شوکران طلاق‏
گزارشى مبسوط از طلاق و پیامدهاى اجتماعى آن‏
قسمت ششم (آخرین قسمت)

مریم بصیرى‏
با همکارى: فریبا ابتهاج‏ نفیسه محمدى‏ زهره دهخدا خدیجه محمدى‏آرانى‏

طلاق، عرش الهى را مى‏لرزاند و ما هر روز شاهد زلزله‏هاى مکرر و لرزش‏هاى مداوم زمین و آسمان هستیم.
زن پس از لرزه‏هاى طلاق، متحمل پس‏لرزه‏هاى روحى و فشارهاى روانى آن نیز مى‏شود. وقتى زنى مى‏بیند زندگى‏اى که با هزار امید و آرزو شروع کرده بود، از هم پاشیده است؛ یأس و ناامیدى در دلش ریشه مى‏کند و این ریشه‏ها، هر روز گسترده‏تر مى‏شوند و زن را گاه تا مرز افسردگى کامل و حتى جنون مى‏کشانند.
زن بیشتر از مرد احساس شکست مى‏کند و خود را بازنده‏اى مى‏داند که نتوانسته انتخاب درستى در زندگى‏اش داشته باشد و یا با وجود انتخاب درست، در ادامه زندگى نتوانسته درست با مشکلاتش کنار بیاید و با آنها دست و پنجه نرم کند.
از سویى زن، مأمنى براى تسکین روحى و کاهش اضطراب‏ها و نگرانى‏هایش ندارد و از سویى دیگر، همه سعى دارند براى او نسخه‏هاى جدید بپیچند و یا سرزنشش کنند. یادآورى کشمکش‏ها و جنجال‏هاى پیش از طلاق و هنگام دادرسى نیز خود، عامل فشارهاى روحى مضاعفى است که پس از طلاق علاوه بر دیگر مسائل، روحیه زن را آزرده مى‏کند. زن هنوز یادش نرفته که چطور در دام شیّادانى به نام مشاور و یا وکیل قلابى افتاده و سعى کرده با کمک آنها زودتر طلاق بگیرد. هنوز یادش هست که همسرش راضى به طلاق نبوده و قاضى نوبت رسیدگى به پرونده آنها را چند ماه دیگر عقب انداخته است. زن فراموش نکرده است که چطور براى خلاص شدن از رنج زندگى مشترک مجبور شده استشهاد محلى بگیرد و به کلانترى گزارش بدهد و مدارک و گواهى پزشکى قانونى و ... تکمیل کند تا ثابت نماید که شوهرش او را کتک مى‏زند. هر چند به خوبى یادش هست که وقتى شوهرش در دادگاه مسئله عدم تمکین او را عنوان کرد، بدون اینکه علت عدم تمکین مورد بررسى قرار گیرد، دادگاه به نفع مرد وارد عمل شد. زن هر روز و هر روز درگیر خاطرات تلخ گذشته‏اش است و شاید سال‏ها طول بکشد تا عوارض این گذشته از ذهن او پاک شود.
البته روى دیگر سکه طلاق، تلخ‏تر است. برخى زنان مجبور مى‏شوند پس از طلاق و از دست دادن تکیه‏گاه اجتماعى و اقتصادى خود، به کارهاى پستى روى بیاورند البته برخى نیز هر چند با اصرار مرد و یا دیگر اقوام به رجوع تن مى‏دهند و با وجود تمام فشارها به زندگى سابق خود بازمى‏گردند ولى در بسیارى موارد دوباره همان تلخى‏ها را از سر مى‏گیرند. هر چند هرگز نمى‏توان وجود زنانى را که با اعتماد به نفس مى‏توانند زندگى خود و فرزندان‏شان را پس از طلاق سامان مى‏دهند، نادیده گرفت؛ اما بحث ما آسیب‏شناسى اجتماعى زنان است و در صدر آن، مسئله طلاق که حتى کارکشته‏ترین زنان را هم، با تبعات منفى خود از پاى در مى‏آورد.
آیا وقت آن نرسیده است که چشمان‏مان را باز کنیم و شتاب‏زده و بدون آگاهى به ازدواجى عجولانه و طلاقى زودرس گرفتار نشویم؟

پاتولوژى طلاق چیست؟

آسیب‏شناسى اجتماعى یا پاتولوژى عبارت است از تشکیلات ناسالم فکرى و روابط غیر طبیعى بین مردم یک جامعه. این روابط غیر عادى باعث مخدوش شدن روابط بین فرد و اجتماع مى‏شود و مشکلاتى در زندگى خانوادگى، شغلى، اخلاقى و اعتقادى فرد، ایجاد مى‏کند.
پاتولوژى به مطالعه بى‏نظمى‏ها و نابسامانى‏هاى اجتماعى و اعمال و رفتارى مى‏پردازد که در اجتماع غیر طبیعى تلقى مى‏شود. در آسیب‏شناسى اجتماعى شرایطى مورد بررسى قرار مى‏گیرد که اصول و هنجارهاى ارزشمند جامعه مورد بى‏توجهى و تخطى قرار مى‏گیرد و اهداف متعالى زندگى فردى و اجتماعى انسان تحقق نمى‏یابد.
طلاق مسئله‏اى فردى و اجتماعى است که جامعه‏شناسان سعى دارند آن را از هر نظر مورد آسیب‏شناسى قرار دهند. طلاق علاوه بر اینکه یک گرفتارى شخصى است ولى از آنجایى که به سازمان جامعه و چگونگى ساخت وسیع اجتماعى زندگى دیگران وابسته است، در آسیب‏شناسى اجتماعى بسیار حائز اهمیت است.
وقتى طلاق به صورت یک آفت اجتماعى شیوع پیدا مى‏کند و گسترش مى‏یابد دیگر نمى‏توان آن را امرى شخصى دانست بلکه این طلاق‏ها، جامعه را به سوى معضلات بزرگ‏ترى رهبرى مى‏کند.
دکتر «باقر ساروخانى» در کتاب «پژوهشى در شناخت واقعیت و عوامل آن»، معتقد است وقتى ارزش‏هاى یک جامعه به بحران مى‏رسند و ارزش‏هاى اساسى بر اساس لذت‏طلبى، تمتع آنى، مصلحت‏گرایى فردى، سودگرایى، ماده‏گرایى و ابزارگرایى استوار مى‏شود، انسان‏ها صرفاً به مصالح خود مى‏اندیشند و همه چیز در چار چوب امور مادى، ملموس و حتى جسمانى خلاصه مى‏شود؛ ارتباطات انسانى نیز از این شرایط تأثیر مى‏پذیرد. روابط انسانى از بُعد معنوى تهى مى‏شود و صرفاً در راه التذاذ آنى قرار مى‏گیرد. در این شرایط روابط زوجیت نیز تحت تأثیر قرار مى‏گیرد و آمار طلاق روز به روز افزایش مى‏یابد.
کاهش پاى‏بندى به ارزش‏هاى مذهبى و دینى یکى از مهم‏ترین عوامل افزایش طلاق در جهان است. افرادى که ایمان مذهبى دارند کمتر به طلاق روى مى‏آورند. با تضعیف ایمان و عدم پاى‏بندى‏هاى مذهبى و تغییر ارزش‏هاى دینى، طلاق رو به افزایش مى‏گذارد؛ طورى که متأسفانه کشورهاى اسلامى نیز از این تحولات و تغییر ارزش‏ها مصون نمانده و آمار طلاق در آنها نیز رو به افزایش است.
از سوى دیگر با ضعیف شدن وجدان جمعى، ارزش‏هاى منفى طلاق کاهش مى‏یابد و جامعه مطلّقه‏ها را کاملاً نفى نمى‏کند. وقتى در جامعه‏اى طلاق امرى عادى و طبیعى جلوه کند نه تنها کسانى که واقعاً مشکل دارند، بلکه کم‏مشکل‏ترین زوجین نیز با کوچک‏ترین تلنگرى در زندگى‏شان به طلاق مى‏اندیشند.
با وجود اینکه در ایران هنوز قبح طلاق به طور کامل از بین نرفته است و در برخى مناطق کشور نگرشى کاملاً منفى نسبت به آن موجود است، اما میزان طلاق رو به افزایش است.
تضاد بین زن و شوهر و تسلط هر یک بر دیگرى و به رخ کشیدن امکانات مالى، فرهنگى، تحصیلى و ... باعث مى‏شود کشمکش بین زوجین بیشتر شده و راه طلاق در زندگى باز شود. آشنایى زنان با حقوق خود و گاه کسب استقلال اقتصادى به همراه درخواست دخالت در امور خانواده و توزیع مناسب و مساوى قدرت در خانه و از سوى دیگر عدم پذیرش مردان از شرایط جدید زندگى موجب ایجاد اختلافات و تعارضات بیشترى در خانواده مى‏شود که همگى به نوعى جاده را براى طلاق صاف مى‏کنند.
وقتى زن و یا مرد مى‏بیند تصوراتش پیش از ازدواج با واقعیت زندگى همخوانى ندارد و رؤیاهاى رمانتیک وى خیالى بیش نیست، دچار یکنواختى شده و خوشبختى پیش از ازدواج را رنج روانى بعد از ازدواج مى‏یابد. توجه به خود و عدم توجه به خواسته‏ها و نیازهاى فرد مقابل و عدم درک مشترک وضعیت موجود، همه و همه به اختلاف و ستیزه در کانون خانواده دامن مى‏زند و با اصالت قرار گرفتن «خود»، طلاق فزونى مى‏گیرد.
با شناخت آسیب‏شناسى، آشنایى با زنان آسیب‏دیده نیز بسیار مهم جلوه مى‏کند. هر چند در اصطلاح امروزه به زنان ویژه و خیابانى، آسیب‏دیده مى‏گویند؛ اما در واقعیت، هر زن فاقد سرپرست مناسب، داراى شوهر معتاد، در معرض همسرآزارى و محروم از تأمین اجتماعى، در زمره زنان در معرض آسیب هستند. پس با این حساب تمام زنان مطلّقه و یا بیوه، آسیب‏دیده نیستند و زن با وجود داشتن شوهر و سرپرست فاقد شرایط لازم نیز، ممکن است آسیب‏دیده باشد.
زنان آسیب‏دیده به طور طبیعى دچار مشکلات و بیمارى‏هاى روانى مى‏شوند. این زنان که خود سرپرست نیز هستند گاه بدون کمترین تجربه کارى مجبور به سرپرستى خانواده مى‏شوند. طلاق، مرگ همسر، ازکارافتادگى شوهر، اعتیاد، زندانى شدن مرد و یا اشتغال مرد به تحصیل و یا گذراندن دوران خدمت سربازى در شهرى دیگر و ...، از جمله عواملى است که موجب مى‏شود زن براى مدتى و یا براى همیشه خود سرپرست شود و ناخواسته در معرض آسیب‏هاى اجتماعى و تبعات طلاق قرار بگیرد.
در ایران زنان آسیب‏دیده تحت پوشش سازمان بهزیستى و دفتر آسیب‏هاى اجتماعى و یا کمیته امداد و سازمان تأمین اجتماعى هستند. جا دارد در همین جا متذکر شویم که به گفته دکتر «سیدهادى معتمدى» رئیس دفتر آسیب‏هاى اجتماعى سازمان بهزیستى، 90 درصد دختران فرارى از خانواده‏هاى طلاق و آسیب‏دیده و در معرض همسرآزارى هستند.
همسرآزارى در خانواده‏هایى که مرد چند همسر دارد و یا معتاد به الکل و مواد مخدر است و یا اینکه اعتقادات مذهبى ندارد، بیشتر شایع است. این مردان اغلب در دوران نوجوانى در خانواده‏هایى نابسامان زندگى کرده و شهامت مبارزه با مشکلات و رویارویى با حوادث زندگى را ندارند؛ لذا کمبودها و عقده‏هاى روانى خود را با کتک زدن همسرشان و احساس برترى بر او، جبران مى‏کنند.
ضرب و جرح، سوء استفاده‏هاى خانوادگى، قطع اندام جنسى، جنسیت‏گزینى پیش از زایمان و سقط جنین دختر و ... از جمله خشونت‏ها و همسرآزارى‏هایى است که زنان آسیب‏دیده درگیر آن هستند. بسیارى از دختران این زنان نیز چون مادران‏شان در معرض خشونت خانگى قرار مى‏گیرند و حتى گاه به دلیل فقر فرهنگى و یا مادى به دیگران فروخته مى‏شوند. بر اساس تحقیقات کارشناسان، این دختران براى فرار از زناشویى اجبارى به خودکشى روى مى‏آورند و یا از خانه پدر و یا همسر آینده‏شان، مى‏گریزند.

