اووه ... 60 ثانیه!
رفیع افتخار
من که مىدانم به احتمال صد در صد یا دویست و ده درصد وقتى این مطلب را خواندید از یک گوش مىگیرید و از آن یکى گوش در مىکنید. اما خیال کردید، من که حرفم را مىزنم، حالا مىخواهد خوشتان بیاید مىخواهد نیاید. اقلاً دلم خنک مىشود و کمى تا قسمتى از جیلیز و ویلزم که کمتر مىشود. اقلاً چند سانتىمترى از «دیفال آرزوهایم» بالاتر که مىروم. حالا که این طور است پس بگیرید که آمد:
اى سِلاح من، اى قلم، اسبهایت را زین کن، بر مرکب «پِىپِر» یا همان کاغذ سوارشو و هیچ هراسى به دل راه مده چرا که ترسوها موشاند، موشها باهوشاند، مثل خرگوشاند.
*
آخر آقاپسرها، ببخشید، با این جماعت کارى نداریم. - دوباره از اول - آخر دخترخانومها، بله چون این جماعتاند که فعلاً یکى یکى المپیادها را فتح، و چپ و راست مىکنند.
دخترخانومها، جانِ مامانتان، جان باباجانتان راستش را بگویید، شما هم شنیدید سرانه مطالعه توى این مملکت یک دقیقه ناقابل است! این تن بمیرد راس مىگویند؟ حتماً راستِ راسته اما ... اما چى؟ اما، بىخیالش! بىخیال چىچى؟ حالا که این طور است دوست دارید یک کم ریاضیات حال کنیم؟ یک ضرب و تفریق ساده بدون تکماده. یک شبانهروز، 24 ساعت است. قبول دارید؟ یک ساعت 60 دقیقه است. باز هم قبول دارید؟ پس نتیجه مىگیریم یک شبانهروز 1440 دقیقه است. مىدانید چرا؟ چون 1440=60*24، بنابراین ما از 1440 دقیقه روز فقط یک دقیقه مطالعه مىکنیم.
اوووه! یک دقیقه، چه زیاد! یک دقیقه از قرار دقیقهاى 60 ثانیه، به عبارتى مىشود 60 ثانیه. دِ حالا هِى آیه یأس بخوانید، هى سیاهنمایى کنید. علم ریاضیات ثابت مىکند آدمهاى این مملکت، - که جدیداً اعلام کردهاند 70 درصدشان زیر 30 سال سن دارند - روزى 60 ثانیه سرشان را توى کتاب و مجلهاى مىبرند و بالا مىآورند. (چشم نخوریم ان شاءاللَّه).
*
اى خانم «رولینگ»، هر کجا هستى حواست را خوب جمع کن و این دور و برا پیدات نشود که سایهات را با تیر مىزنند. ما شنیدهایم آن طرف آب هر ثانیه 80 جلد از هرىپاترت فروش مىرود. مىگویند هنوز خورشید نزده خلقاللَّه یک شیشه نوشابهاى، یک زنبیلى، تکه چوبى، خلاصه یک چیزى به جاى خودشان مىگذارند براى شیر و مىپرند توى صف کتابفروشى. یک صفى مىبندند بیا و ببین. به هر حال، خانم «رولینگ»جان، دیگر خود دانى. اگر از جان خودت و کتابهایت سیر شدهاى یک چند صدتایىشان را بفرست بیاید این طرف دنیا. حتمى تا چند صد سال دیگر سالم و دستنخورده برایت نگهشان مىداریم. البته خانم «رولینگ»جان، یک دفعه فکر نکنى - که فکر دشمنانمان لال - ما به مطالعه و کتاب و از این قبیل چیزا اعتنایى نداریم؛ به جان عزیزت، اینجا از این خبرها نیست. اصلاً، اشتباه نکن. ما به مطالعه اعتنا مىورزیم، مطالعه و ارتقاى علم و دانش را هم دوست مىداریم اما حقیقتش چیزهاى دیگر را بسیار بیشتر دوست مىداریم. چرا؟ چون از قدیم گفتهاند «هر چیز نکتهاى و هر مکان نکتهاى دارد» و همچنین گفتهاند «هر گردى گردو نمىشود» پس بنابراین همان 60 ثانیهاش هم کلى ثانیه مىشود. خانم «رولینگ»، قبول ندارى سه بار از اول انگشتهاى دو دست و دو پایت را بشمار. مىبینى با چه جانکندنى به 60 مىرسى. به همین مناسبت ما یک ضربالمثلى داریم که مىگوید چو 60 آمد، 6000 هم خواهد رسید! 60 ثانیه واقعاً زیاد است. آدم خیلى خستهاش مىشود تا به 60 برسد. اووه ... اووه ... 60 تا ثانیه بخوانیم؟ خداوکیلى زیاد است. اصلاً خودت مىتوانى دستتنها 60 ثانیه بخوانى که از ما توقع دارى 60 ثانیه از عمر عزیزمان را تلف کنیم و کتابهاى شما را مطالعه بنماییم؟ مگر بابا مامانهاى ما که واضح است زورشان از ما بسیار بسیار بیشتر است، در روز 6 ثانیه هم کتاب و روزنامه مىخوانند که از ما یک همچین انتظارى دارید؟
ما، خیلى زور بزنیم به کارهاى دیگرمان مىرسیم. تازه، مگر مطالعه چه گِرهى از کارمان باز مىکند؟ غیر از این است که مغزمان را بیشتر پوک مىکند؟ به جاى مطالعه، مىرویم پنیر مىخوریم تا سلولهاى خاکسترى مغزمان هماهنگ بشوند و هنگ نکنند. بغلش، گردو هم مىگذاریم و مىخوریم تا سلولهاى خاکسترى مغزمان، یکدست سفید بشوند. به کورى چشم دشمنان، آن 60 ثانیه رو هم خوش مىگذرانیم و در وقتمان کلى صرفهجویى مىکنیم. به خانم «رولینگ» هم مىگوییم اگر خیلى دلشان سوخته بروند به دختر خودشان یاد بدهند روزى 6000 ثانیه مطالعه بکند، اگر کسى جلویش را گرفت. اگر کسى پرسید چرا؟ اصلاً چى کار به کار ما دارید؟ چرا گیر دادید به ما؟ حالا ما به شما گیر مىدهیم و روزى مىپرسیم چرا اینقدر سرتان توى کتاب است؟ از قدیم ندیم گفتهاند عیسى به دینش، موسى به دینش.
*
دخترهاى بهارى، از ما که گذشت. اما جان آن مادرهاى بهارىتان، وقتى خودتان به خوشى و خرمى شدید یک مادر بهارى ترگُل و ورگُل، از همان اول تو گوشهاى پسرها و دخترهاى بهارىتان بخوانید که تا جا دارد بخوانند، باور بفرمایید ضرر نمىکنید.