در محضر خورشید
درسهایى از تفسیر سوره نور (28)
پاداش بندگان برگزیدهسیدضیاء مرتضوى
«لِیَجْزِیَهُمُ اللَّهُ أَحْسَنَ ما عَمِلوُا وَ یَزیدَهُم مِنْ فَضْلِهِ وَ اللَّهُ یَرزُقُ مَنْ یَشاءُ بِغَیْرِ حِسابٍ» «آیه 38»
اشارهاى دوباره:
در دو قسمت گذشته نوشتیم این آیه و دو آیه پیش از آن، که با کلمه «فى بیوت» شروع مىشود، از این نظر که دنباله آیه نور باشند یا نه، دو احتمال وجود دارد. اگر کلمه «فى بیوت» را مربوط به ماقبل آن بدانیم، این سه آیه دنباله آن آیه خواهند بود و مثال یادشده براى نور الهى را کامل مىکنند و اگر متعلق به بعد از خود باشد، طبعاً مجموعهاى از سه آیه است که پس از آیه نور، شرح حالى از بندگان خاص الهى را بازگو مىکند. در دو قسمت پیش، پس از بیان نکات ادبى و لغوىّ این سه آیه، به شرح دو آیه آن پرداختیم و شرح آیه سوم و بازگویى روایات مرتبط به هر سه آیه را به این قسمت وا گذاشتیم، که اینک پس از سه شماره وقفه تقدیم مىگردد.
* * *
* لیجزیهم اللَّه اَحْسَنَ ما عمِلوا و یزیدَهُم مِنْ فَضْله
چنان که ظاهر آیه نشان مىدهد و از گفته مفسّران نیز بر مىآید «لام»، از میان معانى مختلفى که دارد، در اینجا که بر فعل «یجزى» در آمده، معناى «غایت» را مىرساند و در نتیجه، جمله پس از خود را هدف و غایت پیش از خود قرار مىدهد. البته - چنان که در ادبیات آمده - حدّ فاصل میان «لام» و فعل مضارع «یجزى» حرف «أَن» که از حروف نصب دهنده فعل مضارع است، و آن را در توان مصدر قرار مىدهد، در تقدیر گرفته مىشود که در واقع مىتوان جمله یادشده را به این صورت بیان کرد: «لجزائهم اللَّهُ أحسن ما عملوا ...». جمله «یزیدهم مِنْ فضله» نیز که عطف به «یجزیهم» است همین حال را خواهد داشت. پس مفاد آیه با توجه به معناى «لام» این مىشود که زنان و مردانى که شرح حالشان در دو آیه پیش رفت، یعنى مؤمنان تسبیحگویى که تجارت و سود، آنان را از یاد خدا و نماز و زکات باز نمىدارد و نگران روزى هستند که دلها و چشمها در آن، زیر و رو مىشود، اینها همه به آن خاطر است که خداوند به بهتر از آنچه کردهاند پاداش دهد و از فضل خودش آنان را افزونى بخشد.
پس حرف «لام» در اینجا چگونگى ارتباط این آیه را با دو آیه پیش بیان مىکند. البته این پرسش را مىتوان مطرح کرد که این غایت از نگاه اینان بیان شده یا خداوند، سبحانه و تعالى؟ آیا منظور این است که این بندگان خاص، اعمال شایسته یادشده را به انگیزه جزاى احسن الهى و فضل گسترده او به جاى مىآورند یا مقصود، بیان این نکته است که خداوند که به اذن او این «خانهها» رفعت یافته و نام او دائماً در آنها برده مىشود، مىخواهد که ساکنان این خانهها را که بندگان خاص وىاند پاداشى نیک و روزافزون دهد؟ این است که آنان با بروز شایستگى از خود، مشمول توفیق و عنایتِ الهى مىگردند و بر آن اعمال نیک، موفق مىشوند چرا که خدا مىخواهد چنان پاداشى به آنان دهد.
