن بى‏بهره‏اند. این نور، همان نور شناخت و معرفتى است که مؤمنان، به آن وسیله، به سعادت جاودانه دست مى‏یابند. شاهد این سخن آنکه:
آیه در فراز دوم نگفته است: «مَثَلُ هذا النور» که اشاره مستقیم به نور در فراز اول باشد، بلکه «نور» را به ضمیرى اضافه کرده است که به «اللَّه» برمى‏گردد. «مثل نوره» یعنى «مثل نور اللَّه». حال باید پرسید این چه نوع اضافه‏اى است و چه معنایى مى‏توان از آن برداشت کرد؟

اضافه «نور» به «اللَّه»

در ادبیات، دو گونه کلّى براى اضافه برشمرده‏اند؛ حقیقى و لفظى. اضافه لفظى، همان گونه که از نام آن پیداست، دخالتى در معنا ندارد و در محدوده اضافه‏شدن عامل به معمول خویش مطرح مى‏شود؛ همانند: «زید ضاربُ بکرٍ؛ زید زننده بکر است.» اضافه‏شدن نور به ضمیر «ها» در اینجا قطعاً از این نوع نمى‏باشد بلکه اضافه حقیقى است که بیشتر اضافه‏ها نیز از این نوع مى‏باشد. اما اضافه حقیقى نشان‏دهنده نوع رابطه‏اى است که میان کلمه اول (مضاف) و کلمه دوم (مضاف‏الیه) در معنا وجود دارد، پس این نوع اضافه، معنایى را مى‏رساند که در خود جاى داده و نوع رابطه دو کلمه را مشخص مى‏کند؛ این رابطه و معنا سه گونه است: گاه ظرف‏بودن را مى‏رساند، یعنى نشان مى‏دهد که کلمه اول (مضاف) در چه ظرف زمانى یا مکانى واقع شده است. در واقع این نوع اضافه حقیقى، مفاد کلمه «فى» در زبان عرب و «در» در زبان فارسى را مى‏رساند؛ همانند «کوکب السماء؛ ستاره آسمان» و یا «یوم الجمعة؛ روز جمعه». معلوم است که اضافه‏شدن «نور» از این نوع نمى‏باشد.
نوع دیگر اضافه حقیقى، آن است که بیان‏کننده جنس مضاف (کلمه اول) مى‏باشد. وقتى گفته مى‏شود «خاتم ذَهَبٍ؛ انگشترِ طلا» یعنى انگشترى که «از» جنس طلا مى‏باشد؛ پس این نوع اضافه در زبان عربى معناى «مِن» و در فارسى معناى «از» را مى‏رساند. در عربى به این نوع اضافه، اضافه «جنسیه» مى‏گویند.
نوع سوم اضافه حقیقى، آن است که «ملکیت» را مى‏رساند. وقتى گفته مى‏شود «کتاب زید»، نه مى‏توان آن را از نوع ظرف گرفت و نه جنس، بلکه مى‏رساند که کتاب «مال» زید است؛ در زبان عربى چنین مفهومى را با «لام» مى‏رسانند و در فارسى با کلماتى چون «براى». به این نوع اضافه، اضافه «ملکیت» گفته مى‏شود. پس در تحلیل این سه نوع اضافه مى‏توان گفت میان کلمه اول و دوم در نوع اول، کلمه «فى» نهفته است، و در نوع دوم، کلمه «مِنْ» و در نوع سوم، کلمه «لِ» نهفته است.
ملاحظه کردید که «نوره» قطعاً نمى‏تواند از نوع اول باشد؛ بنابراین یا باید از نوع دوم گرفت و یا سوم. اگر از نوع دوم باشد، یعنى نورى که از جنس خداوند است، یعنى مثال نورى که خداوند است. ولى اگر از نوع سوم باشد، مثال نورى خواهد بود که براى خداوند است.
علامه طباطبایى، اضافه یادشده را از نوع سوم مى‏شمارد، بنابراین منظور وصف و بیان نورى که خود خداوند متعال است، نیست بلکه مثال براى نورى مى‏باشد که از آنِ خداوند است و او افاضه مى‏کند و هر کس دارد، از او دارد. و با توجه به اینکه همین نور در پایان آیه یک بار دیگر تکرار شده و تردیدى نیست که آن نور، نور خاص است و نه عامّ، پس این نور نیز آن نور عام و فراگیرى که ظهور وجودى همه موجودات از آن است نمى‏باشد. این نور، نور مخصوص مؤمنان است که خداوند به آنان ارزانى داشته است.
بر این اساس، نور دوم که مثال ذکر شده در آیه براى شرح و تبیین آن است، همان است که در آیات زیادى آمده و خداوند به گونه‏اى خاص از آن نام برده و به خویش نسبت داده است؛ مانند این آیات:
یُریدُونَ لِیُطْفِؤُوا نُورَ اللَّهِ بِأَفْواهِهِمْ وَ اللَّهُ مُتِمُّ نُورِهِ؛(1)
أوْ مَن کانَ مَیْتاً فَأَحْیَیْناهُ وَ جَعَلْنا لَهُ نُوراً یَمْشى بِهِ فى النَّاسِ کَمَنْ مَثَلَهُ فى الظُّلُماتِ لَیْسَ بِخارِجٍ مِّنْها؛(2)
یُؤْتِکُمْ کِفْلَیْنِ مِن رَحْمَتِهِ وَ یَجْعَل لَکُمْ نُوراً تَمْشُونَ بِهِ؛(3)
أَفَمَن شَرَحَ اللَّهُ صَدْرَهُ لِلأسلامِ فَهُوَ عَلى‏ نُورٍ من رَبِّهِ؛(4)
اللَّهُ وَلِىُّ الَّذِینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنّ الظُّلُماتِ اِلى النُّورِ.(5)
و آیاتى از این دست که از ایمان و معرفت، به نام نور یا نور خداوند یاد کرده است و تنها براى دسته‏اى از بندگان خداوند مى‏شمارد.
هدایت الهى نیز دو گونه است؛ یکى «هدایت عام» و فراگیر که شامل همه موجودات مى‏شود و هیچ موجودى از تدبیر و هدایت خداوند بیرون نیست؛ یعنى همان هدایت عمومى که آیاتى چون این آیه که موسى(ع) و هارون(ع) در پاسخ فرعون گفتند، به آن اشاره دارد:
«رَبُّنَا الَّذى أَعْطَى‏ کُلَّ شَى‏ءٍ خَلْقَهُ ثُمَّ هَدَى‏؛(6)
پروردگار ما کسى است که آفرینش هر چیزى را به او داد و سپس آن را هدایت کرد.»
یکى نیز «هدایت خاص» است که آیات بسیارى آن را ویژه کسانى شمرده که شایستگى آن را داشته باشند و بر اساس همین شایستگى، خداوند به آنان اعطا کند.
رحمت الهى نیز - چنان که در آغاز سوره آوردیم - دو گونه است؛ یکى رحمت عام و مطلق خداوند که همه موجودات را در بر گرفته است و صفت «رحمان» به آن اشاره دارد؛ و دیگرى رحمت خاص الهى که تنها شامل حالِ مؤمنان است و صفت «رحیم» بازگوکننده آن است.
در آیه مورد بحث نیز دو گونه نور بازگو شده است؛ یکى نورِ عام الهى که نور وجود و حقیقت هستى است و روشنى‏بخش و به عبارت دیگر آفریننده همه موجودات مى‏باشد، و دیگرى نورِ خاص الهى که ویژه مؤمنان است. اولى با جمله «اللَّه نور السموات» بیان شده و دومى با جمله «مثل نوره» و «یهدى اللَّه لنوره».

