شوکران طلاق
گزارشى مبسوط از طلاق و پیامدهاى اجتماعى آن
قسمت ششم (آخرین قسمت)مریم بصیرى
با همکارى: فریبا ابتهاج نفیسه محمدى زهره دهخدا خدیجه محمدىآرانىطلاق، عرش الهى را مىلرزاند و ما هر روز شاهد زلزلههاى مکرر و لرزشهاى مداوم زمین و آسمان هستیم.
زن پس از لرزههاى طلاق، متحمل پسلرزههاى روحى و فشارهاى روانى آن نیز مىشود. وقتى زنى مىبیند زندگىاى که با هزار امید و آرزو شروع کرده بود، از هم پاشیده است؛ یأس و ناامیدى در دلش ریشه مىکند و این ریشهها، هر روز گستردهتر مىشوند و زن را گاه تا مرز افسردگى کامل و حتى جنون مىکشانند.
زن بیشتر از مرد احساس شکست مىکند و خود را بازندهاى مىداند که نتوانسته انتخاب درستى در زندگىاش داشته باشد و یا با وجود انتخاب درست، در ادامه زندگى نتوانسته درست با مشکلاتش کنار بیاید و با آنها دست و پنجه نرم کند.
از سویى زن، مأمنى براى تسکین روحى و کاهش اضطرابها و نگرانىهایش ندارد و از سویى دیگر، همه سعى دارند براى او نسخههاى جدید بپیچند و یا سرزنشش کنند. یادآورى کشمکشها و جنجالهاى پیش از طلاق و هنگام دادرسى نیز خود، عامل فشارهاى روحى مضاعفى است که پس از طلاق علاوه بر دیگر مسائل، روحیه زن را آزرده مىکند. زن هنوز یادش نرفته که چطور در دام شیّادانى به نام مشاور و یا وکیل قلابى افتاده و سعى کرده با کمک آنها زودتر طلاق بگیرد. هنوز یادش هست که همسرش راضى به طلاق نبوده و قاضى نوبت رسیدگى به پرونده آنها را چند ماه دیگر عقب انداخته است. زن فراموش نکرده است که چطور براى خلاص شدن از رنج زندگى مشترک مجبور شده استشهاد محلى بگیرد و به کلانترى گزارش بدهد و مدارک و گواهى پزشکى قانونى و ... تکمیل کند تا ثابت نماید که شوهرش او را کتک مىزند. هر چند به خوبى یادش هست که وقتى شوهرش در دادگاه مسئله عدم تمکین او را عنوان کرد، بدون اینکه علت عدم تمکین مورد بررسى قرار گیرد، دادگاه به نفع مرد وارد عمل شد. زن هر روز و هر روز درگیر خاطرات تلخ گذشتهاش است و شاید سالها طول بکشد تا عوارض این گذشته از ذهن او پاک شود.
البته روى دیگر سکه طلاق، تلختر است. برخى زنان مجبور مىشوند پس از طلاق و از دست دادن تکیهگاه اجتماعى و اقتصادى خود، به کارهاى پستى روى بیاورند البته برخى نیز هر چند با اصرار مرد و یا دیگر اقوام به رجوع تن مىدهند و با وجود تمام فشارها به زندگى سابق خود بازمىگردند ولى در بسیارى موارد دوباره همان تلخىها را از سر مىگیرند. هر چند هرگز نمىتوان وجود زنانى را که با اعتماد به نفس مىتوانند زندگى خود و فرزندانشان را پس از طلاق سامان مىدهند، نادیده گرفت؛ اما بحث ما آسیبشناسى اجتماعى زنان است و در صدر آن، مسئله طلاق که حتى کارکشتهترین زنان را هم، با تبعات منفى خود از پاى در مىآورد.
آیا وقت آن نرسیده است که چشمانمان را باز کنیم و شتابزده و بدون آگاهى به ازدواجى عجولانه و طلاقى زودرس گرفتار نشویم؟پاتولوژى طلاق چیست؟
آسیبشناسى اجتماعى یا پاتولوژى عبارت است از تشکیلات ناسالم فکرى و روابط غیر طبیعى بین مردم یک جامعه. این روابط غیر عادى باعث مخدوش شدن روابط بین فرد و اجتماع مىشود و مشکلاتى در زندگى خانوادگى، شغلى، اخلاقى و اعتقادى فرد، ایجاد مىکند.
پاتولوژى به مطالعه بىنظمىها و نابسامانىهاى اجتماعى و اعمال و رفتارى مىپردازد که در اجتماع غیر طبیعى تلقى مىشود. در آسیبشناسى اجتماعى شرایطى مورد بررسى قرار مىگیرد که اصول و هنجارهاى ارزشمند جامعه مورد بىتوجهى و تخطى قرار مىگیرد و اهداف متعالى زندگى فردى و اجتماعى انسان تحقق نمىیابد.
طلاق مسئلهاى فردى و اجتماعى است که جامعهشناسان سعى دارند آن را از هر نظر مورد آسیبشناسى قرار دهند. طلاق علاوه بر اینکه یک گرفتارى شخصى است ولى از آنجایى که به سازمان جامعه و چگونگى ساخت وسیع اجتماعى زندگى دیگران وابسته است، در آسیبشناسى اجتماعى بسیار حائز اهمیت است.
وقتى طلاق به صورت یک آفت اجتماعى شیوع پیدا مىکند و گسترش مىیابد دیگر نمىتوان آن را امرى شخصى دانست بلکه این طلاقها، جامعه را به سوى معضلات بزرگترى رهبرى مىکند.
دکتر «باقر ساروخانى» در کتاب «پژوهشى در شناخت واقعیت و عوامل آن»، معتقد است وقتى ارزشهاى یک جامعه به بحران مىرسند و ارزشهاى اساسى بر اساس لذتطلبى، تمتع آنى، مصلحتگرایى فردى، سودگرایى، مادهگرایى و ابزارگرایى استوار مىشود، انسانها صرفاً به مصالح خود مىاندیشند و همه چیز در چار چوب امور مادى، ملموس و حتى جسمانى خلاصه مىشود؛ ارتباطات انسانى نیز از این شرایط تأثیر مىپذیرد. روابط انسانى از بُعد معنوى تهى مىشود و صرفاً در راه التذاذ آنى قرار مىگیرد. در این شرایط روابط زوجیت نیز تحت تأثیر قرار مىگیرد و آمار طلاق روز به روز افزایش مىیابد.
کاهش پاىبندى به ارزشهاى مذهبى و دینى یکى از مهمترین عوامل افزایش طلاق در جهان است. افرادى که ایمان مذهبى دارند کمتر به طلاق روى مىآورند. با تضعیف ایمان و عدم پاىبندىهاى مذهبى و تغییر ارزشهاى دینى، طلاق رو به افزایش مىگذارد؛ طورى که متأسفانه کشورهاى اسلامى نیز از این تحولات و تغییر ارزشها مصون نمانده و آمار طلاق در آنها نیز رو به افزایش است.
از سوى دیگر با ضعیف شدن وجدان جمعى، ارزشهاى منفى طلاق کاهش مىیابد و جامعه مطلّقهها را کاملاً نفى نمىکند. وقتى در جامعهاى طلاق امرى عادى و طبیعى جلوه کند نه تنها کسانى که واقعاً مشکل دارند، بلکه کممشکلترین زوجین نیز با کوچکترین تلنگرى در زندگىشان به طلاق مىاندیشند.
با وجود اینکه در ایران هنوز قبح طلاق به طور کامل از بین نرفته است و در برخى مناطق کشور نگرشى کاملاً منفى نسبت به آن موجود است، اما میزان طلاق رو به افزایش است.
تضاد بین زن و شوهر و تسلط هر یک بر دیگرى و به رخ کشیدن امکانات مالى، فرهنگى، تحصیلى و ... باعث مىشود کشمکش بین زوجین بیشتر شده و راه طلاق در زندگى باز شود. آشنایى زنان با حقوق خود و گاه کسب استقلال اقتصادى به همراه درخواست دخالت در امور خانواده و توزیع مناسب و مساوى قدرت در خانه و از سوى دیگر عدم پذیرش مردان از شرایط جدید زندگى موجب ایجاد اختلافات و تعارضات بیشترى در خانواده مىشود که همگى به نوعى جاده را براى طلاق صاف مىکنند.
وقتى زن و یا مرد مىبیند تصوراتش پیش از ازدواج با واقعیت زندگى همخوانى ندارد و رؤیاهاى رمانتیک وى خیالى بیش نیست، دچار یکنواختى شده و خوشبختى پیش از ازدواج را رنج روانى بعد از ازدواج مىیابد. توجه به خود و عدم توجه به خواستهها و نیازهاى فرد مقابل و عدم درک مشترک وضعیت موجود، همه و همه به اختلاف و ستیزه در کانون خانواده دامن مىزند و با اصالت قرار گرفتن «خود»، طلاق فزونى مىگیرد.
با شناخت آسیبشناسى، آشنایى با زنان آسیبدیده نیز بسیار مهم جلوه مىکند. هر چند در اصطلاح امروزه به زنان ویژه و خیابانى، آسیبدیده مىگویند؛ اما در واقعیت، هر زن فاقد سرپرست مناسب، داراى شوهر معتاد، در معرض همسرآزارى و محروم از تأمین اجتماعى، در زمره زنان در معرض آسیب هستند. پس با این حساب تمام زنان مطلّقه و یا بیوه، آسیبدیده نیستند و زن با وجود داشتن شوهر و سرپرست فاقد شرایط لازم نیز، ممکن است آسیبدیده باشد.