در تفاسیر مورد مراجعه، در باره اینکه دو احتمال مىتوان داد نکته روشنى ملاحظه نشد ولى مىتوان گفت: هر چند در نگاه نخست، احتمال اول به چشم مىآید و دور از ذهن نیست که آیه، انگیزه و غایتِ آنان در حصول اوصافى که شرح آن رفت را بیان کند ولى با تأمل بیشتر و نگاه به پیش و پس آیه، مىتوان احتمال دوم را به واقع نزدیکتر دانست. چرا که اینان، چنان که شرح آن رفت و در روایات نیز ملاحظه خواهید کرد، از بندگان خاص الهىاند که در معرفت و عبادت حضرت حق - جلّ و علا - بیش و پیش از هر چیزى، ذات خداوندى را در نظر دارند و او را مىجویند و آنچه بیش از هر چیز آنان را به شناخت و بندگى خدا وا مىدارد، عشق و حبّ به محبوب خویش و اداى رسم بندگى و نگرانى از دور ماندن از پیشگاه آن نور مطلق و ذات اقدس - عزّ و جلّ - است و نه «طمع» در بهشت یا «خوف» از جهنم. آنان در فضا و مدارى از بندگى مىگردند که به پیشگاه محبوب و مراد خویش عرضه مىدارند:
«هَبْنى صبرتُ على عذابک، فکیف اصبِرُ على فراقِک، و هبنى صبرتُ على حرِّ نارک، فکیفَ اصبرُ عن النظر الى کرامتک؛
گیرم که بر عذاب تو صبر کردم، اما چگونه بر فراق تو بردبارى کنم، و گیرم که داغىِ آتشِ تو را تحمل کردم اما چگونه از نگاه به کرامت تو چشم پوشم و صبر پیشه کنم؟!»(1)
دیگر اینکه - چنان که اشاره شد - جمله «اَذِنَ اللَّهُ أن تُرْفَعَ ...» که جایگاه این خانهها و اعمال ساکنان آن را به اذن خداوند مىشمارد مىتواند قرینهاى بر همین احتمال باشد. جمله «و اللَّه یرزق من یشاء» که بدون فاصله در پى غایت یادشده آمده نیز مىتواند مؤید دیگرى بر این معنا باشد. اینان اگر از «تقلّب» قلوب و ابصار در قیامت نیز «خوف» دارند - با توجه به معناى ظریف و دقیقى که در قسمت قبل در باره «تقلّب» آوردیم - به خاطر این است که آن روز که دلها و چشمها به روى واقعیات و حقایق، همه باز مىشود شاهد محرومیت و دورى خود از محضر حق - جلّ و علا - باشند، و چه بسا با آن دگرگونى دل و چشم آشکار شود که آنان از نور الهى و نگاه به جمال حق و کرامت خداوند محرومند یا از مراتب بالاى آن دور ماندهاند؛ آنان از این احتمال نگرانند. بنابراین «یَخافونَ یوماً تَتَقَلَّبُ فیه القلوبُ و الابصارُ» را مىتوان قرینهاى بر احتمال نخست ندانست.
به هر حال، در مجموع به نظر مىرسد احتمال دوم، قوىتر و با فضاى آیه مناسبتر است.
منظور از «احسن ما عملوا» چیست؟
جزایى که خداوند به این بندگان مىدهد در مقایسه با اعمال آنان، «بهتر» است؛ پرسش این است که منظور چیست؟
برخى گفتهاند منظور تمام اعمال نیکى است که آنان انجام مىدهند؛ آنان به دنبال این هدفاند که خداوند پاداش همه نیکىهایشان را بدهد. دستهاى از مفسّران نیز جمله را اشاره به پاداش چندین برابرى شمردهاند که خداوند آن را در مقایسه با اعمال نیک آدمى، وعده فرموده است؛ مانند این آیه:
«مَنْ جاءَ بِالحَسَنَةِ فَلَهُ عَشْرُ أَمثالِها؛(2)
هر کس نیکى کند، پاداشى ده برابر دارد.»
و یا این آیه:
«مَثَلُ الَّذینَ یُنْفِقُونَ أَمْوالَهُم فى سَبیلِ اللَّهِ کَمَثَلِ حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ فى کُلِّ سُنْبُلَةٍ مِائَةُ حَبَّةٍ وَ اللَّهُ یُضاعِفُ لِمَنْ یَشاءُ وَ اللَّهُ واسِعٌ عَلیمٌ؛
مَثَل آنان که اموال خود را در راه خدا هزینه مىکنند مانند دانهاى است که هفت خوشه رویاند که در هر خوشه صد دانه است، و خداوند براى هر کس بخواهد (پاداشى) دوچندان مىدهد و خداوند وسعتدهندهداناست.»(3)
این احتمال نیز مطرح شده که مقصود این است که گناهانشان به واسطه طاعتهایشان پوشانده مىشود و خداوند آنان را به بهترین اعمال پاداش مىدهد.
اما علامه طباطبایى، رحمتاللَّه علیه، نظر دیگرى دارند که با شرح بیشتر بازگو مىکنیم.
پاداش نیک در برابر عمل صالح یک امر مسلّم است و قرآن به صراحت بر آن تأکید ورزیده است، از اینرو آنچه این دسته مؤمنان خاص به دنبال آنند این است که خداوند در برابر هر عملى که انجام مىدهند، پاداش بهترین عمل در همان نوع عمل را به آنان عطا کند. مثلاً در برابر نمازى که خواندهاند پاداش بهترین نماز به آنان داده شود و نه نماز خودشان؛ چرا که خداوند اعمال آنان را تزکیه و پاک مىکند و مورد مناقشه دقیق قرار نمىدهد. شاهد این سخن فراز پایانى آیه مورد بحث است:
«و اللَّه یرزق من یشاء بغیر حساب؛
و خداوند هر کس را بخواهد بىحساب روزى مىدهد.»