آیا این نورِ خاص، قرآن است؟

در آیاتى چند، از قرآن به عنوان نور یاد شده است. قرآن نیز نورِ خاص الهى و هدایت خداوندى است که فقط مؤمنان از آن بهره‏مند مى‏شوند، ولى با این همه، منظور از نورِ مورد بحث در این فراز، نمى‏تواند قرآن کریم باشد. زیرا آیه در صدد بیان حال همه مؤمنان است؛ چه آنان که پیش از نزول قرآن، به انبیاء گذشته ایمان آوردند و چه سایر مؤمنان. علاوه اینکه، این نور در آیات دیگرى به عنوان وصف حال مؤمنان آمده است و روشن است که خودِ قرآن نمى‏تواند صفت کسى قرار گیرد، و اگر منظور معارف و حقایق قرآنى باشد، که همان هدایت است و معنایى خواهد بود که به عنوان نورِ خاص معرفى کردیم.

محدوده مثال‏

نکته دوم در شرح مثال نورِ خاص الهى این است که مثال مورد بحث، فقط کلمه «مشکوة» نیست بلکه دنباله آن نیز جزء مثال مى‏باشد و مجموعاً حالت نور هدایت و ایمان را ترسیم مى‏کند. بنابراین هر چند نقطه محورى مثال که تناسب با نور دارد، کلمه «مصباح» است ولى همه اوصافى که آمده جزء مثال مى‏باشد؛ از این‏رو، نظر برخى مفسّران که با توجه به این نکته گفته‏اند در آیه یک نوع تقدّم و تأخر صورت گرفته و در واقع، معناى آن چنین است «کمصباح فى مشکوة» درست به نظر نمى‏رسد و نیازى به این توجیه نیست. بلکه آیه شریفه با همین عنایت که مجموع اوصاف یادشده جزء مثال قرار گیرد، فرموده است «کمشکوة فى مصباح» و نه: «کمصباح فى مشکوة».

شرح مثال‏

آیه مورد بحث در تشبیه نور خاص الهى سه فراز دارد؛ نخست در تشبیه و درخشش و فروزندگى آن قندیلى را فرض مى‏کند که درون آن چراغى گذاشته‏اند، چراغ نیز درون حبابى شیشه‏اى و شفاف است، و حباب نیز همانند ستاره‏اى درخشان است که تابش آن چشم را خیره خود مى‏کند. در این حال، اصل نور از چراغ است و آنچه مایه درخشش بیشتر و ثبات و بقاى آن نور است، یکى حبابى است شفاف که نور چراغ را احاطه کرده و دیگرى چراغدانى است که در جایگاهى مناسب و مشرف، چراغ را از باد و باران نگه مى‏دارد و مایه تابش بهتر و فراگیرى بیشتر آن مى‏شود. این وضعیت، شرایط کاملاً مناسبى را براى تابش و نورافشانى هر چه بیشتر و گسترده‏تر و درخشندگى فزون‏تر چراغ فراهم مى‏سازد و آرامش خاطر بیشترى را به افراد در دوام و بقاى آن مى‏بخشد. جمله «مثل نوره کمشکوة فیها مصباح، المصباح فى زجاجة، الزجاجة کانّها کوکب درّى» فراز اول مثال است که مفهوم یادشده را بازگو مى‏کند.
جمله «یوقد من شجرة مبارکة ... » فراز دوم مثال است که در تأکید بر کمال درخشش و در ادامه شرح اوصاف پیرامونى چراغ، به توصیف مایه سوخت آن مى‏پردازد. سپس در تأکیدى سه باره با جمله «نورٌ على نور»، شدت نورانیت و چشم‏نوازى روشنایى آن را خاطرنشان مى‏کند که شرح آن خواهد آمد.

* یُوقد من شجرةٍ مبارکةٍ زیتونةٍ لا شرقیةٍ و لا غربیةٍ یکاد زیتها یُضیى‏ء و لو لم تمَسْسهُ نارٌ، نورٌ على نورٍ؛
چراغى که شرح تابش و درخشش آن رفت، آنچه مایه درخشندگى دوچندان آن مى‏شود، روغنى است که ماده سوخت و مایه روشنایى آن است. روغنى با این ویژگى‏ها:
از درخت زیتونى که پرثمر و بابرکت است: مِنْ شجرةٍ مبارکةٍ زیتونةٍ؛
درختى که نه شرقى است و نه غربى: لا شرقیّةٍ و لا غربیّةٍ؛
درخت زیتونى که روغن برگرفته از آن چنان صاف و مرغوب است که نزدیک است خودبه‏خود شعله‏ور شده، روشنایى بخشد، هر چند آتشى به آن نرسد: یکادُ زیتُها یضیى‏ء و لو لَمْ تَمْسَسْهُ نارٌ.
ظاهراً کلمه «مبارکة» وصف براى خود درخت است و نه مکان آن، لذا معناى درخت پرثمر و بابرکت را براى آن برگزیدیم.

