قصههاى شما (82)
مریم بصیرى
دیدار دوباره پدر
نجمه مصدقى - (جم) بوشهر
سلمان، پسر ابراهیمآقا
فاطمه مغولزاده - نصرآباد
رستوران شهروند، آخرین نفس
جانباخته، تنها غریبه آشنا
ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
همراه دلم باشد
محدثه عرفانى - قم
خاله مومیایىشده
لعیا اعتمادى - قمنجمه مصدقى - جم
دوست عزیز، پیداست که قوه تخیل قوىاى دارید و در ضمن زیاد تلویزیون نگاه مىکنید. در کار شما دهها حادثه کوچک در کنار حوادث بزرگ جا خوش کردهاند. گویا قرار بوده از تمام دیدههایتان، بخشى را هم در این داستان جاى دهید!
کودکآزارى، قتل، فرار دختران، زنان بىسرپرست، دزدى و زندان و اعدام، عملیات نیروى انتظامى، گم شدن در جزیرهاى متروک، سفرهاى دریایى، افتادن در دام کوسه، آدمربایى و ... از جمله حوادثى هستند که شما در داستان خود به آنها پرداختهاید. فقط خبرى از جزیره گنج و دزدان دریایى نیست تا کلکسیون حوادث شما تکمیل شود!
موضوع داستان شما آنقدرها هم پیچیده نیست تا احتیاج به این همه ماجرا داشته باشد. یکى از شخصیتهاى شما معلوم نیست در کدام یک از شهرهاى ایران زندگى مىکند که پس از غرق شدن در دریا و سفر با کشتىهاى اقیانوسپیما و سرگردانى در آبها، عاقبت به شهر و خانهاش مىرسد!
مشکل اصلى این داستان علاوه بر انباشتن حوادث بىربط و بیش از اندازه در آن، عدم پرداخت داستانى است. زبان و بیان شما عارى از هر توصیف داستانى است.
به فرض وقتى پدر از سفر مرگ باز مىگردد به جاى اینکه احساسات همسر و فرزند او را نشان دهید، آنان بدون ابراز هیچ حسى، محو داستانى مىشوند که مرد از نجات خود براى آنها تعریف مىکند. در ضمن همین جا اعلام مىکنیم که اصلاً نام داستان، مناسب آن نیست. شما قصد دارید وسط آن همه ماجرا و درگیرى ناگهان پدرى مرده را زنده کنید تا مثلاً خواننده شوکه شود، در صورتى که وقتى عنوان داستان «دیدار دوباره پدر» است، مخاطب از همان جمله اول اثرتان که مىنویسید «چند شبى بود پدر به خانه نمىآمد و ...» متوجه مىشود که بالاخره پدر خواهد آمد و آن طور که دیگران مىگویند در دریا غرق نشده است. جالبتر از همه این است که پدر به جاى آمدن به خانه، در کنار ساحل مىماند تا هنگام غرق شدن پسرش، بپرد توى آب و او را نجات دهد و خودش را به همسرش معرفى کند و سپس مانند یک قهرمان برود سراغ برادر قاتلش و پلیسبازى شروع شود و ... .
همیشه یادتان باشد که با کوچکترین حادثه بىاهمیت هم مىتوان یک داستان جذاب نوشت اما به شرطى که چنان درست طرح داستان را پایهریزى کنیم که شخصیتها با قدرت تمام بتوانند آن حادثه کوچک را به موضوعى مهم تبدیل کنند. لزومى ندارد که تمام اطلاعات درست و نادرست و یا ناقص خود را وارد یک داستان کوتاه کنید طورى که نتوانید از هیچ کدام استفاده درستى ببرید.
«لارنس پرین»، نویسنده کتاب ارزشمند «تأملى دیگر در باب داستان» معتقد است:
«ادبیات با تجربه ارتباط دارد. همه ما نیازى درونى براى ژرفتر و کاملتر زیستن و با آگاهى بیشتر زیستن داریم، نیازى درونى براى دانستن تجربه دیگران و براى بهتر دانستن تجربه خویش. شاعر و نویسنده از ذخیره احساس، مشاهده و یا تجربه ذهنى خویش حوادث را برمىگزیند و آنها را دوباره ترکیب و بازسازى مىکند.»