این سخن علامه طباطبایى، نظرى قابل توجه است ولى با این حال، به نظر مىرسد مىتوان همان تفسیر دوم را ترجیح داد. توضیح اینکه: کلمه «اَحسن» در هر صورت وصف براى موصوفى محذوف است، مثل «جزاءً احسن» و چون معناى تفضیلى، مورد نظر است و صیغه «تفضیل» از نظر ادبى حتى اگر به کلمه دیگر، چه نکره و چه معرفه، اضافه شود از نظر معنا، نمىتواند خالى از «مِنْ» باشد(4) پس جمله کامل در واقع چنین است:
«جزاءً احسن ممّا عملوا؛
پاداشى بهتر از آنچه عمل کردند.»
در اینکه اصل پاداش در برابر عمل صالح، امرى قطعى است بحثى نیست ولى این بندگان خاص نگرانىشان از این است که عمل آنان پذیرفته نشود. علاوه اینکه اینان، امید به پاداش چندین برابرى دارند که در آیات یاد شده وعده شده است.
جمله «و یزیدهم من فضله» مرحله دیگرى از امید و انگیزه آنان در دستیابى به فضل و پاداش نیک خداوند است. و اگر تفسیر دومى که از معناى «لام» غایت مطرح کردیم را بپذیریم معناى جمله این خواهد شد که خداوند آن توفقیات را به آنان ارزانى خواهد داشت. روشن است بنده به رسم بندگى و به حکم عقل، وظیفه اطاعت و عبودیت دارد و در برابر آن مزدى طلب ندارد. اما خداى کریم به حکم فیض دائم و کرم گسترده خویش، به بندگان خود وعده قطعى پاداش داده و حتى دعوت به معامله و تجارت با خود کرده است و از همین جایگاه، آنان را مالک شمرده و مستحق جزاى نیک کرده است و این جزا را در برابر همان اعمالى شمرده که وظیفه بندگى آنان اقتضا مىکرده است. از اینرو، آنچه به عنوان پاداش مىدهد در مقابل همین اعمال نیک است؛ ولى این بندگان خاص، از فضل الهى، چیز بیشترى را مىجویند و یا اینکه خداوند از فضل خودش بیش از آنچه وعده کرده و در برابر اعمالشان قرار داده عطا خواهد کرد چرا که: «و اللَّه یرزق من یشاء بغیر حساب.»وعده فوق تصوّر
در اینجا یک نکته ارزنده و دقیق را که در سوره «ق» مورد توجه مفسّر گرانقدر، علامه طباطبایى قرار گرفته با شرحى بیشتر بازگو مىکنیم.
همان گونه که در آیات چندى آمده بهشتیان، به هر نعمت و پاداشى که بخواهند مىرسند؛ یعنى هر آنچه را که خواست آنان به آن تعلق گیرد، خواهند داشت؛ چنان که مىفرماید:
«لَهُمْ فیها ما یشاؤون، کذلک یَجْزِى اللَّهُ المتقین؛
در بهشت براى آنان است هر چه بخواهند؛ این گونه خداوند پرهیزکاران را جزا مىدهد.»(5) و یا مىفرماید:
«اولئکَ هُمُ المُتَّقونَ لَهُمْ ما یشاؤونَ عِنْدَ ربّهم ذلک جزاءُ المحسنین؛
آنان حقّاً پرهیزکارند، براى آنان است نزد پروردگارشان آنچه بخواهند، این است جزاى نیکوکاران.»(6)
نکته قابل توجه این است که همین معنا در سوره «ق» نیز آمده ولى با جملهاى اضافه: «لَهُمْ ما یشاؤُونَ فیها و لدیْنا مزیدٌ؛
آنچه آنان در بهشت بخواهند دارند و نزد ما زیادتى است.»(7)
این آیه نشان مىدهد این امر اضافه که وعده شده، موضوعى است که فوق خواست آنان است. انسان تا چیزى را تصوّر نکند چگونه مىتواند خواهان آن شود. در حالى که این امر موعود، فوق تصوّر ایشان است، همان گونه که بالاتر از آن است که تلاش خود شخص باعث دستیابى به آن گردد.
این امر، به گفته علامه طباطبایى، از شگفتآورترین چیزهایى است که قرآن وعده و بشارت آن را به مؤمنان مىدهد و به همین جهت است که خداوند این لطف و پاداش را تنها به کسانى ارزانى خواهد داشت که مشیّت مطلق خودش تعلق گیرد.