منظور از «لا شرقیة و لا غربیة» چیست؟

از نظر ادبى، مى‏دانیم که کلمات «لا شرقیة» و «لا غربیة» صفت براى «شجره» است که با تصریح به نام آن، در واقع صفت براى «زیتونه» مى‏باشد، اما اینکه منظور از این وصف چیست، گفته‏هاى چندى وجود دارد که به جز یک گفته، دلیل و شاهد تعیین‏کننده‏اى براى بقیه ارائه نشده است و از خود آیه نیز نمى‏توان بر آنها گواهى آورد.
برخى گفته‏اند درخت یادشده از درخت‏هاى دنیایى نیست تا در شرق یا غرب باشد.
برخى نیز آن را درخت زیتونى شمرده‏اند که در منطقه شام رشد مى‏کند و شام از نظر موقعیت جغرافیایى در منطقه‏اى قرار دارد که به گفته اینان در میانه شرق و غرب مناطق مسکونى کره زمین است.
ولى آنچه از خود آیه، با توجه به تأکید بر درخشش نور چراغ و جلاء و مرغوبیت ماده سوخت آن، برمى‏آید این است که روغن آن، برگرفته از درختى است که به خاطر قرار گرفتن در جاى مناسب، آفتاب در طول روز به خوبى بر آن مى‏تابد و به گونه‏اى نیست که یک بخش آن در نصف روز آفتاب نبیند؛ زیتون چنین درختى کاملاً مرغوب است و روغنى که از آن به دست مى‏آید خالص و مستعدّ براى سوزاندن مى‏باشد.
این معنا، افزون بر اینکه در روایت نیز آمده، به برخى از مفسّران از جمله «ابن‏عباس» نسبت داده شده است. مفسّران نامدارى چون علامه طباطبایى، طبرسى و فخر رازى نیز آن را پذیرفته‏اند.
روشن است این معنا، چنان که برخى از مفسّران نیز یادآور شده‏اند، هر چند شرقى یا غربى‏بودن را نفى مى‏کند، ولى به یک معنا وصف شرقى و غربى را براى درخت یادشده برمى‏شمارد؛ یعنى هم از نیمه شرقى آفتاب و هم از غربى آن بهره مى‏برد، چرا که تابش خورشید بر آن، کامل است و درخت در هر حال زیر تابش آن قرار دارد.
اینها همه تأکید دوچندانى بر درخشش کامل و روشنایى چراغى است که مثال براى نور ایمان و معرفت قرار گرفته است. شاهد این تأکید جمله پس از این است که این تعبیر بر موغوبیت روغن تأکیدى دوچندان مى‏کند: روغن آن - تو گویى - که مى‏خواهد خودبه‏خود و بدون نزدیک کردن آتش به آن، شعله‏ور شود. یعنى چنان آماده سوختن است که با کوچک‏ترین جرقه‏اى مى‏توان آن را شعله‏ور ساخت.
حال یک بار دیگر مى‏توانیم مثال یادشده را که براى تبیین کمال درخشش و روشنى‏بخش نور ایمان به کار گرفته شده مرور کنیم:
1- چراغى درون حبابى شیشه‏اى شفاف که باعث درخشش بیشتر و انعکاس بهتر نور مى‏شود، قرار گرفته است.
2- حباب شفاف همانند ستاره‏اى درخشنده است که مى‏درخشد.
3- چراغ به همراه حباب خود، داخل قندیلى قرار گرفته است که هم مایه نوردهى بیشتر مى‏شود و هم بهتر نگهدارى مى‏گردد.
4- چراغى که از مرغوب‏ترین مواد سوختى استفاده مى‏کند.
5- درختى پربار و بابرکت که در بهترین موقعیت براى رشد قرار دارد.
6- روغنى که کاملاً آماده سوختن و شعله‏ور شدن است لذا بهترین نور را تولید مى‏کند.
این اوصاف باعث مى‏شود که چراغ بهترین شرایط را براى نوردهى داشته باشد و درخشش آن دوچندان مى‏شود. و با این اوصاف و شرایط است که تعبیر «نورٌ على‏ نورٍ» قوّت و شدّت دوچندان نور این چراغ را خاطرنشان مى‏کند.
پیشتر در شرح نکات ادبى آیه، اشاره کردیم که کلمه «نورٌ» در اینجا، خبر براى ضمیرى محذوف است؛ در واقع جمله چنین است: «هو نورٌ على نورٍ». مرجع این ضمیر مى‏تواند کلمه «نور زجاجة» باشد که از خود مثال مى‏توان استخراج کرد. احتمال دیگر آن است که تعبیر یادشده، نورهاى حاصل از چراغى با این اوصاف را وصف مى‏کند.
اما اینکه منظور از جمله «نور على نور» چیست، دو احتمال مى‏رود؛ هر دو احتمال نیز قابل توجه است:
1- کثرت و دوچندانى نور
2- دو نوع نور
احتمال اول بر اساس تعبیر رایج در گفتگوهاى معمول است که براى رساندن فراوانى و کثرت یک چیز، از چنین تعبیرهایى استفاده مى‏کنند؛ تعبیرهایى مثل: قرض بالاى قرض، براى بدهى زیاد؛ یا: صف در صف، براى صفوف متعدد.
احتمال دوم که تعداد واقعى را مى‏رساند، اشاره به دو نوع نور دارد؛ یکى نورى که از چراغ مى‏تابد و اصالت دارد چرا که واقعاً از خودِ چراغ است، پس چراغ حقیقتاً و اصالتاً تولید نور مى‏کند، و دیگرى نورى است که از حباب شیشه‏اى با قوّت و درخشش بیشتر به اطراف مى‏تابد ولى از خودِ حباب نیست و آن را از چراغ گرفته است و در واقع مجازاً و به شکلى عارضى داراى نور است. پس در حقیقت یک نور، بیشتر وجود ندارد که با نسبت‏دادن آن به چراغ و شیشه، دوتا مى‏شود ولى روشن است که نسبت آن با چراغ حقیقى و حباب مجازى است؛ یکى اصالت دارد و دیگرى ندارد.

