اداى شهادتین هنگام مرگ


 

اداى «شهادتین» هنگام مرگ‏

سیدمهدى موسوى کاشمرى‏

پرسش: در مورد گفتن «شهادتین» هنگام مرگ توضیح دهید. آیا گناهانى هستند که شخص با ارتکاب آنها از گفتن شهادتین هنگام مرگ محروم شود؟ گفتن شهادتین وقت مرگ تا چه حد بر یک مسلمان واجب است؟

خواهر ح.م - لرستان‏

پاسخ: براى پاسخ به این سؤال ابتدا به قسمت اخیر مى‏پردازیم و سپس به عواملى که ممکن است مانع جریان کلمه «شهادتین» بر زبان، وقت مرگ شود خواهیم پرداخت.

ضرورت ایمان براى نجات‏

خداوند متعال براى وصول بندگان خود به حیات طیّب و نجات از عذاب آن جهانى، ایمان به خویش را، به عنوان تنها راه هموار و مطمئن معرفى کرده است، تا مردمان با شناخت و سپس قرار گرفتن و آنگاه حرکت در آن به سعادت ابدى و بهشت موعود نائل شوند. این راه که نه کجى در آن هست و نه انحراف، همان صراط مستقیمى است که شخص مؤمن و نمازگزار، استقامت و پایدارى در آن را حداقل روزى ده بار از خداوند مى‏طلبد. اگر انسان براى رسیدن به مقصدى در غیر جاده ویژه آن گام زند، نه تنها به آن نزدیک نمى‏شود بلکه هر قدمى که به پیش مى‏نهد، به همان میزان از هدف دورتر مى‏شود. همچنان که اگر کسى در صراط مستقیم قرار گیرد ولى در آن حرکت نکند و به پیش نرود، به جایى نمى‏رسد. ایمان به خدا و رسولان پیام‏آور او، اصل صراط مستقیم و تقواى الهى، گام نهادن و سیر در آن است و در حقیقت، ایمان جهت حرکت و اعمال را تعیین مى‏کند و به آن سمت و سو مى‏دهد.
بنا بر آموزه‏هاى قرآنى، آن کس که هم اهل ایمان و هم از تقوا برخوردار باشد و با همین حال بمیرد، بى‏گمان اهل نجات است،(1) ولى محرومان از ایمان، گرچه داراى اعمال خوب هم باشند، چون از جهت اصلى و راه راست به دور مانده‏اند، از کارها و خدمات خود بهره آن جهانى به گونه‏اى که آنان را به بهشت الهى برساند ندارند،(2) گرچه ممکن است خود آنها و دیگران از محصول کارشان در این جهان سود جویند.
این گونه افراد که از ایمان به خدا و روز جزا بى‏نصیبند، روى فلاح و سعادت را نمى‏بینند و به گفته قرآن، کارهایشان همچون سرابى است(3) که تشنگان را به سوى خود مى‏خواند ولى تلاش‏شان جز بر تشنه‏کامى آنها نمى‏افزاید.
البته مؤمنان فاقد تقوا نیز که توفیق توبه نیافته‏اند، باید در انتظار دیدن نتیجه کردار زشت خود باشند، مگر اینکه شفاعتى نصیب حال‏شان گردد، ولى نباید از یاد برد که شفاعت، اولاً: ویژه قیامت است(4) و ثانیاً: در آن روز نیز شامل همه مؤمنان گنه‏کار نیست و به هیچ کس وعده حتمى به آن داده نشده است و به اذن الهى منوط است.(5) بنابراین چنین کسانى از ورود به جهنم و عذاب خداوند تأمینى ندارند، گرچه اینان به جهت ایمان‏شان، پس از مدتى که خدا مى‏داند، از آن نجات یافته و وارد بهشت مى‏شوند و خلود در عذاب ندارند، در حالى که همان گونه که گذشت، شخص بى‏ایمان هیچ راه فلاح و نجاتى رویاروى خویش ندارد.
نکته بایسته ذکر، آنکه، ایمان نجات‏بخش، ایمانى است که اگر در وجود او بوده است، تا دم مرگ با او بماند و آن را هنگام رحلت خود از دست ندهد و اگر پیش از آن نبوده تا مدتى قبل از آن در روح و روانش مستقر شده باشد و در هر صورت نهایت کار او به ایمان الهى ختم شود.(6)
ایمان نیز امرى قلبى است و اظهار آن براى کسى که از پدر و مادر مسلمان متولد شده و محکوم به اسلام است، به جز وقت نماز و تشهّد آن واجب نیست و براى کسى هم که این چنین نیست و ابتدا مى‏خواهد وارد اسلام شود، در همان آغاز ورود به آن لازم است شهادتین را بر زبان خود جارى کند، تا دیگران بدان اطلاع یابند و احکام اسلام بر او جارى شود.(7) ولى هنگام مرگ، آنچه ضرورى است اصل ایمان است و آن هم طبق پیش‏گفته، کار قلب است و اظهار آن وجوبى ندارد، گرچه کارى مستحب است تلقین محتضر به شهادتین.(8)
مطابق روایات و فتاواى فقها(9) تلقین شخص به گفتن شهادتین و نیز شهادت به امامت امامان علیهم‏السلام نیز از مستحبات حال احتضار شمرده شده است، و به ویژه در روایات بر آن تأکید گردیده است. براى نمونه:
از حضرت صادق(ع) روایت شده است که فرمودند: «اذا حضرت المیّت قبل أن یموت فلقّنه شهادة أن لا اله الّا اللَّه وحده لا شریک له و أنّ محمّداً عبده و رسوله؛
هر گاه بر بالین کسى که در حال جان دادن است حاضر شدى او را به شهادت به توحید و رسالت پیامبر اسلام تلقین ده.»(10)
و نیز از رسول گرامى(ص) نقل شده است که فرمودند: «لقّنوا موتاکم «لا اله الّا اللَّه» فإنّ من کان آخر کلامه «لا اله الّا اللَّه» دخل الجنّة؛
مردگان خود - آنان که در حال جان دادن‏اند - را به کلمه توحید تلقین دهید چون هر کس آخرین سخنش این ذکر باشد وارد بهشت مى‏شود.»(11)