* و اللَّه یرزق من یشاء بغیر حساب
اگر جمله «احسن ما عملوا» را طبق آنچه از «المیزان» بازگو کردیم معنا کنیم، طبعاً جمله «و اللَّه یرزق من یشاء» مربوط به هر دو جمله قبل خواهد بود ولى بر اساس گفته دیگر که ترجیح دادیم، این جمله ظاهراً فقط مربوط به جمله دوم یعنى «و یزیدهم من فضله» مىشود. خداوند آنچه را در برابر اعمال نیک، پاداش مىدهد بر اساس استحقاقى است که طبق وعده حتمى او یافتهاند و اما افزون بر آن را تنها با خواست و مشیّت مطلق خویش مىبخشد.روایات:
چنان که در دو قسمت پیش نیز وعده کردیم، روایات مورد نظر و مرتبط به هر سه آیه را در پایان بحث خواهیم آورد.
1- امام باقر(ع) در باره این گفته خداوند «فى بیوتٍ اَذِنَ اللَّه أن ترفع و یذکر فیها اسمه» فرمود:
«هِىَ بیوتُ الانبیاء و بَیْتُ علىٍّ منها؛
این خانهها، خانههاى پیامبران است و خانه على [(ع)] نیز از آنهاست.»(8)
2- انس بنمالک و نیز بریده گفتهاند:
«رسول خدا(ص) آیه «فى بیوت اذن اللَّه ان ترفع» را خواند؛ مردى برخاست و گفت: این خانهها کدام است اى رسول خدا؟
فرمود: خانههاى پیامبران.
ابوبکر برخاست و با اشاره به خانه على و فاطمه، به حضرت گفت: اى رسول خدا! این خانه نیز از آن خانههاست؟
حضرت فرمود: آرى، از والاترین آنهاست؛
فقام الیه ابوبکر فقال: یا رسولاللَّه! هذا البیت منها - لبیت علىّ و فاطمة -؟ قال: نعم، من افاضلها.»(9)
3- ابوحمزه ثمالى گفته است:
«سالى که امام محمدباقر(ع) حج گزارد و هشام بنعبدالملک نیز با امام دیدار کرد، مردم از هر سوى به حضرت روى آورده و او را در میان گرفته بودند. عکرمه گفت: این چه کسى است که داراى چهرهاى نورانى از دانش است؟ حتماً او را مىآزمایم. اما هنگامى که پیش حضرت رسید، بدنش لرزید و در دستهاى امام(ع) افتاد و گفت:
اى فرزند رسول خدا! مجالس بسیارى را در مقابل ابنعباس و غیر او نشستهام ولى حالتى که اینک برایم پیش آمد، به دست نداد!
امام باقر(ع) به او فرمود: واى بر تو اى برده کوچک اهل شام! تو در حضور خانههایى هستى که خداوند اذن داد که رفعت یابند و نام او در آنها برده شود؛ لمّا کانت السنة التى حجّ فیها ابوجعفر محمد بنعلىّ و لقیه هشام بنعبدالملک اقبل الناس ینثالون علیه، فقال عکرمة: من هذا علیه سیماء زهرة العلم؟ لَأجَرِّبَنَّهُ! فلمّا مَثُلَ بین یدیه ارتعدتْ فرائصُه و اُسْقِطَ فی ایدی ابىجعفر و قال: یابن رسولاللَّه! لقد جلستُ مجالس کثیرةً بین یدی ابنعباس و غیره فما ادرکنى ما ادرکنى آنفاً؛ فقال له ابوجعفر(ع): ویلک یا عبید اهل الشام! انّک بین یدى بیوتٍ اَذِنَ اللَّهُ أن ترفع و یذکر فیها اسمه.»(10)
4- مشابه همین رویداد براى قتاده که از مفسّران اولیه و اهل بصره است نیز روى داد. روایتگر آن نیز ابوحمزه ثمالى است. ابوحمزه نقل مىکند:
در مسجد پیامبر(ص) نشسته بودم که مردى پیش آمد و سلام کرد و گفت: تو کیستى اى بنده خدا؟ گفتم: مردى از اهالى کوفهام.(11) بعد از او پرسیدم چکار دارى؟ به من گفت: آیا ابوجعفر محمد بنعلى(ع) را مىشناسى؟ گفتم: آرى، با او چکار دارى؟ گفت: چهل پرسش آماده کردهام که در باره آنها از او بپرسم تا هر کدام حق بود بگیرم و هر کدام باطل بود رها کنم!
به او گفتم: آیا مىتوانى میان حق و باطل را تشخیص دهى؟ گفت: آرى. گفتم: وقتى مىتوانى بین حق و باطل را فرق بگذارى، دیگر چه نیازى به او دارى؟! گفت: اى کوفى، شما مردمانى هستید که کسى توان حرف زدن با شما را ندارد؛ وقتى ابوجعفر(ع) را دیدى به من بگو.
صحبتم با او پایان نیافته بود که ابوجعفر(ع) رسید در حالى که خراسانیان و دیگران، از او در باره مناسک حج مىپرسیدند. (از پیش ما) گذشت تا در جاى خود نشست و این مرد نیز نزدیک حضرت نشست.
