سبز آسمونى


 

سبز آسمونى‏

پشت شیشه حرف‏

هر شب از پشت شیشه حرفم جمله‏اى ناتمام معلوم است‏
مى‏کشد حرف‏ها به گفتن تو لحن حُسن‏ختام معلوم است‏
در بلنداى سر نمى‏افتد غیر یک اتفاق بارانى‏
چکه سقف پلک من مى‏گفت حرفت از روى بام معلوم است‏
آمدم امشب از تو بنویسم به شهادت رسید مضمونت‏
هر شب از کوچه حضور دلم رد پاى قُطام معلوم است‏
فرق سر باز کن در آینه‏ها باز کن چون شکاف فرق علىّ‏
گرچه بر آینه نیازى نیست آنچه در خشت خام معلوم است‏
آینه‏شمعدان و قرآنى، عکسى و لاله‏اى و گلدانى‏
نه تو پنهان نمى‏شوى در خاک استخوان کلام معلوم است‏
السلام علیک مى‏گفتم پرچم سبز سبز تکان مى‏داد
این هنوز ابتداى بسم‏اللَّه است از جواب سلام معلوم است‏

رزیتا نعمتى - قزوین‏

فرصت باران‏

این چشم‏ها که فرصت باران نمى‏دهند
یعنى به بغض یخ‏زده پایان نمى‏دهند
این سال‏ها که قحطى درد است، ندبه‏ها
دیگر به زخم‏هاى دلم جان نمى‏دهند
لب‏ها بدون زمزمه نام پاک تو
بوى نماز و نرگس و قرآن نمى‏دهند
بى‏تو که سرنوشت تپیدن تلاطم است‏
آرامشى به قلب پریشان نمى‏دهند
باران گسسته‏رشته و این جمعه‏هاى خیس‏
خورشید را به شیشه گریان نمى‏دهند
بى‏تو تمام پنجره‏ها عکسى از شب‏اند
مهتاب را به خانه ویران نمى‏دهند
این چشم‏هاى رنگ شقایق که ابرى است‏
یعنى خبر از گریه پنهان نمى‏دهند؟

مطهره خادمى - قم‏