چه تناسبى میان مثال و نورِ خاص الهى وجود دارد؟
اینک با روشن شدن معناى مثال در آیه، باید به این پرسش پرداخت که چه تناسب و ارتباطى میان این مثال و نورِ خاص الهى وجود دارد و وجه شباهت این دو چیست؟ این سؤالى است که در باره هر تشبیه و مثالى وجود دارد که باید در به کار بستن مثال، نقطه یا نقاط مشترک میان آن دو را در نظر گرفت و در تبیین مثال‏ها به آن توجه کرد.
آنچه در اینجا براى آن مثال و نمونه ذکر شده و به اصطلاح «مُمَثَّل‏له» مى‏باشد، نورِ خاص الهى است که فقط بر دل‏هاى مؤمنان مى‏تابد. این نور شبیه به نور چراغى شده است که اوصاف آن بازگو شد. این مثال که در مجموع و با جزئیات خود، در همان حال که مثال و نمونه گویایى براى بیان اصل شدّت و درخشش نور ایمان و هدایت الهى است، هر یک از اجزاى آن نیز مى‏تواند در اشاره به یک بُعد از ابعاد این نورِ خاص باشد و این نکته درخور توجهى است که در برخى از روایات آمده و در بیشتر تفاسیر بازگو شده است.
به هر حال در پاسخ به سؤال یادشده، احتمالاتى رفته و در تفاسیر مختلف، هر یک بر اساس برداشت و ذوق تفسیرى خویش، تطبیق‏هایى صورت گرفته که هر یک در جاى خود مى‏تواند قابل توجه و تأمل باشد، به ویژه با توجه به این حقیقت که آیات قرآن کریم، علاوه بر آنچه از ظواهر الفاظ و جملات آن هویداست، داراى تأویل‏ها و لایه‏هاى عمیق‏ترى از معنا و حقیقت هستند که افراد، بسته به مراتب معرفت و ذوق تفسیرى و مشرب علمى خویش به سراغ آنها مى‏روند و در روایات اسلامى نیز، اصل تأویل و بطون قرآن، امرى قطعى به شمار مى‏رود.
به عنوان مثال در آیه مورد بحث، چنین تطبیقى در باره اجزاء مثال مطرح شده است: «زجاجه» همان قلب مؤمن است که در درون آن «مصباح» ایمان شعله مى‏کشد. حافظ و منعکس‏کننده و «مشکوة» آن، سینه مؤمن است که به تعبیر دیگر، شخصیت اعتقادى او است. پس قندیل و چراغدان، چراغ ایمان مؤمن، سینه و شخصیت عقیدتى وى مى‏باشد. «چراغ» ایمان او، ریشه در وحى الهى دارد که عصاره آن با نهایت و صفا و پاکى در فطرت انسان موج مى‏زند و در انسان کاملى چون پیامبر اکرم(ص)، همه وجود وى را فرا مى‏گیرد. شجره طیبه‏اى که به تعبیر قرآن، در مثالى دیگر «أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فى السَّماءِ تُؤْتِى أُکُلَها کُلَّ حِینِ بِإذْنِ رَبِّها؛(7)
ریشه آن در زمین پابرجاست و شاخه آن در آسمان، هر زمان میوه خود را به اذن پروردگارش مى‏دهد.»
با این بیان مى‏توان «نور على نور» را اشاره به دو نور وحى و نور فطرت نیز شمرد که یک پیام و مفاد هر دو یکى است و منطبق بر یکدیگرند، و پیام وحى و نداى فطرت، سازگار با هم‏اند و بر یک حقیقت گواهى مى‏دهند، و این چنین است که در روایات ما تأکید شده است که خداوند بر آدمى دو حجت دارد؛ یکى حجت ظاهرى و بیرونى که پیامبران و پیشوایان الهى به سوى خلق‏اند، و دیگرى حجت باطنى و درونى که عقل و فطرت آدمى است که در همه آدمیان نهاده شده است.(8) آن وقت کلمه «فى بیوتٍ» که در آیه بعد آمده - بنا بر احتمالى که متعلق و مربوط به آیه مورد بحث باشد، چنان که برخى مفسّران از جمله علامه طباطبایى معتقدند - بیان‏کننده جایگاه مؤمنانى است که درون سینه خویش، قلبى روشن‏شده از نورِ ایمان دارند؛ این مؤمنان با آن شخصیت اعتقادى و دل سرشار از ایمان و معرفت، درون خانه‏هایى‏اند که خدا خواسته است شأن والا و مقام بالا یابند. که شرح آن در آیه بعد خواهد آمد.
گفته‏ها و احتمال‏هاى دیگرى نیز در تطبیق جزئیات مثال، وجود دارد که عمده آنها مربوط به ایمان و هدایت، از ابعاد مختلف مى‏باشد. اگر در روایات نیز چند گونه معنا و تطبیق وجود دارد، نوعاً برخاسته از بیان مصداق‏هایى بارز و یا تفاوت در تعبیر و در مقام تطبیق است و نه اختلاف در تفسیر و بیان مفهوم و مراد آیه.
* یهدى اللَّهُ لنوره مَن یشاء

در آیه مورد بحث پنج بار کلمه نور تکرار شده است؛ دو بار آن با تعبیر «نور على نور» که به هدف تکمیل و تأکید مثال بود و شرح آن گذشت. سه بار دیگر، چنان که پیشتر نیز آوردیم، یکى در آغاز آیه، اشاره به نور «عام» الهى است که همه «وجود» را فرا گرفته است (اللَّه نور السموات و الارض)؛ دیگرى نورِ «خاص» الهى که مثال مورد بحث در شرح وصف آن بود (مثل نوره کمشکوة فیها مصباح ...) و سومى جمله «یهدى اللَّه لنوره» است که باز یادآور نورِ خاص الهى است و ویژه کسانى است که خداوند بخواهد و همین فراز، خود قرینه‏اى گویا بر این بود که نور دوم نیز نور خاص خداوند است.
این قطعه از آیه، بر این حقیقت تأکید مى‏ورزد که خداوند هر کس را بخواهد و شایسته بداند به سوى نور خویش هدایت مى‏کند؛ همان نورى که آن مثال، با آن ویژگى‏ها براى آن برشمرده شد. در شرح این جمله چند پرسش مطرح است که باید به آن پرداخت:
1- منظور از اینکه خداوند هر کس را بخواهد به این نور خاص هدایت مى‏کند چیست و اساساً چه نسبتى میان هدایت آدمى و خواست خداوند وجود دارد؟
2- منظور از این نور که از آن به نور خاص تعبیر مى‏شود چیست؟
3- چه کسانى در دایره این هدایت ویژه قرار مى‏گیرند که با تعبیر «من یشاء؛ هر کس را بخواهد» از آنان یاد شده است؟