ابوحمزه ادامه مىدهد: من نیز جایى نشستم که صحبت را بشنوم در حالى که پیرامون حضرت را جمعیت زیادى گرفته بود. هنگامى که کار آنان پایان یافت و رفتند، حضرت به مرد رو کرد و پرسید: کیستى تو؟ گفت: من قتادة بندعامه بصرىام. ابوجعفر(ع) به او فرمود: تو فقیه اهل بصرهاى؟ گفت: آرى. امام(ع) به او فرمود: واى و حیف تو(12) اى قتاده! خداوند - جلّ و عزّ - گروهى از خلق را آفرید و آنان را حجت بر خلق خود قرار داد. اینان میخها و ستونهاى زمیناند و قائمان به امر او و برگزیدگان در علم او. آنان را پیش از آفرینش، بسان سایههایى در طرف راست عرش خویش برگزید.
قتاده مدتى طولانى ساکت ماند؛ سپس گفت: خداى تو را خیر دهد. به خدا سوگند! در حضور فقها و در برابر «ابنعباس» نشستم اما آن گونه که در برابر تو قلبم به اضطراب و تپش افتاد، در برابر هیچ یک از آنان مضطرب نشد! امام باقر(ع) به او فرمود:
«ویحک، أ تدرى أین انت؟ انت بین یدى «بیوت اذن اللَّه أن ترفع و یذکر فیها اسمه یسبّح له فیها بالغدوّ و الآصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللَّه و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة»؛ فانت ثَمَّ و نحن اولئک؛
واى و حیف تو، آیا مىدانى تو کجا هستى؟ تو در حضور خانههایى هستى که خداوند خواست رفعت یابند و نام او در آنها برده شود؛ مردانى در آنها، صبحگاهان و شامگاهان تسبیح او مىگویند که نه تجارتى و نه معاملهاى، آنان را از یاد خدا و برپا داشتن نماز و پرداخت زکات باز نمىدارد.»
قتاده به حضرت گفت: به خداى سوگند که راست گفتى. خدا مرا فداى تو سازد! به خدا سوگند آن خانهها، خانههاى سنگ و گل نیست. آنگاه قتاده در باره پنیر سؤال کرد!
امام باقر(ع) تبسّمى کرد و فرمود: همه پرسشهایت به این مسئله برگشت؟!
گفت: آنها را فراموش کردم!
آنگاه حضرت به او پاسخ داد. که شرح آن در ادامه روایت آمده و در اینجا نیازى به بازگویى آن نیست.(13)
5- در فرازى از زیارت معروف جامعه که از معتبرترین و غنىترین زیارتنامههاست و آن را حضرت امام هادى(ع) انشاء فرموده و در زیارت تمام امامان(ع) خوانده مىشود، خطاب به آن بزرگواران آمده است:
«خَلَقَکُمْ اَنْواراً فَجَعَلَکُمْ بِعَرْشِهِ مُحْدِقینَ حتَّى مَنَّ عَلَیْنا بِکُمْ فَجَعَلَکُمُ اللَّهُ فی بیوتٍ اَذِنَ اللَّهُ اَن تُرْفَعَ و یذْکَرَ فیها اسْمُهُ؛
خداوند شما را نور آفرید و احاطهکنندگان گرداگرد عرش خود قرار داد تا آنکه به واسطه شما بر ما منّت نهاد، پس شما را در خانههایى قرار داد که خداوند خواسته است رفعت یابند و نام او در آنها برده شود.»(14)
6- نیز گفته شده است که ابوحمزه سفارشنامهاى را به نقل از عقیل خزاعى، از امیرالمؤمنین(ع) روایت کرده که حضرت، زمان شروع جنگ با سخنانى به مسلمانان سفارش مىکرد و پند مىداد. فرازى از آنچه نقل شده این است:
«بر نماز مواظبت کنید و آن را پاس دارید و زیاد به جاى آورید و با آن تقرّب جویید که نماز بر مؤمنان حکمى قطعى بود و این را کفار نیز دانستهاند هنگامى که از آنان پرسیده شد چه چیز شما را در جهنم آورد؟ گفتند: از نمازگزاران نبودیم.(15) و حق آن را کسى شناخت که شبها سراغ آن رفت و با این نماز، مؤمنانى به بزرگى و کرامت رسیدند که نه جلوه سرمایهاى و نه مالى عزیز و فرزندى نور چشمى، آنان را از نماز باز نمىدارد. خداى عز و جل مىگوید: «مردانى که نه تجارتى و نه معاملهاى آنان را از یاد خدا و برپایى نماز باز نمىدارد» و رسول خدا(ص) پس از اینکه خداوند به او بشارت بهشت داد (نیز) خودش را به سختى و خستگى مىانداخت. پس خداى عزّ و جلّ فرمود: «اهل خود را به نماز فرمان ده و بر نماز مداومت کن ...» لذا به اهل خود دستور نماز مىداد و خود را نیز بر آن به مداومت وا مىداشت؛
انّ امیرالمؤمنین(ع) کان اذا حضر الحرب یوصى للمسلمین بکلمات فیقول:
