استرس یا فشار عصبى روانى و اختلال بعد از حادثه
دکتر حسین برهانى
استرس یا فشار روانى را زیاد شنیدهایم و متأسفانه در دنیاى پیشرفته امروزى به لحاظ تسلط ماشین بر عواطف انسانى شدت گرفته است. جنگهاى ویرانگر و بمبارانهاى بىرحمانه و سوء استفاده از انرژى اتمى عوامل استرىزایى است که بشر امروزى با اتکا به علم و صنعت مرتکب آن مىشود. آیا انسانها از طریق جنگ و ستیز به جایى مىرسند؟ آیا صلح نمىتواند ما را به یکپارچگى و وحدت جهانى برساند؟ براى اولین بار بعد از جنگها بود که محققین به اختلال فشار روانى بعد از استرس یا PTSDپى بردند و اتفاقاً پس از جنگهاى داخلى آمریکا این موضوع مطرح شد؛ آن زمان که مهاجرین انگلیسى جنگ را بر مردم بومى آمریکا تحمیل کردند و جنایات بیشمارى را مرتکب شدند.
سربازان جنگ جهانى دوم و جنگ ویتنام و بالاخره جنگ عراق علیه جمهورى اسلامى ایران و سپس جنگ خلیج فارس و بالاخره اشغال عراق، همه پیامدهاى مشابهى داشته است که مصدومین علایمى از عصبانیت و تحریکپذیرى عصبى، اختلال خواب، اضطراب و افسردگى، احساس کرختى در بدن، دردهاى عضلانى و مفصلى، تنگى نفس، خستگى زودرس، سردرد، فراموشى و اختلال در تمرکز و اختلال گوارشى و حالات پرخاشگرى و گاه احساس درماندگى از خود بروز مىدادند.
عوامل استرسزاى بزرگ دیگر از قبیل آتشسوزى، طوفان، سیل و زلزله نیز گاه منجر به آسیبهاى شدید جسمى و روانى مىشود. همان طور که بیمارىها تا حدود زیادى قابل پیشگیرى و درمان هستند، حوادث مثل جنگها و بلایاى طبیعى نیز تا حدودى قابل پیشبینى و پیشگیرى هستند. قطعاً بحث پیشگیرى در مورد زلزله موضوع قابل بحث و مهمى است که به تدبیر و درایت مراکز زلزلهنگارى مربوط مىشود. مسلماً براى کشورى مثل کشور ما که چهارمین کشور زلزلهخیز دنیاست پژوهشهاى مرتبط با زلزله و آموزش عمومى و پیشگیرى از تلفات عظیم انسانى اولویت اول است و ما بایستى در این زمینه سرمایهگذارى کنیم دانشجو و محقق تربیت کنیم و ساخت و سازهاى خود را مطابق با معیارهاى علمى انجام دهیم و از تجربیات کشورهاى دیگر در رابطه با مهندسى ضد زلزله استفاده کنیم و حتى تحقیقات مشترک انجام دهیم. در اینجا ما فقط به اثرات مخرب روانى زلزله مىپردازیم. مسلماً زلزلهاى که منجر به فوت رقتبار هزاران نفر از هموطنانمان شد و برخى حوادث پس از آن مىتواند به عنوان یک عامل استرسزاى بزرگ نه تنها روى اعصاب و روان مردم آسیبدیده که مستقیماً در معرض آسیب قرار گرفتهاند اثر سوء مىگذارد بلکه مىتواند باعث انتقال این احساس ناخوشایند و اضطرابانگیز در بین همه مردم کشورمان شود.