نسبت «هدایت» و «خواست» خداوند

یکى از مباحث قدیمى و پردامنه قرآن، موضوع هدایت و ضلالت است که ربط مستقیم آن با موضوع جبر و موضوع اختیار، و قضا و قدر، آن را بسى گسترده‏تر و دشوارتر کرده است و ظاهربینى و بى‏دقتى یا کم‏دقتى در آیات شریفه و داورى‏هاى خرد، مایه لغزش بسیارى از افراد شده و گرایش‏ها، مذاهب ناصوابى را شکل داده است. کوتاهى در فهم معارف بلند دینى و فاصله گرفتن از «عترتِ» پاک پیامبر(ص) که قرین «کتاب» الهى و عدل قرآن کریم‏اند، نتیجه‏اى که به دست داد انحراف بزرگى بود که یکى به صورت مسلک «اشاعره» نمایان شد و دیگرى جامه اعتزال پوشید و با عنوان «معتزله» در برابر اشاعره، پرچم مخالفت برافراشت. و آن همه خسارات علمى و عملى و اعتقادى به بار آمد. شیعه به پیروى از عقل سلیم و عترت پاک(ع)، از جمله با شعار «لا جبر و لا تفویض بل امر بین الأمرین» بسیار تلاش کرد که از سنگلاخ انحرافات و از میان گرد و غبارى که مسلک‏هاى مختلف برپا کردند، مؤمنان را به سلامت به کوثر حقیقت و شهر دانشى که پیامبر(ص) بنیان نهاد برساند.
در اینجا مجال چندانى براى پرداختن به این موضوع مهم و اساسى که از دشوارترین مباحث عقیدتى و تفسیرى است نیست و باید آن را در جاى دیگر و به گونه‏اى مستقل پى‏گیرى کرد.(9) ولى به اختصار تمام یادآور مى‏شویم که اصل هدایت و گمراهى، همان گونه که در آیات چندى بر آن تأکید شده، به دست خداوند است ولى این به معناى سلب اراده و نفى اختیار از انسان نیست. انسان با اراده خود، هدایت و گمراهى را مى‏پذیرد و با خواست خود زمینه این یا آن را فراهم مى‏سازد. و مى‏توان گفت افزون بر گواهى قطعى عقل، گویاترین دلیل و شاهد بر اختیار در انسان، حکم وجدان و داورى فطرت است که وى را موجودى مختار مى‏شمارد و به قول مولوى:
اینکه گویى این کنم یا آن کنم‏
خود دلیل اختیار است اى صنم‏
به تناسب پاسخ به سؤال دوم نیز، به گونه‏اى دیگر به این مهم در محدوده هدایت به نور خاص الهى، پرداخته خواهد شد.

هدایت خاص به نورِ خاص‏

پرسش دوم این بود که منظور از اینکه خداوند هر کس را بخواهد به سوى نور خاص خویش هدایت مى‏کند، چیست؟
آیا منظور این است که خداوند برخى را به خاطر درون پسندیده و حُسن سیره، به نور خود، هدایت مى‏کند چرا که آنان شایستگى این هدایت را دارند، و یا منظور این است که خداوند فقط به خاطر خواست و مشیت خود، آن دسته از مؤمنانى را که به کمال ایمان دست یافته‏اند، به این نورِ خاص هدایت مى‏کند؟ و این نکته‏اى درخور توجه و عنایت است.
آنچه در نگاه نخست به ذهن مى‏رسد و تفسیرى پذیرفته‏شده و روشن به شمار مى‏رود، همان معناى نخست است، ولى نگاه ریزبین و ژرف مفسّر گرانقدر، علامه طباطبایى، معناى دوم را مطرح کرده و بر آن تأکید جسته است. این نگاه، برخاسته از نظر ایشان در پیوند آیه نور با آیه بعد است. که با جمله «فى بیوتٍ اَذِنَ اللَّهُ» شروع مى‏شود، و جمله «رجالٌ لا تُلهیهِم تجارةٌ و لا بیعٌ»، که در پى آن آمده، شرح «من یشاء» در فراز مورد بحث است. ایشان دلیل سخن خویش را آیه «و للَّه ملک السموات و الارض» مى‏شمارد که در ادامه آیات سوره آمده است و با توضیحى که مى‏دهیم علت استدلال به این آیه روشن خواهد شد. ایشان در اینجا در تبیین مدّعاى خویش، به همین اندک بسنده مى‏کند و على‏رغم ظرافتى که در ارائه این احتمال و معنا به کار گرفته، توضیحى بر آن نمى‏افزاید، ولى مى‏توان گفته وى را به کمک آنچه در سوره بقره، در تفسیر آیه «إِذْ قالَ لَهُ رَبُّهُ أَسْلِمْ قالَ أَسْلَمْتُ لِرَبِّ العالَمینَ»(10) بیان کرده، تشریح کرد و مستند ساخت و ظاهراً بلکه مطمئنّاً منظور ایشان در اینجا، همان است که آنجا آورده و پس از اینکه اسلام و نیز ایمان را هر یک با استشهاد به آیات، در چهار مرحله رتبه‏بندى کرده، در شرح مرتبه چهارم نکات ارزشمند و قابل دقتى را پیش روى خواننده گذاشته است. لازم به ذکر است که این مفسّر نامدار، مباحث کلیدى و مسائل بنیادین تفسیرى و دیدگاههاى اساسى خویش را، عمدتاً در چند جلد نخست المیزان آورده است. خلاصه سه مرحله نخست اسلام و ایمان در نگاه ایشان چنین است:
1- پذیرش ظواهر دستورات الهى با اداى شهادتین، چه قلب نیز بپذیرد چه نپذیرد. اگر قلب نیز مضمون شهادتین را بپذیرد، شخص علاوه بر مرتبه نخست «اسلام»، مرتبه اول «ایمان» را نیز دارد.
2- مرحله‏اى دیگر از اسلام، پس از «ایمان» اولیه قرار دارد که عبارت از تسلیم و انقیاد قلبى نسبت به بیشتر اعتقادات دینى و اعمال صالح است ولى امکان سرپیچى نیز هنوز وجود دارد. مرحله دوم «ایمان» نیز به دنبال همین مرحله «اسلام» رخ مى‏نماید، یعنى آنگاه که شخص به حقایق دینى، ایمان و اعتقاد تفصیلى پیدا مى‏کند.
3- مرحله سوم «اسلام» پس از مرحله دوم ایمان پیدا مى‏شود؛ چرا که نفس آدمى وقتى با ایمان مرحله دوم، انس و الفت گرفت و متصف به شروط آن شد، سایر قواى حیوانى انسان نیز رام آن خواهد شد و به مرحله‏اى از پرستش خداوند مى‏رسد که گویا خداى را مى‏بیند، و در درون خویش چیزى را نمى‏یابد که در برابر امر و نهى الهى کرنش نکند و یا از قضا و قدر خداوند ناخشنود باشد. مرتبه سوم «ایمان» نیز در پى همین مرحله اسلام، پدیدار مى‏شود. آیات نخست سوره مؤمنون ناظر به همین مرحله ایمان است. آیه «اذ قال له ربه أسلم، قال أسلمت لرب العالمین» که خطاب به حضرت ابراهیم(ع) است نیز مربوط به همین مرتبه است. اخلاق فاضله، اعم از رضا و تسلیم، و صبر در راه خدا، و زهد و ورع کامل، و حب و بغض فى اللَّه، از جمله لازمه‏هاى این مرحله است.
وضعیت انسان مؤمن در این مرحله و رابطه وى با خداى متعال، بسان رابطه برده با مولاى خویش است که تنها به وظیفه بندگى خود مى‏پردازد و خود را دربست در اختیار خواست و خشنودى مولاى خود قرار مى‏دهد، در حالى که واقعیت مالکیت پروردگار جهان، امرى به مراتب متفاوت است و قابل سنجش نیست، چرا که رابطه عبد و مولى، امرى عارضى و قراردادى است اما ملکیت خداوند، امرى حقیقى است و هیچ چیز بدون او، هیچ استقلالى ندارد.