فلسفه تلقین‏

از روایات متعدد(12) به دست مى‏آید که وقت مرگ مخاطره‏آمیزترین زمان براى ایمان مذهبى است، و چون سرنوشت انسان از جهت ایمان و کفر و سعادت و یا شقاوت ابدى، در همین لحظه حساس، رقم مى‏خورد، شیطان با تمام قواى خود به صحنه مى‏آید و آخرین تلاش‏هاى خود را به کار مى‏گیرد تا مگر بتواند با وسوسه‏ها و تسویلات خود، جامه ایمان را از روح مؤمن به‏در آورد و لباس شرک بر اندامش بپوشد. زیرا اگر مؤمن از این مرحله دشوار سالم بگذرد، براى همیشه دست شیطان از او کوتاه مى‏گردد.
تلقین کلمه توحید در حقیقت نوعى مقابله با فعالیت شیطان است تا به مؤمنى که در آن لحظه سخت، درگیر با هجوم لشکر شیطان است یارى رساند و از غلبه وسوسه‏هاى فریبنده و گمراه‏کننده او جلوگیرى به عمل آورد.

عوامل مانع گفتن شهادتین وقت مرگ‏

1- ضعف ایمان؛ همچنان که اشاره شد، وقت مرگ، خطرناک‏ترین مرحله زندگى ایمانى شخص مؤمن است. اگر کسى بنیه اعتقادى‏اش ضعیف باشد، ممکن است در طول زندگى، خود را نشان ندهد و در لابه‏لاى اشتغالات فراوان فکرى که لازمه زندگى دنیا با همه گرفتارى‏ها و مشغولیت‏هاى آن است خود را پنهان سازد، ولى هنگام مرگ که تمامى آن مشغله‏ها کنار مى‏رود و آدمى از همه آنها به ناچار دست مى‏شوید و مرحله‏اى تازه در زندگى انسان آغاز مى‏شود، مهم‏ترین موضوعى که به طور بسیار جدّى براى او ظاهر مى‏شود تا سرنوشت او را تعیین کند، ایمان و اعتقادات دینى اوست. در این صورت شیطان براى ایمان‏زدایى از مؤمن مى‏کوشد و چه بسا موفق هم مى‏شود. ولى انسانى که در دوران حیات خود همواره مراقب باورها و عقاید خود بوده و در بازسازى و تقویت آن کوشیده است، سعى شیطان هنگام مرگ قادر نیست در ایمان استوار او خللى وارد سازد.
در حدیثى از حضرت صادق(ع) آمده است: «ما من احد یحضره الموت الا وکّل به ابلیس من شیاطینه من یأمره بالکفر و یشکّکه فى دینه حتّى یخرج نفسه، فمن کان مؤمناً لم یقدر علیه، فإذا حضرتم موتاکم فلقّنوهم شهادة ان لا اله الّا اللَّه و أنّ محمّداً رسول اللَّه حتى یموتوا؛
هر کس مرگ او فرا رسد، ابلیس برخى از قواى خود را مأمور او مى‏کند، تا او را نسبت به باورهاى دینى‏اش به تردید اندازد و فرمان پذیرش کفر مى‏دهد تا جان او گرفته شود. پس هر کس مؤمن واقعى باشد، تلاش شیطان بر او ناکام مى‏ماند. بنابراین هرگاه بر بالین جان‏دهندگان خود حاضر شدید، «شهادتین» را به آنها تلقین کنید تا وقتى مرگ آنان برسد.»(13)
