از دار تا دیدار
صدیقه شاهسون - شهرکرد
زن یکریز مىخواند: «خاکى جا خود، آبى پَنشتا، تنگش ...». سر انگشتان استخوانى دخترک با ظرافت لاى چله خشکِ دار بازى مىکند و طولى نمىکشد که گلبرگى در میان سبزى قالى ریشه مىدواند.
زنان و دختران استان چهارمحال و بختیارى هر کدام دنیایى از هنرند که دست تقدیر، سرنوشتشان را با لچک تُرنج قالىهاى دستباف گره زده است.
با این انگیزه که درد دلهاى قالىبافان، مخصوصاً دختران معصومى که علىرغم علاقه به ادامه تحصیل، به دلیل کمبود امکانات مجبورند پشت دارها بنشینند و هیاهوى نوجوانى و جوانىشان را در تار و پود قالى خلاصه کنند، به روستاى «مارکده» سرى مىزنیم. این روستا از توابع شهرستان سامان در استان چهارمحال و بختیارى است. حدوداً 95 درصد از جمعیت زنان این روستا، کارگاههاى شخصى قالىبافى دارند.
در یکى از منازل «مارکده» با خانوادهاى هفتنفره آشنا مىشویم که هر چهار دختر خانواده مشغول قالىبافى هستند. آنها وقتى از قصدمان آگاه مىشوند به گرمى از ما استقبال مىکنند. دمى بعد از همسایههاى آنها هم دعوت مىکنیم تا رونق بیشترى به گفتگویمان بدهند.
مادر خانواده با همان سادگى و صمیمیت روستایىاش چنین مىسراید رنج و محنت سالها سختى را: «از پنج، شش سالگى تیغ قالىبافى را توى دستم گذاشتند و چلههاى سفید دار را نشانم دادند که باید رویشان گل مىانداختم. تا الان که حدود پنجاه سال دارم قالىهاى فراوانى با نقش و رنگهاى متفاوت بافتهام، اما وقتى به سابقه چندین سال کار و زحمتم نگاه مىکنم مىبینم فقط کمرى تاشده، پادرد و سرفههاى مکرر که ناشى از غیر بهداشتىبودن کارگاههاى سابق است برایم مانده و دیگر هیچ!»
شنیدن این حرفها و دیدن نگاههاى خسته این زن چیزى جز رنجیدگى خاطر در پى ندارد. این مادر سختکوش در ادامه مىگوید:
«اوایل، استادهاى محل هزینه و ابزار کار را برایمان فراهم مىکردند به شرط اینکه بعد از تمام شدن کار، فرشِ بافتهشده پنجاه پنجاه بین هر دو تقسیم شود. از این نظر مشکل زیادى نداشتیم اما کارگاهها غیر بهداشتى بود، نور کافى نداشت و رطوبت زیاد بود. اما حالا با همکارى اداره بهداشت کارگاهها مناسب است و هر چند وقت یک بار ما را معاینه مىکنند و اگر مشکلى باشد به شهر ارجاع مىدهند. هزینه کار هم دیگر با خود بافنده است.»
از قیمت لوازم کار و نحوه فروش که جویا مىشویم انگار نمک روى زخم کهنهاى مىپاشیم که تازه سر باز کرده است. با جان و دل گوش به صحبتهاى یکى از خواهران مىسپاریم:
«اگر قیمت خامه و وسیله کار اینقدر بالا نمىرفت و قیمت فروش فرش ثابت نمىماند اینقدر دلخور نبودیم. مثلاً خامه و چله براى فرشى به ابعاد سه در چهار حدود صد و پنجاه هزار تومان براى قالىباف خرج برمىدارد، حال اینکه با کار مداوم روزى یازده ساعت سه بافنده در طول هشت ماه به پایان مىرسد. در آخر دلالها فرش را از ما به قیمت چهارصد هزار تومان مىخرند، تازه خرج خوراک و پوشاک هنوز حساب نشده است. در بعضى جاها این پول حقوق یک ماه یک مهندس است آن وقت ما مجبوریم مخارج یک سالمان را با این پول بگذرانیم.»
