مردى به نام پدر

نویسنده


 

مردى به نام پدر

شهلا زرلکى‏

زمان در حال گذر است و از شاهزاده سوار بر اسب رؤیاها خبرى نیست. انتظارِ بى‏ثمر، دخترک را نومید مى‏کند و این نومیدى، سرآغاز لغزش‏ها و سقوطهایى برگشت‏ناپذیر است. شدت و حدّت این ناامیدى به شرایط و موقعیت خانواده و فضایى که دختر در آن رشد مى‏کند و مى‏بالد، بستگى دارد. باید تا دیر نشده فکرى به حال این همه زیبایى کرد؛ زیبایى و طراوتى که در پسِ پرده انتظار - انتظار درازمدت براى خواستگار - پنهان مانده است. راه گریز براى دخترک عجول و گریزپا آماده است، اگر پایه‏هاى خانواده بر بنیانى محکم و استوار قرار نگرفته باشد. نامادرى، ناپدرى، اعتیاد یکى از والدین، طلاق و بسیارى از عوامل شناخته شده که از فرط تکرار در متن‏ها و مقاله‏هاى روان‏کاوانه، اهمیت حیاتى خود را از دست داده‏اند، راه گریز را براى دختر هموارتر مى‏سازند.
«پدر» نقش مهمى در شکل‏دهى باورها و اعتقادات دختر دارد. کیفیت رابطه پدر با مادر و عشق یا نفرت خاموشى که میان آن دو در جریان است، دیدگاه دختر را نسبت به مرد شکل مى‏دهد و روابط اجتماعى و عاطفى او را به مسیرهاى مختلف هدایت مى‏کند. پدر، اولین مرد زندگى یک دختر است، پس رفتار و کردار او الگوى اولیه یک مرد از نگاه دختر خردسال یا دختر جوان است. تجربه‏هاى روان‏کاوى نشان مى‏دهد، گرایش‏هاى مردستیزانه در بسیارى از زنان ریشه در ابتدایى‏ترین تجربه‏هاى کودکى دارد. بنابراین «خانه پدرى» مى‏تواند پناهگاه خطرآفرینى باشد. نکته قابل توجه در این میان، رابطه تیره یا مطلوبى است که میان پدر و مادر برقرار است. نگاه انتقادکننده و نکته‏بین دختر بیش از آنکه بر رفتار پدر با خودش متمرکز باشد، متوجه خرده رفتارهاى پسندیده یا ناپسند پدر با مادر است. گفتگوها و بده‏بستان‏هاى مسالمت‏آمیز زن و مرد در یک خانواده علاوه بر تأثیرى که بر زندگى عاطفى خودشان مى‏گذارد، سبب‏ساز سعادت عاطفى فرزندان نیز هست. بى‏دلیل نیست که «ژان ژاک روسو» در رساله تربیتى خود با عنوان «امیل» موفقیت زندگى زناشویى یک زن را به موقعیت و شرایط او در خانه پدرى وابسته مى‏داند. او مى‏گوید: «براى اینکه کسى زندگى خانوادگى را دوست بدارد، باید همیشه در خانه پدرى از لذت زندگى بهره‏مند شده باشد.» بنابراین نقش پدر و کیفیت رابطه او با همسر و دخترش، یکى از نقش‏هاى زیربنایى در رابطه با مسئله فرار و دلزدگى دختر نسبت به خانواده است.
از سوى دیگر ساختن آن الگوى ذهنى - آرمانى از مردِ آرزوها نیز وابسته به ویژگى‏هاى رفتارى و خلق و خوى پدر است. هر چه پدر چهره‏اى خشن‏تر و بیگانه‏تر داشته باشد، آن شاهزاده رؤیایى، مهربان‏تر، خیال‏انگیزتر و عاشق‏تر است. پس ارتباط مستقیم وجود دارد میان دورى از پدر و نزدیکى و حتى یکى شدنِ بیمارگونه با آن تصویر ذهنىِ خیال‏انگیز که به نام شوهر آینده در ذهن دختر است. با مشاهده رفتار ناخوشایند پدر، دختر شروع مى‏کند به ساختن پدر، مردى مطابق آرمان‏ها و الگوهاى خود. به گمان او «مرد» کسى که به نام پدر مى‏شناسد نیست، مرد کس دیگرى است که او هنوز سعادت دیدارش را پیدا نکرده است. پس همه آنچه را که از مرد انتظار دارد، به تصویرى که در ذهن خود ساخته است، نسبت مى‏دهد. مرد آرمانى او، موجودى خیالى است که همه خوبى‏هاى جهان را در خود جمع کرده است. مهم نیست که تصویر خودساخته تا چه حد از معیارهاى واقعى فاصله دارد؛ مهم، تفاوت و تضادى است که آن تصویر را از چهره نفى‏شده پدر، دور مى‏کند؛ و هر چه دورتر، خواستنى‏تر. دلخوشى و دلمشغولى دختر با قهرمان رؤیایى آرزوهایش بسیار نمى‏پاید. نوجوانى، اوج قهرمان‏پرورى است. با پایان یافتن این مرحله و رو در رویى با واقعیت‏هاى گریزناپذیر زندگى، پرده‏هاى پرنقش و نگار کنار مى‏رود و چهره‏هاى ناکامل آدم‏هاى زنده و واقعى آشکار مى‏شود.