زنان آسیبدیده به طور طبیعى دچار مشکلات و بیمارىهاى روانى مىشوند. این زنان که خود سرپرست نیز هستند گاه بدون کمترین تجربه کارى مجبور به سرپرستى خانواده مىشوند. طلاق، مرگ همسر، ازکارافتادگى شوهر، اعتیاد، زندانى شدن مرد و یا اشتغال مرد به تحصیل و یا گذراندن دوران خدمت سربازى در شهرى دیگر و ...، از جمله عواملى است که موجب مىشود زن براى مدتى و یا براى همیشه خود سرپرست شود و ناخواسته در معرض آسیبهاى اجتماعى و تبعات طلاق قرار بگیرد.
در ایران زنان آسیبدیده تحت پوشش سازمان بهزیستى و دفتر آسیبهاى اجتماعى و یا کمیته امداد و سازمان تأمین اجتماعى هستند. جا دارد در همین جا متذکر شویم که به گفته دکتر «سیدهادى معتمدى» رئیس دفتر آسیبهاى اجتماعى سازمان بهزیستى، 90 درصد دختران فرارى از خانوادههاى طلاق و آسیبدیده و در معرض همسرآزارى هستند.
همسرآزارى در خانوادههایى که مرد چند همسر دارد و یا معتاد به الکل و مواد مخدر است و یا اینکه اعتقادات مذهبى ندارد، بیشتر شایع است. این مردان اغلب در دوران نوجوانى در خانوادههایى نابسامان زندگى کرده و شهامت مبارزه با مشکلات و رویارویى با حوادث زندگى را ندارند؛ لذا کمبودها و عقدههاى روانى خود را با کتک زدن همسرشان و احساس برترى بر او، جبران مىکنند.
ضرب و جرح، سوء استفادههاى خانوادگى، قطع اندام جنسى، جنسیتگزینى پیش از زایمان و سقط جنین دختر و ... از جمله خشونتها و همسرآزارىهایى است که زنان آسیبدیده درگیر آن هستند. بسیارى از دختران این زنان نیز چون مادرانشان در معرض خشونت خانگى قرار مىگیرند و حتى گاه به دلیل فقر فرهنگى و یا مادى به دیگران فروخته مىشوند. بر اساس تحقیقات کارشناسان، این دختران براى فرار از زناشویى اجبارى به خودکشى روى مىآورند و یا از خانه پدر و یا همسر آیندهشان، مىگریزند.نگونبخت
ظهر / داخلى / پزشک قانونى
وارد حیاط پزشک قانونى که مىشویم، نگهبان، محل پذیرش زنان را نشانمان مىدهد. دو زن جوان کنار واحد پذیرش ایستادهاند و با مسئول آن صحبت مىکنند و سپس براى معاینه به طبقه دوم راهنمایى مىشوند.
طبقه دوم شلوغ است و هر کس در پى کار خود است. در این میان، فوراً آسیبدیدهترین زن به نظر ما، پیدایش مىشود. چهرهاش کاملاً تغییر شکل داده و پیشانىاش به شکل غیر متعارفى ورم کرده و کاملاً سرخ شده است. پاى چشمانش کبود است و زل زده به دمپایىهاى بنفشش که چون صورتش کبود است. با اینکه جوان به نظر مىرسد ولى قدرت حفظ تعادل خود را ندارد و بدنش چون یک پیرزن، لرزش و حرکات غیر ارادى دارد.
وقتى کنارش مىنشینیم و علت حضورش را در پزشک قانونى جویا مىشویم، همان طور که به دمپایىهایش زل زده است، اشک در چشمانش حلقه مىزند. با صداى گرفتهاش شروع به حکایت زندگىاش مىکند و گویى ساعتهاست که آنجا منتظر کسى است تا پاى حرفهایش بنشیند.
- نمىدانم بگویم خدا پدر و مادرم را که مردهاند، رحمت کند یا لعنت کند که مرا به زور به این مرد از خدا بىخبر دادند. 32 سال دارم اما از بس شوهر نامردم مرا کتک زده، مثل پیرزنهاى 60 ساله شدهام. تمام استخوانهایم درد مىکند و کمرم فلج شده است. شوهرم مثل دیوانههاست. هر طور که دلش مىخواهد مدام مرا و بچهها را کتک مىزند. وقتى پایش را به خانه مىگذارد باید حتماً من و یا بچهها را زیر مشت و لگد بگیرد تا آرام شود. این کار مثل یک مُسکّن و آرامبخش براى اوست. حالا مىگویم کتک، فکر نکنید از این کتکهاى معمولى. او سر مرا مىگیرد و 30 بار محکم به دیوارهاى آجرى خانه مىکوبد. یا با بیل و کلنگ و آجر ما را مىزند. نمىدانم از دست این مرد به چه کسى پناه ببرم. نه سواد دارم و نه کسى را دارم که به دردم برسد. پدر و مادرم هر دو مردهاند و همان بهتر که نیستند، چون تا وقتى زنده بودند مىگفتند زن نباید به خاطر کتک خوردن در خانه شوهر، غربتىبازى در بیاورد. زن هم، همان زنهاى قدیم که اگر زیر دست شوهرانشان هم مىمردند، دم نمىزدند!
وقتى مىپرسیم که چند سال است ازدواج کرده و چند بچه دارد با کمال تعجب مىشنویم که «بیست سال است ازدواج کردهام و ده بچه دارم. به خاطر نفهمى و بىعقلى و ناآگاهى و هر چیز که شما بگویید، ده بچه قد و نیمقد را دنیا آوردم و حالا لباس و خوراکشان کتکهایى است که از پدرشان مىخورند.»هیچ کدام از دخترهایت به خانه بخت رفتهاند؟
- اى کاش که نمىرفت، بگو خانه بدبختى نه خانه بخت. دختر بزرگم را شوهر دادم به این امید که از دست پدرش راحت شود ولى چه شد؟ الان دخترم حامله است و پا بهماه. شوهرش چند ماه است که به خاطر اخلاق بد شوهرم، او را از خانه بیرون کرده و گفته نمىتوانم با پدرت کنار بیایم. دختر بدبختتر از خودم هم به خانه ما پناه آورده ولى شوهر بىغیرتم هر شب این دختر حامله را کتک مىزند و مىگوید باید بروى خانه خودت ولى شوهرش هم او را راه نمىدهد. دخترم از ترس پدرش توى سرماى زمستان مىرفت توى حیاط و یا توى انبارى، تا جلوى پدرش نباشد و کتک نخورد. نمىدانم به بدبختىهاى خودم برسم و یا دخترم.
این پیشانى ورم کرده و صورت کبودت هم به خاطر کتکهاى شوهرت است؟
- ورم پیشانىام مال امروز و دیروز نیست، حکایت بیست سال کتک خوردن است. این نامرد آنقدر به بهانههاى بیهوده سر مرا به دیوار کوبیده که سر و صورتم کم کم این شکلى شده است و این ورمها دیگر نمىخوابد. چند سال است که سردردهاى شدید دارم. سال پیش حتى برادرم مرا پیش دکتر برد ولى گفتند خرج عمل پیشانى و سرم چهار میلیون تومان مىشود. با کدام پول مىخواستم سر و صورتم را عمل کنم. خرج بخور و نمیر بچهها را هم از کمیته امداد مىگیرم. شوهرم که اصلاً کار نمىکند و فقط در خانه با کبوترهایش مشغول است. برادرم هم مثل پدر و مادرم مىگوید توى زندگى همه مشکل هست؛ باید تحمل کنى. واقعاً نمىدانم دیگر چطور تحمل کنم و به چه کسى دردم را بگویم.
الان کار شما در چه مرحلهاى است؟
- چند روز پیش شوهرم وقتى از کبوتربازىاش خسته شد، آمد حسابى مرا کتک زد و گفت چرا دخترمان را نفرستادهام خانه شوهرش. بعد گفت سیخ داغ مىکنم و توى چشمهایت فرو مىکنم تا اینکه بچهها مرا از زیر دستش نجات دادند. یکى از همسایهها دلش براى من سوخت و گفت بروم دادگاه شکایت کنم. راه و چاه را هم بلد نبودم، آخرش با هزار مصیبت رفتم دادگاه و آنها مرا براى معاینه فرستادند اینجا.
زن گریهاش مىگیرد اما آرام و بىصدا، انگار مىترسد آنجا هم شوهرش صداى گریه وى را بشنود و او را زیر کتک بگیرد. بعد هقهقکنان مىگوید: «به خدا بیست سال است که بدون هیچ توقعى با هزار بدبختى در خانه این مرد زندگى کردم. در این مدت 25 قالى بافتم ولى شوهرم تمام پولهاى قالى را از من گرفت و خرج دوست و رفیق و کبوترهایش کرد.