همچنین حضرت امام باقر(ع) از پیامبر گرامى(ص) روایت کرده که فرمود: «لقّنوا موتاکم «لا اله الّا اللَّه» فانها تهدم الذنوب. فقالوا یا رسول‏اللَّه فمن قال فى صحّته؟ فقال: ذالک أهدم و أهدم، إنّ «لا اله الّا اللَّه» أنس للمؤمن فى حیاته و عند موته و حین یبعث، و قال رسول‏اللَّه: قال جبرئیل: لو تراهم حین یبعثون هذا بیض (مبیّض) وجهه ینادى: لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر، و هذا مسوّد وجهه ینادى: یا ویلاه یا ثبوراه؛
به محتضران خود کلمه توحید را تلقین کنید چون این کلام، گناهان را نابود مى‏کند. گفتند: اى رسول خدا، کسى که در حال صحّت و سلامتى خود این جمله را بگوید چگونه است؟ فرمودند: این کار به مراتب نابودکننده‏تر است. کلمه «لا اله الّا اللَّه» انیس مؤمن در زندگى و وقت مرگ و هنگام رستاخیز است. و سپس از زبان جبرئیل خطاب به آن حضرت نقل کردند: که اگر آنان را زمان خیزش دوباره‏شان ببینى - خواهى نگریست که - شخصى صورتش سفید است و کلمه «لا اله الّا اللَّه و اللَّه اکبر» بر زبانش جارى است و دیگرى با صورتى سیاه بر هلاکت و سیه‏روزى خود ضجّه و فریاد مى‏کشد.»(14)
باز از همان حضرت روایت است که فرمودند: «لقّنوا موتاکم «لا اله الّا اللَّه» فإنّ من کان آخر کلامه «لا اله الّا اللَّه» دخل الجنّة. قیل: یا رسول‏اللَّه انّ شدائد الموت و سکراته تشغلنا عن ذالک، فنزل فى الحال جبرئیل و قال: یا محمّد، قل لهم حتى یقولوا ألآن فى الصّحّة لا اله الّا اللَّه عدّة لذالک الوقت؛
جان‏دهندگانِ خود را به کلمه توحید تلقین دهید زیرا هر کس آخرین سخنش لا اله الّا اللَّه باشد وارد بهشت مى‏شود. به آن حضرت گفته شد، دشوارى‏هاى مرگ و لحظه‏هاى سخت و مدهوش‏کننده آن ما را از این کار باز مى‏دارد؟! در این هنگام فرشته وحى نازل شد و به رسول خدا گفت به آنان بگو در حال صحّت و برپایى قوا این کلمه را بگویند - و بر زبان و قلب خود جارى کنند - تا براى چنین زمانى مهیّا و آماده باشند.»(15)
از این گونه احادیث نورانى به دست مى‏آید که توجه به محتواى این کلام و مرور آن بر زبان و قلب در طول حیات براى مؤمن در رویارویى با شیطان و لشکریانش کمک بسیار بزرگى است و ذخیره‏اى است گرانبها و انیسى است باوفا که در سخت‏ترین لحظه زندگى مؤمن او را رها نمى‏سازد و حاصل عمر و دستمایه حیات ابدى او را از تهاجم و غارت دشمن سعادت او نجات مى‏بخشد.

