رابطهها (14)
مسجدیانجواد محدثى
جایى که به نام خدا سنگ بنایش نهاده شده، به یاد خدا مردم در آنجا حضور مىیابند و براى پرستش خدا، عبادتگاهى به نام «مسجد» ساخته مىشود، نقش مهمى در پالایش روح و تزکیه اخلاق و رشد جنبههاى معنوى انسان دارد.
رابطه با مسجد، فرهنگساز است و انسانساز، به شرط آنکه مساجد، کانونِ «یاد خدا» باشد و بر پایه تقوا بنا نهاده شود.
آنچه مىخوانید، تبیین این «رابطه» از زبان خود مسجد است که با نمازگزاران، همسایگان، بانیان و متولّیان حرف مىزند، حرفهایى خوب، دلنشین، دلسوزانه و سازنده.
به این «درد دل مسجد» گوش دهیم:همسایه شما
من همسایه شما هستم. در همین کوچه و محله، در همین نزدیکىها زندگى مىکنم.
من «مسجد»م، خانه خدا، عبادتگاه مسلمین، درد دلهایى دارم، دوست دارم کمى حوصله کنید و گلایههاى این همسایه را بشنوید.
با اینکه من هر روز، یکى دو نوبت درِ خانهام را به روى شما باز مىکنم و چند ساعت به انتظار شما مىمانم، ولى بعضى از شماها سراغ من نمىآیید و با من انس نمىگیرید. مثل اینکه با من قهرید. مگر از من چه بدى دیدهاید؟ چرا این همه بىوفایى؟! چه خاطره بدى از من دارید؟ من که همیشه دل شما را روشن و قلبتان را باصفا کردهام، من که همیشه به شما آرامش روحى دادهام، گاهى شاید برخورد خادم مسجد یا حرفهاى مردم یا برخوردهاى بعضى مسجدىها ناراحتتان کرده باشد، ولى چرا از من و صاحب من - که خداست - قهر مىکنید؟
مىگویید برنامههایم جذاب و آموزنده نیست؟ خوب، بیایید کمک کنید، طرح و پیشنهاد بدهید، با پیشنماز و متولّیان مسجد صحبت کنید، خودتان هم وقت بگذارید و مرا فعالتر، جذابتر و با برنامهتر کنید.
اگر قبول دارید که من پایگاهى براى تقویت ایمان و اخلاق و دیندارى مردم هستم، این پایگاه را تقویت کنید. چرا فاصله مىگیرید؟آشتى کنیم
با اینکه بعضى از شما، با من قهرید و بىمیلى نشان مىدهید، اما من هر لحظه براى آشتى و دوستى با شما حاضرم، دست شما را مىفشارم، پاىتان را مىبوسم، کمک کنید تا انضباط و نظم داخلى من با همت شما بیشتر شود. از تزئینات اضافى و غیر لازم، مرا پاک و پیراسته کنید، در عوض، مرا خوشبو، معطر، تمیز و باصفا و واجد امکانات لازم کنید.
گرد و غبار از چهرهام بزدایید.
روشنایى مرا بیشتر کنید.
به سقفى که چکه مىکند، به دیوارى که در حال ریزش است، به در و پنجرههاى زنگزده، به دستشویىها و جاکفشىها و حیاط و حوض و وضوخانه رسیدگى کنید، آنچه مایه بىرغبتى و گاهى نفرت مردم و خودتان مىشود از بین ببرید.
آخر من خانه خداى شما و عبادتگاه خودتان هستم، باید از خانههاى خودتان تمیزتر، بهداشتىتر و باصفاتر باشم، تا شوقِ آمدن از خانه و مغازه و مدرسه و پارک به سوى من بیشتر شود، تا «آباد» بشوم. مگر نمىخواهید مسجد را آباد کنید؟ آبادى من به اینهاست!آبادى مسجد
من گلهها و درد دلهایم را با شما که همسایه منید، در میان گذاشتهام.