بنابراین «استرس پس از حادثه» به صورت دیدن حادثه یا حضور در جریان حادثه و یا شنیدن جریان حادثه مىتواند اتفاق بیفتد. علایم عصبى باید لااقل یک ماه طول بکشد و بر جنبههاى مختلف زندگى خانوادگى و شخصى و بر شغل و تحصیل فرد اثر سوء بگذارد. این اختلال را در مورد مجروحین اعصاب و روان جنگ، قبلاً به غلط به عنوان «موجگرفتگى» مصطلح شده بود و امروزه هم به اشتباه به کار مىرود. فشار عصبى که منجر به «اختلال استرس بعد از حادثه» مىشود به قدرى ناتوانکننده است که تقریباً ممکن است بسیارى از افراد را از پاى در آورد. افراد آسیبدیده ممکن است حادثه و عامل فشار روانى را در رؤیا و خواب و یا در بیدارى و افکار روزانه خود مجدداً تجربه کنند و یا هر چیزى و یا سخنى که پیرامون حادثه گفته شود مىتواند علایم فشار روانى را زیاد کند. بنابراین در روزهاى اولیه در رابطه با افراد آسیبدیده نباید کارى انجام شود یا سخنى گفته شود که منجر به تجربه مجدد ذهنى حادثه شود.
میزان شیوع اختلال استرس بعد از حادثه به طور مادامالعمر حدود 3 - 1% در جمعیت عمومى است و میزان شیوع مادامالعمر این اختلال در افراد پرخطر یعنى افرادى که اعضاى خانوادهشان در معرض واقعه آسیبزا بودهاند در حدود 75 تا 5% تخمین زده مىشود. این اختلال در هر سنى ممکن است اتفاق بیفتد اما به دلیل عوامل تشدید و تسریعکننده اختلال، شایعترین سن ابتلا، اوایل بزرگسالى است. یعنى افرادى که موقعیت دردناک حادثه را درک مىکنند عواقب و پیامدهاى آن را پیشبینى مىکنند اما نمىتوانند با آن مقابله کنند و احساس درماندگى مىکنند. بنابراین مسلماً گروههاى حمایتکننده مردمى و برنامهریزى دقیق و رسیدگى بموقع مسئولین دولتى مىتواند احساس درماندگى این افراد را به حداقل ممکن برساند. تداوم حمایتهاى همهجانبه و البته با مشارکت افراد آسیبدیده مىتواند تأثیر بسزایى در ایجاد روحیه زندگى و نشاط در بین آنها بگذارد. افراد آسیبدیده از زلزله که خودشان اجساد عزیزان خود را از زیر آوارها بیرون کشیدهاند و یا شاهد عملیات گروههاى نجات بودهاند، در روزهاى اولیه دچار یک شوک عصبىاند و گاه دچار مسخ واقعیات و مسخ شخصیت مىشوند و موقعیت را انکار مىکنند. بنابراین حمایتها باید بىدریغ و همهجانبه باشد، گروههاى سازماندهىشده باید وظایف خود را بشناسند و بدون سردرگمى، امدادرسانى کنند.
ویژگى مشترک افراد بازمانده از آسیبهاى شدید مثل زلزله «نهانخویى» یا Alexithymiaمىباشد؛ یعنى بازماندگان حادثه آسیبزا از شناسایى حالات احساسى خود یا بیان آنها ناتوان هستند. کودکانى که در بین افراد آسیبدیده هستند نیز در معرض «تروما» و آسیب روانى و عصبى هستند و اگر حمایتهاى عاطفى جایگزین و متناسب و بموقع صورت نگیرد اغلب رشد هیجانى آنها متوقف خواهد شد و ممکن است نتوانند هیجانات درونى خود را به طور متناسب بروز دهند و یا احساس خوبى داشته باشند. بنابراین ممکن است مستعد بیمارىهاى روانتنى «سایکوسوماتیک» شوند و معمولاً در مواجهه با واقعیات از درک موقعیت و تسکینى خود عاجزند. بازماندگان آسیبدیده از حادثه ویرانگر در مداراى شناختى با واقعه دردناک دچار نقص مىشوند و متناوباً حادثه و عوارض آن را مىپذیرند و انکار مىکنند؛ شاید