تعاهَدُوا الصلاةَ و حافِظوا علیها و استکثِروا مِنها و تَقَرَّبُوا بها فانّها «کانت على المؤمنین کتاباً موقوتاً»(16) و قد علم ذلک الکفّارُ حین سئلوا: ما سَلَکَکُمْ فی سقر؟ قالوا: لم نکن مِن المصلّین، و قد عرف حقّها مَنْ طَرَقَها و اکرم بها من المؤمنین الذین لا یشغلهم عنها زینُ متاع و لا قرّة عین من مالٍ و لا ولدٍ؛ یقول اللَّه عزّ و جلّ: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللَّه و اقام الصلوة» و کان رسولاللَّه(ص) مُنْصِباً لنفسه بعد البُشْرى له بالجنّة من ربّه، فقال عزّ و جلّ: «وأمُرْ أهلَکَ بالصلوةِ و اصْطَبِرْ علیها...»(17) فکان یأمُرُ بها اهلَه و یُصبّرُ علیها نفسَه ...».(18)
7- از امام باقر(ع) و نیز امام صادق(ع) در باره آیه «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع» نقل شده که فرمودهاند:
«کانوا اصحاب تجارة فاذا حضرت الصلوة ترکوا التجارة و انطلقوا الى الصلوة و هم اعظم اجراً ممّن لم یتجّرْ؛
اینان گروهى داراى تجارت بودند که وقتى نماز فرا مىرسید، تجارت را رها کرده و به سوى نماز راه مىافتادند، و اینان از کسانى که اساساً به تجارت مشغول نشدند (و سراغ نماز رفتند) اجر بیشترى دارند.»(19)
توضیح: چنان که پیشتر در شرح آیه گفته شد، مصداق کامل و نمونه اتمّ این آیات، بندگان برگزیده خداوندند که به رسالت و امامت خاص الهى برگزیده شدند و برترین مصداق آن، خاندان پاک پیامبر اسلام(ص) است. اما چنان که در موارد مشابه نیز بارها گفته شده این گونه روایات را باید از بابت تطبیق و ذکر مصداق شمرد(20) و روشن است که مصداقها همه در یک رتبه و جایگاه نیستند. پس آن مسلمان متعهد و باتقوایى که با جدّیت به تجارت مشغول است ولى هنگام فرا رسیدن وقت نماز، تجارت را رها کرده و به سوى نماز مىشتابد و منفعتطلبى مادى، او را از یاد حق و نماز بموقع، باز نمىدارد نیز مشمول مرحلهاى از آیه و ستایش آن مىباشد.
البته مىتوان از این احتمال نیز سخن گفت که مواردى چون روایت یاد شده و نیز روایت بعدى که همین پیام را دارد، تنها در باره فرازى از آیه یعنى جمله «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللَّه و اقام الصلوة و ایتاء الزکوة» است اما مجموع آیات مورد بحث که با تعبیر «فى بیوت اذن اللَّه» آغاز مىشود، فقط در باره بندگان خاص و برگزیده الهى است. از اینرو در چند روایت نخست، فقط بر انبیاء(ع) و امامان(ع) و خانههاى آنان که خانه علم و وحى و تقوا و عرفان و هدایت است تطبیق شده است. و این گونه معنا کردن و برداشت داشتن از آیات، بر اساس یک اصل تفسیرى مهم است که مفسّر عالىقدر، علّامه طباطبایى به عنوان یکى از اصول کلیدى تفسیر در روایات ائمه(ع)، هر چند به اجمال و به گونهاى سربسته مطرح کرده است.
سخن ایشان این است که بررسى دقیق روایاتى که به استناد آیات قرآن، احکام الهى را ارائه مىکند نشان مىدهد که در خیلى از موارد از یک عامّ قرآنى، حکمى استفاده شده و از همان عام با مخصّص خود، حکمى دیگر. در مطلق و مقیّد نیز چنین است. مثلاً از عام، حکم استحباب استفاده شده و از خاص، حکم وجوب. آنگاه ایشان بر همین اساس و با بهره جستن از این اصل تفسیرى، در زمینه معارف و حقایق قرآنى دو قاعده را استخراج و ارائه مىکند، که یکى از آن دو این است:
هر جملهاى از آیات به تنهایى و نیز به همراه هر قیدى از قیدهاى موجود در آن جداگانه مىتواند بازگوکننده یک حقیقت ثابت یا حکم ثابت باشد. مثال روشنى که ایشان مىآورد آیه «قُلِ اللَّهَ ثُمَّ ذَرْهُمْ فی خَوْضِهِمْ یَلْعَبون»(21) است که بر این اساس، همزمان چهار معنى و مطلب را مىرساند؛ اول: «قُلِ اللَّهَ؛ بگو: خدا.»، و دوم: «قل اللَّه ثمَّ ذَرْهم؛ بگو: خدا، و سپس آنان را واگذار.»؛ و سوم: «قل اللَّه ثمّ ذَرْهُمْ فى خوضِهِمْ؛ بگو: خدا، و سپس آنان را در غفلت و سخنان بیهودهشان رها ساز.»، و چهارم تمام آیه: «قل اللَّه ثم ذرهم فى خوضهم یلعبون؛ بگو: خدا، و سپس آنان را در غفلت و سخنان بیهودهشان رها کن بازى کنند.»(22)
بنابراین منافات ندارد که روایت، بخشى از یک آیه را بر موردى خاص تطبیق کند، ولى همان بخش از آیه به همراه جملات دیگر آن را بر مصداق و معنایى دیگر.