پس هم قدرى تجربه نوشتن خود را افزایش دهید و هم تجربه زندگى خود و دیگران را توشه نوشتههایتان بکنید تا عنصر باورپذیرى در کارتان نمود پیدا کند و خواننده گمان نبرد شما کانالهاى مختلف تلویزیون را نگاه کرده و از میان برنامههاى کودک، بزرگسال، و علمى، حقوقى و پژوهشى و غیره یک داستان خلق کردهاید!
آخرین توصیه ما هم به شما این است که حتماً از لحن و بیان داستانى استفاده کنید تا نثرى دلنشین داشته باشید.
منتظر دیگر نوشتههاى شما هستیم.فاطمه مغولزاده - نصرآباد
خواهر گرامى، قرار بوده داستان شما طنز باشد ولى طنز نیست و فقط گاهى تبسمى بر لب خواننده مىآورد. البته اثرتان گنجایش طنز شدن را دارد ولى معلوم نیست چرا شما با عجله آن را نوشته و در پایان، ناگهان آن را بىسرانجام تمام کردهاید.
شیطنتهاى یک پسر نوجوان و آرزوى او براى ازدواج با دختر همسایه که حتى هنوز به مدرسه نمىرود، خودش مىتواند به تنهایى یک سوژه طنز باشد؛ مخصوصاً وقتى این پسر غیرت به خرج مىدهد و مىخواهد دختربچه حتماً چادر سر کند. آوردن ماجراى نانوایى خیلى در ارتباط با این شیطنت خاص نیست و در کل به شخصیتپردازى پسر مرتبط است، پسرى که از هر فرصتى استفاده مىکند تا پولى به دست بیاورد و براى خودش و یا دخترک همسایه بستنى و پفک بخرد.
البته شما گزیدهنویسى را درست به کار بردهاید ولى گاه این ایجاز، موجب کوتاه شدن جملات و ناقص ماندن مفاهیم شده است و درست جایى که خواننده تازه لبش باز شده و مىخواهد بخندد، زود مىروید سر ماجرایى دیگر. در واقع مىتوان گفت این اثر گنجایش دارد که دو برابر مقدار فعلى شود، البته به شرطى که حوادث درست بسط داده شده و افزایش یابد. موفق باشید.ابوالفضل صمدى رضایى - مشهد
برادر محترم، پس از داستان طنز «پیام زن»، دوباره نشان دادید که خیلى علاقه دارید سر به سر مجله «پیام زن» و کارمندان آن بگذارید. در «رستوران شهروند»، این علاقه بیشتر از طنز پیشین نمود پیدا کرده است. خودتان به عنوان یکى از کارمندان ثابت مجله وارد گود شدهاید و با «دکتر برهانى» و آقاى «احمد حیدرى» گپ مىزنید و بعد همراه آقایان «رفیع افتخار»، «حامد جلالى» و «حسن حسینى» به رستوران شهروند مىروید. همه همکاران مجله به بهانهاى جیم مىشوند تا شما جناب نویسنده! پول غذاى دیگران را حساب کنید؛ اما ناگهان صاحب رستوران پیدایش شده و مچ «رفیع افتخار» را در حین جیم شدن، مىگیرد. آن وقت همه چیز بهانه مىشود تا در نهایت «رفیع افتخار» یکراست برود اتاق سردبیر و تازهترین طنزش را که مربوط به ماجراى رستوران است روى میز او بگذارد.
دست مریزاد! خوب است که به خودتان جرئت ندادهاید تا با خانمهاى همکار مجله هم شوخى کنید و گرنه در آن صورت حساب کارتان با ما بود و به جاى طنز، یک تراژدى و اگر بخواهیم فارسى را پاس بداریم، یک غمنامه در انتظار شما بود.
جالب اینجاست که در شروع اثرتان نوشتهاید تمام اسامى حقیقى است ولى ماجراها بر اساس تخیلات نویسنده است. معمولاً حوادث بر اساس واقعیت نوشته مىشود و اسامى بر حسب تصادف انتخاب مىگردد!