اصولاً یکى از علل اصلى با شکست روبه‏رو شدن ازدواج‏ها، زیاده‏خواهى آرمان‏گرایانه زن‏هایى است که در خانه پدر، دخترانى خیال‏پرداز، احساساتى و البته نومید و افسرده بوده‏اند. آنها همه ناکامى‏ها و سرخوردگى‏هاى دخترانه خود را به خانه شوهر مى‏برند و یقین دارند که پایان همه شب‏ها، سپیدِ سپید است. آزادى از قیدهاى اجتماعى و فرهنگى دختر بودن، بهره‏مند شدن از عشق بى‏حد و مرز شوهر و تجربه دلپذیر «زن» شدن، از انگیزه‏هاى تمایل شدید دختر به ازدواج کردن است. اشتباه است اگر فکر کنیم شور و شوق دختران براى ازدواج، به مسائل فرهنگى و بومى و ویژگى‏هاى مذهبى و اجتماعى مربوط است. دختر تنها به واسطه دختر زاده شدن، خواهان ازدواجى هر چه سریع‏تر است. ویژگى‏هاى سرشتى یا غریزى زن را، شیوه‏هاى تربیتى تعیین نمى‏کند. بنابراین اکثر دختران را در همه جاى جهان، میلى مهارناپذیر، به سوى شوهر کردن مى‏کشاند. نکته‏اى که در این میان نباید از نظر دور داشت، پنهان شدن هرازگاه این میل، متأثر از برخى عوامل بیرونى است.
بسیار کم شمارند دخترانى که از آسیب‏پذیرى جبران‏ناپذیر هستى خود آگاهى داشته باشند. اطلاعات ناچیز آنها در حد شکنندگى‏هاى جسمانى است. در روابط آزاد و خارج از قرارداد ازدواج، دخترها بیشترین زیان را مى‏بینند. این گروه از دختران براى گریز از چرخه تکرار و ملال زندگى زناشویى و در اقدام و واکنشى کاملاً ناخودآگاه، فرصت‏هاى ازدواج را از دست مى‏دهند تا فرصت بیشترى براى پرداختن به روابط بیرون داشته باشند.
فرار از خانه‏اى که حال و هواى آن براى در انتظار مرد آرزوها نشستن، مساعد نیست، تنها کوره‏راه باقى‏مانده براى درمان کاذب سرخوردگى‏ها و انتظارات فرا واقعى دختر است؛ و این گونه مى‏شود که در آمار سالانه، تعداد دختران فرارى رو به فزونى است. تقویت خیال‏پردازى دخترانه توسط انگیزه‏ها و عوامل بیرونى همچون رمان‏هاى عاشقانه، فیلم و سریال و تلقین‏هاى غیر مستقیم گروه دوستان و همکلاسى‏ها، خطر پیامدهاى گریز را افزایش مى‏دهد.
به هر حال گریز دختر چه براى به دست آوردن آزادىِ بیشتر باشد و چه با هدف یافتن گمشده‏هاى بى‏نام و نشان، هزینه‏هاى گزافى دارد. دورِ باطل برآوردن نیازهاى یکدیگر در اجتماع با دامنه گسترده‏تر و مشکوک‏ترى تکرار مى‏شود. پس فرار از چهره‏هاى ناخوشایند خانواده، نویدبخش روابط اجتماعى فایده‏بخش با افراد هزارچهره اجتماع نیست. آدم‏هاى جامعه همان آدم‏هاى خانواده‏اند که در چهره‏ها و شخصیت‏هاى متنوع‏ترى تکثیر شده‏اند.
میل مشترک گریز در دختران و زنان با وجود بسیارى از شباهت‏ها از یک جنس نیست. براى دختر گریزگاهى به نام ازدواج تدارک دیده شده تا در شرایط اضطرارى و پیش از زمان موعود، خود را در آن بیفکند. ناآگاهى نسبت به عواقب ازدواج‏هاى اضطرارى، مادربزرگ‏هاى سال‏هاى دور و نزدیک را بر آن مى‏داشت تا دختر نوجوان را - سراسیمه و مشتاق - به خانه بخت روانه کنند. خانه بخت، قمار هیجان‏انگیز خاله‏خانم‏ها و خانم‏بزرگ‏هاى گیس‏سفیدى بود که بنشینند و با خیال آسوده، خوشبختى عروس بدبخت آینده را پیشگویى کنند. زمان‏هاى درازى دختران چه بسا با میل و رغبت، جوانىِ خود را بر سر این قمار زنانه باختند. سواد، دانش و آگاهى، بسیار دیر به دادِ دخترها رسید. باخت‏هاى کهن تاریخى، دختر را از ازدواج گریزان کرده است. آن اشتیاق کورکورانه دیروز به دلزدگى‏هاى عمیق امروز بدل شده است. آن روزها مرد