8- اسباط بنسالم گفته است:
به حضور امام صادق(ع) رسیدم. حضرت از ما در باره عمر بنمسلم پرسید که چه کرد؟ گفتم: فرد صالحى است ولى تجارت را رها کرده است. حضرت(ع) سه بار فرمود: «کار شیطان». (بعد افزود:) آیا نمىدانست که رسول خدا(ص) کاروانى تجارتى را که از شام آمده بود خرید و (با معامله آن) به مقدارى سود برد که بدهى خود را ادا کرد و (از آن سود) در بین خویشان خود نیز قسمت کرد؟ خداوند عزّ و جلّ مىفرماید: «مردانى که هیچ تجارت و معاملهاى آنان را از یاد خدا و ... باز نمىدارد» این قصّهسرایان (مفسّران عامّه) مىگویند که این «مردان» اساساً تجارت نمىکردند. اینان دروغ گفته و به خطا رفتهاند. بلکه آن مردان این گونه بودند که نماز را در وقت خودش رها نمىکردند. این کار، برتر از (کار) کسى است که در نماز حاضر شد و تجارت نکرد؛
دخلتُ على ابىعبداللَّه(ع) فَسَأَلَنا عن عمر بنمسلم ما فعل؟ فقلتُ: صالح و لکنّه قد ترک التجارة. فقال ابوعبداللَّه(ع): عَمَلُ الشیطان - ثلاثاً - اَما عَلِمَ انّ رسول اللَّه(ص) اشترى عیراً أتت من الشام فاستفضل فیها ما قضى دینه و قسم فى قرابته؛ یقول اللَّه عزّ و جلّ: «رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللَّه - الى آخر الآیة -. یقول القُصّاصُ: انّ القوم لم یکونوا یتّجرون! کذبوا، و لکنّهم لم یکونوا یَدَعُونَ الصلوة فى میقاتها و هو افضل ممّن حضر الصلوة و لم یتّجر؟»(23)
9- حضرت امیرالمؤمنین(ع) در یکى از سخنان خود، پس از تلاوت آیه «یسبّح له فیها بالغدوّ و الآصال رجال لا تلهیهم تجارة و لا بیع عن ذکر اللَّه» که گویا در یک جمع عمومى همانند خطبه جمعه ایراد کرده، به تفصیل در باره ویژگىهاى این بندگان خاص، سخن گفته و فرازهاى عمیق و ماندگارى را در فهم آیه و برجستگىها و لایه لایههاى شخصیت این بندگان خاص بازگو فرموده است که بخش کوتاهى از فرازهاى میانى آن چنین است:
«براى «ذکر» شایستگانى وجود دارند که آن را به جاى دنیا گرفتهاند، و تجارت و معاملهاى، آنان را از آن باز نداشته است. ایام زندگى را با آن طى مىکنند، و با سخنان بازدارنده از حرامهاى خدا، در گوش غافلان بانگ برمىآورند. فرمان به عدالت مىدهند و خود به آن فرمان مىبرند، و از منکر باز مىدارند و خود نیز از آن خوددارى مىکنند. گویا که اینان دنیا را تا آخرت طى کرده و در آخرتند و آنچه در پى این دنیاست را دیدهاند، گویا که از اسرار و واقعیات پنهان اهل برزخ در طول دوران اقامت در برزخ آگاه شدهاند و قیامت، وعدههاى خود را بر آنان جامه حقیقت پوشانده است و اینان پرده آن را براى اهل دنیا کنار زدهاند به گونهاى که گویا آنان چیزهایى را مىبینند که توده مردم نمىبینند و چیزهایى را مىشنوند که مردم نمىشنوند؛
و اِنَّ للذکر لاهلاً اَخَذُوه من الدنیا بدلاً، فلم تشغلهم تجارة و لا بیع عنه، یقطعون به ایام الحیاة، و یهتفون بالزواجر عن محارم اللَّه فى أسماع الغافلین، و یأمرون بالقسط و یأتمرون به، و ینهون عن المنکر و یتناهون عنه، فکانّما قطعوا الدنیا الى الآخرة و هم فیها، فشاهَدُوا ماوراء ذلک، فکانّما اطّلعوا غیوبَ اهل البرزخ فى طول الاقامة فیه، و حَقَّقَتِ القیامةُ علیهم عِداتِها فَکَشَفُوا غِطاء ذلک لاهل الدنیا، حتّى کانّهم یرون ما لا یرى الناس و یسمعون ما لا یسمعون.»(24)
در قسمت بعد به شرح و تفسیر آیات بعدى مىپردازیم. ان شاءاللَّه.پىنوشتها: -
1) دعاى شریف کمیل، مولى الموحدین امیرالمؤمنین(ع).