این مرد اصلاً نمىداند چند تا بچه دارد و اصلاً آنها درس خواندهاند یا نه. فقط سه تا از بچههایم تا کلاس پنجم درس خواندهاند و بعد از آن نشستهاند توى خانه و در قالىبافى به من کمک مىکنند. فقط مىخواهم بدانم که آیا خدا از سر تقصیرات این مرد به راحتى مىگذرد؟ آیا همه مردها با زنهایشان این طور رفتار مىکنند؟»
دیدن وضعیت جسمى و چهره زن، همراه با شنیدن حرفهاى او، دلمان را ریش مىکند. او را براى پیگیرى کار پروندهاش در دادگاه راهنمایى مىکنیم، هر چند مىدانیم زخمهاى کهنه دل این زنِ نگونبخت با حرفهاى ما و امثال ما تسلى نخواهد یافت.عوارض طلاق کدامند؟
در پاتولوژى طلاق، عوارض ناشى از طلاق بر زن را، در سه دسته فردى، خانوادگى و اجتماعى دستهبندى مىکنند.
عوارض فردى
ترس و تنهایى، کاهش رضایت از زندگى و افسردگى، پدر بودن در عین مادر بودن، مشکلات اقتصادى اعم از مشکل مسکن، شغل و تأمین مایحتاج زندگى، مشکلات جسمى و روحى، روى آوردن به ارتکاب جرم و بزه، چون: قتل، اعتیاد، فحشا و خودکشى، از جمله نتایج فردى طلاق بر زن مطلّقه است.
ترس از تنهایى و آینده، احساسى است که زنان مطلّقه بیش از مردان آن را حس مىکنند. این ترس ناشى از نگرانى اداره زندگى خود و فرزندان است. درگیر شدن با بازار کار و به دوش کشیدن مشکلات تربیتى و اقتصادى کودکان بزرگترین عامل ترس این زنان است.
بحران عاطفى پس از شوک طلاق باعث مىشود واکنشهاى فرد در مقابله با مشکلات، غیر ارادى و غیر منطقى شود. لذا اغلب زنان نیز حتى براى مدتى، دچار درماندگى شده و نمىدانند چگونه با واقعیت طلاق کنار بیایند و تبعات آن را بپذیرند. احساس گناه و خیانت نسبت به خوشبختى خود و فرزندان نیز از دیگر واکنشهاى زنان مطلّقه است.
مشکلات روحى و جسمى نیز در این میان جاى خود را دارند. اکثر زنان پس از جدایى به ناراحتىهاى روحى و جسمى دچار مىشوند. سردرد، برونشیت، آسم، افزایش فشار خون، بىقرارى در خواب، احساس عدم سلامتى، اختلال هواس و پناه بردن به الکل، مواد مخدر و سیگار از جمله مشکلاتى است که جسم زن را در معرض خطر قرار مىدهد.
البته مشکلات روحى به مراتب بیشتر و خطرناکتر از صدمات جسمى زن هستند. زن مطلّقه به علت عدم استقلال اجتماعى و مالى، همیشه به شوهر، پدر و یا برادر خود وابسته است، لذا به تنهایى نمىتواند تمامى مشکلاتش را با توجه به روحیه حساسى که پس از طلاق پیدا کرده است، حل کند. تمامى این مشکلات باعث مىشود که زن عصبى شده و زمینه بیمارىهاى روانى در وى پدیدار شود.
مشکل دوگانگى نقش مادر نیز از دیگر مشکلات فردى زن است. زن در عین زن بودن باید رفتار و اعمالى مردانه نیز داشته باشد تا فرزندش کمبود پدر را حس نکند؛ همچنین او باید در اجتماع به جاى مردان هم ظاهر شود و به دیگر سخن، گلیم خودش را از آب بیرون بکشد و یک موقعیت اقتصادى و اجتماعى مناسبى براى خودش پیدا کند.
دکتر «محمدحسین فرجاد» در کتاب «آسیبشناسى اجتماعى و ستیزههاى خانوادگى طلاق» در باره انزواى اجتماعى فرد پس از طلاق، مىنویسد: «وضعیت زن و شوهر پس از طلاق، روندى از محرومیتهاى گوناگون، طرد اجتماعى، اختلال در مناسبات اجتماعى دوران زندگى مشترک، عدم ارتباط با محیط بیرونى، فقدان همدل و همراز و نبودن محل زندگى مستقل براى طرفین است. طلاق شرایطى ایجاد مىکند که منجر به از دست دادن حمایت اجتماعى خانواده از فرد مطلّقه، کاهش نفوذ اجتماعى وى و حتى گاه تضعیف موقعیتها و فرصتهاى اجتماعى فرد مىشود.
در برخى مواقع رفتار جامعه با زنان مطلّقه به گونهاى است که احساس مىکنند دیگر جایى در جمع ندارند. فرد مطلّقه نه در مقام یک مجرد است و نه در مقام یک فرد متأهل. جامعه تعریف و جایگاه مناسبى براى وى در نظر نمىگیرد و نگرش منفى نسبت به آنها این طور نشان مىدهد که گویى آنان از تمایلات و خواهشهاى خود پیروى کرده و از برخورد با واقعیات زندگى خوددارى کردهاند و منافع خود را بر مصالح خانواده ترجیح دادهاند.»
زن مطلّقه از گزند طعنهها و نگاههاى کنجکاوانه اطرافیان در امان نیست و حتى برخى آنها را به اتاق عقد عروس و داماد نیز راه نمىدهند.
این برخوردها با زن، او را از برقرارى ارتباط با دیگران منع مىکند و زن، به تنهایى و انزوا خو مىگیرد و همین گوشهگیرى، خود محملى براى پیدایش بیمارىهاى روحى مىشود.
از دیگر مشکلات فردى زن مطلّقه، کاهش فرصتهاى ازدواج است. در فرهنگ ایرانى، زنان مطلّقه از اعتبار کمترى براى ازدواج برخوردار هستند. لذا این زنان دیگر حق انتخاب آزاد را ندارند و مجبورند با توقعات خواستگار جدید خود کنار بیایند و با شرایط آنها، تن به ازدواج مجدد بدهند.
روى آوردن به جرم و بزهکارى علاوه بر مشکلات فردى، دامنگیر اجتماع نیز مىشود. فقدان ارضاء جنسى و مشکلات اقتصادى در برخى زنان، موجب ایجاد انحرافات جنسى و فساد اخلاقى مىشود. پدیده فحشا و زنان خیابانى فقط یکى از پیامدهاى روزافزون طلاق در کشور است.
جداى از این مسئله، بعضى از زنان نیز دچار افسردگىهاى شدید شده و به خودکشى و یا دیگرکشى روى مىآورند. فرار از خانه پدر و ولگردى و یا خودسوزى از تبعات این مشکلات روحى است.عوارض خانوادگى
طلاق زوجین خواه ناخواه روى فرزندان تأثیر منفى مىگذارد. بزهکارى و فرار کودکان از خانه، رفتارهاى ضد اجتماعى آنان، مشکلات تربیتى، اختلال در هویت فردى و خانوادگى، افت تحصیلى، به هم خوردن تعادل روحى و روانى آنها، مشکل نفقه کودکان و ازدواج مجدد مادر و ... از عوامل خانوادگى است که درگیر زن مطلّقه مىشود.
کودکانى که پدرشان را نمىبینند دچار اختلالات شخصیتى مىشوند. حتى تحقیقات نشان مىدهد دخترانى که بدون وجود پدر رشد مىیابند در زندگى زناشویى خود از استقلال و قاطعیت کمترى برخوردار هستند و در مقابل جنس مرد کوتاه مىآیند. این دختران از روحیات مردان بىخبر هستند و به همین علت در انتخاب همسر نیز دچار مشکل مىشوند.
طبق بررسىهاى انجام شده روى نوجوانان بزهکار کانون اصلاح و تربیت تهران، مشخص شده است که خانواده اولین بستر گرایش نوجوانان به بزهکارى و طلاق، مهمترین عامل بروز آسیبهاى اجتماعى چون خودکشى، فرار، اعتیاد و فحشاست. همچنین بر اساس مطالعات 95% نوجوانان متهم به دزدى که در مراکز بازپرورى به سر مىبرند، فرزندان طلاق هستند. وجود تعارض و کشمکشهاى خانوادگى و اختلالات روانى و عاطفى در خانوادههاى طلاق و آسیبدیده موجب وجود تنشهاى روانى در کودک شده و او را ترغیب به فرار از خانه و همکارى با گروه بزهکاران مىکند.
کودکان نیز چون مادران خود در اثر طلاق دچار مشکلات روحى و جسمى مىشوند. کاهش اعتماد به نفس، اضطراب، زودرنجى، پرخاشگرى و عصیان، بىاشتهایى، بىقرارى، انتقامجویى، حسادت، سوء ظن و سماجت، از حالاتى است که در بچههاى طلاق دیده مىشود. برخى از این کودکان که در سنین کم شاهد جدایى والدینشان هستند، با توجه به درک خود از وضعیت موجود، مىپندارند که جدایى پدر و مادر تقصیر آنهاست و این احساس گناه تا ابد در ذهن آنها مىماند. برخى نیز فکر مىکنند که والدین، دیگر آنها را دوست ندارند و آنان تنها، در جامعهاى پرخطر رها شدهاند. کودکان طلاق عقدهاى و افسرده مىشوند، طورى که حتى اگر پدر و مادرشان فوت مىکردند، این قدر متأثر نمىشدند.
پژوهشهاى انجام شده نشان مىدهد که آسیبپذیرى پسرها در مقابل طلاق به مراتب بیشتر از دخترهاست. معمولاً دو سال طول مىکشد تا دختر با محیط جدید سازش پیدا کند ولى پسرها زمان بیشترى لازم دارند تا خود را با شرایط موجود وفق دهند. پسران این ناراحتى را به صورت افت تحصیلى، پرخاشگرى و عصیان، و دختران با انزوا و غمگین بودن، بروز مىدهند.