خدا فرموده است که مرا آباد سازید. آیه «انّما یعمر مساجد اللَّه ...»(1) را هم بر پیشانى من مىنویسید، ولى از غصههاى من خبر ندارید. فکر مىکنید آبادى من به چیست؟ به گلدستههاى بلند و کاشىکارىهاى گرانبها؟ به چلچراغهاى میلیونى؟ به قالىهاى نفیس و درهاى منبّتکارىشده و پردهها و مرمرها و گچبرىهاى هنرى؟ نه به خدا قسم!
آبادى من به حضور شماست، به برگزارى پرشکوه نمازهاى جماعت، به معنویت و نیایش، به تشکیل جلسات درس و وعظ و ذکر، به تبدیلشدن فضاى من به پایگاهى براى گسترش ایمان و آگاهى و تقویت دین و بسیج مردم و کمک به مسلمین و سنگرى براى دفاع از اسلام و میهن، به همبستگى دلها و الفت جانهاى نمازخوانان و مسجدیان و انجام امور خیریه و مشارکت در کارهاى عامالمنفعه و مرکزى براى تربیت و ارشاد.
آبادى مسجد به نماز است و دعاست
عمران وى از همت و اخلاص شماست
آباد کن از نماز، تو خانه حق
شکرانه نعمت که خدا داده تو راست
على(ع) فرموده است: «زمانى بر مردم مىآید که در میان مردم باقى نمىماند از قرآن مگر نشانهاش، و از اسلام مگر نامش. در آن روزگار، مساجدشان از جهت ساختمان آباد است، اما از جهت هدایت، خراب است.»(2)
نکند آن روزگار فرا رسیده باشد؟از مصلّا تا مصلّى
شما ظاهرم را جلا دادید و رنگ کردید، اما باطنم را تاریک ساختید. وقتى روشن کردن یک چراغ در مسجد ثواب دارد، روشن کردن یک فکر و دل با نور هدایت، ثوابش بیشتر است.
چرا به جاى ساختنِ مسجد، «مسجدى» نمىسازید؟
شما مصلّا ساختید، نه مصلّى. نمازخانهها زیاد شده است، نه نمازخوانها!
متأسفانه در بعضى جاها مسجد را فقط با صداى «الرحمن» و مجلس فاتحه مىشناسند. در من این همه «مجلس ترحیم» براى مردهها گرفتید، ولى چند بار شد که «مجلس ترحّم» براى زندهها بگیرید؟ این همه قرآن براى اموات خواندید، کمى هم براى زندهها قرآن بخوانید.
هنگام برگزارى مجالس ختم، چهرههایى را دیدهام که در طول سال، پایشان به مسجد نمىرسد. بعضىها فقط به خاطر شیرینى و شربت و شام و خرما به مسجد مىآیند. بعضى روز عاشورا و شب اربعین براى پلوخورى به اینجا مىآیند. از شما دوستان مسجدى هم گله دارم. چرا تنها به مسجد مىآیید؟ چرا دوستان و فرزندانتان را با خود نمىآورید؟ چرا شوق مسجد را در دل دیگران ایجاد نمىکنید؟ چرا ثواب نماز و عبادت و تلاوت در مسجد، حتى حضور در مسجد را براى مردم نمىگویید؟دلجویى از مسجد
چرا به مسجد مىآیید و فیض و ثواب مىبرید، ولى از خودِ من دلجویى نمىکنید و احوالى نمىپرسید؟ آخر من هم دل دارم، من هم مشکلات و نیازهایى دارم، من هم تفقّد و رسیدگى و عیدى و خرجى مىخواهم! من هم دوست دارم گاهى دلم شاد و روشن شود و پردهها، فرشها، دیوارها، شیشهها و چراغهایم تمیز و تازه گردد.