2- محبت دنیا؛ خداوند متعال بشر را با دو بُعد جسم و جان آفرید، همچنان که نیازمندى‏هاى روحى، او را به عالم ملکوت مى‏کشاند، حوایج جسمى، او را به سوى ملک و وابستگى به عالم خاک فرا مى‏خواند. توجه به مادیات تا انسان را به سوى خود نکشد و پایبند خود نسازد، مشکلى به وجود نمى‏آورد، ولى گرفتارى انسان زمانى است که این احتیاجات، او را اسیر طبیعت و مجذوب آن کند؛ چرا انسان براى از دست دادن هر یک از نزدیکان و یا اموال خود ناراحت مى‏شود و طاقت خویش را از دست مى‏دهد؟ این بدان جهت است که با فقدان آن، چیزى را که بدان دل بسته و با آن خو گرفته است از خود جدا مى‏بیند. سختى مرگ و شدت جان کَندن هم بیشتر بدان علت است که انسان در آن حال احساس مى‏کند که از همه دلبستگى‏هاى خود دست مى‏شوید و ناباورانه و ناخواسته باید تمام آنچه را در طول عمر خود به دست آورده و همه دوران حیات خود را در جمع و کسب آن صرف کرده بگذارد و برود و چون مى‏بیند که این قضاى الهى و دستور اوست که چنین سرنوشتى براى او رقم زده و دنیایى از آرزوها
و دلبستگى‏هاى او را بر باد مى‏دهد، چه بسا در این حال، نسبت به خداى مهربان و رئوف و حکم و قضاى او، احساس ناخشنودى و حتى دشمنى کند و از گفتن کلمه توحید سر باز زند.
حضرت امام خمینى در نامه عرفانى خود به فرزند گرامى‏شان مرحوم حاج احمدآقا مى‏نویسد:
«شخص متعبّد و مورد وثوقى نقل مى‏کرد که بر بالین محتضرى رفتم و او گفت: ظلمى را که خدا بر من مى‏کند، هیچ کس نکرده. او مرا از این بچه‏هایم که با خون دل پرورش داده‏ام مى‏خواهد جدا کند. و من برخاستم و رفتم و او جان داد.»(16)
این وابستگى‏هاى شدید و علاقه‏هاى افراطى کار انسان را به جایى مى‏رسانند که در وقت احتضار، در عوض شهادتین، کلمه کفر بر زبان جارى کند.