نگون‏بخت‏

ظهر / داخلى / پزشک قانونى‏

وارد حیاط پزشک قانونى که مى‏شویم، نگهبان، محل پذیرش زنان را نشان‏مان مى‏دهد. دو زن جوان کنار واحد پذیرش ایستاده‏اند و با مسئول آن صحبت مى‏کنند و سپس براى معاینه به طبقه دوم راهنمایى مى‏شوند.
طبقه دوم شلوغ است و هر کس در پى کار خود است. در این میان، فوراً آسیب‏دیده‏ترین زن به نظر ما، پیدایش مى‏شود. چهره‏اش کاملاً تغییر شکل داده و پیشانى‏اش به شکل غیر متعارفى ورم کرده و کاملاً سرخ شده است. پاى چشمانش کبود است و زل زده به دمپایى‏هاى بنفشش که چون صورتش کبود است. با اینکه جوان به نظر مى‏رسد ولى قدرت حفظ تعادل خود را ندارد و بدنش چون یک پیرزن، لرزش و حرکات غیر ارادى دارد.
وقتى کنارش مى‏نشینیم و علت حضورش را در پزشک قانونى جویا مى‏شویم، همان طور که به دمپایى‏هایش زل زده است، اشک در چشمانش حلقه مى‏زند. با صداى گرفته‏اش شروع به حکایت زندگى‏اش مى‏کند و گویى ساعت‏هاست که آنجا منتظر کسى است تا پاى حرف‏هایش بنشیند.
- نمى‏دانم بگویم خدا پدر و مادرم را که مرده‏اند، رحمت کند یا لعنت کند که مرا به زور به این مرد از خدا بى‏خبر دادند. 32 سال دارم اما از بس شوهر نامردم مرا کتک زده، مثل پیرزن‏هاى 60 ساله شده‏ام. تمام استخوان‏هایم درد مى‏کند و کمرم فلج شده است. شوهرم مثل دیوانه‏هاست. هر طور که دلش مى‏خواهد مدام مرا و بچه‏ها را کتک مى‏زند. وقتى پایش را به خانه مى‏گذارد باید حتماً من و یا بچه‏ها را زیر مشت و لگد بگیرد تا آرام شود. این کار مثل یک مُسکّن و آرام‏بخش براى اوست. حالا مى‏گویم کتک، فکر نکنید از این کتک‏هاى معمولى. او سر مرا مى‏گیرد و 30 بار محکم به دیوارهاى آجرى خانه مى‏کوبد. یا با بیل و کلنگ و آجر ما را مى‏زند. نمى‏دانم از دست این مرد به چه کسى پناه ببرم. نه سواد دارم و نه کسى را دارم که به دردم برسد. پدر و مادرم هر دو مرده‏اند و همان بهتر که نیستند، چون تا وقتى زنده بودند مى‏گفتند زن نباید به خاطر کتک خوردن در خانه شوهر، غربتى‏بازى در بیاورد. زن هم، همان زن‏هاى قدیم که اگر زیر دست شوهران‏شان هم مى‏مردند، دم نمى‏زدند!
وقتى مى‏پرسیم که چند سال است ازدواج کرده و چند بچه دارد با کمال تعجب مى‏شنویم که «بیست سال است ازدواج کرده‏ام و ده بچه دارم. به خاطر نفهمى و بى‏عقلى و ناآگاهى و هر چیز که شما بگویید، ده بچه قد و نیم‏قد را دنیا آوردم و حالا لباس و خوراک‏شان کتک‏هایى است که از پدرشان مى‏خورند.»

هیچ کدام از دخترهایت به خانه بخت رفته‏اند؟

- اى کاش که نمى‏رفت، بگو خانه بدبختى نه خانه بخت. دختر بزرگم را شوهر دادم به این امید که از دست پدرش راحت شود ولى چه شد؟ الان دخترم حامله است و پا به‏ماه. شوهرش چند ماه است که به خاطر اخلاق بد شوهرم، او را از خانه بیرون کرده و گفته نمى‏توانم با پدرت کنار بیایم. دختر بدبخت‏تر از خودم هم به خانه ما پناه آورده ولى شوهر بى‏غیرتم هر شب این دختر حامله را کتک مى‏زند و مى‏گوید باید بروى خانه خودت ولى شوهرش هم او را راه نمى‏دهد. دخترم از ترس پدرش توى سرماى زمستان مى‏رفت توى حیاط و یا توى انبارى، تا جلوى پدرش نباشد و کتک نخورد. نمى‏دانم به بدبختى‏هاى خودم برسم و یا دخترم.

این پیشانى ورم کرده و صورت کبودت هم به خاطر کتک‏هاى شوهرت است؟

- ورم پیشانى‏ام مال امروز و دیروز نیست، حکایت بیست سال کتک خوردن است. این نامرد آنقدر به بهانه‏هاى بیهوده سر مرا به دیوار کوبیده که سر و صورتم کم کم این شکلى شده است و این ورم‏ها دیگر نمى‏خوابد. چند سال است که سردردهاى شدید دارم. سال پیش حتى برادرم مرا پیش دکتر برد ولى گفتند خرج عمل پیشانى و سرم چهار میلیون تومان مى‏شود. با کدام پول مى‏خواستم سر و صورتم را عمل کنم. خرج بخور و نمیر بچه‏ها را هم از کمیته امداد مى‏گیرم. شوهرم که اصلاً کار نمى‏کند و فقط در خانه با کبوترهایش مشغول است. برادرم هم مثل پدر و مادرم مى‏گوید توى زندگى همه مشکل هست؛ باید تحمل کنى. واقعاً نمى‏دانم دیگر چطور تحمل کنم و به چه کسى دردم را بگویم.

الان کار شما در چه مرحله‏اى است؟

- چند روز پیش شوهرم وقتى از کبوتربازى‏اش خسته شد، آمد حسابى مرا کتک زد و گفت چرا دخترمان را نفرستاده‏ام خانه شوهرش. بعد گفت سیخ داغ مى‏کنم و توى چشم‏هایت فرو مى‏کنم تا اینکه بچه‏ها مرا از زیر دستش نجات دادند. یکى از همسایه‏ها دلش براى من سوخت و گفت بروم دادگاه شکایت کنم. راه و چاه را هم بلد نبودم، آخرش با هزار مصیبت رفتم دادگاه و آنها مرا براى معاینه فرستادند اینجا.
زن گریه‏اش مى‏گیرد اما آرام و بى‏صدا، انگار مى‏ترسد آنجا هم شوهرش صداى گریه وى را بشنود و او را زیر کتک بگیرد. بعد هق‏هق‏کنان مى‏گوید: «به خدا بیست سال است که بدون هیچ توقعى با هزار بدبختى در خانه این مرد زندگى کردم. در این مدت 25 قالى بافتم ولى شوهرم تمام پول‏هاى قالى را از من گرفت و خرج دوست و رفیق و کبوترهایش کرد.
این مرد اصلاً نمى‏داند چند تا بچه دارد و اصلاً آنها درس خوانده‏اند یا نه. فقط سه تا از بچه‏هایم تا کلاس پنجم درس خوانده‏اند و بعد از آن نشسته‏اند توى خانه و در قالى‏بافى به من کمک مى‏کنند. فقط مى‏خواهم بدانم که آیا خدا از سر تقصیرات این مرد به راحتى مى‏گذرد؟ آیا همه مردها با زن‏هایشان این طور رفتار مى‏کنند؟»
دیدن وضعیت جسمى و چهره زن، همراه با شنیدن حرف‏هاى او، دل‏مان را ریش مى‏کند. او را براى پیگیرى کار پرونده‏اش در دادگاه راهنمایى مى‏کنیم، هر چند مى‏دانیم زخم‏هاى کهنه دل این زنِ نگون‏بخت با حرف‏هاى ما و امثال ما تسلى نخواهد یافت.