مرحله چهارم اسلام و ایمان‏

انسانى که در مرتبه سوم ایمان است، گاه مى‏شود که مشمول عنایت خاص الهى قرار مى‏گیرد و همین عنایت ویژه است که او را به مرحله شهود این حقیقت مى‏رساند که همه هستى تنها از آنِ خداوند است و هیچ چیزى جز به واسطه او مالک چیزى نیست، و پروردگارى جز او نیست. انسان در این مرحله، این حقایق را مى‏بیند ولى دیدن و شهودى که اکتسابى نیست، بلکه حقیقتى اهدایى و فیضى الهى است که اراده خود او در آن دخالتى نداشته است. اینکه حضرت ابراهیم(ع) در پى گذراندن مراحل متعدد زندگى توحیدى و ایمانى خویش، در اواخر عمر، به همراه فرزندش اسماعیل(ع) از خداوند مى‏خواهد که آن دو را مسلمان قرار دهد و مناسک را به آنان نشان دهد، ظاهراً نشان‏دهنده درخواستى است که زمام آن به دست او نیست، یا درخواست ثبات قدم بر کارى است که از اختیار و توان دستیابى وى بیرون است. اسلامى که شخصیت موحدى چون ابراهیم خلیل(ع) در پایانه زندگى خود از خداوند درخواست مى‏کند، این مرتبه از اسلام است که جز با عنایت خاص الهى و افاضه فیض ربّانى، براى هیچ کس حتى ابراهیم خلیل و اسماعیل ذبیح علیهماالسلام قابل دسترسى نیست.
مرتبه چهارم ایمان نیز به دنبال چنین مرتبه‏اى از اسلام، تحقق مى‏یابد. وقتى این حال به واسطه هبه الهى و فیض ربّانى، همه احوال و تمام افعال مؤمن را فرا گرفت، آن وقت به مرحله چهارم ایمان دست یافته است؛ منزل‏گاهى که قرآن کریم در باره ساکنان آن مى‏فرماید: «أَلا إِنَّ أَوْلِیاءَ اللَّهِ لا خَوْفٌ عَلَیْهِمْ وَ لا هُمْ یَحْزَنُونَ، الَّذینَ آمَنُوا وَ کانُوا یَتَّقُونَ».(11) روشن است اگر کسى یقین به این حقیقت نداشته باشد که هیچ چیزى بدون خداوند، استقلالى ندارد و هیچ سببى جز به اذن الهى تأثیرى نمى‏گذارد؛ نمى‏تواند از آن چنان آرامش درونى برخوردار باشد که از هیچ زمینه ترس و مایه اندوهى، ترس و اندوه به دل راه ندهد. معلوم مى‏شود در این آیه، اولیاء الهى به درجه‏اى از ایمان رسیده‏اند که جز خداوند منشأیى براى اثر و استقلالى در وجود نمى‏بینند تا مایه نگرانى و اندوه آنان باشد. و این همان مرحله چهارم از ایمان است که امر آن تنها و تنها به خواست خداوند و عنایت ویژه او بستگى دارد. اگر کسى به درستى به این حقیقت دست یافت که «للَّه ملک السموات و الارض» که در چند آیه بعد سوره آمده، مرحله چهارم ایمان را درک کرده است.
چنان که مى‏بینید، علامه طباطبایى، مرتبه‏اى از هدایت و نور را معرفى مى‏کند که اراده شخص، هیچ دخالتى در آن ندارد و تنها به افاضه و عنایت الهى بسته است. بر این اساس، هدایتى که در جمله «یهدى اللَّه لنوره» آمده، هدایتى خاص است و به مرتبه‏اى از نور ایمان تعلق مى‏گیرد که در دسترس همه قرار ندارد؛ تنها شامل برخى مؤمنانى مى‏شود که مراتبى از ایمان را پیموده باشند.
با این توضیحات، تصورى روشن از معناى دومى که این مفسّر بزرگ، مطرح کرد خواهیم داشت و اینکه چگونه آیه «للَّه ملک السموات و الارض» را ایشان شاهد بر گفته خویش شمرده است؛ شاهدى که در تفسیر آیه مورد بحث سخنى از آن نگفته ولى در سوره بقره، چنان که دیدید، به تفصیل آن را بازگو کرده است.