در هر حال نمىدانیم چرا دست از شوخى با مجله و همکارانش برنمىدارید و فکر مىکنید تمام مردان این نشریه شوخ و سیگارى و از زیر کار دررو هستند! در هر حال ما همه چیز را فقط در قالب طنز مىپذیریم و لا غیر. البته سیگارى بودن را حتّى در این قالب نیز نمىپذیریم چون اگر در دنیا دو محل کار را پیدا کنید که کسى در آنجا لب به سیگار نمىزند چه رسد به اینکه سیگارى باشد، قطعاً یک جاى آن «پیام زن» است. هیچ سیگارى خارج از مجله نیز حق ندارد، اینجا سراغ عادت خود برود!
«جانباخته» داستان پسرکى کنجکاو است که مىخواهد بداند پدرش همیشه در حال نوشتن چه جملاتى روى پاکت سیگارش است؛ تا اینکه روزى پنهانى یکى از پاکتهاى سیگار پدر را برمىدارد و این طور مىخواند: «من تو را آتش مىزنم و تو هم مرا، پس بجنگ تا بجنگیم هر چند مىدانم. برنده این نبرد تویى.» سپس پدر جنگ را مىبازد و در اثر استعمال بیش از حد دخانیات مىمیرد.
این داستان فقط یک تلنگر کوچک است. چنین یادداشتى نمىتواند به اندازه کافى احساسات خواننده را برانگیزاند تا با قهرمان داستان همذاتپندارى کند. در واقع داستان آنقدر کوتاه است که موضوع، باز نشده، به سرعت تمام مىشود. هر چند قصد نداریم در یک داستان کوتاه به نتایج و علل اعتیاد بپردازیم ولى لااقل باید بدانیم که پدر چرا این جملات را مىنویسد و چرا پسر تمام تلاشش فقط خواندن یادداشتهاى روى پاکت سیگار است؟
«آخرین نفس» هم مانند «جانباخته» بیش از حد کوتاه است. دخترکى براى نجات یک گنجشک زخمى مىشود و به جاى توجه به خون روى صورتش در فکر گنجشک و نفسهاى آخر اوست. چنین داستانهاى کوتاهى در صورتى که درست پرداخت نشوند در حد یک داستانک باقى مىمانند و نمىتوانند به عنوان یک داستان مینىمال واقعى رشد پیدا کنند. در هر حال بهتر است براى تجربه بیشتر، چند داستان کوتاه کوتاه دیگر نیز بنویسید.
و اما آخرین داستان شما با عنوان «تنها غریبه آشنا» واقعاً زیباست. کل داستان از زبان یک گوسفند روایت مىشود؛ از روزى که بالاخره او هم مانند دیگر دوستانش توسط غریبهاى از آغل جدا مىشود. سپس به زیبایى، وزن کردن و سوار شدن گوسفند را به وانت، از زبان خودش نوشتهاید و رفتن به جایى که مثل بهشت است و پر از دار و درخت و آب. گوسفند در آنجا بوى خون را حس مىکند، بویى که همیشه او و دوستانش از آن مىترسیدند و در انتظارش بودند. تا اینکه در نهایت با ورود دو نفر غریبهتر، که با توصیفات گوسفند، عروس و داماد مىباشند؛ غریبهاى دیگر به سراغ قهرمان داستان مىآید و ... .
تعلیقى که براى شخصیت اصلى داستان گذاشتهاید خوب است؛ هر چند این تعلیق شامل خواننده نمىشود و او مىداند تمامى کارها براى آن است که گوسفند قربانى شود، اما در هر حال هیجان و انتظار را از دید یک گوسفند، زیبا نشان دادهاید.
یکى از تمرینات خوب داستاننویسى، نوشتن یک اثر جذاب از دید شخصیتى غیر انسانى است، حال این شخصیت مىتواند حیوان باشد و یا جزو اشیا محسوب شود.