عوارض طلاق کدامند؟

در پاتولوژى طلاق، عوارض ناشى از طلاق بر زن را، در سه دسته فردى، خانوادگى و اجتماعى دسته‏بندى مى‏کنند.

عوارض فردى‏

ترس و تنهایى، کاهش رضایت از زندگى و افسردگى، پدر بودن در عین مادر بودن، مشکلات اقتصادى اعم از مشکل مسکن، شغل و تأمین مایحتاج زندگى، مشکلات جسمى و روحى، روى آوردن به ارتکاب جرم و بزه، چون: قتل، اعتیاد، فحشا و خودکشى، از جمله نتایج فردى طلاق بر زن مطلّقه است.
ترس از تنهایى و آینده، احساسى است که زنان مطلّقه بیش از مردان آن را حس مى‏کنند. این ترس ناشى از نگرانى اداره زندگى خود و فرزندان است. درگیر شدن با بازار کار و به دوش کشیدن مشکلات تربیتى و اقتصادى کودکان بزرگ‏ترین عامل ترس این زنان است.
بحران عاطفى پس از شوک طلاق باعث مى‏شود واکنش‏هاى فرد در مقابله با مشکلات، غیر ارادى و غیر منطقى شود. لذا اغلب زنان نیز حتى براى مدتى، دچار درماندگى شده و نمى‏دانند چگونه با واقعیت طلاق کنار بیایند و تبعات آن را بپذیرند. احساس گناه و خیانت نسبت به خوشبختى خود و فرزندان نیز از دیگر واکنش‏هاى زنان مطلّقه است.
مشکلات روحى و جسمى نیز در این میان جاى خود را دارند. اکثر زنان پس از جدایى به ناراحتى‏هاى روحى و جسمى دچار مى‏شوند. سردرد، برونشیت، آسم، افزایش فشار خون، بى‏قرارى در خواب، احساس عدم سلامتى، اختلال هواس و پناه بردن به الکل، مواد مخدر و سیگار از جمله مشکلاتى است که جسم زن را در معرض خطر قرار مى‏دهد.
البته مشکلات روحى به مراتب بیشتر و خطرناک‏تر از صدمات جسمى زن هستند. زن مطلّقه به علت عدم استقلال اجتماعى و مالى، همیشه به شوهر، پدر و یا برادر خود وابسته است، لذا به تنهایى نمى‏تواند تمامى مشکلاتش را با توجه به روحیه حساسى که پس از طلاق پیدا کرده است، حل کند. تمامى این مشکلات باعث مى‏شود که زن عصبى شده و زمینه بیمارى‏هاى روانى در وى پدیدار شود.
مشکل دوگانگى نقش مادر نیز از دیگر مشکلات فردى زن است. زن در عین زن بودن باید رفتار و اعمالى مردانه نیز داشته باشد تا فرزندش کمبود پدر را حس نکند؛ همچنین او باید در اجتماع به جاى مردان هم ظاهر شود و به دیگر سخن، گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و یک موقعیت اقتصادى و اجتماعى مناسبى براى خودش پیدا کند.
دکتر «محمدحسین فرجاد» در کتاب «آسیب‏شناسى اجتماعى و ستیزه‏هاى خانوادگى طلاق» در باره انزواى اجتماعى فرد پس از طلاق، مى‏نویسد: «وضعیت زن و شوهر پس از طلاق، روندى از محرومیت‏هاى گوناگون، طرد اجتماعى، اختلال در مناسبات اجتماعى دوران زندگى مشترک، عدم ارتباط با محیط بیرونى، فقدان همدل و همراز و نبودن محل زندگى مستقل براى طرفین است. طلاق شرایطى ایجاد مى‏کند که منجر به از دست دادن حمایت اجتماعى خانواده از فرد مطلّقه، کاهش نفوذ اجتماعى وى و حتى گاه تضعیف موقعیت‏ها و فرصت‏هاى اجتماعى فرد مى‏شود.
در برخى مواقع رفتار جامعه با زنان مطلّقه به گونه‏اى است که احساس مى‏کنند دیگر جایى در جمع ندارند. فرد مطلّقه نه در مقام یک مجرد است و نه در مقام یک فرد متأهل. جامعه تعریف و جایگاه مناسبى براى وى در نظر نمى‏گیرد و نگرش منفى نسبت به آنها این طور نشان مى‏دهد که گویى آنان از تمایلات و خواهش‏هاى خود پیروى کرده و از برخورد با واقعیات زندگى خوددارى کرده‏اند و منافع خود را بر مصالح خانواده ترجیح داده‏اند.»
زن مطلّقه از گزند طعنه‏ها و نگاههاى کنجکاوانه اطرافیان در امان نیست و حتى برخى آنها را به اتاق عقد عروس و داماد نیز راه نمى‏دهند.
این برخوردها با زن، او را از برقرارى ارتباط با دیگران منع مى‏کند و زن، به تنهایى و انزوا خو مى‏گیرد و همین گوشه‏گیرى، خود محملى براى پیدایش بیمارى‏هاى روحى مى‏شود.
از دیگر مشکلات فردى زن مطلّقه، کاهش فرصت‏هاى ازدواج است. در فرهنگ ایرانى، زنان مطلّقه از اعتبار کمترى براى ازدواج برخوردار هستند. لذا این زنان دیگر حق انتخاب آزاد را ندارند و مجبورند با توقعات خواستگار جدید خود کنار بیایند و با شرایط آنها، تن به ازدواج مجدد بدهند.
روى آوردن به جرم و بزهکارى علاوه بر مشکلات فردى، دامنگیر اجتماع نیز مى‏شود. فقدان ارضاء جنسى و مشکلات اقتصادى در برخى زنان، موجب ایجاد انحرافات جنسى و فساد اخلاقى مى‏شود. پدیده فحشا و زنان خیابانى فقط یکى از پیامدهاى روزافزون طلاق در کشور است.
جداى از این مسئله، بعضى از زنان نیز دچار افسردگى‏هاى شدید شده و به خودکشى و یا دیگرکشى روى مى‏آورند. فرار از خانه پدر و ولگردى و یا خودسوزى از تبعات این مشکلات روحى است.

عوارض خانوادگى‏

طلاق زوجین خواه ناخواه روى فرزندان تأثیر منفى مى‏گذارد. بزهکارى و فرار کودکان از خانه، رفتارهاى ضد اجتماعى آنان، مشکلات تربیتى، اختلال در هویت فردى و خانوادگى، افت تحصیلى، به هم خوردن تعادل روحى و روانى آنها، مشکل نفقه کودکان و ازدواج مجدد مادر و ... از عوامل خانوادگى است که درگیر زن مطلّقه مى‏شود.
کودکانى که پدرشان را نمى‏بینند دچار اختلالات شخصیتى مى‏شوند. حتى تحقیقات نشان مى‏دهد دخترانى که بدون وجود پدر رشد مى‏یابند در زندگى زناشویى خود از استقلال و قاطعیت کمترى برخوردار هستند و در مقابل جنس مرد کوتاه مى‏آیند. این دختران از روحیات مردان بى‏خبر هستند و به همین علت در انتخاب همسر نیز دچار مشکل مى‏شوند.
طبق بررسى‏هاى انجام شده روى نوجوانان بزهکار کانون اصلاح و تربیت تهران، مشخص شده است که خانواده اولین بستر گرایش نوجوانان به بزهکارى و طلاق، مهم‏ترین عامل بروز آسیب‏هاى اجتماعى چون خودکشى، فرار، اعتیاد و فحشاست. همچنین بر اساس مطالعات 95% نوجوانان متهم به دزدى که در مراکز بازپرورى به سر مى‏برند، فرزندان طلاق هستند. وجود تعارض و کشمکش‏هاى خانوادگى و اختلالات روانى و عاطفى در خانواده‏هاى طلاق و آسیب‏دیده موجب وجود تنش‏هاى روانى در کودک شده و او را ترغیب به فرار از خانه و همکارى با گروه بزهکاران مى‏کند.
کودکان نیز چون مادران خود در اثر طلاق دچار مشکلات روحى و جسمى مى‏شوند. کاهش اعتماد به نفس، اضطراب، زودرنجى، پرخاشگرى و عصیان، بى‏اشتهایى، بى‏قرارى، انتقام‏جویى، حسادت، سوء ظن و سماجت، از حالاتى است که در بچه‏هاى طلاق دیده مى‏شود. برخى از این کودکان که در سنین کم شاهد جدایى والدین‏شان هستند، با توجه به درک خود از وضعیت موجود، مى‏پندارند که جدایى پدر و مادر تقصیر آنهاست و این احساس گناه تا ابد در ذهن آنها مى‏ماند. برخى نیز فکر مى‏کنند که والدین، دیگر آنها را دوست ندارند و آنان تنها، در جامعه‏اى پرخطر رها شده‏اند. کودکان طلاق عقده‏اى و افسرده مى‏شوند، طورى که حتى اگر پدر و مادرشان فوت مى‏کردند، این قدر متأثر نمى‏شدند.
پژوهش‏هاى انجام شده نشان مى‏دهد که آسیب‏پذیرى پسرها در مقابل طلاق به مراتب بیشتر از دخترهاست. معمولاً دو سال طول مى‏کشد تا دختر با محیط جدید سازش پیدا کند ولى پسرها زمان بیشترى لازم دارند تا خود را با شرایط موجود وفق دهند. پسران این ناراحتى را به صورت افت تحصیلى، پرخاشگرى و عصیان، و دختران با انزوا و غمگین بودن، بروز مى‏دهند.
عدم امکان تربیت صحیح فرزندان به دلیل زندگى در خانواده‏هاى تک‏والد و یا در منزل اقوام و پرورشگاهها باعث روى آوردن کودکان به جرایم مى‏شود. نبودن یک الگوى صحیح تربیتى و دوگانگى الگوهاى رفتارى به خاطر زندگى موقت در نزد مادر و سپس پدر این مشکلات تربیتى را تشدید مى‏کند.