شایستگان هدایت و نور خاص‏

پرسش سوم این بود که خداوند چه کسانى را به نور خویش هدایت مى‏کند و به عبارت دیگر: منظور از «من یشاء» چه کسانى‏اند؟
آنچه در پاسخ به پرسش دوم آمد، پاسخگوى این سؤال نیز مى‏باشد. همان دو احتمالى که در آنجا آوردیم، اینجا نیز وجود دارد؛ اگر معناى نخست هدایت خاص را پذیرفتیم طبعاً کسانى مشمول این هدایت‏اند که با پاکى درون و حُسن روش و سلوک خود، شایستگى و آمادگى براى آن را ایجاد مى‏کنند. و اگر به پیروى از علامه طباطبایى، معناى دوم را درست شمردیم، آن وقت، اینان تنها برخى از کسانى‏اند که خود را به مرحله سوم ایمان رسانده‏اند و آنجا منتظرند که آیا جذبه و عنایت خاص الهى که فقط به مشیت و خواست او بستگى دارد، شامل‏شان خواهد شد یا نه؟ اما اینکه این عنایت ربانى و هبه الهى شامل چه کسى مى‏شود را خود او مى‏داند و هر کس را بخواهد. لکن چه بر معناى نخست و چه بر معناى دقیق دوم، مى‏توان گفت کسانى مشمول هدایت و نورِ خاص خداوند قرار مى‏گیرند که در آیه بعد، از آنان به عنوان «مردانى» یاد کرده است که هیچ داد و ستد و درآمدى، آنان را از یاد خدا و در واقع از حضور در محضر پروردگار عالم باز نمى‏دارد: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللَّه». که شرح آن در ادامه خواهد آمد.
* و یضرب اللَّه الامثال للناس و اللَّه بکل شى‏ء علیم‏

این آخرین فراز آیه نور است که در اشاره به روش الهى در بیان حقایق دین و واقعیات جهان، یادآور مى‏شود که خداوند از جمله مثال‏هاى گویا را براى مردم به کار مى‏گیرد تا آنان بهتر و راحت‏تر بتوانند به آن حقایق و واقعیات دست یابند.
همه مى‏دانیم که یکى از آسان‏ترین شیوه‏هاى تبیین حقایق و تفهیم مسائل عمیق، بهره جستن از مثال‏هاى مناسب و گویاست. آشنایى و انسى که آدمى با محیط زندگى خود دارد، بسیارى از واقعیات بیرونى و مادى را براى وى، امورى ملموس کرده است؛ به کارگیرى همین واقعیات ملموس و مشهود در انتقال و درک مفاهیم برتر و حقایق غیر مادى و مسائل پیچیده و نامأنوس، هم امر آموزش و هدایت را هموارتر مى‏کند و هم درک و دریافت این امور را آسان مى‏سازد. قرآن کریم بارها از این روش بهره جسته و حتى ژرف‏ترین مسائل معرفتى و آموزه‏هاى دینى را به زیبایى تمام در قالب تشبیه و تمثیل بیان کرده است تا هر کس به فراخور سطح درک و توان دریافت خویش، در آن اندیشه و تدبّر کند و از آن بهره گیرد.(12)
مثال‏هاى خداوند، کارى حکیمانه و از منشأ دانش خداوندى است و با این هدف است که به درستى و دقت براى پى بردن به مقصود مثال، تدبّر شود و روشن است که این امر، از قصه‏پردازى و داستان‏سرایى جداست. و این چنین است که قرآن، چند بار پس از اینکه مثالى را بازگو مى‏کند، بر این نکته تأکید مى‏ورزد که خداوند این مثال‏ها را براى مردم مى‏زند تا در آن اندیشه کنند و پند گیرند. در اینجا نیز در پایان مثال نور، تأکید مى‏کند خداوند مثل‏ها را براى مردم مى‏زند، و خداوند به هر چیزى داناست. در جاى دیگر تأکید مى‏کند که این مثل‏ها را براى مردم مى‏آوریم به آن امید که اندیشه کنند:
«وَ تِلْکَ الأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلْنّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَفَکَّرُونَ.»(13)
در جاى دیگر آن را مایه تذکر و به هدف پندگیرى مى‏شمارد:
«وَ یَضرِبُ اللَّهُ الأَمْثَالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ.»(14)
دیگر باره یادآور مى‏شود که این مَثَل‏ها را براى مردم مى‏زنیم ولى تنها دانایان هستند که در آنها اندیشه کرده، درک مى‏کنند:
«وَ تِلْکَ الأَمْثالُ نَضْرِبُها لِلنَّاسِ وَ مایَعْقِلُها إِلاَّ العالِمُونَ.»(15)

تأکید پایانى آیه مورد بحث بر اینکه خداوند به هر چیزى داناست، اشاره‏اى است آشکار به اینکه مثال یادشده در تشبیه نورِ خاص خداوند نیز بازگوکننده حقایق و دقایق ارزشمندى است که مایه تفکر دانشمندان و بهره جستن خردورزان است.

روایات:

پیشتر در شرح فراز نخست آیه، برخى روایات را به تناسب آن فراز، بازگو کردیم. در این بخش نیز سه روایت را در شرح مثال آیه، نقل مى‏کنیم.
1- اسحاق بن‏جریر که از اصحاب امام صادق(ع) بود، گفته است: زنى از من درخواست کرد او را پیش امام صادق(ع) ببرم. لذا از امام، براى او اجازه دیدار خواستم، اجازه فرمود، او نیز به همراه کنیزش وارد شد. به امام گفت: اى اباعبداللَّه، منظور از این گفته خداوند «زیتونة لا شرقیة و لا غربیة» چیست؟
حضرت به او فرمود:
«اى زن، خداوند مَثَل‏ها را براى درخت نزد، مثل‏ها را فقط براى بنى‏آدم زد؛
ایّتها المرأة، ان اللَّه لم یضرب الامثال للشجر، انّما ضرب الامثال لبنى آدم.»(16)
2- على ابن‏ابراهیم قمى در تفسیر شریف خود، در شرح جملات و کلمات آیه نور، این تفسیر را به نقل از امام صادق(ع) آورده و آن حضرت نیز از پدرش امام باقر(ع) نقل کرده است:
اللَّه نور السموات و الارض: خداوند نخست از نور خودش گفته است.
مثل نوره: مثال (حضور و ورود) هدایت خداوند در قلب مؤمن.
کمشکوة فیها مصباح: مصباح، عبارت از درون مؤمن است و قندیل، قلب وى، و مصباح همان نورى است که خداوند در قلب او قرار داده است.
یوقد من شجرة مبارکة: شجره، همان «مؤمن» است.
زیتونة لا شرقیة و لا غربیة: درختى است که غروب ندارد، چرا که وقتى خورشید طلوع مى‏کند، بر آن طلوع مى‏کند و وقتى غروب مى‏کند، نیز بر آن غروب مى‏کند.
یکاد زیتها یضیى‏ء: نورى که در قلب مؤمن است نزدیک است که بدرخشد هر چند وى سخنى نگوید.
نور على نور: فریضه‏اى بر فریضه، و سنتى بر سنت.
یهدى اللَّه لنوره من یشاء: خداوند هر کس را بخواهد به فرایض و سنن خویش هدایت مى‏کند.
و یضرب اللَّه الامثال للناس: این مَثَلى است که خداوند براى مؤمن زده است.
سپس فرمود:
بنابراین مؤمن در پنج نور در حرکت است: محل ورود او نور است، محل خروج او نور است، عمل او نور است، سخن او نور است و حرکت او در روز قیامت به سوى بهشت، نور است؛