به این علت که مغز با قبول و انکار متناوب مىخواهد حجم عظیم فشار روانى و عصبى را که حادثه بر سرش فرو ریخته پردازش کند. به هر حال از دیدگاه روانکاوى، فرد آسیبدیده مىکوشد تا خاطراتش را مرور کند و از این طریق از سطح اضطراب خود بکاهد اما فرد آسیبدیده از جهان خارج نیز نفع ثانویه مىگیرد یعنى مورد توجه واقع مىشود؛ با دلسوزى و همدردى مردم مواجه مىشود و کمکهاى مادى صورت مىگیرد و همه اینها نیازهاى وابستگى بازماندگان حادثه را ارضا مىکنند اما باید مراقب بود که همین نفعهاى ثانویه ممکن است اختلال استرس بعد از حادثه را تقویت و تشدید کند و حتى تداوم بخشد. بنابراین باید مسئولین و مردم به کمکرسانى و امداد، جنبه منطقىترى بدهند و مراقب سوء تعبیر و سوء رفتار اجتماعى باشند و مهمترین مسئله بعد از حوادث آسیبزا این است که بخصوص بعد از روزهاى اولیه ادامه کار با مشارکت فعال بازماندگان صورت گیرد و از نیروى کار آنان باید براى سازندگى استفاده شود. مثلاً هر خانوادهاى عهدهدار هزینههاى ساخت و ساز منزل خودش باشد و دولت در مورد الگوهاى ساختمانى مقاوم در برابر زلزله و سایر حوادث فعال باشد و به دقت بر اجراى اصول زیربنایى نظارت کند اما کارهاى دیگر مثل نوع نقشه و تزئینات به عهده مردم باشد. بازگشت سریعتر مردم به زندگى مىتواند روحیه امیدوارى و نشاط را در بین آنها ایجاد و تقویت نماید.
به دنبال حوادث ویرانگر مثل زلزله، بازماندگان یک سلسله واکنشهایى را از خود بروز مىدهند. در روزهاى اولیه دچار «شوک» ناشى از حادثه مىشوند، سپس یک مرحله قهرمانسازى اتفاق مىافتد که مىتواند از احساس تحمل دردناک یک حادثه شدید ناشى شود و یا در اثر تلاش آنها براى نجات سایرین ایجاد شود. مرحله بعد، انکار حادثه و بالاخره قبول واقعیت است. اگر نظام حمایتى از بازماندگان بىکفایت باشد و از سازماندهى لازم برخوردار نباشد آنها مستعد آسیبهاى ذهنى و عصبى بیشترى خواهند شد بنابراین برنامهریزى مبتنى بر واقعیت باید جایگزین ترحم شود. ترحم مىتواند اثرات و پیامدهاى مخربى به دنبال داشته باشد. وقتى گروههاى زیادى از مردم در اثر حادثه آسیب ببینند بازمانده به سبب مشاهده سایر اعضاى آسیبدیده قادر به کنار آمدن با آسیب ناشى از واقعیت مىباشد چون احساس مىکند که در جریان این بلاى زمینى یا آسمانى تنها نبوده است و دیگران نیز آسیب دیدهاند اما با این وجود باید مراقب «احساس گناه ناشى از بازماندگى» یا«Survivor guilt» باشیم. ممکن است بسیارى از افراد بازمانده، احساس گناه کنند و خود را مقصر بدانند و زمینههاى افسردگى و PTSDفراهم گردد. استرس بعد از حادثه و ضربه، گاه ماهها و یا سالها بعد از حادثه یا فاجعه ممکن است رخ دهد و گاه نیز در چهار هفته اول بعد از حادثه شروع مىشود و حداقل یک ماه طول مىکشد. از آنجا که کودکان و افراد سالخورده بعد از حادثه بیشتر از سایرین در معرض آسیب هستند بنابراین ضمن رفتارهاى حمایتى باید کودکان را تشویق کرد که در باره واقعه صحبت و بحث کنند. البته این کار باید به طور غیر مستقیم و با استفاده از بازىهاى خاص و نقاشى، برونریزى شود تا کودکان احساسات درونى خود را تخلیه کنند و در مواردى هم نیاز به داروهاى آرامبخش پیدا مىشود.