2) سوره انعام، آیه 160.
3) سوره بقره، آیه 261.
4) نک: نحو وافى، ج3، ص419 - 417.
5) سوره نحل، آیه 31.
6) سوره زمر، آیه 34.
7) سوره ق، آیه 35.
8) نورالثقلین، ج3، ص607.
9) المیزان، ج15، ص142، به نقل از الدرالمنثور، سیوطى.
10) مناقب آل ابىطالب، ج4، ص182.
11) در برخى نسخههاى کافى آمده که «ابوحمزه پرسید: تو کیستى اى بنده خدا؟ و مرد گفت: مردى از اهل کوفهام.» اگر چنین باشد طبعاً این مرد، یعنى قتاده باید مىگفت از مردم بصرهام، چنان که در ادامه نیز که قتاده، ابوحمزه را با تعبیر «اى کوفى»، خطاب مىکند با سؤال اولیه قتاده تناسب دارد نه ابوحمزه، مگر اینکه هر دو از هم سؤال کرده باشند.
12) کلمه «ویحک» را هر چند برخى لغتدانان گفتهاند مرادف «ویلک» است ولى بیشتر منابع لغت، میان آن دو فرق گذاشتهاند. «ویل» را کلمه عذاب دانسته و «ویح» را کلمه «ترحّم» گرفتهاند. موارد استعمال در روایات نیز به خوبى مىتواند شاهد این تفاوت باشد. در متون ترجمه فارسى، تا آنجا که ملاحظه شد، قریب به اتفاق مترجمان فرقى میان آن دو نگذاشتهاند. مراجعه به ترجمههاى متعدّد نهجالبلاغه، شاهد این سخن است. (بیش از 20 ترجمه ملاحظه شد.) البته برخى شارحان نهجالبلاغه توجه به فرق میان این دو کلمه دادهاند. به نظر مىرسد باید میان آن دو فرق گذاشت و معناى ترحم و دلسوزى همراه با هشدار را در کلمه «وَیْح» در نظر گرفت. با این همه، علىرغم تأمل زیاد، معادل فارسى مناسب و گویایى نیافتم. ترجمه به «واى و حیف تو» نزدیک به معنایى است که از «ویحک» فهمیده مىشود. ارائه معادلى گویا، این کاستى را برطرف خواهد کرد. خوشحال مىشوم که چنین معادلى بیابم.
13) نک: کافى، ج6، ص256.
14) من لا یحضره الفقیه، ج2، ص613؛ عیون اخبار الرضا، ج2، ص275؛ مفاتیح الجنان، زیارات جامعه، زیارت دوم.
15) اشاره به آیات 42 تا 46 سوره مدّثر: «کلُّ نفسٍ بما کسبتْ رهینةٌ الّا اصحابَ الیمین، فى جنّاتٍ یتسائَلُون عن المجرمینَ، ما سَئَلَکُمْ فی سقر، قالوا لَم نکُ مِن المصلّین و لَم نَکُ نُطْعِمُ المسکینَ.»
16) اشاره به آیه «ان الصلوة کانت على المؤمنین کتاباً موقوتاً»، سوره نساء، آیه 103.
17) سوره طه، آیه 132.
18) کافى، ج5، ص36.
19) شیخ صدوق این سخن را از امام صادق(ع) نقل کرده است. شیخ طبرسى آن را علاوه، به امام باقر(ع) نیز نسبت داده است. نک: من لا یحضره الفقیه، ج3، ص192؛ و مجمعالبیان، ج7، ص145.
20) علّامه طباطبایى با الهام گرفتن از روایاتى چند، از این موضوع به عنوان «جَرْى» نام مىبرد. روایاتى که قرآن را همانند خورشید مىشمارد که هر روز و هر جا مىتابد و «جریان» دارد.
21) سوره انعام، آیه 91.
22) نک: المیزان، ج1، ص260.
23) کافى، ج5، ص75.
24) نهجالبلاغه، صبحى صالح، ص342، خ222؛ فیض الاسلام، ص703، خ213.