به فرض اگر شما از دید یک تلفن داستان بنویسید و تا نیمه و یا حتى پایان داستان لو ندهید که راوى شما یک تلفن است، کار خارقالعادهاى انجام دادهاید. مثلاً تلفن مىتواند به عنوان آدمى فضول و خبرچین شاهد گفتگوى دیگران باشد و با هر صداى زنگى، مضطرب از جا بپرد و منتظر خبرهاى بعدى باشد. البته باید کدهایى در کارتان ارائه دهید تا خواننده در نهایت، وقتى متوجه مىشود شخصیت اصلى تلفن است و نه مثلاً یک خبرنگار، تا بتواند با توجه به آن کدها به اشتباه خودش در مورد جاندارپندارى شخصیت پى ببرد.
این تمرین براى شخصیتپردازى بسیار مناسب است و به شما کمک مىکند در مورد شخصیتپردازى انسان هم کم کم مهارت پیدا کنید.
موفقیت همواره با شما باد.محدثه عرفانى - قم
دوست عزیز، از این بخش و بررسى داستانها در آن، تشکر کردهاید. ما هم از شما متشکریم که با صبر و حوصله «قصههاى شما» را مىخوانید و از اشتباهات نوشتارى خودتان و دیگران عبرت مىگیرید.
البته آن طور که خودتان نوشتهاید سوژه ناگهان به ذهنتان رسیده است، و موضوع بکرى را براى نوشتن انتخاب نکردهاید. انتظار یک مادر شهید براى آمدن پسرش و باور نکردن شهادت او، سوژهاى است که بارها کار شده است. اما انصافاً در نوشتن یک داستان کوتاه، موفق عمل کردهاید و بیهوده به جزئیات و گذشتههاى دورتر نپرداختهاید.
فقط یک اشکال در کار شما دیده مىشود و آن، توصیفاتى است که از دید راوى سوم شخص مىنویسید. به جاى اینکه به گفتگو و یا توصیف عملى شخصیتها بپردازید، راوى، خودش جا به جا پیدایش مىشود و ماجرا را روایت مىکند و بعد دوباره وارد عمل داستانى مىشوید و خود زن را نشان مىدهید و باز جایى دیگر که احتمالاً برایتان مشکل بوده با توصیف عملى و اکشن، بیشتر وارد حوزه داستان شوید؛ دوباره دست به دامن توصیفات راوى مىشوید. در هر حال امیدواریم با این استعدادى که دارید داستانهاى بهترى بنویسید. موفق باشید.لعیا اعتمادى - قم
خواهر خوشذوق ما، داستان «خاله مومیایىشده» زیباست ولى باید این نکات را در بازنویسى آن رعایت کنید و دوباره داستان را برایمان بفرستید. اول اینکه لزومى ندارد در شروع کار، خاله مثل اکثر آثار ادبى و نمایشى تکرارى آن طور وارد خانه شود و به زمین و زمان ایراد بگیرد. او که اتوکشیده و شیک است باید هر روز مدل موهاى سرش را عوض کند تا با لباسهاى رنگارنگش جور در بیاید. اشاره کردن به مو و به فرض اینکه خاله نمىگذارد کسى او را ببوسد، خیلى مهم است. در حال حاضر معمایى که شما مطرح کردهاید، جاى خودش را در داستان پیدا نکرده است و با باز شدن ساک کوچک عمه، خواننده دچار هیچ هیجان و حسى نمىشود، چون از قبل کنجکاوى او را به حد لازم تحریک نکردهاید و مخاطب شما نمىداند محتویات ساک به چه درد خاله مىخورد!
در ضمن نقشهاى که دو خواهر براى فرارى دادن خاله از خانه مىکشند بىارتباط با اصل ماجراست. بیشتر به حس انتظار و کنجکاوى این دو دختر نوجوان بپردازید و همچنین شخصیت خاله را از لحاظ ظاهرى و همچنین روانى بیشتر پرداخت کنید چرا که دیالوگهاى خاله هیچ حس و حالى در ما برنمىانگیزد و گویا فقط مجسمهاى سخن مىگوید. سعى کنید با زنده کردن شخصیت خاله و ماجراى پنهانکارى او، دختران را بیشتر مرعوب وضعیت موجود کنید تا در انتها پس از باز شدن ساک متوجه شوند که تمام هیبت خاله، مصنوعى بوده و او سعى داشته خودش را یک قدیمى اصیل نشان دهد و ... .
موفق باشید.