عدم امکان تربیت صحیح فرزندان به دلیل زندگى در خانوادههاى تکوالد و یا در منزل اقوام و پرورشگاهها باعث روى آوردن کودکان به جرایم مىشود. نبودن یک الگوى صحیح تربیتى و دوگانگى الگوهاى رفتارى به خاطر زندگى موقت در نزد مادر و سپس پدر این مشکلات تربیتى را تشدید مىکند.عوارض اجتماعى
افزایش جرایم، تزلزل اجتماعى و عدم ثبات جامعه، از بین رفتن واحدهاى خانواده در اجتماع، افزایش هزینه کشور براى جلوگیرى از جرایم منتج از طلاق، هزینه ساخت دادگاهها، زندانها، مراکز نگهدارى کودکان بزهکار و طرح اقامتگاهى براى زنان مطلّقه و ... از جمله تبعاتى است که در اثر طلاق تأثیر مستقیم و غیر مستقیم خود را روى همه افراد جامعه مىگذارد. آثار سوء طلاق فقط بر زوجین و فرزندان آنها بازنمىگردد بلکه با رها شدن زنى بىسرپرست و فرزندان بدون آینده و بدون نظارت پدر و مادر، دامنه فقر و فساد و فحشا در جامعه افزایش مىیابد.
با افزایش طلاق، یکپارچگى اجتماعى از بین رفته و روابط اجتماعى بیمار شده و روح پویایى جامعه از بین مىرود.
جامعهاى که درگیر طلاق است، شهروند مسئول کمترى دارد. طلاق نه تنها اثرات اقتصادى منفى بسیارى بر خانواده دارد، بلکه این اثرات در تک تک سلولهاى اجتماع رخنه مىکند و حتى خانوادههاى سالم ناخودآگاه در اجتماع تحت تأثیر عوارض طلاق قرار مىگیرند.مردان گریه کنند
عصر / داخلى / مطب روانشناس
دکتر «شکوه نوابىنژاد» دکتراى روانشناسى مشاوره از آمریکا و فوق تخصص خانوادهدرمانى است. تجربیات بسیار ایشان در کار مشاوره و روانشناسى خانواده علاوه بر تحقیقات در مورد مسائل زنان، ما را بر این داشت تا گفتگویى با وى داشته باشیم. اولین سؤال ما در مورد عوامل عاطفى و روانى مؤثر ازهمگسیختگى خانوادههاست.
- طلاق یک پدیده چندینعلتى است؛ یعنى تمام عواملى که در شکلگیرى یک ازدواج و تشکیل زندگى خانوادگى نقش دارند، همان عوامل مىتوانند در جنبههاى منفى ایجاد طلاق نقش داشته باشند.
یکى از عوامل طلاق دور بودن زن و شوهر از همدیگر و درک نکردن متقابل آنها از یکدیگر است. زن و شوهر عزت و حرمتى براى حقوق همدیگر قائل نیستند. نبود ارتباط و تعامل عاطفه، اساس خانواده را متزلزل مىکند.
در طلاق عاطفى، زن و شوهر زیر یک سقف زندگى مىکنند اما به لحاظ عاطفى از هم دور هستند، بنابراین همدیگر را نمىشناسند و تلاشى هم براى شناخت همدیگر ندارند. نیازهاى همدیگر را نمىشناسند و براى رفع نیازهاى روانى و اجتماع همدیگر تلاش نمىکنند و دوست و رفیق همدیگر نیستند.
دختران و پسران ما از کودکى یاد نمىگیرند که چگونه به هم علاقه داشته باشند؛ یعنى آموزشهاى عاطفى در ارتباط با همسران آیندهشان به آنها داده نمىشود. روشهاى غلط تربیتى و تبعیض بین دختر و پسر باعث مىشود دختران، عاطفى تربیت شوند و پسران براى پول و پیشرفت و تحصیل پرورش یابند.
نمونهاش مثلاً همان گریه نکردن مردان است. به پسران از کودکى یاد مىدهند که مثل دختران گریه نکنند.
- بله. خیلى خوب است که مرد هم گریه کند. مردانى که به دفتر من مىآیند و در ارتباط با درمانشان گریه مىکنند، به مرور زمان دچار تغییر در بینشها و نگرشها مىشوند. این اشتباه است که بگوییم زن منبع عاطفه است و مرد منشأ تفکر و تعقل. از نظر تفکر و هوش، هیچ تفاوتى بین زن و مرد نیست. هر چند زنان به دلیل غریزه مادرى توان بالایى در عاطفهورزى دارند ولى این به آن معنا نیست که تمام وجود زن عاطفه است و بُعد عقل و اندیشه در او کمتر است.
همین مسئله تربیت و فرق گذاشتن بین دختر و پسر، بسیارى از مشکلات زنان و شوهران آینده را شکل مىدهد. اگر ما بخواهیم بچههایمان در زندگى زناشویى خوشبخت شوند باید خیلى چیزها به آنها یاد بدهیم. باید در مورد تساوى حقوق انسانى زن و مرد کار فرهنگى شود. زن و مرد باید به هم احترام بگذارند و حقوق همدیگر را رعایت کنند. اگر ما معتقدیم که خانواده یک کیان معتبر و مقدس است باید آن را در نیل به یک جامعه سلامت حفظ کنیم.
علل دیگرى که به عنوان پیشآیندههاى طلاق مطرح است، آگاهى زن و مرد نسبت به تعهدات و رسالتى است که بر عهده مىگیرند و این آگاهى متأسفانه خیلى ناچیز است. معمولاً روى مواردى تأکید مىشود که تضمینکننده یک زندگى موفق نیست.پس لطف کنید و از این اولویتها برایمان بگویید.
- اولویتها، یکى شیوههاى تربیتى است، یعنى سنخیت خانوادهها از نظر فرهنگى و تربیتى که خود یکى از علل طلاق است، اگر به فرهنگ و تربیت خانواده توجه شود، نتایج مثبتى به دست مىآید.
من پس از 30 سال تجربه کارى مىگویم نوع جشن و مهمانى و حتى مهریه بالا، هیچ کدام تضمینکننده خوشبختى نیست. هم از لحاظ عملى و هم از نظر علمى، این تشریفات محکمکننده زندگى نیست.
مورد دیگر، اخلاق و وضعیت روانى است که منشأ بسیارى از نابسامانىهاى ارتباطى است. مثلاً یک دختر درونگرا اگر با پسر برونگرایى ازدواج کند؛ پسر مىخواهد با دیگران معاشرت کند ولى دختر مىخواهد در خانه بماند و به فرض مطالعه کند. اینها هیچ نقطه مشترکى با هم ندارند.به جاست در همین جا کمى هم در مورد شخصیتهاى درونگرا و برونگرا صحبت کنید و اینکه کدام یک از این شخصیتها براى ازدواج با هم مناسبتر هستند؟
- بهترین حالت این است که زن و شوهر همدیگر و زندگىشان را دوست داشته باشند و در عین حال هر کدام برنامههاى خاص کارى خود را دنبال کنند. زن و شوهر با فتوکپى هم ازدواج نمىکنند. هر کدام باید آن هویت و اصالت خود را حفظ کنند. هر کس احتیاج دارد لحظاتى با خودش تنها باشد، به جلسه قرآن برود، سخنرانى برود و یا موزیک گوش کند. زن و شوهر خوب آنهایى نیستند که همیشه در همه جا با هم باشند. زندگى که استقلال و آزادى انسان را بگیرد زندگى مطلوبى نیست. البته باید مشترکاتى را براى حفظ کیان خانواده در نظر داشت اما زن و شوهر بالاخره هر کدام خصوصیات متمایزى از همدیگر دارند و نیازهاى ویژه جنسیت خودشان، که نمىتوان آنها را به اجبار یکسان کرد.
مشاورههاى قبل از ازدواج خیلى مهم است. دختر و پسرى که مىخواهند با هم ازدواج کنند و ظاهراً هنوز هیچ درگیرى با هم ندارند، خیلى خوب است که نزد یک کارشناس بروند.
مواردى بوده که دخترها و پسرها به دلایل خیلى ساده از هم طلاق گرفتهاند که شاید اگر یک بار قبل از ازدواج با همدیگر غذا مىخوردند، متوجه مىشدند که مثلاً طرف مقابل هنگام غذا خوردن چقدر صدا مىکند و یا چطور خُر خُر مىکند و ... .
دختر و پسر اگر از اول روى همدیگر شناخت پیدا نکنند بعدها احساس مىکنند که رودست خورده و مغبون شدهاند و کسى که احساس غبن بکند آن وقت همه چیز را از هم مىپاشد و مىرود.
از سویى دیگر، پاىبند نبودن مردان به اخلاقیات و تعهدات خانوادگى به طلاق دامن مىزند. سقوط اخلاقى و ارزشهاى اخلاقى و انسانى در خانوادهها بنیاد و کیان خانواده را متزلزل مىکند.
