انتطار سبز


 

انتظار سبز

مهنوش شیروئى - کرمانشاه‏

خسته و تنها روبه‏روى آینه‏هاى انتظار نشسته و با دیدگانى بارانى به آسمان چشم دوخته‏ام، چه خاموش است امشب! غبار غم بر وسعت بى‏پناهیم نشسته و اشک‏ها بیداد مى‏کنند. مى‏خواهم زنگار غم‏ها را از دل آشفته‏ام بزدایم تا موج امید در دریایى خاموش طلوع کند.
دوباره دست‏هاىِ پرتمنایم را به انتظار وجود نورانى‏ات پیوند مى‏زنم. قافله‏سالار دل‏هاى منتظر! دلم در پشت پنجره فقط آسمان ابرى و اشک‏آلود را تجربه کرده است. ببین قامت دلم چگونه شکسته است تا دردهاى نگفته‏اش را با تو فریاد کند. جایگاه سبز نگاهت، سال‏هاست که خلوتگه رازهایم شده است، و من امروز در انتظارت لحظه‏ها را مى‏شمارم. اى همه خوبى! حالا سطر سطر نوشته‏هایم رنگ نور را دارد و من مسافرى چشم به راه، با کوله‏بارى از دلتنگى هستم که نامت را فریاد مى‏کنم.
مهربانم، تو خود مى‏دانى که تنها و خالى‏ام، بیابان بى‏کسى، بى‏هیچ رهگذرى سال‏هاست که در سکوت روحم فرو رفته است به من بگو که از کدامین جاده به سوى سعادت آغوش بگشایم؟ به من بگو چگونه دیدارت را نزدیک ببینم شاهد باشم یا مهدى!