عوارض اجتماعى‏

افزایش جرایم، تزلزل اجتماعى و عدم ثبات جامعه، از بین رفتن واحدهاى خانواده در اجتماع، افزایش هزینه کشور براى جلوگیرى از جرایم منتج از طلاق، هزینه ساخت دادگاهها، زندان‏ها، مراکز نگهدارى کودکان بزهکار و طرح اقامتگاهى براى زنان مطلّقه و ... از جمله تبعاتى است که در اثر طلاق تأثیر مستقیم و غیر مستقیم خود را روى همه افراد جامعه مى‏گذارد. آثار سوء طلاق فقط بر زوجین و فرزندان آنها بازنمى‏گردد بلکه با رها شدن زنى بى‏سرپرست و فرزندان بدون آینده و بدون نظارت پدر و مادر، دامنه فقر و فساد و فحشا در جامعه افزایش مى‏یابد.
با افزایش طلاق، یکپارچگى اجتماعى از بین رفته و روابط اجتماعى بیمار شده و روح پویایى جامعه از بین مى‏رود.
جامعه‏اى که درگیر طلاق است، شهروند مسئول کمترى دارد. طلاق نه تنها اثرات اقتصادى منفى بسیارى بر خانواده دارد، بلکه این اثرات در تک تک سلول‏هاى اجتماع رخنه مى‏کند و حتى خانواده‏هاى سالم ناخودآگاه در اجتماع تحت تأثیر عوارض طلاق قرار مى‏گیرند.

مردان گریه کنند

عصر / داخلى / مطب روانشناس‏

دکتر «شکوه نوابى‏نژاد» دکتراى روانشناسى مشاوره از آمریکا و فوق تخصص خانواده‏درمانى است. تجربیات بسیار ایشان در کار مشاوره و روانشناسى خانواده علاوه بر تحقیقات در مورد مسائل زنان، ما را بر این داشت تا گفتگویى با وى داشته باشیم. اولین سؤال ما در مورد عوامل عاطفى و روانى مؤثر ازهم‏گسیختگى خانواده‏هاست.
- طلاق یک پدیده چندین‏علتى است؛ یعنى تمام عواملى که در شکل‏گیرى یک ازدواج و تشکیل زندگى خانوادگى نقش دارند، همان عوامل مى‏توانند در جنبه‏هاى منفى ایجاد طلاق نقش داشته باشند.
یکى از عوامل طلاق دور بودن زن و شوهر از همدیگر و درک نکردن متقابل آنها از یکدیگر است. زن و شوهر عزت و حرمتى براى حقوق همدیگر قائل نیستند. نبود ارتباط و تعامل عاطفه، اساس خانواده را متزلزل مى‏کند.
در طلاق عاطفى، زن و شوهر زیر یک سقف زندگى مى‏کنند اما به لحاظ عاطفى از هم دور هستند، بنابراین همدیگر را نمى‏شناسند و تلاشى هم براى شناخت همدیگر ندارند. نیازهاى همدیگر را نمى‏شناسند و براى رفع نیازهاى روانى و اجتماع همدیگر تلاش نمى‏کنند و دوست و رفیق همدیگر نیستند.
دختران و پسران ما از کودکى یاد نمى‏گیرند که چگونه به هم علاقه داشته باشند؛ یعنى آموزش‏هاى عاطفى در ارتباط با همسران آینده‏شان به آنها داده نمى‏شود. روش‏هاى غلط تربیتى و تبعیض بین دختر و پسر باعث مى‏شود دختران، عاطفى تربیت شوند و پسران براى پول و پیشرفت و تحصیل پرورش یابند.
نمونه‏اش مثلاً همان گریه نکردن مردان است. به پسران از کودکى یاد مى‏دهند که مثل دختران گریه نکنند.
- بله. خیلى خوب است که مرد هم گریه کند. مردانى که به دفتر من مى‏آیند و در ارتباط با درمان‏شان گریه مى‏کنند، به مرور زمان دچار تغییر در بینش‏ها و نگرش‏ها مى‏شوند. این اشتباه است که بگوییم زن منبع عاطفه است و مرد منشأ تفکر و تعقل. از نظر تفکر و هوش، هیچ تفاوتى بین زن و مرد نیست. هر چند زنان به دلیل غریزه مادرى توان بالایى در عاطفه‏ورزى دارند ولى این به آن معنا نیست که تمام وجود زن عاطفه است و بُعد عقل و اندیشه در او کمتر است.
همین مسئله تربیت و فرق گذاشتن بین دختر و پسر، بسیارى از مشکلات زنان و شوهران آینده را شکل مى‏دهد. اگر ما بخواهیم بچه‏هایمان در زندگى زناشویى خوشبخت شوند باید خیلى چیزها به آنها یاد بدهیم. باید در مورد تساوى حقوق انسانى زن و مرد کار فرهنگى شود. زن و مرد باید به هم احترام بگذارند و حقوق همدیگر را رعایت کنند. اگر ما معتقدیم که خانواده یک کیان معتبر و مقدس است باید آن را در نیل به یک جامعه سلامت حفظ کنیم.
علل دیگرى که به عنوان پیش‏آینده‏هاى طلاق مطرح است، آگاهى زن و مرد نسبت به تعهدات و رسالتى است که بر عهده مى‏گیرند و این آگاهى متأسفانه خیلى ناچیز است. معمولاً روى مواردى تأکید مى‏شود که تضمین‏کننده یک زندگى موفق نیست.

پس لطف کنید و از این اولویت‏ها برایمان بگویید.

- اولویت‏ها، یکى شیوه‏هاى تربیتى است، یعنى سنخیت خانواده‏ها از نظر فرهنگى و تربیتى که خود یکى از علل طلاق است، اگر به فرهنگ و تربیت خانواده توجه شود، نتایج مثبتى به دست مى‏آید.
من پس از 30 سال تجربه کارى مى‏گویم نوع جشن و مهمانى و حتى مهریه بالا، هیچ کدام تضمین‏کننده خوشبختى نیست. هم از لحاظ عملى و هم از نظر علمى، این تشریفات محکم‏کننده زندگى نیست.
مورد دیگر، اخلاق و وضعیت روانى است که منشأ بسیارى از نابسامانى‏هاى ارتباطى است. مثلاً یک دختر درون‏گرا اگر با پسر برون‏گرایى ازدواج کند؛ پسر مى‏خواهد با دیگران معاشرت کند ولى دختر مى‏خواهد در خانه بماند و به فرض مطالعه کند. اینها هیچ نقطه مشترکى با هم ندارند.

به جاست در همین جا کمى هم در مورد شخصیت‏هاى درون‏گرا و برون‏گرا صحبت کنید و اینکه کدام یک از این شخصیت‏ها براى ازدواج با هم مناسب‏تر هستند؟

- بهترین حالت این است که زن و شوهر همدیگر و زندگى‏شان را دوست داشته باشند و در عین حال هر کدام برنامه‏هاى خاص کارى خود را دنبال کنند. زن و شوهر با فتوکپى هم ازدواج نمى‏کنند. هر کدام باید آن هویت و اصالت خود را حفظ کنند. هر کس احتیاج دارد لحظاتى با خودش تنها باشد، به جلسه قرآن برود، سخنرانى برود و یا موزیک گوش کند. زن و شوهر خوب آنهایى نیستند که همیشه در همه جا با هم باشند. زندگى که استقلال و آزادى انسان را بگیرد زندگى مطلوبى نیست. البته باید مشترکاتى را براى حفظ کیان خانواده در نظر داشت اما زن و شوهر بالاخره هر کدام خصوصیات متمایزى از همدیگر دارند و نیازهاى ویژه جنسیت خودشان، که نمى‏توان آنها را به اجبار یکسان کرد.
مشاوره‏هاى قبل از ازدواج خیلى مهم است. دختر و پسرى که مى‏خواهند با هم ازدواج کنند و ظاهراً هنوز هیچ درگیرى با هم ندارند، خیلى خوب است که نزد یک کارشناس بروند.
مواردى بوده که دخترها و پسرها به دلایل خیلى ساده از هم طلاق گرفته‏اند که شاید اگر یک بار قبل از ازدواج با همدیگر غذا مى‏خوردند، متوجه مى‏شدند که مثلاً طرف مقابل هنگام غذا خوردن چقدر صدا مى‏کند و یا چطور خُر خُر مى‏کند و ... .
دختر و پسر اگر از اول روى همدیگر شناخت پیدا نکنند بعدها احساس مى‏کنند که رودست خورده و مغبون شده‏اند و کسى که احساس غبن بکند آن وقت همه چیز را از هم مى‏پاشد و مى‏رود.
از سویى دیگر، پاى‏بند نبودن مردان به اخلاقیات و تعهدات خانوادگى به طلاق دامن مى‏زند. سقوط اخلاقى و ارزش‏هاى اخلاقى و انسانى در خانواده‏ها بنیاد و کیان خانواده را متزلزل مى‏کند.
زن چون استقلال مالى ندارد لذا خشونت‏هاى خانوادگى را تحمل مى‏کند و مى‏گوید اگر جدا شوم بدون شغل و خانه چه کار کنم. زن در زندگى مشترک به یک فضاى امن روانى و اجتماعى و مادى نیاز دارد و اگر اینها را نداشته باشد و قانون هم از او حمایت نکند، احساس ناامنى در زندگى زناشویى مى‏کند.