زن چون استقلال مالى ندارد لذا خشونتهاى خانوادگى را تحمل مىکند و مىگوید اگر جدا شوم بدون شغل و خانه چه کار کنم. زن در زندگى مشترک به یک فضاى امن روانى و اجتماعى و مادى نیاز دارد و اگر اینها را نداشته باشد و قانون هم از او حمایت نکند، احساس ناامنى در زندگى زناشویى مىکند.خانم دکتر، برخى علت تزلزل در خانواده را حرکت جامعه به سمت ساختارها و شرایط جدید از جمله گسترش استقلال زنان مىدانند و خواهان برخورد سنتى پیشین هستند. نظر شما در این مورد چیست؟
- طلاق پدیدهاى چندجانبه است و چند عامل و دلیل موجب آن مىشود. ممکن است برخى طلاق را ناشى از اشتغال زن بدانند، ولى اشتغال فقط در این بُعد مىتواند معنىدار باشد که زن شاغل پس از تحمل همه مصیبتهاى طلاق، حداقل نگران گرسنه بودنش نباشد و به دنبال خلاف نرود. پس اشتغال از لحاظ حمایت و امنیت مالى و فیزیکى براى زن خیلى مهم است.
تحولات پس از انقلاب، تغییراتى در زندگى زنان ایجاد کرده است که اشتغال جزء لاینفک آن است. توسعه جامعه نیاز دارد که زن به عنوان یک عامل توسعه در جایى غیر از خانواده نیز بتواند پا به پاى مردان از توان کارىاش استفاده کند. البته ممکن است برخى زنان فقط به خاطر نیازهاى مالى سراغ کار بروند ولى خیلىها هم فقط به خاطر ارزشهاى اجتماعى و روانى که کار به آنها مىدهد، کار مىکنند تا از لحاظ روانى ارضا شوند.
به طور مثال من خودم دو سال قبل از انقلاب در معتبرترین دانشگاههاى کشور آمار گرفتم که 87% پسران دانشجو گفتند با دختر خانهدار ازدواج مىکنند. اما همین آمار در سال گذشته نشان داد که 97% پسران دانشجو اولین شرطشان براى ازدواج، شاغل بودن همسرانشان است. دلایل این تغییر عقیده مىتواند مشکلات اقتصادى باشد و شاید زیادهخواهى و رفاه بیشتر و یا اینکه واقعاً نمىشود با حقوق یک نفر یک خانواده را چرخاند. اما دلیل دیگر این است که پسران مىگویند اگر زن، خودش شاغل باشد و زحمت بکشد، قدر پول را مىداند و مراعات هزینهها را مىکند پس هم، ابعاد اقتصادى دارد و هم ابعاد روانشناختى.
البته در برخى خانوادهها اشتغال زن موجب کشمکش و طلاق مىشود، طورى که برخى از خانمهاى متخصص ترجیح مىدهند براى حفظ زندگىشان به جاى کار، در منزل بنشینند و فقط کتاب بخوانند.به نظر شما این سخن که مىگویند آگاهى زنان از حق و حقوق خودشان موجب افزایش طلاق مىشود، چقدر صحت دارد؟
- یک مرد هم باید با حقوق خودش آشنا باشد و هم حقوق زن. کنار قانون باید آموزش و فرهنگسازى هم داشته باشیم تا سوء استفادهاى نباشد. زن و مرد باید کنار قانون، اخلاق و ارزشهاى اخلاقى را هم یاد بگیرند. البته به نظر من فعلاً علت اصلى طلاق، نبود ارتباط سالم بین زن و مرد و عدم درک و همدلى از یکدیگر است.
«مازلو» روانشناسى است که مىگوید انسان یک سرى نیازهاى اساسى و فیزیولوژیکى مثل خواب و خوراک و پوشاک دارد و یک سرى نیازهاى روانى مثل با هم بودن، محبت، عزت نفس و ... این نیازها به خودشکوفایى و رسیدن به تکامل شخصیت انسانى کمک مىکند. روابط عاطفى و ابراز محبت و توجه به نیازهاى زوجین، زندگى را مستحکم مىکند. نیاز دیگر بشر، نیاز جنسى است. ما مسائل جنسى را همیشه به عنوان یک تابو مطرح مىکنیم لذا دچار مشکل مىشویم. خیلى از روانشناسان خانواده معتقدند که 70% بحرانهاى زندگى زناشویى با این ارتباط، به آرامش مىرسد.
مرحوم علامه طباطبایى نیز در تفسیر آیه 21 سوره روم مىگوید ازدواج تسکین و آرامش مىدهد و همین طور تفاسیر علماى دیگر مىگوید این آرامش ناشى از ازدواج به خاطر تأمین نیازهاى جنسى زن و مرد به طور مشروع و قانونى ایجاد مىشود.
اگر زن و مرد به این نیاز خود به صورت درستى آگاهى پیدا کنند دیگر سردمزاجى زنان و ناتوانى جنسى مردان زندگى را دشوار نمىکند. متأسفانه زن و شوهر به علت ضد ارزش دانستن این ارتباط، مشکلات جنسى خود را به دکتر نمىگویند و تازه بعد از کلى تحقیق معلوم مىشود که مثلاً بىحوصلگى، ایرادگیرى و بىاحترامى، بداخلاقى و ... زن و شوهر به علت عدم ارتباط درست جنسى است.
البته باید زن و شوهر بدانند که هر دو باید از یک رابطه متعادل و متعارف برخوردار باشند نه اینکه فقط مرد از این ارتباط، احساس رضایت کند. زنان چون بیش از مردان تحمل دارند مىتوانند در مورد مسائل جنسى خودشان را کنترل کنند لذا اختلالات جنسى در آنها کمتر است ولى مردان ممکن است به زنان خودشان بىتوجهى کنند و با زنان دیگرى ارتباط داشته باشند.
همین طور است وقتى که زنى عاشق مىشود زیادى هیجانى است و بعد از شکست، زود آرام مىشود؛ ولى مردها کمتر ابراز هیجان مىکنند و در صورت شکست، شکنندهتر از زنان مىشوند.خانم دکتر، پس از بررسى عوامل منجر به طلاق، خوب است به یک جمعبندى برسیم و کمى هم در مورد پیامدهاى طلاق صحبت کنیم.
- عوامل طلاق را مىتوان به رابطه غلط، نبودن اخلاق، اعتیاد، اختلاف فرهنگى و تربیت و مسائل اقتصادى خلاصه کرد. اما در مورد پیامدهاى طلاق باید گفت بسته به اینکه مرد متقاضى طلاق است یا زن، اینکه بچه دارند یا ندارند، پیامدهاى متفاوتى ایجاد مىشود. مرحله سازگارى زن مطلّقه با خودش و زندگىاش دشوارتر از مردى است که طلاق داده است. اشتغال و تأمین مالى زنها موجب سازگارى بیشتر آنها با زندگى بعد از طلاق مىشود. زنى که بتواند از لحاظ اقتصادى مشکل خود را حل کند، توانایى مقابله با دیگر مشکلات را هم پیدا مىکند.
انتخاب همسر آینده توسط این زوجهاى مطلّقه، چقدر بااهمیت است؟
- اگر زن و یا شوهر یک زوج مطلّقه در مورد بچه به تفاهم برسند فرقى نمىکند که مرد با داشتن بچه زودتر ازدواج کند و یا زنى که بچههایش را خودش نگه مىدارد.
البته یک مشکل فرهنگى داریم و آن این است که مردان مسن به دنبال ازدواج با زنان جوان هستند. در حالى که در دیگر جوامع این کار ضد ارزش محسوب مىشود؛ چرا که مىگویند آن مرد به دنبال یک مونس و همدم است و یا اینکه مشکلش چیز دیگرى است. اینکه یک مرد پس از طلاق با دخترى جوان ازدواج کند و یا با یک زن مطلّقه، باید با مشاوره به آن رسید. مهم این است که زن، مرد را با تمام شرایطش پذیرفته باشد و این طور نباشد که یک دختر بگوید پس از ازدواج یک جورى ترتیب بچههاى مرد را مىدهم و یا اینکه مرد پیش خودش فکر کند بعد از مدتى بچههاى همسر اولش را وارد خانواده جدیدش مىکند. چون در اینجا صداقت و شفافیت، موجود نیست زندگى از همان اول با بحران روبهرو مىشود. به جاى پنهانکارى باید زوجها همه چیز را در مورد همدیگر بدانند و با اطمینان و امنیت ازدواج کنند.
از سوى دیگر برخى زنان مطلّقه، ایدهآلهاى خوبى براى زندگى هستند چون یک تجربه ناموفق را پشت سر گذاشتهاند.اگر موافقید برویم سراغ بچههاى طلاق و بچههایى که در خانوادهاى پرکشمکش بزرگ مىشوند و خانواده آنها فقط طلاقِ عاطفى گرفتهاند و به صورت قانونى هنوز زن و شوهر همدیگر محسوب مىشوند. آیا بچههاى طلاقِ عاطفى، زندگى بهترى نسبت به بچههاى طلاق دارند؟
- تمامى تحقیقات نشان مىدهد که بدون استثنا بچههایى که در خانوادههایى پرتنش و با جنجال و ستیزهجویى و بىحرمتى بزرگ شدهاند از نظر شخصیتى و سلامت روان، آسیبپذیرتر از بچههاى طلاق هستند که در شرایط آرام ولى زیر نظر یکى از والدین زندگى مىکنند.