در همین راستا از پیامبر گرامى(ص) نقل شده است:
«موتوا قبل أن تموتوا؛ بمیرید پیش از آنکه جان به جان آفرین تسلیم کنید.»(17)
نیازى به ذکر نیست که مقصود از دستور به مردن، انتحار و خودکشى نیست، بنابراین منظور از آن این است که پیش از آنکه اجل شما برسد و قبل از آنکه به واسطه مرگ طبیعى شما را از علایق و دلبستگى‏هاى‏تان جدا کنند، خود، به قطع ریشه این وابستگى‏ها اقدام کنید و با ذکر خدا و ارشاد معصومان(ع) و عقل، بر دنیاپرستى‏هاى خود غالب شوید که مرگ در حقیقت جز همان قطع علایق چیز دیگرى نیست و این همان چیزى است که در مناجات شعبانیه آمده است:
«الهى هب لى کمال الانقطاع الیک؛ خدایا مرا از تمامى دلبستگى‏ها برهان و به ذات خود مجذوب کن.»(18)

3- آلودگى به گناه؛ آلودگى به گناه، روح پاک و قلب بى‏آلایش مؤمن را رفته رفته تیره و تار مى‏کند. صفحه دل تا وقتى زنگار نگرفته باشد، نور حقایق بر آن مى‏تابد و آینه تمام‏نماى حق مى‏شود، ولى آنگاه که ظلمت گناه بر آن چیره گشت فهم حقیقت بر آن دشوار خواهد شد و از قلب مهرخورده و تیره، انتظار خداجویى نیست و جز انکار و سرتابیدن از اقرار به یگانگى خداوند و پروردگارى او توقعى نمى‏رود.
قرآن کریم مى‏فرماید: «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ أَسائوا السُّوأَى‏ أَن کَذَّبُوا بآیاتِ اللَّهِ وَ کانُوا بِهَا یَسْتَهْزِئُونَ؛
سپس نهایت کار آنان که داراى عملکرد زشت و گناهکار بودند آن است که آیات الهى را تکذیب کردند و آن را به استهزا گرفتند.»(19)
این گونه افراد قادر نخواهند بود وقت مرگ، شهادتین را بر زبان خود جارى کنند زیرا آن زمان تنها آنچه بر قلب مى‏گذرد بر زبان مى‏آید و آن هنگام، وقت نفاق نیست. و لذا در برخى احادیث پیش گفته آمد که هر کس آخرین کلامش جمله، «لا اله الّا اللَّه» باشد اهل نجات و بهشت است.
ابى‏بصیر مى‏گوید: از حضرت امام صادق(ع) شنیدم که فرمودند: «إذا أذنب الرّجل خرج من قلبه نکتة سوداء فإن تاب إنمحت و ان زاد زادت حتّى تغلب على قلبه فلا یفلح بعدها أبداً؛
هر گاه شخصى گناه کند بر دل او نقطه‏اى سیاه بیرون مى‏آید، اگر توبه کند، آن نقطه پاک مى‏شود ولى اگر بر دامن گناه بیفزاید آن نقطه نیز گسترش مى‏یابد تا حدى که تمام صفحه قلب او را فرا مى‏گیرد و در این صورت هرگز روى رستگارى را نخواهد دید.»(20)
چنین شخصى اگر با همین حال بمیرد روى فلاح را نمى‏بیند و چگونه مى‏تواند ذکر «لا اله الّا اللَّه» را بر زبان خود براند در حالى که هر کس این کلمه مقدس در وقت مرگ بر زبانش جارى شود بهشتى است؟