چرا به پردههاى کثیف و شیشههاى دود و غبارگرفته و لامپهاى سوخته و زیرپلههاى پر از آشغال و انبارىِ پر از خرت و پرت من نگاه نمىکنید؟
چرا بلندگو و سیستم صوتى مرا مرتب نمىسازید و مردم را از شرّ سوت و خشخش آن نجات نمىدهید؟ چرا مُهرهاى مرا عوض نمىکنید؟ چرا قفسههاى قرآن و کتابهاى دعا را مرتب نمىکنید؟ چرا دیر مىآیید و زود و با عجله مىروید؟انس با مسجد
من بىشما دلم مىگیرد. با من بیشتر انس بگیرید. مگر مستحب نیست که انسان زود به مسجد برود و دیرتر بیرون آید؟ چرا «حىّ على الصلاة» را جدّى نمىگیرید؟ و همیشه به رکعت دوم نماز مىرسید؟
دوست دارم وقتى به مسجد مىآیید، همان طور که دستور دینى است، لباسهاى تمیز بپوشید و عطر بزنید. مگر قرآن نمىگوید: «خذوا زینتکم عند کلّ مسجد»؟(3)
براى آمدن به مسجد، شتاب کنید، وقار داشته باشید، باوضو وارد شوید، دعا بخوانید و ذکر بگویید، آلودگىهاى مرا در اسرع وقت از بین ببرید، مرا جارو کنید، کفشهایتان را بیرون از مسجد در آورید، در دل من چراغ روشن کنید، در صحن مسجد آب دهان نیندازید، اگر دهانتان بوى سیر مىدهد در جمع مسجدیان حاضر نشوید، مرا محل گذر و راه عبور و مرور قرار ندهید، در مسجد به سخن دنیا و داد و ستد و سر و صدا نپردازید. اینها آداب رابطهداشتن با من است.چرا بىحرمتى؟
بعضىها احترام مرا حفظ نمىکنند. کارهایى که در شأن من نیست انجام مىدهند. با کف و سوت و هوار و خندههاى بلند، دل مرا مىرنجانند. با هیاهو و مجادله و منازعه، آرامش مرا مىگیرند و سکوت معنوى مرا مىشکنند. با کفش وارد مسجد مىشوند، جُنب و ناپاک به مسجد مىآیند، کفشها را کنار جانماز و روى فرش مىگذارند. فرش و دیوار و زمین مسجد را آلوده مىکنند، آشغال و پوست تخمه و هسته خرما مىریزند.
کسبه محل، حیاط مرا پارکینگ موتورهایشان مىسازند.
در فضاى من، غیبت مىکنند و حرفهاى لغو مىزنند.
مسجد را به محل بازى و ورزش یا خواب تبدیل مىکنند.
در من حرف دنیا مىزنند و دلالى مىکنند. گویا مرا با باشگاه و قهوهخانه و سینما و بنگاه فرهنگسرا عوضى گرفتهاند. آخر من هم براى خودم قداست و حرمتى دارم! این بىحرمتىها روا نیست و پارهاى از آن حرام است و بعضى پروا نمىکنند.
بعضىها مسجد که مىآیند، فقط حرف مىزنند و غیبت مىکنند و همهمه دارند و مزاحم ذکر و عبادت و نماز و گوشدادن دیگران مىشوند. این گلهها را با شما نگویم، با که بگویم؟کانون جاذبه
اگر مىخواهید من نقش خود را بهتر ایفا کنم، بر جاذبه من بیفزایید. مرا محبوب دلها و دیدهها بسازید، نه مایه آزار و رنجش!
وقتى مجلس ترحیم یا وعظ و نوحه مىگیرید، صداى بلندگویتان گاهى سبب رنجش همسایهها مىشود و آن وقت از من بدشان مىآید. چرا وقتى کسى مىخواهد خانهاى بخرد، باید دقت کند که همسایه مسجد و مدرسه نباشد؟ مگر مسجد جاى هدایت و معرفت و حق نیست؟
دوست دارم پیشنماز مسجد، با اخلاق و سخنانش، محور جاذبه باشد و جوانان براى یادگرفتن و فیض معنوى بیشتر به مسجد آیند و از رفتار و علوم او بهره گیرند و او را محرم رازها و دوست خودشان بشناسند.