البته مىتوان تشنجهاى خانوادگى و طلاقهاى عاطفى و روانى را با رواندرمانى و خانوادهدرمانى کاهش داد. یک خانواده پرتنش مثل یک کلیه معیوب و یا ریه چرکى است که باید مداوا شود نه اینکه یکراست همه راهها به طلاق منجر شود.بچههایى که در خانوادههاى پرکشمکش زندگى مىکنند در آینده دچار چه مشکلاتى مىشوند؟
- این بچهها دو دسته هستند. یکى آنهایى که متأسفانه زندگى والدینشان را تکرار مىکنند. مثلاً اگر پسرى از پدرش کتک مىخورده، خودش هم در بزرگسالى به عنوان یک الگو و تبعیت از بزرگترین مرد زندگىاش، بچهاش را کتک مىزند. یا مثلاً دخترى که یک عمر دیده مادرش توسرىخور بوده و همه تحقیرها را تحمل کرده و دم نزده، او هم مىرود و به خیال خودش مثل مادرش گذشت مىکند و همه مشکلات را به جان مىخرد. اما دسته دیگرى هم هستند که از زندگى ناسازگار والدینشان عبرت مىگیرند. به طور مثال موردى بود که خانمى آمد و به من گفت بچههایش حرف او را گوش نمىکنند و او از شوهرش مىخواهد که بچهها را کتک بزند ولى مرد چنین نمىکند؛ هر چند در جامعه مرد توسرىخورى نیست ولى دستش را روى بچهها بلند نمىکند.
دفعه بعد از مرد خواستم که تنها به نزد من بیاید. مىدانستم که این کار مرد حتماً علتى دارد. خلاصه بعد از کنکاش زیاد، مرد مچ پایش را به من نشان داد که به اندازه یک سانتىمتر فرو رفته بود و گفت این جاى قلاب کمر پدرم است. او هر روز مرا و دیگران را چند بار کتک مىزد. یک روز قلاب کمربندش در مچ پایم فرو رفت و خون از آن فوران کرد و من عهد کردم که دیگر روى بچههاى خودم دست بلند نکنم.
بعد آن مرد از من خواست که این ماجرا را براى زنش تعریف نکنم و او را راضى کنم که بدون کتک بچهها را کنترل کند.
مورد دیگرى هم داشتم که زنى مىگفت مادرم زیاد توسرىخور بوده؛ حالا من اجازه نمىدهم شوهرم مرا تحقیر کند. باید احترام بین من و شوهرم متقابل باشد.پس به نظر شما مشاوره بهترین راه حل براى فرزندان خانوادههاى پرکشمکش و یا مطلّقه است؟
- بله. مشاوره خیلى مهم است، مخصوصاً قبل از ازدواج. پسر و دختر قبل از پدر و مادر شدن باید مشاوره شوند و این امر به شدت توصیه مىشود.
هر دو مقصر بودیم
روز / خارجى / محوطه بازداشتگاه موقت
در میان دختران مجرمى که از اداره آگاهى و بازداشت موقت براى تعیین تکلیف، آماده رفتن به دادگاه مىشوند؛ دخترى نحیف و رنگپریده نظرمان را جلب مىکند. از لحاظ روحى وضعیت مناسبى ندارد. خیلى راحت به حرف در مىآید و مىگوید همه مشکلاتش از طلاق والدینش شروع شده است.
- همیشه در خانه ما کشمکش و دعوا بود و من با این جنجالها و فقر و گرسنگى بزرگ شدم. مادرم رختشویى و قلاببافى مىکرد و پدرم پولش را دود مىکرد و مىفرستاد هوا. مادر هر چند وقت یک بار پدر را از خانه بیرون مىکرد ولى وقتى پدر بىپول مىشد دوباره سر و کلهاش پیدا مىشد و آرامش ظاهرى خانه را به هم مىزد. چهار بچه 14 ساله تا 4 ساله بودیم که مادرم طلاق گرفت. 16 سالم بود که مادرم ازدواج کرد و بعد تصمیم گرفت مرا بفرستد خانه بخت. مادرم دلش مىخواست مثل دختران اعیان برایم جشن مفصلى بگیرند و مهریه بالا بخواهد و ... اما خواستگار من وضع مالىاش خوب نبود. از اول روز نامزدى تا زمان عروسى سر همین تجملات، کشمکش بود. بالاخره به خانه شوهرم رفتم ولى او مرتب کتکم مىزد و اصلاً با هم تفاهم نداشتیم. بسیار به مسائل مذهبى حساس بود، هر چند فیلمهاى زننده هم مىدید و مشروب مىخورد. دیگر از این اخلاقش خسته شده بودم. والدینم پس از چند سال، اختلاف پیدا کرده بودند و من بعد از چند روز.وقتى تجربه تلخ پدر و مادرت را پشت سر گذاشته بودى، چرا در زندگى خودت حواست را جمع نکردى؟
- شوهرم مثل خودم در خانوادهاى پر از تشنج و اختلاف بزرگ شده بود. او هم رنگ محبت ندیده بود و زندگىاش پر از تجربه تلخ بگو و مگو بود. هر دو مقصر بودیم. هر دو عقدههاى خانوادگى و اقتصادى داشتیم. همسرم همیشه تحقیر مىشد و احساس سرشکستگى مىکرد. بعد از ازدواج مىخواست عقدههایش را روى سر من خالى کند. مرتب با شیلنگ آب کتکم مىزد و بدنم را کبود مىکرد.
وقتى به مادرش شکایت کردم، گفت مردها همه این طورند؛ سعى کن اعصابش را خرد نکنى. آخرش به خانه ناپدرىام برگشتم اما مادرم عوض اینکه در کنار من باشد مدام مىگفت باید طلاق بگیرم ولى من نمىخواستم طلاق بگیرم. مادرم، شوهرم را تهدید مىکرد و حتى یک بار حسابى او را کتک زد و وضع بدتر شد.حالا به چه جرمى بازداشت شدهاى؟
- براى فشار آوردن به همسرم به دادگاه رفتم تا نفقه و مهریهام را به اجرا بگذارم و او را به قول مادرم ادب کنم ولى او از من زرنگتر بود و مرا با تهمت به زندان انداخت. من هیچ جرمى مرتکب نشدهام ولى شوهرم به خاطر زهر چشم گرفتن از من، حکم جلبم را با یک تهمت گرفت. دو روز است که بازداشتم. در حال حاضر باردارم و شب سختى را در بازداشتگاه آگاهى پشت سر گذاشتم.
من لااقل دوازده سال پدر معتادم را دیدم و این شدم، حالا این بچه من چه خواهد شد؟ مىدانم سرنوشت من و بچهام بدتر از این خواهد شد. به نظر من والدین، مشاور خوبى نیستند. آنها تحت تأثیر احساساتشان نمىتوانند تصمیم خوبى بگیرند. در این زمینه باید با افراد مورد اعتماد و مشاور صحبت کرد. تازه حالا مىفهمم که نباید از کاه، کوه ساخت و باید همه چیز را تحمل کرد. دلم مىخواهد بتوانم به خانهام برگردم و به خاطر بچهام زندگى کنم.عوامل طلاق کدامند؟
بر اساس تازهترین روایت رسمى از پزشک قانونى 30 درصد پروندههاى ناشى از اختلافات خانوادگى بر اثر مشکلات جنسى است. به همین منظور همایشهاى مختلفى با هدف آگاهى جامعه از مفاهیم روابط جنسى سالم و تأثیر مفید آن بر زندگى مشترک گذاشته مىشود.
اما با این وجود، علل و انگیزههاى طلاق در کشورها و شهرهاى مختلف یکسان نیست. طلاق چون یک بیمارى است که باید در مرحله پیشگیرى، آموزش زندگى مناسب و اخلاق و ارزشهاى خانوادگى را مد نظر داشت و در مرحله درمان نیز باید از عوارض طلاق و مشکلات بیوهها کاست.
بسیارى از عدم سازشهاى موجود بین زوجین ناشى از اختلافات سنى، تحصیلى، اجتماعى، اقتصادى و فرهنگى است. عوامل درخواست طلاق از سوى زن، شامل این موارد است: اعتیاد مرد، عدم پرداخت نفقه، سوء معاشرت، ضرب و شتم، مجهولالمکان بودن مرد، عدم تأمین جانى و تهدید به کشتن زن از سوى مرد، اختلالات روانى مرد و سوء ظن، تهمت و فحاشى، عدم تفاهم اخلاقى، سرقت، عقیم بودن مرد، مشروبخوارى، ارتباط نامشروع مرد با زنان دیگر، عدم انجام وظایف زناشویى، اهانت به مقدسات شریعت، خیانت در ازدواج و معاشرتهاى پنهانى، ازدواج اجبارى، ازدواج مجدد مرد چه به صورت دائم و یا موقت، محکومیتهاى درازمدت، همجنسباز بودن مرد، درخواست جهیزیه سنگین و ... .
هر چند این موارد، عواملى است که در آمار و تحقیقات به دست آمده، ولى حتماً موارد دیگرى هم هستند که زن را مجبور به گرفتن طلاق از همسرش مىکند.
عوامل طلاق از سوى مردان نیز شامل این موارد مىشود: عدم تفاهم اخلاقى، ناسازگارى زن، عدم تمکین، ترک منزل توسط زن، فساد اخلاقى زن، هتک حرمت زناشویى، بیمارى زن، بیرون کردن مرد از منزل، اختلالات جنسى و عقیم بودن زن، اشتغال زن، زندانى بودن زن، مهریه سنگین، هزینههاى سنگین مراسم عروسى، درخواست خانه و امکانات بهتر و ... .