4- ناخرسندى والدین؛ بى‏گمان حق پدر و مادر بر گردن انسان پس از حق خداوند و پیشوایان هدایت علیهم‏السلام، بى‏بدیل و بى‏همتاست. در قرآن کریم بیشترین تأکید و سفارش بر آن شده است(21) و در موردى، احسان و نیکى به آنان را پس از بیان حق خود و پرهیز از پرستش غیر خود خواسته است و فرموده است: «وَ قَضى‏ رَبُّکَ ان لا تَعْبُدُوا إِلّا إِیَّاهُ وَ بِالوالِدَیْنِ إِحْساناً ...؛ و پروردگارت حکم کرده است که جز او را نپرستید و به والدین خود به خوبى رفتار کنید.»(22) نکته قابل توجه اینکه در این آیه کریمه همچون آیات مشابه، توصیه بر رعایت حق پدران و مادران با سفارش و تأکید بر توحید عبادى و پرهیز از شرک در یک سیاق آمده است، یعنى با همان گزاره‏اى که به توحید در عبادت و حق خود دستور داده، با عطف والدین بر آن، به حق آنان سفارش و تأکید ورزیده است، و این خود نشانه ویژگى و بى‏همتا بودن حق پدر و مادر بر انسان است، زیرا خداوند هم خالقیت و هم ربوبیّت خود را از راه والدین عملى مى‏کند و آنان را واسطه در کار پدیدآورى و پرورش خود قرار داده است، و لذا حق آنها را امرى طبیعى مقرر کرده که حتى ایمان و صلاح نیز دخالتى در وجود و عدم آن ندارد.(23) و لذا دور نیست اگر ببینیم خداوند نارضایتى و حقوق والدین را از امورى قرار دهد که به طور ویژه هنگام مرگ مانع جریان کلمه شهادتین بر زبان شود.
سعید بن‏یسار مى‏گوید: از حضرت صادق(ع) شنیدم که فرمودند: «روزى رسول اکرم(ص) بر بالین جوانى که در حال جان دادن بود حاضر شدند سپس به او گفتند که ذکر «لا اله الّا اللَّه» را بر زبان جارى کند. او چندین بار خواست بگوید که زبانش گیر کرد و نتوانست آن را ادا کند. به زنى که بر بالاى سر او حضور داشت رو کرده و گفتند: آیا این جوان مادرى هم دارد؟ آن زن پاسخ داد: آرى، من مادر او هستم. رسول خدا(ص) فرمودند آیا تو نسبت به این جوان خشمگین هستى؟ گفت: بلى. مدت شش سال است که با او سخنى نگفته‏ام. حضرت به او فرمود: از او راضى شو! گفت خدا به واسطه خشنودى تو، از او راضى شود. آنگاه پیامبر(ص) کلمه توحید را به آن جوان تلقین دادند و او توانست «لا اله الّا اللَّه» را بر زبان خود جارى کند ...».(24)

5- سبک شمردن نماز؛ مطابق روایات در بین واجبات و حقوق الهى، مهم‏ترین و برترین آنها نماز است(25) که به برکت آن سایر اعمال، مقبول و با ردّ آن، عمل‏هاى صالحِ دیگر نیز مردود است.(26) و همچون عمود خیمه براى کیان دین(27) و بالاتر از هزار حج شناخته شده در حالى که ارزش حج بالاتر از همه دنیا و ما فیها معرفى شده است.(28) نماز وسیله قرب به پروردگار(29) و موجب دخول در بهشت(30) و تارک آن، خارج از ملت اسلام(31) و بدتر از زناکار به شمار آمده است.(32)
زراره از حضرت امام محمدباقر(ع) نقل مى‏کند: «وقتى رسول خدا در مسجد نشسته بودند که مردى وار شد و ایستاد و نماز خواند، بى‏آنکه رکوع و سجود آن را به خوبى و به صورت کامل انجام دهد. حضرت پیامبر(ص) گفتند: این نماز مانند نوک‏زدن کلاغ است، اگر این شخص با این حال بمیرد بر غیر دین من مرده است.»(33)
از این حدیث و مانند آن به دست مى‏آید که سبک شمردن نماز و بازیچه ساختن و بى‏اعتنایى به آن، نهایت کار انسان را به شقاوت ابدى و خروج از دین مى‏کشاند و قهراً توفیق گفتن شهادتین را، دمِ مرگ از او مى‏ستاند. و بر عکس توجه و اهتمام به نماز و رعایت حق آن توجه خاص خداوند و فرشتگان مقرّب او را به سوى بنده جلب مى‏کند و بخصوص در وقت احتضار، امداد ویژه به او مى‏رساند.
از حضرت صادق(ع) گزارش شده است: «إنّ ملک‏الموت یتصفّح النّاس فى کلّ یوم خمس مرّات عند مواقیت الصّلاة فإن کان ممّن یواظب علیها عند مواقیتها لقّنه شهادة أن لا اله الّا اللَّه و أنّ محمّداً رسول اللَّه و نحّى عنه ملک‏الموت ابلیس؛
فرشته مرگ هر روز پنج بار در اوقات نماز با مردم مصافحه مى‏کند و به ملاقات آنان مى‏آید. هر یک از آنها که نسبت به نماز در وقت خود مراقبت کند، او خود کلمه «شهادتین» را تلقین او مى‏کند و شیطان را از حریم او دور مى‏سازد.»(34)
نزدیک به همین مضمون در حدیث دیگرى نیز از آن حضرت نقل شده است.(35)