خانم دکتر، برخى علت تزلزل در خانواده را حرکت جامعه به سمت ساختارها و شرایط جدید از جمله گسترش استقلال زنان مى‏دانند و خواهان برخورد سنتى پیشین هستند. نظر شما در این مورد چیست؟

- طلاق پدیده‏اى چندجانبه است و چند عامل و دلیل موجب آن مى‏شود. ممکن است برخى طلاق را ناشى از اشتغال زن بدانند، ولى اشتغال فقط در این بُعد مى‏تواند معنى‏دار باشد که زن شاغل پس از تحمل همه مصیبت‏هاى طلاق، حداقل نگران گرسنه بودنش نباشد و به دنبال خلاف نرود. پس اشتغال از لحاظ حمایت و امنیت مالى و فیزیکى براى زن خیلى مهم است.
تحولات پس از انقلاب، تغییراتى در زندگى زنان ایجاد کرده است که اشتغال جزء لاینفک آن است. توسعه جامعه نیاز دارد که زن به عنوان یک عامل توسعه در جایى غیر از خانواده نیز بتواند پا به پاى مردان از توان کارى‏اش استفاده کند. البته ممکن است برخى زنان فقط به خاطر نیازهاى مالى سراغ کار بروند ولى خیلى‏ها هم فقط به خاطر ارزش‏هاى اجتماعى و روانى که کار به آنها مى‏دهد، کار مى‏کنند تا از لحاظ روانى ارضا شوند.
به طور مثال من خودم دو سال قبل از انقلاب در معتبرترین دانشگاههاى کشور آمار گرفتم که 87% پسران دانشجو گفتند با دختر خانه‏دار ازدواج مى‏کنند. اما همین آمار در سال گذشته نشان داد که 97% پسران دانشجو اولین شرطشان براى ازدواج، شاغل بودن همسران‏شان است. دلایل این تغییر عقیده مى‏تواند مشکلات اقتصادى باشد و شاید زیاده‏خواهى و رفاه بیشتر و یا اینکه واقعاً نمى‏شود با حقوق یک نفر یک خانواده را چرخاند. اما دلیل دیگر این است که پسران مى‏گویند اگر زن، خودش شاغل باشد و زحمت بکشد، قدر پول را مى‏داند و مراعات هزینه‏ها را مى‏کند پس هم، ابعاد اقتصادى دارد و هم ابعاد روانشناختى.
البته در برخى خانواده‏ها اشتغال زن موجب کشمکش و طلاق مى‏شود، طورى که برخى از خانم‏هاى متخصص ترجیح مى‏دهند براى حفظ زندگى‏شان به جاى کار، در منزل بنشینند و فقط کتاب بخوانند.

به نظر شما این سخن که مى‏گویند آگاهى زنان از حق و حقوق خودشان موجب افزایش طلاق مى‏شود، چقدر صحت دارد؟

- یک مرد هم باید با حقوق خودش آشنا باشد و هم حقوق زن. کنار قانون باید آموزش و فرهنگ‏سازى هم داشته باشیم تا سوء استفاده‏اى نباشد. زن و مرد باید کنار قانون، اخلاق و ارزش‏هاى اخلاقى را هم یاد بگیرند. البته به نظر من فعلاً علت اصلى طلاق، نبود ارتباط سالم بین زن و مرد و عدم درک و همدلى از یکدیگر است.
«مازلو» روانشناسى است که مى‏گوید انسان یک سرى نیازهاى اساسى و فیزیولوژیکى مثل خواب و خوراک و پوشاک دارد و یک سرى نیازهاى روانى مثل با هم بودن، محبت، عزت نفس و ... این نیازها به خودشکوفایى و رسیدن به تکامل شخصیت انسانى کمک مى‏کند. روابط عاطفى و ابراز محبت و توجه به نیازهاى زوجین، زندگى را مستحکم مى‏کند. نیاز دیگر بشر، نیاز جنسى است. ما مسائل جنسى را همیشه به عنوان یک تابو مطرح مى‏کنیم لذا دچار مشکل مى‏شویم. خیلى از روانشناسان خانواده معتقدند که 70% بحران‏هاى زندگى زناشویى با این ارتباط، به آرامش مى‏رسد.
مرحوم علامه طباطبایى نیز در تفسیر آیه 21 سوره روم مى‏گوید ازدواج تسکین و آرامش مى‏دهد و همین طور تفاسیر علماى دیگر مى‏گوید این آرامش ناشى از ازدواج به خاطر تأمین نیازهاى جنسى زن و مرد به طور مشروع و قانونى ایجاد مى‏شود.
اگر زن و مرد به این نیاز خود به صورت درستى آگاهى پیدا کنند دیگر سردمزاجى زنان و ناتوانى جنسى مردان زندگى را دشوار نمى‏کند. متأسفانه زن و شوهر به علت ضد ارزش دانستن این ارتباط، مشکلات جنسى خود را به دکتر نمى‏گویند و تازه بعد از کلى تحقیق معلوم مى‏شود که مثلاً بى‏حوصلگى، ایرادگیرى و بى‏احترامى، بداخلاقى و ... زن و شوهر به علت عدم ارتباط درست جنسى است.
البته باید زن و شوهر بدانند که هر دو باید از یک رابطه متعادل و متعارف برخوردار باشند نه اینکه فقط مرد از این ارتباط، احساس رضایت کند. زنان چون بیش از مردان تحمل دارند مى‏توانند در مورد مسائل جنسى خودشان را کنترل کنند لذا اختلالات جنسى در آنها کمتر است ولى مردان ممکن است به زنان خودشان بى‏توجهى کنند و با زنان دیگرى ارتباط داشته باشند.
همین طور است وقتى که زنى عاشق مى‏شود زیادى هیجانى است و بعد از شکست، زود آرام مى‏شود؛ ولى مردها کمتر ابراز هیجان مى‏کنند و در صورت شکست، شکننده‏تر از زنان مى‏شوند.

خانم دکتر، پس از بررسى عوامل منجر به طلاق، خوب است به یک جمع‏بندى برسیم و کمى هم در مورد پیامدهاى طلاق صحبت کنیم.

- عوامل طلاق را مى‏توان به رابطه غلط، نبودن اخلاق، اعتیاد، اختلاف فرهنگى و تربیت و مسائل اقتصادى خلاصه کرد. اما در مورد پیامدهاى طلاق باید گفت بسته به اینکه مرد متقاضى طلاق است یا زن، اینکه بچه دارند یا ندارند، پیامدهاى متفاوتى ایجاد مى‏شود. مرحله سازگارى زن مطلّقه با خودش و زندگى‏اش دشوارتر از مردى است که طلاق داده است. اشتغال و تأمین مالى زن‏ها موجب سازگارى بیشتر آنها با زندگى بعد از طلاق مى‏شود. زنى که بتواند از لحاظ اقتصادى مشکل خود را حل کند، توانایى مقابله با دیگر مشکلات را هم پیدا مى‏کند.

انتخاب همسر آینده توسط این زوج‏هاى مطلّقه، چقدر بااهمیت است؟

- اگر زن و یا شوهر یک زوج مطلّقه در مورد بچه به تفاهم برسند فرقى نمى‏کند که مرد با داشتن بچه زودتر ازدواج کند و یا زنى که بچه‏هایش را خودش نگه مى‏دارد.
البته یک مشکل فرهنگى داریم و آن این است که مردان مسن به دنبال ازدواج با زنان جوان هستند. در حالى که در دیگر جوامع این کار ضد ارزش محسوب مى‏شود؛ چرا که مى‏گویند آن مرد به دنبال یک مونس و همدم است و یا اینکه مشکلش چیز دیگرى است. اینکه یک مرد پس از طلاق با دخترى جوان ازدواج کند و یا با یک زن مطلّقه، باید با مشاوره به آن رسید. مهم این است که زن، مرد را با تمام شرایطش پذیرفته باشد و این طور نباشد که یک دختر بگوید پس از ازدواج یک جورى ترتیب بچه‏هاى مرد را مى‏دهم و یا اینکه مرد پیش خودش فکر کند بعد از مدتى بچه‏هاى همسر اولش را وارد خانواده جدیدش مى‏کند. چون در اینجا صداقت و شفافیت، موجود نیست زندگى از همان اول با بحران روبه‏رو مى‏شود. به جاى پنهان‏کارى باید زوج‏ها همه چیز را در مورد همدیگر بدانند و با اطمینان و امنیت ازدواج کنند.
از سوى دیگر برخى زنان مطلّقه، ایده‏آل‏هاى خوبى براى زندگى هستند چون یک تجربه ناموفق را پشت سر گذاشته‏اند.

اگر موافقید برویم سراغ بچه‏هاى طلاق و بچه‏هایى که در خانواده‏اى پرکشمکش بزرگ مى‏شوند و خانواده آنها فقط طلاقِ عاطفى گرفته‏اند و به صورت قانونى هنوز زن و شوهر همدیگر محسوب مى‏شوند. آیا بچه‏هاى طلاقِ عاطفى، زندگى بهترى نسبت به بچه‏هاى طلاق دارند؟

- تمامى تحقیقات نشان مى‏دهد که بدون استثنا بچه‏هایى که در خانواده‏هایى پرتنش و با جنجال و ستیزه‏جویى و بى‏حرمتى بزرگ شده‏اند از نظر شخصیتى و سلامت روان، آسیب‏پذیرتر از بچه‏هاى طلاق هستند که در شرایط آرام ولى زیر نظر یکى از والدین زندگى مى‏کنند.
البته مى‏توان تشنج‏هاى خانوادگى و طلاق‏هاى عاطفى و روانى را با روان‏درمانى و خانواده‏درمانى کاهش داد. یک خانواده پرتنش مثل یک کلیه معیوب و یا ریه چرکى است که باید مداوا شود نه اینکه یکراست همه راهها به طلاق منجر شود.