جداى از این موارد، از دیگر عواملى که منجر به طلاق و درخواست جدایى از سوى طرفین مىشود، مىتوان به این نکات اشاره کرد: ناهماهنگى طبقاتى، عدم شناخت زوجین قبل از ازدواج از همدیگر، کمبود مسکن و افزایش مشکلات اقتصادى، آشنایى و ازدواجهاى خیابانى، تلفنى و اینترنتى، عدم احترام به عقاید طرفین، بیکارى و پرکارى، بدآموزى وسایل ارتباط جمعى، توقعات نامتعادل و نامعقول زوجین از همدیگر، مهاجرت از روستا به شهر و یا از کشور به خارج از کشور، دخالتهاى خانواده طرفین و عدم استقلال رأى؛ طورى که مادرشوهر فکر مىکند اینکه زنى بخواهد پسرش را خوشبخت کند، نوعى کفر و ناسزا علیه مقام مادرى اوست و مادرزن فکر مىکند که دامادش عُرضه ندارد و بىپول است و لیاقت همسرش را ندارد.
گاه زوجین با وجود موارد بسیارى از این عوامل به خاطر هنجارهاى خانوادگى و اجتماعى رسماً و قانوناً از هم طلاق نمىگیرند بلکه به طور عاطفى از هم جدا شده و دیگر زیر یک سقف زندگى نمىکنند و یا با وجود زندگى در یک خانه، دیگر هیچ نقطه مشترکى بین آنها نیست و اصلاً همدیگر را درک نمىکنند. این زوجین به همدیگر عادت کرده و یا همدیگر را تحمل مىکنند ولى به علت اینکه بىآبرویى طلاق را به جان نخرند، گاه در اتاقهاى جدا، خانههاى جدا و شهرهاى جدا و گاه کشورهاى جداگانهاى زندگى مىکنند و به خیال خودشان به خاطر بچهها از هم طلاق نمىگیرند؛ ولى نمىدانند که ادامه این زندگى ضربات بدترى را بر روح و روان کودک وارد مىکند.آموزش، قبل از ازدواج
مشاوره، بعد از ازدواج
روز / داخلى / مرکز مداخله در خانواده
بعد از نامهنگارى و تلفنهاى بسیار، بالاخره موفق مىشویم رضایت مدیر بهزیستى را براى صحبت با مسئول مرکز مداخله در خانواده بگیریم. این مرکز به منظور کاهش طلاق در سال 1376 در قم افتتاح شده تا بتواند مشکلات خانوادهها را شناسایى کرده و آنها را کاهش دهد. در حال حاضر این مرکز در اکثر شهرها دایر شده است.
خانم «معصومه پورحسن» کارشناس روانشناسى عمومى، مسئول این مرکز است. وى معتقد است که مرکز مداخله در خانواده براى جلوگیرى از آسیبهاى اجتماعى ناشى از طلاق تأسیس شده و یکى از کارهایش جلوگیرى از بروز طلاق است. وقتى از وى مىخواهیم کمى بیشتر از اهداف افتتاح این مرکز توضیح دهد، مىگوید: «طلاق، ضمن برهم زدن تعادل روانى و عاطفى جامعه باعث آسیبهاى اجتماعى مىشود. در حال حاضر با روند رو به افزایش طلاق تدابیرى علمى و تخصصى براى کاهش آن اتخاذ شده است که وجود مراکز مداخله، یکى از آن تدابیر است. دادگاهها از طریق داوران زوجین قصد دارند که مشکلات را برطرف کنند اما این داوران چون غیر حرفهاى هستند، ممکن است ناخواسته حرفهایى بزنند که به مشکلات اضافه کند. لذا مرکز بهزیستى با اجراى طرح این مرکز سعى دارد از طریق افراد متخصص و کارآمد، اختلافات زوجین را برطرف کند. البته اگر زوجین با وجود توصیههاى ما طلاق بگیرند، این مرکز به مشاورههاى خود ادامه داده و به مشکلات پس از طلاق رسیدگى مىکند.»
مواردى هم داشتهاید که زوجین به خاطر مسائل جزئى اقدام به دادخواست طلاق کرده باشند؟
- بله، این گونه موارد بسیار هستند. مثلاً زوجینى داشتیم که به علت نخریدن گل مورد علاقه زن، کل زندگى زیر و رو شد و از هم طلاق گرفتند. این گونه طلاقها به علت عدم آگاهى و رشد فکرى و فرهنگى بین دو نفر است. البته ما هیچ کس را به طلاق گرفتن تحریک نمىکنیم و سعى داریم در صورت امکان، طرفین را به سازش و حل اختلاف دعوت کنیم. اما گاه طلاق واقعاً راه حل علاج است مثل موردى که زنى با همسرى معتاد زندگى مىکند و امکان هر گونه رفاه از او سلب شده است.از دید شما چه کسانى بیشتر، از طلاق ضربه مىخورند؟
- اول از همه کودکان هستند که دچار عوارض جانبى طلاق مىشوند و گاه تا پنج سال زمان مىبرد تا با پیامدهاى طلاق سازگارى پیدا کنند. بعد از کودکان، زنان، بیشترین ضربه را از طلاق مىخورند که معمولاً تا دو سال تحت تأثیر عوارض ابتدایى آن هستند. البته خلاءهاى عاطفى ناشى از طلاق با هیچ دارو و راه حلى در مرد، زن و کودک درمان نمىشود.
اهداف کلى مرکز مداخله در بحران چیست و در عمل شما چقدر مىتوانید مانع رشد طلاق شوید؟
- طرح مداخله در خانواده در جهت سلامت خانوادهها مىکوشد و اهداف آن را به طور کلى مىتوانیم در این موارد خلاصه کنیم:
1- سعى در حفظ و تحکیم کیان خانواده؛
2- کاهش وقوع طلاق از طریق ارائه خدمات مشاوره و مددکارى؛
3- کاهش آسیبهاى ناشى از طلاق؛
4- شناخت عوامل مؤثر در بروز طلاق براى کاهش آسیبهاى جامعه و برنامهریزى جهت آگاهسازى آن؛
5- کاهش تنشها و استرسهاى بعد از طلاق؛
6- بالا بردن آگاهىهاى زوجین در رابطه با نحوه برخورد صحیح با فرزندان بعد از طلاق؛
7- کمک به قضات محترم جهت اتخاذ تصمیم مناسب؛
8- تعیین صلاحیت والدین براى سرپرستى فرزندان در مواردى که طلاق، آخرین راه باشد.
پذیرش مىتواند هم به صورت خودمعرف و هم از طرف دادگاه و یا بهزیستى باشد. هر چند افراد بسیارى هنوز از وجود چنین مرکزى بىاطلاع هستند. برخى خانوادهها واقعاً بلد نیستند مشکلاتشان را حل کنند و ما سعى مىکنیم با شناسایى مشکلات و آگاهى لازم، راه حل مناسبى براى برطرف کردن اختلافات ارائه دهیم.
امروزه به دلیل صنعتى شدن جوامع و مشکلات ناشى از توسعه و شهرنشینى، طلاق یک مشکل جهانى شده است. طرح مداخله خانواده از طریق رواندرمانى، روانشناسى، مددکارى خانواده، سعى دارد اختلافات عاطفى و دیگر اختلافات زوجین را حل کند. خانوادهها هم لازم است قبل از رفتن به دادگاه و اقدام به طلاق، با مراکز مشاورهاى تماس بگیرند.در انتها اگر پیامى براى خانوادهها دارید، عنوان کنید.
- آموزش قبل از ازدواج و مشاوره بعد از ازدواج، بهترین راه حل براى کاهش طلاق است. آموزش قبل از ازدواج بهترین راه پیشبرد زندگى خوب و انتخاب همسر مناسب است. مردان و زنان باید با دید وسیعترى زندگى کنند و مشکلات را از همان اول حل کنند و آنها را سرسرى نگیرند، چه بسا مشکلات کوچک، مشکلات بزرگترى را در آینده به دنبال خواهد داشت.
این زن روانى است
روز/خارجى/مجتمع ولىعصر
فرار از خانه، نوعى کجروى اجتماعى است که بیشتر گریبانگیر بچههاى طلاق مىشود. دخترى که از خانه فرار مىکند اگر نسبت به حقوق و تکلیف خود آشنا باشد به جاى فرار از خانه، از راه قانونى اقدام کرده و مشکل خود را حل مىکند. راه مقابله با مشکلات، فرار و افتادن در مشکلات دیگر نیست بلکه ایستادگى و مبارزه با آن است.
بر اساس قانون مجازات اسلامى، جرمى به نام فرار از خانه وجود ندارد ولى بر اساس ماده 712 این قانون «هر کس تکدىگرى کند و یا ولگردى نماید به حبس از یک تا سه ماه محکوم خواهد شد.» لذا دختران فرارى به جرم ولگردى در خیابانها مجازات مىشوند. هدفمان از بررسى مسئله فرار دختران از خانه به معضل طلاق برمىگردد، به همین علت سرى به «مجتمع ولىعصر» تهران که وابسته به اداره بهزیستى است، مىزنیم. پس از پشت سر گذاشتن حیاط سرسبزى، وارد ساختمان ادارى مىشویم. ابتدا پرونده دو تن از دختران فرارى را که در ارتباط با طلاق مىباشد به ما نشان مىدهند. دختران این مجتمع پس از اقدامات لازم به خانههایشان برگردانده مىشوند ولى متأسفانه به علت تداوم بدرفتارى با آنها از سوى یکى از مردان خانه و آزار روحى و جسمى آنها، دختران دوباره از خانه فرار مىکنند و سر از مجتمع و دیگر مراکز در مىآورند.
