هنوز به یادت هستیم


 

هنوز به یادت هستیم‏

نوشتیم تا بدانى که هنوز بم را فراموش نکرده‏ایم. نوشتیم تا بدانى خبرهاى شَهرت را پشت سر هم با اشک و آه خواندیم و شنیدیم و دیدیم. دیگر دست خودش نبود؛ گریه مى‏کرد، دل‏مان را مى‏گوییم. مثل آرزوهاى پرپرشده تو، دل همه ما پرپر مى‏زد و مى‏گریست.
نوشتیم تا بدانى با اینکه روزها و روزها از آن روز، گذشته ولى مى‏دانیم خاطره تلخ پنجم دى‏ماه براى همیشه در خاطرات زنده است. خاطره صبح جمعه‏اى که تمام رؤیاهایت را در هم پیچید و سوار بر بال باد، گریخت. خاطره دوازده ثانیه‏اى که در چشم بر هم زدن، خانواده‏ات را از تو گرفت و تو تنها بر خرابه‏هاى خانه ایستادى و اشک در چشمان بهت‏زده‏ات، خشکید.
نوشتیم تا بدانى هنوز نفس‏مان از عطر رطب‏ها و پرتقال‏هاى بم پر بود و بوى کاهگل ارگ بم را مى‏شنیدیم که بوى غریب دستان تو همه را از یادمان برد. مى‏دانیم دستانت هنوز بوى جنازه عزیزانت را مى‏دهد.
مى‏دانیم شب که مى‏شود دیگر عطر خاک باران‏خورده پشت‏بام‏هاى بم، هوا را عطرآگین نمى‏کند. مى‏دانیم پشت‏بام‏ها دیگر همه جا را پر کرده‏اند از بوى مرگ و نیستى.
شیون کن، دردت را فریاد کن! مى‏دانیم نفس‏هاى آخر مادرت را که پر از زخم و خون بود، دیگر هرگز فراموش نمى‏کنى و دست کوچک برادرت که از لاى آوار بیرون مانده بود تا ابد در دفترچه ذهنت خواهد ماند؛ و شاید روزى همان دست از دریچه فکر تو، دست به قلم ببرد و دردهاى ناگفته تو را به زبان بیاورد.
مى‏دانیم در آن شب‏هاى سردِ زمستان، پناهى جز چادرهاى امداد نداشتى و پیچیده در چادر گلدار و پاره‏ات، فقط خاطرات گرم گذشته بود که شب تو را به صبح مى‏رساند.
مى‏دانیم دردهاى بسیارى روى دلت سنگینى مى‏کند و مى‏خواهى مثل گذشته همه زنده و سالم باشند و دور هم توى ایوان بنشینند و تو از مدرسه بیایى و در آغوش پدر، قصه زندگى بخوانى. مى‏دانیم. این همه درد در دل کوچک تو نمى‏گنجد، مى‏دانیم همه را مى‏دانیم؛ اما زندگى باید کرد، زندگى.
بهار در راه است، بهارى که به جاى زمین، دل‏ها را مى‏لرزاند تا جانى دوباره در کالبد مرده دل‏هاى همگان بدمد. بهار در راه است تا با نسیمى خوش، خبر از گردافشانى نخل‏ها بدهد و نویدگر شکفتن دوباره درختان نارنج باشد. دوباره لیموهاى بم جوانه خواهند زد و شمیم شادى و حیات در کوچه و خیابان شهر تو خواهد وزید.
دوباره آب و آبادانى به بم برخواهد گشت و تو به یاد پدر و مادر و برادرت نخلى کوچک در حیاط خانه‏ات خواهى کاشت و تا روزى که زنده‏اى رطب‏هاى نخلت را نذر ارواح گذشتگانت خواهى کرد.