دوست دارم همهمه و سر و صدا موقع نماز جماعت، حال مردم را نگیرد،
بوى بد جورابها و عرق پاها و بدنها، مردم را از من فرارى ندهد،
اذان و تکبیر با صداى خوش، دلها را مشتاق مىکند. دوست دارم مؤذن و مکبّر و خادم خوب و خوشاخلاقى براى من انتخاب کنید. از خادمها بخواهید کمى با مردم بخصوص نوجوانان و جوانان عزیز، خوشاخلاقتر برخورد کنند تا پاى آنها از مسجد بریده نشود.
من دوست دارم در جلسات و نمازها، چهره جوانان را بیشتر ببینم.
کودکان را از مسجد بیرون نکنید، بلکه یادشان بدهید که آداب و آرامش و نظافت را مراعات کنند و فرهنگ مسجدآمدن را به آنان بیاموزید تا آنها هم «مسجدى» شوند.
دوست دارم وقتى صداى اذان بلند مىشود، همسایهها، کسبه و مغازهداران براى نماز جماعت به مسجدها هجوم آورند، نه آنکه نماز جماعت بیخ گوش آنها برپا شود، اما آنان مشغول چانهزدن با مشترى، یا قدمزدن در خیابان، یا تماشاى تلویزیون، یا سرگرم حرف و حدیث باشند.
آیا این توقعها چیزهاى بدى است که من از شما دارم؟مسجدیان الگو
شما که امت پیامبر اسلامید، شما که مىتوانید اوقات مسجد را به دعا و قرآن و نماز بگذرانید، چرا به غیبت و حرف دنیا و لغویات مىپردازید؟
من انتظار دارم حق مرا ضایع نکنید، حرمتم را نشکنید، مرا از معنویت و یاد خدا خالى نکنید، نقشِ محورى مرا در زندگى خودتان از یاد نبرید، مرکزیت مرا حفظ کنید، مرا کانون اصلاح اخلاق بسازید.
شما مسجدیان الگوى دیگرانید، پس سعى کنید مسجد را محلى براى امن و ایمان کنید.
چرا باید بعضى از ترس اینکه کفشهایشان را ببرند، به مسجد نیایند؟
چرا باید بعضى براى پرهیز از خاکىشدن شلوارشان از مسجد گریزان باشند؟
چرا باید بعضى که دنبال مسجد مىگردند، مساجد چنان در گوشههاى پرت و دور از رفت و آمد باشد که آن را نیابند؛ نه چراغى، نه تابلویى، نه علامتى؟!
چرا وقتى مرا مىسازید، به فکر نیازهاى آینده من نیستید و آنها را پیشبینى نمىکنید؟
آیا این توقعات و انتظارات من، حق نیست؟
پس با من بیشتر همکارى کنید و رابطهتان با من بهتر و صمیمىتر باشد.
من همدم شمایم، شما هم با من همدمى و همراهى کنید.
مسجد، خانه خداست. خانه خدا را با «معرفت»، «تقوا»، «عمل صالح» و «یاد خدا» آباد کنید. گله و درد دلهاى مرا هم به دل نگیرید. من خیر و صلاح خودتان را مىخواهم. رابطه با من به سود خود شماست.
بگذارید حرف پایانى من، حرف حضرت على(ع) باشد که فرموده:
«هر کس به مساجد رفت و آمد کند، به یکى از هشت چیز مىرسد: یا برادرى دینى که از او بهرهمند مىشود، یا دانش و نکته حکمتآمیز، یا آیت و نشانهاى محکم، یا رحمتى مورد انتظار، یا سخنى که او را از هلاکت باز مىدارد، یا کلامى مىشنود که او را به هدایت رهنمون مىشود، یا گناهى را به خاطر خشیت خدا یا از روى شرم و حیا، ترک مىکند.»(4)
با این حساب، رابطهتان را با من بیشتر کنید.پىنوشتها: -
1) توبه، آیه 18.
2) نهجالبلاغه، فیضالاسلام، حکمت 361.
3) اعراف، آیه 31.
4) بحارالانوار، ج80، ص351.