فالمؤمن یتقلّب فى خمسة من النور: مدخله نور و مخرجه نور و عمله نور و کلامه نور و مصیره لیوم القیامة الى الجنة نور.
راوى سخن با اشاره به گفته برخى عامّه، افزوده است که به امام صادق(ع) گفتم:
آنان مى‏گویند: مَثَل نور الرب، یعنى مثال را براى خودِ خداوند مى‏شمارد. حضرت فرمود: منزه است خداوند! براى خداوند که نمونه و شبیهى نیست. خدا فرمود: براى خدا مَثَل‏ها نزنید و نمونه‏ها نیاورید؛
قلت لجعفر(ع): انهم یقولون: مَثَلُ نورِ الرب؛ قال: سبحان اللَّه! لیس للَّه مَثَلٌ؛ قال اللَّه: «فلاتضربوا للَّه الأمثال(17)».(18)
یادآور مى‏شود این روایت شریف، هر چند مؤید تفسیرى است که از مجموع آیه شریفه ارائه شد ولى برخى فقرات آن، تنها به ذکر نمونه‏اى از مصادیق بسنده کرده است. در پایان حدیث نیز که امام(ع) برداشت و تفسیر دیگران از جمله «مثل نوره» را نادرست مى‏شمارد، روشن است که رجوع ضمیر «نوره» به «اللَّه» را نفى نمى‏کند بلکه خطاى آنان این بود که این مثال را، مثل براى نور ذات و عامّ خداوند مى‏شمردند که در جمله «اللَّه نور السموات» آمده و یکى از نام‏هاى خداوند سبحانه و تعالى است و خداوند منزّه از مثال و شبیه است و مثل‏بردار نیست، همان گونه که در آیه مورد استشهاد امام(ع) نیز بر آن تأکید شده است. بنابراین اشتباه کسانى که سخنان‏شان در این روایت تخطئه شده، این بود که با چشم ظاهربین و خرد ناقص خود، نور اول و دوم در آیه را یکى شمرده و قهراً مثال یادشده را نیز مربوط به «اللَّه نور السموات و الارض» مى‏دانستند. امام(ع) همان گونه که در ابتداى روایت نیز آمده به روشنى تمام میان این دو فرق گذاشته، یکى را نور ذات خداوند و دیگرى را نور خاص هدایت و ایمان شمرده است. و این درست همان تفسیرى از آیه شریفه است که در قسمت گذشته، بر آن تأکید کردیم.
3- از امام صادق(ع) در باره این گفته خداى عزّ و جلّ سؤال شد:
«اللَّه نور السموات و الارض مثل نوره کمشکوة فیها مصباح» فرمود: «هو مثل ضربه اللَّه لنا، فالنّبى و الائمة صلوات اللَّه علیهم من دلالات اللَّه و آیاته التى یُهتَدى‏ بِها الى التوحید و مصالحِ الدین و شرائع الاسلام و السنن و الفرائض؛ و لا قوّة الّا باللَّه العلى العظیم؛(19)
این مثلى است که خداوند براى ما (اهل بیت) زده است، چرا که پیامبر و امامان - صلوات اللَّه علیهم - از شمار دلیل‏ها و آیات خداوندند که مایه هدایت به توحید و مصالح دین و احکام اسلام و سنن و فرایض مى‏باشد. و نیرویى نیست جز به خداى برتر و بزرگ.»
چنان که اشاره شد، این دست روایات شریف، در مقام بیان برترین مصادیق است که پیامبر اکرم(ص) و اهل بیت(ع) مى‏باشند. روایت زیباى دیگرى نیز که اجزاى مثال را بر فاطمه(س) و حسن(ع) و حسین(ع) و ابراهیم(ع) و امامان(ع) یکى پس از دیگرى تطبیق کرده، و در برابر آیه «أو کظلمات فى بحر لجّى» را - که در ادامه آیات همین سوره خواهد آمد - بر مخالفان اهل بیت از جمله معاویه و فتنه‏هاى بنى‏امیه تطبیق کرده، نیز از همین دست است.(20)
اینها نوعاً از باب ارائه نمونه و مصداق مى‏باشد و نه تفسیر مفهومى آیات.
ادامه دارد.

پى‏نوشتها:
1) صف، آیه 8.
2) انعام، آیه 122.
3) حدید، آیه 28.
4) زمر، آیه 22.
5) بقره، آیه‏257.
6) طه، آیه 50.
7) ابراهیم، آیه 24.
8) نک: کافى، ج‏1، ص‏16؛ «عن موسى بن‏جعفر(ع) ... یا هشام! ان للَّه على الناس حجتین؛ حجة ظاهرة و حجة باطنة؛ فأما الظاهرة فالرسل و الأنبیاء و الائمة علیهم السلام، و امّا الباطنة فالعقول.»
9) از جمله نک: المیزان، تفسیر آیات 26 و 27 سوره بقره.
10) بقره، آیه 131.
11) یونس، آیه 62 و 63.
12) برخى نویسندگان به صورت جداگانه به بررسى مثل‏هاى قرآن پرداخته‏اند؛ از جمله على‏اصغر حکمت، که در کتاب «امثال قرآن» بیش از پنجاه مثل قرآنى را به تفصیل بررسى کرده است.
13) حشر، آیه 21.
14) ابراهیم، آیه 25.
15) عنکبوت، آیه 43.
16) نورالثقلین، ج‏3، ص‏604.
17) نحل، آیه 74.
18) نورالثقلین، ج‏3، ص‏605.
19) توحید صدوق، ص‏157؛ نورالثقلین، ج‏3، ص‏603.
20) نک: کافى، ج‏1، ص‏195.