پى‏نوشتها:
1) سوره شعراء، آیه 90.
2) سوره اعراف، آیه 40.
3) سوره نور، آیه 39.
4) ن.ک: المیزان فى تفسیر القرآن، محمدحسین طباطبایى، چاپ بیروت، ص‏174 - 173.
5) سوره طه، آیه 109؛ سبأ، آیه 23.
6) سوره نساء، آیه 137؛ یونس، آیه 91 - 90؛ انعام، آیه 158.
7) سیدمحمدکاظم یزدى، عروةالوثقى؛ محشّى، المکتبة العلمیة الاسلامیة، تهران، 1358، ج‏1، ص‏69.
8) ن.ک: وسائل‏الشیعه، مکتبةالاسلامیة، تهران، ج‏2، ابواب الاحتصار، باب 37 - 36، ص‏666 - 662؛ مستدرک‏الوسائل، چاپ قدیم، مکتبةالاسلامیة، تهران، ج‏1، ابواب الاحتصار، باب 27، 26، ص‏91 - 90.
9) جواهرالکلام، بیروت، ج‏4، ص‏16 - 14؛ عروةالوثقى، همان، ص‏374.
10) وسائل‏الشیعه، همان، باب 36، ح‏1.
11) همان، ص‏664، ح‏6.
12) وسائل، همان، ص‏663، ح‏3، ص‏664، ح‏7؛ مستدرک‏الوسائل، همان، باب 26، ح‏6.
13) وسائل‏الشیعه، همان، ص‏663، ح‏3.
14) همان، ص‏664، ح‏10.
15) مستدرک‏الوسائل، همان، ص‏90، ح‏1.
16) صحیفه امام، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینى، ج‏16، ص‏215.
17) شرح اصول کافى، صدرالمتألهین، چاپ قدیم، تهران، مکتبةالمحمودى، ص‏82 - 55؛ بحارالانوار، ج‏69، ص‏317؛ اخلاق ناصرى، ص‏88.
18) مفاتیح‏الجنان، دعاى شعبانیه.
19) سوره روم، آیه 10.
20) اصول کافى، دارالکتب الاسلامیة، تهران، ج‏2، ص‏271، باب الذنوب، ح‏13.
21) ن.ک: سوره بقره، آیه 83؛ نساء، آیه 36؛ انعام، آیه 151؛ لقمان، آیه 14؛ عنکبوت، آیه 8 و ... .
22) سوره اسراء، آیه 23.
23) سوره عنکبوت، آیه 8؛ لقمان، آیه 15.
24) مستدرک‏الوسائل، همان، ص‏92باب 29، ح‏1.
25) وسائل‏الشیعه، همان، ج‏3، ص‏25، ابواب الفرائض، باب 10، ح‏3، 2، 1.
26) همان، ص‏22، باب 8، ح‏10.
27) همان، ص‏21، ح‏9.
28) همان، ص‏27، باب 10، ح‏5.
29) همان، باب 12، ح‏1.
30) همان، ح‏4، 3.
31) همان، باب 11، ح‏5.
32) همان، ح‏2.
33) همان، باب 8، ح‏2 و باب 9ح‏6.
34) همان، ح‏2، ص‏663، ح‏4.
35) مستدرک‏الوسائل، همان، ص‏90، باب 26، ح‏6.