بچه‏هایى که در خانواده‏هاى پرکشمکش زندگى مى‏کنند در آینده دچار چه مشکلاتى مى‏شوند؟

- این بچه‏ها دو دسته هستند. یکى آنهایى که متأسفانه زندگى والدین‏شان را تکرار مى‏کنند. مثلاً اگر پسرى از پدرش کتک مى‏خورده، خودش هم در بزرگسالى به عنوان یک الگو و تبعیت از بزرگ‏ترین مرد زندگى‏اش، بچه‏اش را کتک مى‏زند. یا مثلاً دخترى که یک عمر دیده مادرش توسرى‏خور بوده و همه تحقیرها را تحمل کرده و دم نزده، او هم مى‏رود و به خیال خودش مثل مادرش گذشت مى‏کند و همه مشکلات را به جان مى‏خرد. اما دسته دیگرى هم هستند که از زندگى ناسازگار والدین‏شان عبرت مى‏گیرند. به طور مثال موردى بود که خانمى آمد و به من گفت بچه‏هایش حرف او را گوش نمى‏کنند و او از شوهرش مى‏خواهد که بچه‏ها را کتک بزند ولى مرد چنین نمى‏کند؛ هر چند در جامعه مرد توسرى‏خورى نیست ولى دستش را روى بچه‏ها بلند نمى‏کند.
دفعه بعد از مرد خواستم که تنها به نزد من بیاید. مى‏دانستم که این کار مرد حتماً علتى دارد. خلاصه بعد از کنکاش زیاد، مرد مچ پایش را به من نشان داد که به اندازه یک سانتى‏متر فرو رفته بود و گفت این جاى قلاب کمر پدرم است. او هر روز مرا و دیگران را چند بار کتک مى‏زد. یک روز قلاب کمربندش در مچ پایم فرو رفت و خون از آن فوران کرد و من عهد کردم که دیگر روى بچه‏هاى خودم دست بلند نکنم.
بعد آن مرد از من خواست که این ماجرا را براى زنش تعریف نکنم و او را راضى کنم که بدون کتک بچه‏ها را کنترل کند.
مورد دیگرى هم داشتم که زنى مى‏گفت مادرم زیاد توسرى‏خور بوده؛ حالا من اجازه نمى‏دهم شوهرم مرا تحقیر کند. باید احترام بین من و شوهرم متقابل باشد.

پس به نظر شما مشاوره بهترین راه حل براى فرزندان خانواده‏هاى پرکشمکش و یا مطلّقه است؟

- بله. مشاوره خیلى مهم است، مخصوصاً قبل از ازدواج. پسر و دختر قبل از پدر و مادر شدن باید مشاوره شوند و این امر به شدت توصیه مى‏شود.

هر دو مقصر بودیم‏
روز / خارجى / محوطه بازداشتگاه موقت‏

در میان دختران مجرمى که از اداره آگاهى و بازداشت موقت براى تعیین تکلیف، آماده رفتن به دادگاه مى‏شوند؛ دخترى نحیف و رنگ‏پریده نظرمان را جلب مى‏کند. از لحاظ روحى وضعیت مناسبى ندارد. خیلى راحت به حرف در مى‏آید و مى‏گوید همه مشکلاتش از طلاق والدینش شروع شده است.
- همیشه در خانه ما کشمکش و دعوا بود و من با این جنجال‏ها و فقر و گرسنگى بزرگ شدم. مادرم رخت‏شویى و قلاب‏بافى مى‏کرد و پدرم پولش را دود مى‏کرد و مى‏فرستاد هوا. مادر هر چند وقت یک بار پدر را از خانه بیرون مى‏کرد ولى وقتى پدر بى‏پول مى‏شد دوباره سر و کله‏اش پیدا مى‏شد و آرامش ظاهرى خانه را به هم مى‏زد. چهار بچه 14 ساله تا 4 ساله بودیم که مادرم طلاق گرفت. 16 سالم بود که مادرم ازدواج کرد و بعد تصمیم گرفت مرا بفرستد خانه بخت. مادرم دلش مى‏خواست مثل دختران اعیان برایم جشن مفصلى بگیرند و مهریه بالا بخواهد و ... اما خواستگار من وضع مالى‏اش خوب نبود. از اول روز نامزدى تا زمان عروسى سر همین تجملات، کشمکش بود. بالاخره به خانه شوهرم رفتم ولى او مرتب کتکم مى‏زد و اصلاً با هم تفاهم نداشتیم. بسیار به مسائل مذهبى حساس بود، هر چند فیلم‏هاى زننده هم مى‏دید و مشروب مى‏خورد. دیگر از این اخلاقش خسته شده بودم. والدینم پس از چند سال، اختلاف پیدا کرده بودند و من بعد از چند روز.

وقتى تجربه تلخ پدر و مادرت را پشت سر گذاشته بودى، چرا در زندگى خودت حواست را جمع نکردى؟

- شوهرم مثل خودم در خانواده‏اى پر از تشنج و اختلاف بزرگ شده بود. او هم رنگ محبت ندیده بود و زندگى‏اش پر از تجربه تلخ بگو و مگو بود. هر دو مقصر بودیم. هر دو عقده‏هاى خانوادگى و اقتصادى داشتیم. همسرم همیشه تحقیر مى‏شد و احساس سرشکستگى مى‏کرد. بعد از ازدواج مى‏خواست عقده‏هایش را روى سر من خالى کند. مرتب با شیلنگ آب کتکم مى‏زد و بدنم را کبود مى‏کرد.
وقتى به مادرش شکایت کردم، گفت مردها همه این طورند؛ سعى کن اعصابش را خرد نکنى. آخرش به خانه ناپدرى‏ام برگشتم اما مادرم عوض اینکه در کنار من باشد مدام مى‏گفت باید طلاق بگیرم ولى من نمى‏خواستم طلاق بگیرم. مادرم، شوهرم را تهدید مى‏کرد و حتى یک بار حسابى او را کتک زد و وضع بدتر شد.

حالا به چه جرمى بازداشت شده‏اى؟

- براى فشار آوردن به همسرم به دادگاه رفتم تا نفقه و مهریه‏ام را به اجرا بگذارم و او را به قول مادرم ادب کنم ولى او از من زرنگ‏تر بود و مرا با تهمت به زندان انداخت. من هیچ جرمى مرتکب نشده‏ام ولى شوهرم به خاطر زهر چشم گرفتن از من، حکم جلبم را با یک تهمت گرفت. دو روز است که بازداشتم. در حال حاضر باردارم و شب سختى را در بازداشتگاه آگاهى پشت سر گذاشتم.
من لااقل دوازده سال پدر معتادم را دیدم و این شدم، حالا این بچه من چه خواهد شد؟ مى‏دانم سرنوشت من و بچه‏ام بدتر از این خواهد شد. به نظر من والدین، مشاور خوبى نیستند. آنها تحت تأثیر احساسات‏شان نمى‏توانند تصمیم خوبى بگیرند. در این زمینه باید با افراد مورد اعتماد و مشاور صحبت کرد. تازه حالا مى‏فهمم که نباید از کاه، کوه ساخت و باید همه چیز را تحمل کرد. دلم مى‏خواهد بتوانم به خانه‏ام برگردم و به خاطر بچه‏ام زندگى کنم.

عوامل طلاق کدامند؟

بر اساس تازه‏ترین روایت رسمى از پزشک قانونى 30 درصد پرونده‏هاى ناشى از اختلافات خانوادگى بر اثر مشکلات جنسى است. به همین منظور همایش‏هاى مختلفى با هدف آگاهى جامعه از مفاهیم روابط جنسى سالم و تأثیر مفید آن بر زندگى مشترک گذاشته مى‏شود.
اما با این وجود، علل و انگیزه‏هاى طلاق در کشورها و شهرهاى مختلف یکسان نیست. طلاق چون یک بیمارى است که باید در مرحله پیشگیرى، آموزش زندگى مناسب و اخلاق و ارزش‏هاى خانوادگى را مد نظر داشت و در مرحله درمان نیز باید از عوارض طلاق و مشکلات بیوه‏ها کاست.
بسیارى از عدم سازش‏هاى موجود بین زوجین ناشى از اختلافات سنى، تحصیلى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى است. عوامل درخواست طلاق از سوى زن، شامل این موارد است: اعتیاد مرد، عدم پرداخت نفقه، سوء معاشرت، ضرب و شتم، مجهول‏المکان بودن مرد، عدم تأمین جانى و تهدید به کشتن زن از سوى مرد، اختلالات روانى مرد و سوء ظن، تهمت و فحاشى، عدم تفاهم اخلاقى، سرقت، عقیم بودن مرد، مشروبخوارى، ارتباط نامشروع مرد با زنان دیگر، عدم انجام وظایف زناشویى، اهانت به مقدسات شریعت، خیانت در ازدواج و معاشرت‏هاى پنهانى، ازدواج اجبارى، ازدواج مجدد مرد چه به صورت دائم و یا موقت، محکومیت‏هاى درازمدت، هم‏جنس‏باز بودن مرد، درخواست جهیزیه سنگین و ... .
هر چند این موارد، عواملى است که در آمار و تحقیقات به دست آمده، ولى حتماً موارد دیگرى هم هستند که زن را مجبور به گرفتن طلاق از همسرش مى‏کند.
عوامل طلاق از سوى مردان نیز شامل این موارد مى‏شود: عدم تفاهم اخلاقى، ناسازگارى زن، عدم تمکین، ترک منزل توسط زن، فساد اخلاقى زن، هتک حرمت زناشویى، بیمارى زن، بیرون کردن مرد از منزل، اختلالات جنسى و عقیم بودن زن، اشتغال زن، زندانى بودن زن، مهریه سنگین، هزینه‏هاى سنگین مراسم عروسى، درخواست خانه و امکانات بهتر و ... .
جداى از این موارد، از دیگر عواملى که منجر به طلاق و درخواست جدایى از سوى طرفین مى‏شود، مى‏توان به این نکات اشاره کرد: ناهماهنگى طبقاتى، عدم شناخت زوجین قبل از ازدواج از همدیگر، کمبود مسکن و افزایش مشکلات اقتصادى، آشنایى و ازدواج‏هاى خیابانى، تلفنى و اینترنتى، عدم احترام به عقاید طرفین، بیکارى و پرکارى، بدآموزى وسایل ارتباط جمعى، توقعات نامتعادل و نامعقول زوجین از همدیگر، مهاجرت از روستا به شهر و یا از کشور به خارج از کشور، دخالت‏هاى خانواده طرفین و عدم استقلال رأى؛ طورى که مادرشوهر فکر مى‏کند اینکه زنى بخواهد پسرش را خوشبخت کند، نوعى کفر و ناسزا علیه مقام مادرى اوست و مادرزن فکر مى‏کند که دامادش عُرضه ندارد و بى‏پول است و لیاقت همسرش را ندارد.
گاه زوجین با وجود موارد بسیارى از این عوامل به خاطر هنجارهاى خانوادگى و اجتماعى رسماً و قانوناً از هم طلاق نمى‏گیرند بلکه به طور عاطفى از هم جدا شده و دیگر زیر یک سقف زندگى نمى‏کنند و یا با وجود زندگى در یک خانه، دیگر هیچ نقطه مشترکى بین آنها نیست و اصلاً همدیگر را درک نمى‏کنند. این زوجین به همدیگر عادت کرده و یا همدیگر را تحمل مى‏کنند ولى به علت اینکه بى‏آبرویى طلاق را به جان نخرند، گاه در اتاق‏هاى جدا، خانه‏هاى جدا و شهرهاى جدا و گاه کشورهاى جداگانه‏اى زندگى مى‏کنند و به خیال خودشان به خاطر بچه‏ها از هم طلاق نمى‏گیرند؛ ولى نمى‏دانند که ادامه این زندگى ضربات بدترى را بر روح و روان کودک وارد مى‏کند.