بعد از پشت سر گذاشتن فضاى ادارى، دوباره به فضاى باز دیگرى مىرسیم که ساختمان نوساز خوابگاه در آن واقع شده است. یکى از مددکاران مجتمع در مورد دخترانى که براى مصاحبه معرفى شدهاند، مىگوید: «این دو دختر، بچههاى بسیار خوب و نجیبى هستند و با اینکه شرایط دشوارى براى زندگى داشتهاند، ولى مرتکب هیچ جرمى نشدهاند و در مدت سه سالى که اینجا هستند کوچکترین خلافى نکردهاند.»
و ما به این مىاندیشیم که آیا خانوادهها مىدانند نوجوانان آنها چقدر حساساند و چطور باید آنها را زیر حمایت خود بگیرند. دختران و پسرانى که به جرم ولگردى به «خانه ریحانه» و یا «خانه سبز» برده مىشوند، پس از تعیین تکلیف، اگر کسى از افراد خانوادهشان صلاحیت نگهدارى از آنها را نداشته باشند، این نوجوانان براى همیشه در مجتمعهاى وابسته به بهزیستى زندگى مىکنند تا اینکه با رسیدن به سن قانونى بتوانند کم کم براى خود، کار و خانهاى مهیا کنند. دختران مجتمع ولىعصر همچون دختران دیگر مجتمعهاى بهزیستى از لحاظ رفاهى در حد مطلوبى هستند ولى چون از مهر و عطوفت خانواده برخوردار نیستند، افسرده شده و از وضعیت خود ناراضىاند.
دو خواهر معرفى شده به ما به علت شکنجههاى نامادرى و پدر خود سه مرتبه از خانه فرار کردهاند. دو خواهر، سه ساله و پنج ساله بودند که والدینشان از هم طلاق گرفتند و آنها چیزى جز کتک و دعوا از خانه به یاد ندارند. پدرشان بعدها به آنها گفته که مادرشان دست و پاچلفتى بوده و وى فقط به خاطر رضایت خانوادهاش با مادر آنها ازدواج کرده است، لذا دائم آزارش مىداده تا خود او طلاق بگیرد و برود.
خواهر بزرگتر مىگوید: «مجتمع، مشکلات خاص خودش را دارد ولى در مقایسه با خانهاى که در آن شکنجه مىشدیم خیلى خیلى بهتر است. اگر از ما کوچکترین خطایى در خانه سر مىزد، نامادرىمان ما را لخت مىکرد و در حمام، آب جوش رویمان مىریخت و با شیلنگ کتکمان مىزد. حتى گاه به پدرم و یا برادر کوچکم مىگفت شیلنگ آب داغ را روى ما بگیرند. یک بار برادرم دلش به حال ما سوخت و کمى آب سرد را باز کرد تا من نسوزم ولى نامادرىام عصبانى شد و شیلنگ آب داغ را روى پدرم گرفت و حتى کتک مفصلى هم به پدرم زد.»
خواهر کوچکتر هم مىگوید: «روزى نامادرىام به مدرسه ما آمده و گفته بود من مادر بچهها هستم. یکى از معلمها که مىدانست مادرم طلاق گرفته است، گفته بود آنها مادر ندارند. وقتى من این موضوع را فهمیدم کلى گریه کردم چون مىدانستم که زندگىام جهنم خواهد شد. عصر همان روز معلم و مدیر مدرسه براى معذرتخواهى از نامادرىام به منزل ما آمدند ولى او به برادرم گفت برو بگو مادرم خواب است. بعد نامادرىام تمام کتابهایم را پاره کرد و آتش زد و گفت دیگر حق ندارى به مدرسه بروى. سپس آنقدر به من کتک زد که پشت پاهایم سرخ شد و تاول زد. مىگفت تازه باید آنقدر بزنم که خون از پایت دربیاید و گرنه من دستبردار نیستم.» بعد اضافه مىکند: «به نظر من این زن مشکل روانى دارد ولى هیچ کس حرف ما را گوش نمىکند، چون جلوى دیگران خیلى خوددار است. باورتان نمىشود او براى هر کارى ما را تنبیه مىکرد. حتى برادرم را هم با کابل کتک مىزد. مثلاً یک شب سر شام نمکدان را به زمین زدم تا نمکش از سر آن کنده شود، آن شب نه تنها شام نخوردم، بلکه کلى هم کتک خوردم.
وقتى بار اول فرار کردیم، در خانه ریحانه مىخواستند ما را تحویل نامادرى بدهند. او مىگفت اینها مثل بچههاى من هستند و دلم مىسوزد که راهنمایىشان نکنم. اصلاً کتک زدن در مرام من نیست. اما وقتى به خانه مىآمدیم وضع بدتر مىشد. آنقدر این زن خوشزبان است که همه حرفش را باور مىکنند ولى بعد در اثر اتفاقات بعدى، دستش رو شده و دروغهایش معلوم مىشود. طورى که حتى مسئول خانه ریحانه هم عاقبت حرفهاى او را باور نکرد.»
خواهر بزرگتر مىگوید: «یک روز یادم رفته بود غذایى را که نامادرى گفته بود، در یخچال بگذارم. وقتى یادم افتاد فوراً این کار را کردم ولى وقتى او فهمید، سه روز مرا در خانه زندانى کرد و گفت از طبقه سوم خانه به پایین پرتت مىکنم تا دیگر چیزى یادت نرود.» خواهر کوچکتر که کاملاً آشکار است از یادآورى خاطرات گذشتهاش به شدت ناراحت است با این وجود حرف خواهرش را قطع مىکند و مىگوید: «وقتى پدرم تازه مادرمان را طلاق داده بود، یکى از همسایهها به دیدنمان آمد و ما را حمام کرد و برایمان غذا درست کرد. یک روز این زن به دیدنمان آمد و پدرم تازه با نامادرىام ازدواج کرده بود. زنپدرم اول او را به خانه آورد و بعد در را قفل کرد و با ماشین سلمانى موهاى زن را تراشید و بعد لباسهایش را در آورد و فقط با چادر او را از خانه بیرون کرد. به قول خودش مىخواست این طور همسایهمان را ادب کند.»
بعد انگار خاطره دیگرى یادش آمده باشد، مىگوید: «یک روز نامادرىام با یکى از همسایهها دعوایش شد و کارش به کلانترى کشید. آنجا شناسنامه خواهرم را گرو گذاشت و وقتى مددکار بهزیستى شناسنامه خواهرم را خواست، گفته بود دخترم خلاف کرده و شناسنامهاش در کلانترى است. اما مددکار در کلانترى فهمیده بود که خواهرم بىگناه بوده و موقع دعوا، او در خانه ریحانه بوده و روحش از ماجرا خبر ندارد.»بعد از فرار از خانه مستقیماً به خانه ریحانه برده مىشدید؟
خواهر کوچکتر جواب مىدهد: «بله، بار اول 6 ماه و بار دوم 9 ماه در خانه ریحانه بودیم ولى باز ما را به خانوادهمان تحویل دادند. بار سوم که فرار کردیم با آثار شکنجههایى روى بدنمان در پزشک قانونى برایمان پرونده تشکیل دادند و ما را در مجتمع نگه داشتند.»
چرا به جاى فرار از خانه، از پدر یا نامادرىتان شکایت نمىکردید؟
- اولاً که نمىدانستیم چه جور باید شکایت کنیم. ثانیاً درس که نمىخواندیم تا اجازه بیرون رفتن از خانه را داشته باشیم پس یواشکى با هم فرار کردیم.
پس مشکل شما در حال حاضر وجود نامادرىتان است؟
- بله. قبلاً امنیت جانى و روانىمان در خطر نبود ولى بعد از ازدواج مجدد پدرم، اصلاً در خانه امنیت نداریم. پدرم اصلاً قبلاً ما را کتک نمىزد ولى بعد از ازدواج، او هم ما را مىزد. انگار جادو شده بود و هر چه نامادرىام مىگفت او هم قبول مىکرد. آخرش هم آنقدر پدرم را تحریک کرد تا خانهمان را فروخت و پولش را به حساب بانکى خودش ریخت و بعد یک خانه اجاره کرد. وقتى پدرم مرد، ما به طور کل از ارث محروم شدیم چون همه چیز به اسم آن زن است.
این دو خواهر مدام با کابوسهایشان تنها هستند. خواهر کوچکتر، مدام خواب مردى را مىبیند که دنبالش است و مىخواهد او را بکُشد و خواهر بزرگتر با سکوت و اشکى که در چشمانش حلقه زده است به دنبال پناهگاهى است تا در آن راحت زندگى کند. به تازگى پیرزنى ثروتمند از بهزیستى تقاضاى سرپرستى یک دختر را کرده است تا هم تنهایىاش را پر کند و هم دختر کارهاى خانهاش را انجام دهد و در عوض پیرزن هزینه تحصیل و ازدواج دختر را تقبل کند. قرعه به نام خواهر کوچکتر افتاده است و حال، خواهر بزرگتر دلش مىخواهد جایى پیدا شود تا او هم بتواند نزد خانوادهاى خوب زندگى کند.
و ما با آرزوى اینکه این دو خواهر، آینده خوبى داشته باشند تا گذشته تلخشان به نوعى جبران شود، از مجتمع بیرون مىآییم و آرزو مىکنیم سایه شوم طلاق بر سر هیچ خانهاى نیفتد و شوکران طلاق هیچ کامى را تلخ نکند.