بحث و گفتگویمان با این زحمتکشان گمنام حسابى داغ مىشود که دختر جوانى رشته کلام را از طرف تمام دختران روستایى در دست مىگیرد و اینچنین شِکوه مىکند:
«در روستاها ظلم به آن دسته دخترانى است که به دلیل نبود امکانات و تهیه جهیزیه مجبورند تا کلاس پنجم ابتدایى درس بخوانند و بعد از آن به شغل قالىبافى مشغول شوند. هر چند بعضىها به چشم هنرمند به ما نگاه مىکنند اما آیا ما حق ادامه تحصیل نداریم؟ اینها به کنار؛ حتى اوقات فراغت هم نداریم. دیدارهاى دوستانهمان هم یا در مسجد موقع نماز است یا در حمام عمومى یا اینکه هر پنجشنبه وقتى براى فاتحهخوانى به قبرستان مىرویم، خلاصه مىشود! البته نسبت به سابق وضع کمى بهتر شده. یکى دو سال است که کلاس تابستانى برقرار شده که ما هم مىتوانیم از آنها استفاده کنیم. به هر حال این حرفها شامل درصد اندکى که به تازگى با احداث مدرسه راهنمایى و دبیرستان، ادامه تحصیل مىدهند نمىشود اما خوب کم هم نیستند دخترانى که در روستاها علىرغم میل باطنىشان پشت دارنشین مىشوند.»
چندى پیش از رسانههاى خبرى مطلع شده بودیم که قالىبافان باسابقه مىتوانند تحت پوشش بیمه قرار گیرند. در این باره پرس و جو کردیم و دریافتیم یکى دو سالى است که قالىبافان بالاى پانزده سال هر شش ماه یک بار مورد معاینه قرار مىگیرند و اگر مشکلى در آنها دیده شود به مراکز درمانى ارجاع داده خواهند شد.
در آخر از این زحمتکشان گمنام مىخواهیم که حرف دل خود را در قالب چند جمله بیان کنند:
«حرف ما به مسئولین این است که حق ما را ضایع نکنند. به وعدههایى که مىدهند عمل کنند و سعى در صادرشدن هر چه بیشتر فرش دستباف داشته باشند و مراکز معینى براى خریدارى فرش به قیمت مناسب برایمان برقرار کنند تا ما هم لااقل دخلمان به خرجمان بخورد. از رسانههاى عمومى هم یک درخواست داریم و آن اینکه طرز فکرهاى غلط در باره دختران در روستاها را از بین ببرند تا آنها هم اجازه بیشترى براى حضور در جامعه و شکوفایى استعدادهایشان داشته باشند. از شما هم سپاسگزاریم که حرف ما را به گوش مردم مىرسانید.»
در آخر چند نمونه از کارهایشان را دیدیم. رنگهایى که در هم ادغام شده بودند و گلبتههایى که با نظمى خاص در یکدیگر پیچ و تاب مىخورند. ترنج همچون خورشیدى در میان قلب قالى مىدرخشید و گلبندها را سرمستانه به سوى خود مىکشید. دنبال ریشه گلبندها که مىگشتى نشان از خون سر انگشتان دخترکان قالىباف مىیافتى که چه رنجها برده بودند، چه سوىِ چشمها که بر روى لچک ترنج باغهاى خیالى قالىهایشان نگذاشته بودند و چه آسان بر دوش دلالان به تاراج برده تا قابى از گل شود بر دیوار تالارها، هتلها و یا زینتآراى سمینارها و میزگردها بشود. قالىهایى که با قیمتى گزاف از دلالان خریدارى مىشود ولى از این همه، سهمى اندک شامل باغبانهاى این باغهاى خیالى مىشد.
ناگفتهها تمام ناشدنى است. شرمنده چهرههاى مهربانشان هستیم که کارى جز رساندن این حرفها به گوش مردم نمىتوانیم برایشان بکنیم.