تنها در هیئت شوهر در قاب ذهن دخترک جاى مى‏گرفت اما امروز دختربچه‏هاى مدرسه‏اى و حتى دختران دانشجو و فارغ‏التحصیل، مردى را مى‏پرستند که در قالب ازدواج جاى نمى‏گیرند. این خواسته بسیار پنهان و ناخودآگاه، آمار ازدواج را پایین آورده است. در چنین شرایطى زندگى با مرد مورد علاقه تنها در ملاقات‏هاى پنهانى و عشق‏ورزى‏هاى شتاب‏زده تحقق مى‏یابد. براى جاودانه کردن این دیدارهاى پر هول و هراس، فرار، تنها راهِ باقى‏مانده است. ممکن است سنگلاخ متصل به ازدواج با سعى و تلاش عاشقانه به راهى بى دردسر تبدیل شود، اما حسى غریب در ناخودآگاه دخترک به او نهیب مى‏زند که به جاى تلاش خسته کننده براى واقعیت بخشیدن به آرمان‏هاى ناممکن ازدواج، راه سخت و آسان دیگرى را برگزیند. فرار با معشوق، وسوسه‏انگیزترین راه پیش روست. قید ازدواج و پاى‏بندى به خانواده‏اى مشابه خانواده قبلى، دختر را از مرزهاى آشنا و منطقى زندگى زناشویى دور و به سوى روابطى آزاد و دوستى بى‏تعهد هدایت مى‏کند.
بى‏تردید در برخى موارد کار بیرون از خانه و گذراندن اوقات طولانى در محیطهاى کار با هدف رسیدن به استقلال مالى، بهانه‏ها و انگیزه‏هاى اخلاقى جدیدى است که زنان یا دختران براى رهایى از آئین‏ها و تعهدات مذهبى ساخته‏اند.
خانه اگر همه آن چیزهایى را که زن به طور غریزى و ذاتى خواهان آن است، داشته باشد، محبوب‏ترین و زیباترین جامعه‏اى است که زن مى‏تواند بر آن حکومت کند؛ حاکمیت مادرسالارانه‏اى که به هیچ یک از نهادهاى مردمدارانه جهان بیرون از خانه وابسته و نیازمند نیست.
بدترین شکل ممکن براى تحقق رهایى دختر، فرار از خانه است. البته در موارد معدودى، این فرار با پشیمانى و بازگشت به خانه یا با گذشت زمان و دلجویى‏ها و ترحم‏هاى مددکاران اجتماعى، قابل توجیه و عفوشدنى است. نگاه جامعه به دختر فرارى، نگاه ترحم‏انگیز و تحقیرکننده معلمى به شاگرد بى‏انضباط است. در حقارت و ترحم این نگاه، قابلیت بخشش را مى‏توان ردیابى کرد. عفوى پدرانه، پشت همه سرزنش‏ها و ملامت‏ها نهفته است. اما زن، زنى شوهردار و مهم‏تر از همه زنى که مادر است، نمى‏تواند با امید واهى بازگشت به زندگى کنونى، قدم در راههاى بى‏بازگشت آینده بگذارد. مرزهاى ممنوعه براى زن پررنگ‏تر و غیر قابل عبورتر است. کمرنگ بودن این مرزها براى دخترى که در شرایط محدودکننده و عذاب‏آورى قرار دارد، سبب مى‏شود فرار به عنوان تنها راه باقى‏مانده و تنها چشم‏انداز خوش‏منظر پیش چشمان مشتاق و کنجکاو دختر جلوه کند. پیامدهاى فاجعه‏آمیز رها شدن دختر در اجتماع، آشکارتر و بدیهى‏تر از آن است که در این نوشتار از آنها یاد کنیم. یادآورى مضرات این گریز کودکانه و ساده‏لوحانه، تکرار مکرراتى است که در محافل و مباحث آسیب‏شناسى فرار دختران، در بخش‏هاى مختلف رسانه‏هاى گوناگون بدان پرداخته شده است. ریشه‏هاى چنین معضلى عمیق‏تر و گسترده‏تر از آن است که در این مجال اندک بتوان به تفصیل به بازشکافت و بررسى آن پرداخت.
در باره دختران فرار، همین بس که بگوییم آنان قربانى موقعیت‏هاى خاص خانوادگى و اجتماعى‏اند. باید ریشه‏ها را بار دیگر کاوید، تا در این کاوش مکرر، علل گریز ناگزیر دختران از خانه روشن شود. پس از یافتن علت‏هاست که مى‏توان به کشف راهکارها امیدوار بود. راههایى که به مقصد مى‏رسند، همیشه کوتاه و بى‏دردسر نیستند.
کوتاهى و هموارىِ راه به درایت و حوصله‏اى نیاز دارد که این روزها در بحبوحه منازعات و مجادلات سیاسى، گم شده است؛ حوصله کارشناسانى مسئول و متعهد که با نگاهى باز و شفاف به این «مسئله» بنگرند، نه با نگاهى متعصبانه و نه زبانى کنایه‏آمیز.