آموزش، قبل از ازدواج‏

مشاوره، بعد از ازدواج‏
روز / داخلى / مرکز مداخله در خانواده‏

بعد از نامه‏نگارى و تلفن‏هاى بسیار، بالاخره موفق مى‏شویم رضایت مدیر بهزیستى را براى صحبت با مسئول مرکز مداخله در خانواده بگیریم. این مرکز به منظور کاهش طلاق در سال 1376 در قم افتتاح شده تا بتواند مشکلات خانواده‏ها را شناسایى کرده و آنها را کاهش دهد. در حال حاضر این مرکز در اکثر شهرها دایر شده است.
خانم «معصومه پورحسن» کارشناس روانشناسى عمومى، مسئول این مرکز است. وى معتقد است که مرکز مداخله در خانواده براى جلوگیرى از آسیب‏هاى اجتماعى ناشى از طلاق تأسیس شده و یکى از کارهایش جلوگیرى از بروز طلاق است. وقتى از وى مى‏خواهیم کمى بیشتر از اهداف افتتاح این مرکز توضیح دهد، مى‏گوید: «طلاق، ضمن برهم زدن تعادل روانى و عاطفى جامعه باعث آسیب‏هاى اجتماعى مى‏شود. در حال حاضر با روند رو به افزایش طلاق تدابیرى علمى و تخصصى براى کاهش آن اتخاذ شده است که وجود مراکز مداخله، یکى از آن تدابیر است. دادگاهها از طریق داوران زوجین قصد دارند که مشکلات را برطرف کنند اما این داوران چون غیر حرفه‏اى هستند، ممکن است ناخواسته حرف‏هایى بزنند که به مشکلات اضافه کند. لذا مرکز بهزیستى با اجراى طرح این مرکز سعى دارد از طریق افراد متخصص و کارآمد، اختلافات زوجین را برطرف کند. البته اگر زوجین با وجود توصیه‏هاى ما طلاق بگیرند، این مرکز به مشاوره‏هاى خود ادامه داده و به مشکلات پس از طلاق رسیدگى مى‏کند.»
مواردى هم داشته‏اید که زوجین به خاطر مسائل جزئى اقدام به دادخواست طلاق کرده باشند؟
- بله، این گونه موارد بسیار هستند. مثلاً زوجینى داشتیم که به علت نخریدن گل مورد علاقه زن، کل زندگى زیر و رو شد و از هم طلاق گرفتند. این گونه طلاق‏ها به علت عدم آگاهى و رشد فکرى و فرهنگى بین دو نفر است. البته ما هیچ کس را به طلاق گرفتن تحریک نمى‏کنیم و سعى داریم در صورت امکان، طرفین را به سازش و حل اختلاف دعوت کنیم. اما گاه طلاق واقعاً راه حل علاج است مثل موردى که زنى با همسرى معتاد زندگى مى‏کند و امکان هر گونه رفاه از او سلب شده است.

از دید شما چه کسانى بیشتر، از طلاق ضربه مى‏خورند؟

- اول از همه کودکان هستند که دچار عوارض جانبى طلاق مى‏شوند و گاه تا پنج سال زمان مى‏برد تا با پیامدهاى طلاق سازگارى پیدا کنند. بعد از کودکان، زنان، بیشترین ضربه را از طلاق مى‏خورند که معمولاً تا دو سال تحت تأثیر عوارض ابتدایى آن هستند. البته خلاءهاى عاطفى ناشى از طلاق با هیچ دارو و راه حلى در مرد، زن و کودک درمان نمى‏شود.

اهداف کلى مرکز مداخله در بحران چیست و در عمل شما چقدر مى‏توانید مانع رشد طلاق شوید؟

- طرح مداخله در خانواده در جهت سلامت خانواده‏ها مى‏کوشد و اهداف آن را به طور کلى مى‏توانیم در این موارد خلاصه کنیم:
1- سعى در حفظ و تحکیم کیان خانواده؛
2- کاهش وقوع طلاق از طریق ارائه خدمات مشاوره و مددکارى؛
3- کاهش آسیب‏هاى ناشى از طلاق؛
4- شناخت عوامل مؤثر در بروز طلاق براى کاهش آسیب‏هاى جامعه و برنامه‏ریزى جهت آگاه‏سازى آن؛
5- کاهش تنش‏ها و استرس‏هاى بعد از طلاق؛
6- بالا بردن آگاهى‏هاى زوجین در رابطه با نحوه برخورد صحیح با فرزندان بعد از طلاق؛
7- کمک به قضات محترم جهت اتخاذ تصمیم مناسب؛
8- تعیین صلاحیت والدین براى سرپرستى فرزندان در مواردى که طلاق، آخرین راه باشد.
پذیرش مى‏تواند هم به صورت خودمعرف و هم از طرف دادگاه و یا بهزیستى باشد. هر چند افراد بسیارى هنوز از وجود چنین مرکزى بى‏اطلاع هستند. برخى خانواده‏ها واقعاً بلد نیستند مشکلات‏شان را حل کنند و ما سعى مى‏کنیم با شناسایى مشکلات و آگاهى لازم، راه حل مناسبى براى برطرف کردن اختلافات ارائه دهیم.
امروزه به دلیل صنعتى شدن جوامع و مشکلات ناشى از توسعه و شهرنشینى، طلاق یک مشکل جهانى شده است. طرح مداخله خانواده از طریق روان‏درمانى، روانشناسى، مددکارى خانواده، سعى دارد اختلافات عاطفى و دیگر اختلافات زوجین را حل کند. خانواده‏ها هم لازم است قبل از رفتن به دادگاه و اقدام به طلاق، با مراکز مشاوره‏اى تماس بگیرند.

در انتها اگر پیامى براى خانواده‏ها دارید، عنوان کنید.

- آموزش قبل از ازدواج و مشاوره بعد از ازدواج، بهترین راه حل براى کاهش طلاق است. آموزش قبل از ازدواج بهترین راه پیشبرد زندگى خوب و انتخاب همسر مناسب است. مردان و زنان باید با دید وسیع‏ترى زندگى کنند و مشکلات را از همان اول حل کنند و آنها را سرسرى نگیرند، چه بسا مشکلات کوچک، مشکلات بزرگ‏ترى را در آینده به دنبال خواهد داشت.

