دختران فرار
شهلا زرلکى
«فریب»، نخستین گذرگاه مسیرى است که دخترِ گریخته از بند خانه و خانواده باید از آن بگذرد. فریبخوردگى آغاز راهى است که انتخاب شده و پس از خود، پیامدهاى دیگر را به همراه مىآورد. رها شدن در خیابانهاى بىبرگشت، محروم ماندن از سرپناهى امن و خوراکى که همیشه آماده بوده است، دختر گرسنه و خسته را به فکر چاره مىاندازد؛ چارهاى از سرِ ناچارى. انحراف، ابتدایىترین راهِ رسیدن به پول براى سیر کردن شکمى است که ایمان نمىشناسد. گرسنگى و آوارگى در کوچه پسکوچههاى شهرى غریب، به دختر مىآموزد که باید از همه چیز بگذرد؛ حتى از شرم، ایمان و آبرو. البته این همه گذشتن، چندان ساده و آسان نیست. پیش از آن باید تمرینِ گدایى کرد؛ گدایىِ متجددانهاى که زنان و دختران نوجوان باید در ایستادنهاى خستگىناپذیر خود در کنار خیابان بیاموزند، و خیلى زود مىآموزند.
در به رهن سپردن تن، هزینههاى گزافى به هرز مىرود. «بیمارى»، نخستین تاوان معاوضه جسم و پول است؛ بیمارىهاى درمانناپذیرى که این روزها در شهر و دیار ما جان بسیارى را مىگیرد. پس از بروز علایم اولیه بیمارى، بازار کساد مىشود. باید دکان دیگرى بنا کرد؛ دکانى که دیوارهایش در آغاز بر سرِ صاحب دکان ویران مىشود.
خرید و فروش مواد مخدر، دومین راه امرار معاش دختر فرارى است. فروختن و خریدن ماده فریبندهاى که هم مُسکّن خوبى است و هم سرمایهاى پُر سود، دختر را وسوسه مىکند تا آن را مزه مزه کند. دستکم مرهم و مُسکّنى براى روزهاى بىسرانجام دربهدرى و ویرانى است. بدین ترتیب دیوارهاى دیگرى نیز فرو مىریزد؛ دیوارهایى از جنسِ زیبایى، سلامت و غرور. اعتیاد، ضرورت گدایى را بیشتر مىکند اما از آنجا که لوازم ضرورى آن نوع گدایى، آب و رنگ ظاهرى و سلامت نسبى است، دخترک که حالا زنى خیابانى و معتاد و به تعبیر کارشناسانِ جدید «زنى ویژه» است، دست خالى مىماند.
به عضویت در آمدن در خانههاى فساد و رفتن تا اعماق سیاهِ مرداب، همه راههاى برگشت را به بنبست بدل مىکند. معمولاً دختران در نیمه راه آرزوى بازگشتن به خانههاى نه چندان امن و امان پدرى را بر سرگردانى در خیابانهایى که به دهانهاى گشوده گرگها شباهت دارد، ترجیح مىدهند. اما از آنجا که یقین دارند از بازگشت آنها به خانه استقبال نمىشود، این میل و آرزوى هرازگاه را به دست فراموشى بزرگترى مىسپارند که به «مرگ» شباهت بسیار دارد.
دختران گریخته، راههاى بسیارى را مىآزمایند تا بتوانند در ازدحام این شهر شلوغ دوام بیاورند. پوشیدن لباسهاى پسرانه، کوتاه کردن گیسوانى که روزى بافتههاى روبانزدهاش سرمایه افتخارانگیز کودکِ بازیگوش بود، راهى است براى گول زدن چشمهاى حریصى که بىشرمانه اندام دخترانه را مىکاوند. اما این امنیت تصنعى نیز چندان نمىپاید. با فاش شدن راز جنسیت واقعى، مشکلات دوچندان مىشود.
در واقع جاده خوش چشماندازى که دختر در آغاز برگزیده بود، به یک مقصد منتهى مىشود و آن درههاى مخوف و عمیق مرگىِ مفتضحانه است.
اى کاش مىشد از راههاى دیگرى جز نصیحتهاى تکرارى بىثمر، دختران افسرده و دلزده از خانه را راهنمایى کرد. همه آنچه به عنوان نصیحت و پند و اندرز در روزنامهها و کتابها مىنویسند، فقط «نصیحت» است؛ واژهاى که نوجوانان همچون اسبى مهار ناشده از آن مىرَمَند. اى کاش «چاره»هاى تازهاى براى بالا بردن سطح آگاهى، تحمل و شکیبایى عاقلانه دخترانى که احساس «بیچارگى» مىکنند، اختراع شود. اى کاش خانه، پناهگاه ناامنى نباشد، اى کاش ... .