سرود فردا
الهه رضایى
طوبى ابراهیمى - مشهد
ضمن تشکر از ارسال شعرهاى خوبتان و آرزوى بهبودى و سلامت براى همسرتان؛ در شعر «شب یلدا» سرودهاید:
بگذارید بگریم به سیهبختى خویش
که چراغ شب یلدا دم دیدار شکست
منظور شما از واژه «دم» در این بیت «لحظه» است و آن هم نه آن لحظهاى که در ادبیات به صورت کاملاً ادبى کاربرد دارد، بلکه به مفهوم عامیانه آن. مثلاً همان طور که ما مىگوییم: دمِ رفتن باران گرفت، شما هم در شعر که مستلزم رعایت قوانین ادبى است «دم» را دقیقاً به مفهوم محاوره آن به کار بردهاید و این، شعر شما را دچار ضعف کرده است. در دو بیت بعد از آن نیز از واژه «ول» که کاملاً محاورهاى است استفاده کردهاید:
اشک فریادگر بىگنهى صبح قصاص
ول شد از گونه بر صفحه اقرار شکست
همچنین عدم وجود مفهومِ مرتبط بین دو مصرع که قبلاً هم در شعر شما مشهود بود هنوز هم کماکان جریان دارد.
در شعر «آبىترین پرواز» و «طعم شوکران»، کلمات و مفاهیم بهجا و خوبى به کار بردهاید و در کل، شعرى پخته و زیبا با ساختارى خوب ارائه کردهاید. «طعم شوکران» را به مسئول صفحه «سخن اهل دل» ارجاع خواهیم داد تا در صورت صلاحدید در آن صفحه چاپ شود.ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
با آرزوى سلامت و رفع کسالت براى جنابعالى، به نقد شعرهاى خوبتان مىپردازیم. بعد از گذشت مدتها از مکاتبه شما با این صفحه اشکالات کوچک و کمرنگى که پیش از این در شعرتان مشهود بود، کم و بیش رفع گردیده است و وقت آن رسیده است که به اقدامى انقلابى در شعرتان دست زنید و این اقدام، همان دگرگونى زبان در شعرتان است. سعى کنید تا حد امکان، کلمات را امروزى کنید و شعرتان را به سوى حسىشدن سوق دهید. در شعر «گلدان خیال» بیت:
مثل یاسى که شکسته است به گلدان خیال
من پر از حسِ چروکیدنم و پیر شدن
این حالت را دارد، اما سایر ابیات کاملاً انتزاعى است که این گونه سرودن در شعر امروز دیگر جایگاه خود را از دست داده است. در بیت پنجم «خوان هشتم» سرودهاید:
چهارمین و پنجمین خوان را، دست و پایم را فدا کردم
خوان ششم هر گذر کردم، خوان ششم آبرویم بود
در این بیت به جاى کاربرد «در» به صورت «در چارمین و پنجمین خوان»، «را» به کار بردهاید و این کاربرد هم به اقتضاى وزن است، اما به شعرتان لطمه زده است. همچنین واژه ششم را باید در این بیت به صورت شیشم خواند تا اختلال وزنى جبران شود و هر دوى این اشکالات، بیت شما را متزلزل ساخته است. در بیت آخر هم گفتهاید عشق تو هر روز، هر لحظه استخوانى در گلویم بود.
«استخوان در گلوبودن» کنایه از وجود حرفهاى زیادى در دل براى بیان اما عدم یافتن فرصتى براى بیان است که فکر نمىکنیم با عشق متناسب باشد. عشق نمىتواند استخوانى در گلو باشد بلکه نردبانى براى صعود است.
بیت دوم «دهاتى ساده» به اصطلاح شاهبیت این غزل است:
بىحضورت اى خورشید، سر به صخره مىکوبند
ابرهاى بارانزاد، موجهاى دلداده
و زیبایى این بیت به خاطر حسىبودن آن است. هر چقدر بتوانید در شعرتان از این دست تصاویر به کار ببرید، یک قدم به موفقیت نزدیکتر خواهید شد.
در «چشمان سبز» هم یک بیت حسى دارید:
زمستان بود، سرمایى تنم را سخت مىلرزاند
و من در خواب دیدم در دلم خورشید مىکارى
«داستان قابهاى زرد» باز هم به سمت انتزاعىبودن گرایش بیشترى یافته است. در عین حال «دست جنون» در مقایسه با «داستان قابهاى زرد» از قوت بیشترى برخوردار است. در آخر از شما و همسرتان براى ارسال شعرهاى خوبتان تشکر مىکنیم.لیلا آتوت - تهران
از حال و هواى شعرى که برایمان فرستادهاید پیداست که دوست دارید شعرهایى به اصطلاح «خودمانى» بسرایید. پیش از این خانم مریم حیدرزاده از این دست شعرها سرودهاند که ما در اینجا به رد یا تأیید آن نمىپردازیم، اما به شما دوست عزیز باید بگوییم که قبل از اینکه دست به آزمایش این نوع شعر بزنید احاطهاى هر چند کم به ادبیات ایران پیدا کنید و این احاطه تنها با مطالعه هدفمند به دست مىآید. شعر شما در عین زیبایى از لحاظ وزنى تزلزل دارد. وزن در همه قسمتهاى آن رعایت نشده است. از لحاظ مفهوم، شعر خوبى است و امیدواریم بتوانیم در کنار هم به تجربههاى شاعرانهترى دست یابیم.