این زن روانى است‏
روز/خارجى/مجتمع ولى‏عصر

فرار از خانه، نوعى کجروى اجتماعى است که بیشتر گریبانگیر بچه‏هاى طلاق مى‏شود. دخترى که از خانه فرار مى‏کند اگر نسبت به حقوق و تکلیف خود آشنا باشد به جاى فرار از خانه، از راه قانونى اقدام کرده و مشکل خود را حل مى‏کند. راه مقابله با مشکلات، فرار و افتادن در مشکلات دیگر نیست بلکه ایستادگى و مبارزه با آن است.
بر اساس قانون مجازات اسلامى، جرمى به نام فرار از خانه وجود ندارد ولى بر اساس ماده 712 این قانون «هر کس تکدى‏گرى کند و یا ولگردى نماید به حبس از یک تا سه ماه محکوم خواهد شد.» لذا دختران فرارى به جرم ولگردى در خیابان‏ها مجازات مى‏شوند. هدف‏مان از بررسى مسئله فرار دختران از خانه به معضل طلاق برمى‏گردد، به همین علت سرى به «مجتمع ولى‏عصر» تهران که وابسته به اداره بهزیستى است، مى‏زنیم. پس از پشت سر گذاشتن حیاط سرسبزى، وارد ساختمان ادارى مى‏شویم. ابتدا پرونده دو تن از دختران فرارى را که در ارتباط با طلاق مى‏باشد به ما نشان مى‏دهند. دختران این مجتمع پس از اقدامات لازم به خانه‏هایشان برگردانده مى‏شوند ولى متأسفانه به علت تداوم بدرفتارى با آنها از سوى یکى از مردان خانه و آزار روحى و جسمى آنها، دختران دوباره از خانه فرار مى‏کنند و سر از مجتمع و دیگر مراکز در مى‏آورند.
بعد از پشت سر گذاشتن فضاى ادارى، دوباره به فضاى باز دیگرى مى‏رسیم که ساختمان نوساز خوابگاه در آن واقع شده است. یکى از مددکاران مجتمع در مورد دخترانى که براى مصاحبه معرفى شده‏اند، مى‏گوید: «این دو دختر، بچه‏هاى بسیار خوب و نجیبى هستند و با اینکه شرایط دشوارى براى زندگى داشته‏اند، ولى مرتکب هیچ جرمى نشده‏اند و در مدت سه سالى که اینجا هستند کوچک‏ترین خلافى نکرده‏اند.»
و ما به این مى‏اندیشیم که آیا خانواده‏ها مى‏دانند نوجوانان آنها چقدر حساس‏اند و چطور باید آنها را زیر حمایت خود بگیرند. دختران و پسرانى که به جرم ولگردى به «خانه ریحانه» و یا «خانه سبز» برده مى‏شوند، پس از تعیین تکلیف، اگر کسى از افراد خانواده‏شان صلاحیت نگهدارى از آنها را نداشته باشند، این نوجوانان براى همیشه در مجتمع‏هاى وابسته به بهزیستى زندگى مى‏کنند تا اینکه با رسیدن به سن قانونى بتوانند کم کم براى خود، کار و خانه‏اى مهیا کنند. دختران مجتمع ولى‏عصر همچون دختران دیگر مجتمع‏هاى بهزیستى از لحاظ رفاهى در حد مطلوبى هستند ولى چون از مهر و عطوفت خانواده برخوردار نیستند، افسرده شده و از وضعیت خود ناراضى‏اند.
دو خواهر معرفى شده به ما به علت شکنجه‏هاى نامادرى و پدر خود سه مرتبه از خانه فرار کرده‏اند. دو خواهر، سه ساله و پنج ساله بودند که والدین‏شان از هم طلاق گرفتند و آنها چیزى جز کتک و دعوا از خانه به یاد ندارند. پدرشان بعدها به آنها گفته که مادرشان دست و پاچلفتى بوده و وى فقط به خاطر رضایت خانواده‏اش با مادر آنها ازدواج کرده است، لذا دائم آزارش مى‏داده تا خود او طلاق بگیرد و برود.
خواهر بزرگ‏تر مى‏گوید: «مجتمع، مشکلات خاص خودش را دارد ولى در مقایسه با خانه‏اى که در آن شکنجه مى‏شدیم خیلى خیلى بهتر است. اگر از ما کوچک‏ترین خطایى در خانه سر مى‏زد، نامادرى‏مان ما را لخت مى‏کرد و در حمام، آب جوش رویمان مى‏ریخت و با شیلنگ کتک‏مان مى‏زد. حتى گاه به پدرم و یا برادر کوچکم مى‏گفت شیلنگ آب داغ را روى ما بگیرند. یک بار برادرم دلش به حال ما سوخت و کمى آب سرد را باز کرد تا من نسوزم ولى نامادرى‏ام عصبانى شد و شیلنگ آب داغ را روى پدرم گرفت و حتى کتک مفصلى هم به پدرم زد.»
خواهر کوچک‏تر هم مى‏گوید: «روزى نامادرى‏ام به مدرسه ما آمده و گفته بود من مادر بچه‏ها هستم. یکى از معلم‏ها که مى‏دانست مادرم طلاق گرفته است، گفته بود آنها مادر ندارند. وقتى من این موضوع را فهمیدم کلى گریه کردم چون مى‏دانستم که زندگى‏ام جهنم خواهد شد. عصر همان روز معلم و مدیر مدرسه براى معذرت‏خواهى از نامادرى‏ام به منزل ما آمدند ولى او به برادرم گفت برو بگو مادرم خواب است. بعد نامادرى‏ام تمام کتاب‏هایم را پاره کرد و آتش زد و گفت دیگر حق ندارى به مدرسه بروى. سپس آنقدر به من کتک زد که پشت پاهایم سرخ شد و تاول زد. مى‏گفت تازه باید آنقدر بزنم که خون از پایت دربیاید و گرنه من دست‏بردار نیستم.» بعد اضافه مى‏کند: «به نظر من این زن مشکل روانى دارد ولى هیچ کس حرف ما را گوش نمى‏کند، چون جلوى دیگران خیلى خوددار است. باورتان نمى‏شود او براى هر کارى ما را تنبیه مى‏کرد. حتى برادرم را هم با کابل کتک مى‏زد. مثلاً یک شب سر شام نمکدان را به زمین زدم تا نمکش از سر آن کنده شود، آن شب نه تنها شام نخوردم، بلکه کلى هم کتک خوردم.
وقتى بار اول فرار کردیم، در خانه ریحانه مى‏خواستند ما را تحویل نامادرى بدهند. او مى‏گفت اینها مثل بچه‏هاى من هستند و دلم مى‏سوزد که راهنمایى‏شان نکنم. اصلاً کتک زدن در مرام من نیست. اما وقتى به خانه مى‏آمدیم وضع بدتر مى‏شد. آنقدر این زن خوش‏زبان است که همه حرفش را باور مى‏کنند ولى بعد در اثر اتفاقات بعدى، دستش رو شده و دروغ‏هایش معلوم مى‏شود. طورى که حتى مسئول خانه ریحانه هم عاقبت حرف‏هاى او را باور نکرد.»
خواهر بزرگ‏تر مى‏گوید: «یک روز یادم رفته بود غذایى را که نامادرى گفته بود، در یخچال بگذارم. وقتى یادم افتاد فوراً این کار را کردم ولى وقتى او فهمید، سه روز مرا در خانه زندانى کرد و گفت از طبقه سوم خانه به پایین پرتت مى‏کنم تا دیگر چیزى یادت نرود.» خواهر کوچک‏تر که کاملاً آشکار است از یادآورى خاطرات گذشته‏اش به شدت ناراحت است با این وجود حرف خواهرش را قطع مى‏کند و مى‏گوید: «وقتى پدرم تازه مادرمان را طلاق داده بود، یکى از همسایه‏ها به دیدن‏مان آمد و ما را حمام کرد و برایمان غذا درست کرد. یک روز این زن به دیدن‏مان آمد و پدرم تازه با نامادرى‏ام ازدواج کرده بود. زن‏پدرم اول او را به خانه آورد و بعد در را قفل کرد و با ماشین سلمانى موهاى زن را تراشید و بعد لباس‏هایش را در آورد و فقط با چادر او را از خانه بیرون کرد. به قول خودش مى‏خواست این طور همسایه‏مان را ادب کند.»
بعد انگار خاطره دیگرى یادش آمده باشد، مى‏گوید: «یک روز نامادرى‏ام با یکى از همسایه‏ها دعوایش شد و کارش به کلانترى کشید. آنجا شناسنامه خواهرم را گرو گذاشت و وقتى مددکار بهزیستى شناسنامه خواهرم را خواست، گفته بود دخترم خلاف کرده و شناسنامه‏اش در کلانترى است. اما مددکار در کلانترى فهمیده بود که خواهرم بى‏گناه بوده و موقع دعوا، او در خانه ریحانه بوده و روحش از ماجرا خبر ندارد.»

بعد از فرار از خانه مستقیماً به خانه ریحانه برده مى‏شدید؟

خواهر کوچک‏تر جواب مى‏دهد: «بله، بار اول 6 ماه و بار دوم 9 ماه در خانه ریحانه بودیم ولى باز ما را به خانواده‏مان تحویل دادند. بار سوم که فرار کردیم با آثار شکنجه‏هایى روى بدن‏مان در پزشک قانونى برایمان پرونده تشکیل دادند و ما را در مجتمع نگه داشتند.»

چرا به جاى فرار از خانه، از پدر یا نامادرى‏تان شکایت نمى‏کردید؟

- اولاً که نمى‏دانستیم چه جور باید شکایت کنیم. ثانیاً درس که نمى‏خواندیم تا اجازه بیرون رفتن از خانه را داشته باشیم پس یواشکى با هم فرار کردیم.

پس مشکل شما در حال حاضر وجود نامادرى‏تان است؟

- بله. قبلاً امنیت جانى و روانى‏مان در خطر نبود ولى بعد از ازدواج مجدد پدرم، اصلاً در خانه امنیت نداریم. پدرم اصلاً قبلاً ما را کتک نمى‏زد ولى بعد از ازدواج، او هم ما را مى‏زد. انگار جادو شده بود و هر چه نامادرى‏ام مى‏گفت او هم قبول مى‏کرد. آخرش هم آنقدر پدرم را تحریک کرد تا خانه‏مان را فروخت و پولش را به حساب بانکى خودش ریخت و بعد یک خانه اجاره کرد. وقتى پدرم مرد، ما به طور کل از ارث محروم شدیم چون همه چیز به اسم آن زن است.
این دو خواهر مدام با کابوس‏هایشان تنها هستند. خواهر کوچک‏تر، مدام خواب مردى را مى‏بیند که دنبالش است و مى‏خواهد او را بکُشد و خواهر بزرگ‏تر با سکوت و اشکى که در چشمانش حلقه زده است به دنبال پناهگاهى است تا در آن راحت زندگى کند. به تازگى پیرزنى ثروتمند از بهزیستى تقاضاى سرپرستى یک دختر را کرده است تا هم تنهایى‏اش را پر کند و هم دختر کارهاى خانه‏اش را انجام دهد و در عوض پیرزن هزینه تحصیل و ازدواج دختر را تقبل کند. قرعه به نام خواهر کوچک‏تر افتاده است و حال، خواهر بزرگ‏تر دلش مى‏خواهد جایى پیدا شود تا او هم بتواند نزد خانواده‏اى خوب زندگى کند.
و ما با آرزوى اینکه این دو خواهر، آینده خوبى داشته باشند تا گذشته تلخ‏شان به نوعى جبران شود، از مجتمع بیرون مى‏آییم و آرزو مى‏کنیم سایه شوم طلاق بر سر هیچ خانه‏اى نیفتد و شوکران طلاق هیچ کامى را تلخ نکند.